اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۱۸۰ مطلب با موضوع «شعر نو خالقی اسفاد ۱۴۴» ثبت شده است

 

نه موهاشو شونه می کنه 

نه عطر و ادکلن می زنه 

نه میوه می ده 

و نه کت شلوار می پوشه 

رقص زیبایی داره ...و

ساعت مچی نداره

خاکی و افتاده 

پر انرژی 

 

وقتی در محیطی قرار می گیره 

اون محیط پر انرژی مثبته 

و دیگران هم در کنارش لذت می برند 

جدی نباش درخت باش 

 

بید مجنون 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

یه روز تو خدمت نگهبان بودم 

تو که گفته بودی منشی بودی ؟؟

خوب حالا یه شب افتخاری  یا تنبیهی /اصلا من نگهبان بودم / ولش کن دیگه دنبال چی می گردی ای بابا اعصاب آدمو خورد می کنند 

پارازیت نده این وسط / حرف دارم می زنم خخخ

آقا..

ُسرد بود تو برجک هم نمی شد بری  یه کیسه شبیه ملو خودمون / پیدا کردم کنار برجک بود رفتم تو و سر اسلحه رو بیرون گذاشتم 

تو خلسه و بیداری  خواب بودم فکر می کردم دارم خواب می بینم / افسر نگهبان هر شب شبی یک بار باید از کنار برجک ها که ۷ تا بود یه سر می زد 

تو خواب بودم احساس می کردم صدای ماشین میاد/  چراغ خاموشم میومد  ۲۰۰ متر مونده بود بلند شدم وسط جاده و گلگدنگ رو کشیدم / جو گیر شده بودم / گفتم الان یه تشویق ۱۵ روزه می ده بهم / به خاطر یه گلگدنگ می خواستی تشویقی بگیری / نه بابا تو چقدر بد فکر می کنی ایست دادم که کوه از خواب بیدار شد /اییییییییییییییییست / سه بار باید ایست می دادیم اگه واستاد که رمز شب می پرسیدیم اگه نگه نمی داشت حق تیر اندازی داشتیم حالا هر کی می خواد  بود ما حق تیر داشتیم 

من تو خواب  و بیداری فکر می کردم خواب دارم می بینم 

سریع بلند شدم مگه کیسه ولم می کرد سرش ریش ریش بود هر کار می کردم به دست و پام پیچیده بود 

خلاصه با هزار دردسر اومدم بیرون و ایست دادم 

چراغ داد / وقتی چراغ می داد باید حواس جمع می رفتیم کنار / دیدم افسر نگهبانه گفت خالقی تویی 

گفتم آره جناب سروان نیرو کم داشتیم من افتخاری واستادم 

با جناب سروان شیش لیگ زیاد می خوردیم تنبک زیاد می زدیم  میومد دفتر پاستور بازی می کردیم / شوخی / هیشکی منو دوست نداشت 

گفت دمت گرم برو بالا بخواب 

گفتم حال می کنم با خودم 

ستاره ها / آواز جیرجیرکها ماه زیبا 

هیشکی نمی تونه مثل من حال کنه   خندید و رفت خخخ

 

رفتم بالا تخت خوابیدم 

یک خوابای رنگینی می دیدم. حال می داد 

تو برجک نوشته بود صبحت بخیر عزیزم 

باز یکی نوشته بود نبود ۳ روز دیگه 

یکی نوشته بود به سلامتی مادر 

یه شمع هم کشیده بود که پروانه دورش می رقصید 

یادش بخیر 

این عکس یاد خدمت و این شعر افتادم 

 

فرض کن آتش به فرمان پر پروانه باشه 

پاسبانها   می فروش     پادگان میخانه باشد 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

 

درخت نیاز به صورت قبر مجلل  ندارد

نه گنبد و نه ارامگاه

چون قبلا دفن شده است

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

اگر یک صدف از بین هزاران صدف 

به گل نشسته در سواحل دریا 

با ضربه ی پای کودکی بازیگوش به دریا افتاد 

زندگی یعنی در جریان است 

و باد بر امواج می وزد 

طوفان خار و خاشاک را خواهد برد 

و ریشه ها با درختان  

جوانه می زنن تا مرغ شب پر آواز بخواند 

و ماه اهنگ بتابد 

هیچ کس تایتانیک را نمی پندار که غرق شود 

اما اندکی برای زیستن زنده ماندند 

نقد از برای اشپیلمن در پیانیست 

اگر کرنا ی راند ۵ بیاد و خیلی ها بمیرند 

خدا نسخه شون رو امضا کرده تا اونا رو ببره پیش خودشون 

در لذت و آرامش 

اگر هم عده ای موندن وقتش هنوز نرسیده باید زندگی کنند  گاهی به ساحل و گاهی به دریا 

 

 

  • محمدعلی خالقی

داشتم با یکی از دوستان قدیمی صحبت می کردم  یادم از کیف سامسونت اومد 

 

از رفیق خوب تو کودکی دوران مدرسه ،  یک سری خاطرات تلخ هم داریم

مثل دروغ گفتن ، دعوا ، کتک زدن و کتک خوردن ،

دلمون گاهی برای اونم تنگ می شه 

یه روز که از سر کار برگشتم خونه می دیدم ده نفر تو خونه اند ، 

خانه مجردی بود ، هیشکار نمی شد ، جا ، داشت ، خخخ

بالاخره اجازه داشتن با  بود و نبود ما ، تشریف بیارن یا هم به کیف سامسونت من دست بزنه ، رمزش گاهی می دیدم مثل فیلم جومانجی اون بازیه  بود تاسو می انداخت ، می چرخید ، خخخخ فیل میومد ، میمون می شد ،دریا یا سیل بود 

یا شب که می خوابیدم ، می دیدم یه دفعه درش تق باز  شد  ، 

دبرنا ، نانچیکو ، فندک نفتی ، قاشق سحرامیز ،عکس هندی ، دفتر خاطرات ، می دیدی هر کدوم  تو آسمون تلقج می خورد .

دیگه قرار نیست از بیست سال قبل کینه به دل بگیری 

خیلی چیزا رو باید بزاریم رو حساب ضمیر ناخودآگاه ، کم آگاهی، کم فکری 

هیچ انسانی کامل نیست 

همینکه خوش بودیم ارزش داشت ، 

اگه دلت واسه رفیق قدیمی یت تنگ شده که به معلم دروغ گفت و تو شلاق خوردی 

،یا ازش کتک خوردی ، یا تو جمع خرابت کرد ، لبخند بزن  , لایکش کن ❤️❤️❤️❤️

 

 

  • محمدعلی خالقی

گمرک مشهد سید نامی بود با سن سال ۴۵ تقریبا 

انفیه استعمال می کرد 

 

هردفعه هم که استعمال داشت تقریبا به اندازه پشت ناخن شصت مصرف داشت 

هر دفعه که می دیدمش با هم حسابی حال می کردیم 

با مصرف انفیه چون اصل بود وقتی مصرف می کردیم چنان 

عطسه (شنوسه ) می زدیم  که مولکول کف پات تکون می خورد 

مصرفش زیاد بود هر نیم ساعت یا یک ساعت یک پشت ناخن واقعا براش زیاد  و افراطی بود 

یه روزکه با هم انفیه  انداختیم بهش گفت سید ،  گفت جانم

گفتم سوراخ های بینی به مغز راه داره در این صورت تو داری مغزتو می بندی با انفیه  ، زیاد ننداز  ، خطرناکه

 آبدیت نبود ویندوزش دیر بالا میومد 

مثلا جانم را که می خواست بگه دو دور ، دورخودش می چرخید بعد می گفت 

گفتم تو یک ماه دیگه می میری با خنده و جدی قاطی 

گفت چرا گفتم حالا یه فالی برات گرفتم نمی دونم خوب در میاد یا بد 

با این وضعی که من می بینم تو می میری ( فال حافظ باشه دقیق )

خنده ای کرد که هنوز صحنه آهسته ی خندش جلو چشمامه 

بعد دو ماه یک پیام برام اومد که ....

انا الله و انا الیه راجعون 

خدا بیامرزش روحش شاد  

داستانهای واقعی عرفانی خالقی اسفاد 

داستانها تون رو با ما به اشتراک بزارین 

  • محمدعلی خالقی

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

وقتی ارزش ها  

ارتقا پیدا می کند. 

             علاقه شو  

           نسبت به 

      بخل و حسادت ها 

             از دست می دهد 

 

  • محمدعلی خالقی

 

وقتی چراغ خانه ات

 

نوری برای همسایه ات باشه 

 

چیزی را بدست خواهی آورد 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

 

 دوست  ، بعضی از اینه ها آدمو قشنگ نشون می ده 

 

بعضیا هم بد ترکیب 

اینه دروغ نمی گه 

 

دوست ، اخه این اینه خیلی  زشت نشون می ده 

این جنسش ازشیشه است خخخ

خالقی عرفان 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

یک مشت خاک 

شاه و گدا نداره 

دستو خوب بر بزن 

چشمه باش نه مرداب

 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

 

رفتگر از غبار خیابان می نالید 
گلزار  از تگرگ 
گندمزار از باران تشنه بود 
شوره زار خسته 

مزرعه را آب برد 
و گاو تشنه ی حسن نه شیر داشت و نه پستون در پستوی طویله مرد

تیره گی درآتش 

خالقی عرفان 

 

 

  • محمدعلی خالقی

جاده لغزنده بود 
باران می بارید 


          گربه ای به ان طرف خیابان می دوئید


آدمک سوار نیسان بود 
عقل نمی دانست 
وجدان نمی دانست 
انسان نمی دانست 
خدا که می دانست 

تقدیر بی تقصیر نیست  ، 

خالقی عرفان 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

قوی ترین 

صبورترین 

موفق ترین 

پولدارترین 

هم که باشی یه چیزی هست که تو را می آزارد 

کوه سینه سوخته هم داریم 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

 

گلی دیدم گلی در کوه دیدم

گهی مختار گهی کوکو رو دیدم
 
چو مختار با دو دست باز دربام
 
گل کاکوتی   آهو رو دیدم

خالقی 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

عکاس داوود قنبری 

 

سعدیا اسفادیا گویم نظر 

تو کجا ناجیان خاکش گوهر 

آب آن باشد شراب هفت درد 

این گیاه نامش گیاه گو گش است 

 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

چقدرخوب می شه با کلمات وکائنات انسانهارو مثل زد 

یا یک شعر همیشه با کلمات بازی می کنه تا خودشو بهترجلوه بده 

  • محمدعلی خالقی

 

 

اگه گاهی رفیقت دوستت یک حرفی بهت زد بر خورد بهت سریع جو گیرنشو  برگرد به گذشته ، ببین چی داری ازش ، چیکارا کرده برات ،الو  کجایی بدردت خورده یا نه یا مثل ایرانسل که وقتی شارژ نداری می گه مشترگ گرامی 

گاهی وقت ها ادم شل می زنه پیچ ومهره هاش سرجاش نیست . موتورش اب روغن قاطی کرده  زیادجدی نگیر

گذشته روبه یادبیار روزای بدتو روزایی که زنگ می زدی سریع میومد دنبالت  روزایی که حالت خراب بود.

هرموقع تونستی ۹۹ تا ازخوبی های دوستت رو جبران کنی دنبال یه دونه  حرف منفی ش بآش ، اگر هم یدنده بودی دنبال یه دونه بودی  بهش بدهکاری، خوبی هاشو پرکن 

 

 انگیزشی ، اموزنده ، تشویق ،تحریک

 

  • محمدعلی خالقی

یه شعر کوتاه 

برای یک شاعر 

در جواب یک قاضی     کافیه چکیده و مفید 

نیازی به صحبت اضافه نیست 

یک شعر زمین فوتبال نیست که وقت اضافه  داشته باشه دوست داره سریع و خشن ، دوست داره با مهر و وفا سریع بیان بشه فرصتش کمه ، او میتونه یک کوه رو با خاک یکسان کنه یا می تونه بهش دانایی بده 

اون می تونه زمین رو خشک کنه یا بهار را به ارمغان بیاره 

 

            یک شعرمیتونه ادمو مثل خاک الک کنه 

یه شعر برای یک شاعر پر از رمز و رازه 

دوستای شاعرمون ارزش خودتون رو بدونین 

من جاهایی بودمو دیدم که یه شعر 

سالن ده هزار نفره رو به وجد اورده 

می گه که وقتی که شعر اغاز شد 

سکوت پایان شد .

ّبفرست براش

  • محمدعلی خالقی

می گه که 

یارو با خودش مشکل داره 

فیلم می زاره عکس می زاره 

ما خدارو داریم خوشبختانه خوبیم . خدارو شکر که امروز هم با خوبی و خوشی گذشت ، عکس رستوران ،ماشین ووو، فکرمی کنه مردم بیکارن نشسته اند فقط اینو نگاه می کنن .

بابا بشین یه جعبه شیرینی بخر با خودت اشتی کن ، تو چته با خودت مشکل داری مردم بیکارن بشینن تو رو نگاه کن 

 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

 

لحظه لحظه زندگی 

   خوش باشدت به کام

   گاه می خروشد  ز سنگ 

گه می تراودش ز آب 

گر چه شیشه گر چه سنگ 

گل شکوفه ارغوان  

خیر و شر ببین به دوش 

خالقی عرفان  

 

دوش : حمل کردن بار به پشت 

تجربه نشانگر اعمال بد بازتابش بدیست و همین طور خوبی جوابش خوبیه 

کشاکش همیشگی نیکی و بدی با اعمال انسان حاکمیت دارد 

سرانجام رستگاری و بدسگاری بازتابش با هر عمل خیر و شر به دوش انسان باز می گردد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

  • محمدعلی خالقی

دانشتهایتان را با خود به گور ببرید 

چرا که امنترین زیر خاکی دانش  خواهد بود 

بخل ، حسود ، کینه 

خالقی (عرفان)

 وقتی بعضی از ادما رو نمی شه هیچ جوری تو دلت راه بدی 

همون هایی هستند که بخل کینه در ذات و ریشه شون رخنه کرده 

انها حتی حرفه و مهارت خود را و انچه را در تفکر دارند با خود به گور می برند . 

این طور شد که فهمیدم که زیر خاکی نمی تونه طلا و سکه باشه بلکه زیر خاکی  دانش هم میشه داشت . بله 

. زمان قدیم بخل و کینه رو می تونستیم تو چشمای طرف ببینیم . 

ولی امروز نیازی به طرف نیست . حتی  از توی پست هایی که میزاری می تونی تشخیص بدی کی برات لایک می زاره و کی خودشو پنهون می کنه ، فضای مجازی هم جالب شده 

 

  • محمدعلی خالقی

خورشید را بنگر 

ماه را بجوی 

انگاه که انسان 

در برابرش بی دریغ تعظیم می کند 

 خوابش از برای ماه

بیداری اش  از برای خورشید

این اعتیاد الهی هرگز ترک نخواهد شد

ما افریده قدرتی هستیم 

که غریضه ای به ان عمل می کنیم 

بدون انکه دقیقه ای بدان اندیشه کنیم

این الهام از ان چه کسی است  

بیداری  خاموشی  خداشناسی  تامل 

خالقی عرفان 

  • محمدعلی خالقی

وقتی که تنها می شوم 

از ان همه حساب و کتاب 

از ان همه نگاهها 

از ان همه سوال های بی جواب 

می روم تنها ،جایی که هیچ نیروی انسانی نباشد 

زیر قاب خلقت زیر قاب طبیعت 

زیر تنها مکانی که می توان فریاد زد 

به کوهها به دشتها 

به درختها و به اواز گنجشک ها 

به عشق جفت قوها 

به قاصدک 

به چرخ و نور فصل ها 

به رنگ و کوه سنگ ها 

به عید و اذر به مهر 

ستاره ها  به آسمان 

به ماه و حوض ابرها 

زیر قاب این جهان 

زیر بوم اسمان 

بعد از ان همه سوال بی جواب 

بعد از حساب و کتاب 

این زنگ تفریح خداست 

شاعر :: خالقی عرفان 

 

  • محمدعلی خالقی

       زندگی پر از حیله و نیرنگ است 

دلت را صاف کن و نگاهت را تنها به عشقی بیانداز تا آرامشی قلبت را فرا بگیرد 

            دلم  کمی خدا می خواهد .

                   ایمان دارم . ایمان دارم که قشنگترین عشق 

                           نگاه مهربان خداوند به بندگانش است . 

این چند گذر عمر که چون برق می گذرد 

زندگی را به خدا بسپار و مطمئن باش تا وقتی خدا را داری و پشتت به او گرم است 

. تمام هراس های دنیا خنده دار است .  

                                             دلم تنها خدا می خواهد .         

خالقی اسفاد 

 

  • محمدعلی خالقی

اسمان در ظلمت 

ابر پوشیده نقاب مشکی 

حوض اب خانه ی ما خالی  ترک زیگزالی 

نردبان در پس دیوار افتاده روی زمین 

سالهاست خوابیده 

کاش یک بار دگر دیوار کوتاه همسایه پیدا بود 

دیوار خانه ی همسایه سنگ سیمانی 

دگر از کاسه ی  اشی که در ان با سس اش نام علی تزئین  بود مهری نیست 

حسرت روزای قشنگ تو خالی 

بغض سنگین نسیم سحری ترکیده بادی نیست ابری نیست 

سبزه های  زیبا خشکیده ژولیده 

روزها تکراری ایست 

فانوس شبه ی طوفانی است

تک و تنهام 

من چه بی یار کسم 

شاعر :خالقی (عرفان) 

  • محمدعلی خالقی

          نگران می پائید 

                       خیره به ره 

                              دور و برش را 

پر می زد هرسو 

                  تند و مهیب 

                             بال و پرش را 

گرد چاهی در ان بیشه ی خسته دیدم 

کوته و پیر 

من ناگه چه خبر خفته در ان کفتر چاهی

زان حوالی دیدم 

زیر یک بوته ی خشکیده ی خاری نشسته است 

چو ماری به کمین 

         شاعر ::خالقی  (عرفان)

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

یک نفر کفشی به پا داشت 

یک نفر چوبی به دست پایی نداشت  

سگ برای لقمه ی نانی وفا داشت 

خر که در اخر گندم غرق بود عقلی نداشت   

ان که در اموال دنیا غرق بود  ایمان  نداشت  

    بی نوا می داشت  ایمان  او به تن پیرهن نداشت 

   یک نفر در مجمعی کیف تمسخر می گرفت 

  خنده ای می کرد بر روی رفیق  

   همچون  که خر پالان نداشت 

  حافظی قران را پندار ایمان می نوشت 

   می نوشت اما چو شیطان در عمل ظاهر نداشت 

   یک نفر نان داشت  اما 

    او چرا دندان نداشت .

     خالقی اسفاد 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

مصاحبت گون و قاصدک 
روزی  قاصدک همچنان بر مرکب باد می تاخت  . و ازادی را بر اوج قدرت نظاره می کرد . بوته ی گون که در زیر خاک با غل و زنجیر بسته شده بود به قاصدک  می گوید . سلام  ای قاصدک که از صد دنیا ازادی .  خوشا به حالت . منو می بینی در چه وضعی افتاده ام . 
پیغامی  برایت دارم . ولی در پیغامم راز دار باشی  نکند دران پیمان بشکنی و سو استفاده کنی 
تو را که از هر دنیایی شاد و خندانی گاهی خبری هم از من بدبخت بگیر  . نگاهی به من بینداز سالهاست در این بیابان تک و تنها افتاده ام .قصه هایی دارم که هر تپنده ای  بشنود دلش را به درد خواهد اورد   .  نمی دانم . قاصدکها  دیگر خبری خوشی برایم نمی اورند .  نه اینکه نمی اورند نمی خواهم که بیاورند  همشون اهل نیرنگ و بازی شده اند . (استعاره به زمانه ی حیله و نیرنگ  ) دلی پر غم و غصه دارم  می خواهم برایت رازی بگویم 
شما که پیغام رسان هر دل ناامیدی شما که همیشه پیغام های خوش می اوری . و امید هر نامیدی ، برایت سخنی دارم 
  تو را در هر پیغامی که می شنوی راز  دار باش و ان را فاش نگوی  پیغام هر کسی را  به دست صاحبشان برسان و وفادار باش مثل (اسبت  باد ، وفا و مهربانی )
اگه در عهدت پیمان بشکستی تموم عمرت بیهوده زیستی و دل بشکستی تو تا موقعی پیروز و ازادی که سوار بر چرخ گردانت هستی (باد)اگر همیشه سواره هستی و از هر دولت ازادی گاهی هم از اسبت پایین بیا و دستی بر نیازمندان و ایتام بزن من  بدبخت  من بیچاره همه رو به یک چشم ببین ، نه اینکه لباس مندرس پوشیده ام بی اعتنا باشی  (فقرا و ایتام ) نه اینکه من بوته ی خاری بیش نیستم توجه نداشته باشی همه رو به یک چشم ببین  گر می خواهی از هر طوفان و بلایی در امان باشی تا حکمت خداوند بر تو بگیرد 
لیک عجل خبر نمی کند و تو را همچون طوفانی وحشی  نقش بر زمین می کند  . ان گه دیگر سواره نیستی و خواهی دانست پیاده  چه می کند و من در غل و زنجیر چه می کشم 

مفهوم معنای این شعر دنیای ظلم و ستم را می رساند که پر از نیرنگ و ریا شده دیگر معرفت معنایی ندارد . و سر انجام قوم ظالمین طوفان بلاست که به شکست مواجه خواهند شد و پیروز ان است که در اموار ستمدیدگان و ایتام تهی دستان یاری می رساند . و حکمت خداوند شامل حال انها می شود . 
معنی اشعار مصاحبت گون و قاصدک در پیشینه وب 
تدوین و نگاشت :: خالقی

 

 

  • محمدعلی خالقی

رونق جان صفا بست گهی بستان را 

                   نغمه و چلچله مرغ غزل خوش خوان را 

می ببارید به دشت و چمن باز رسید 

                    بوی ریحان گل باغچه و ایوان را 

می رسد معجزه ای بعد شبی تار وسیه 

                    گوش باشد شنوا چشم دل عرفان را 

ای که بر دایره ای شعله کشد نور امید 

                     پشت هر ابر سیه ان گذرا  ایمان را 

ته هر کاسه مسکین شکوفا نگرت 

                     اندکی چشم به بهاری پس ان بوران را 

درس باشد از این قافله ی عمر عجیب 

                     گذرا غافل از ان توشه عمر  طوفان را 

عارفا گفت سخنی خوش تو را تا باشد 

                    زندگی را سخنی خوش بنشین میهمان را

شاعر خالقی (عرفان)   بهار ۱۳۹۹

  • محمدعلی خالقی

اه ای خدای من 

اصلا امادگی مردن ندارم 

من که می دانم حتی یک ساعت تا مردنم حیات نیست 

به که بگویم با کی سخن باید گفت 

چه تلخ است بدانی که توشه ای نداری 

از ان همه روزهای قشنگ  

محبت , عشق , زندگی 

در اخرین دقایق زندگی

چنگ می زنم بر ریسمان حیات عمر 

و این پایان خوشی نیست 

چرا که برای مردن  اماده نیستم 

گر من هیچ ندانستم و لیک  هیچ توشه ای ندارم 

 تو را که امید زندگی ایست 

زندگی کن  نیکی کن محبت کن 

از انچه که خداوند به تو ارزانی کرده 

تا هیچ حسرت مردن نخوری 

که انچه داری از ان اوست 

 خالقی عرفان 

 

 

  • محمدعلی خالقی

سلام ای قاصدک بر مرکب باد 
جهان در زیر پایت گشته ازاد 
چه دنیایی از این زندان و بیداد
گون در زیر خاک زنجیر و فریاد
همی پیغام دارم من برایت 
نباشد فاش پیغامم شفاعت 
تو را باشد زدنیا شاد و خندان 
چه آگه باشد از فقدان و زندان
مرا بین سالها در بند خاکم 
پیامی را برایت هدیه دارم 
بشین تا من برایت قصه گویم 
همه شب ناله هایم گریه خونم 
ندیدم خوش ز هر قاصد پیامی 
همه بازیچه و نیرنگ و بازی 
تو را رازی باشد انچه دیدی 
ز هر پیغام نهفته یک امیدی 
زهر پیغام در ان پیمان نگه دار 
مثال اسب زین دار و وفادار 
همه عمرت بود بیهوده بسیار 
ز پیغامی که بشکستی دل یار 
تو را تا باشد ان زین زیر پایت 
مثال چرخ گردان  ناخدایت 
چو از اسبت بیا پایین پیاده 
بزن دستی سر  و رویم افاده
تو گر درس محبت پند گیری 
زهر نیرنگ در حکمت پذیری 
عجل دیدی که ناگه در کمین است 
چو طوفان بلا نقش  زمین است
خالقی     ۲/۱۲/۱۳۹۸

  • محمدعلی خالقی

برو ای قاصدک 

حال مرا دیگر نمی پرسی 

کجای قصه ات گیرم 

که بر این زخم سنگین ترک خورده 

دگر حالی نمی پرسی 

برو ای قاصدک  با هر سوار سرخوشت از باد 

تو را رقصان تورا شادان 

چنین خوش باد 

اگر مغموم می بارم 

اگر لبریز گریانم 

اگر فردای فرداها 

تو را بادی وزید 

بر روح بی جانم  

    سلامی را رسان 

    بر تک چراغ روشن و شیدا 

بگو من عاشقم  تنها  

             بگو مادر ..... 

              تو را من دوست می دارم   

شاعر خالقی (عرفان)

 

 

  • محمدعلی خالقی