اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۱۶۶ مطلب با موضوع «شعر نو خالقی اسفاد ۱۴۴» ثبت شده است

مرگ با انفیه

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۹ ب.ظ

گمرک مشهد سید نامی بود با سن سال ۴۵ تقریبا 

انفیه استعمال می کرد 

 

هردفعه هم که استعمال داشت تقریبا به اندازه پشت ناخن شصت مصرف داشت 

هر دفعه که می دیدمش با هم حسابی حال می کردیم 

با مصرف انفیه چون اصل بود وقتی مصرف می کردیم چنان 

عطسه (شنوسه ) می زدیم  که مولکول کف پات تکون می خورد 

مصرفش زیاد بود هر نیم ساعت یا یک ساعت یک پشت ناخن واقعا براش زیاد  و افراطی بود 

یه روزکه با هم انفیه  انداختیم بهش گفت سید ،  گفت جانم

گفتم سوراخ های بینی به مغز راه داره در این صورت تو داری مغزتو می بندی با انفیه  ، زیاد ننداز  ، خطرناکه

 آبدیت نبود ویندوزش دیر بالا میومد 

مثلا جانم را که می خواست بگه دو دور ، دورخودش می چرخید بعد می گفت 

گفتم تو یک ماه دیگه می میری با خنده و جدی قاطی 

گفت چرا گفتم حالا یه فالی برات گرفتم نمی دونم خوب در میاد یا بد 

با این وضعی که من می بینم تو می میری ( فال حافظ باشه دقیق )

خنده ای کرد که هنوز صحنه آهسته ی خندش جلو چشمامه 

بعد دو ماه یک پیام برام اومد که ....

انا الله و انا الیه راجعون 

خدا بیامرزش روحش شاد  

داستانهای واقعی عرفانی خالقی اسفاد 

داستانها تون رو با ما به اشتراک بزارین 

۰ نظر ۱۸ آذر ۰۳ ، ۱۹:۲۹
محمدعلی خالقی

 

۰ نظر ۲۷ آبان ۰۳ ، ۰۴:۱۱
محمدعلی خالقی

طاووس پر

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ

 

 

وقتی ارزش ها  

ارتقا پیدا می کند. 

             علاقه شو  

           نسبت به 

      بخل و حسادت ها 

             از دست می دهد 

 

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۶
محمدعلی خالقی

چراغ راهنما

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۷ ق.ظ

 

وقتی چراغ خانه ات

 

نوری برای همسایه ات باشه 

 

چیزی را بدست خواهی آورد 

 

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۱:۵۷
محمدعلی خالقی

آینه حرف بزن

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ

 

 

 

 

 دوست  ، بعضی از اینه ها آدمو قشنگ نشون می ده 

 

بعضیا هم بد ترکیب 

اینه دروغ نمی گه 

 

دوست ، اخه این اینه خیلی  زشت نشون می ده 

این جنسش ازشیشه است خخخ

خالقی عرفان 

۰ نظر ۲۱ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۴۴
محمدعلی خالقی

یه مشت خاک شاه و گدا نداره

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۵۳ ق.ظ

 

 

 

یک مشت خاک 

شاه و گدا نداره 

دستو خوب بر بزن 

چشمه باش نه مرداب

 

 

 

 

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۵۳
محمدعلی خالقی

تیره گی در آتش

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ

 

 

 

 

رفتگر از غبار خیابان می نالید 
گلزار  از تگرگ 
گندمزار از باران تشنه بود 
شوره زار خسته 

مزرعه را آب برد 
و گاو تشنه ی حسن نه شیر داشت و نه پستون در پستوی طویله مرد

تیره گی درآتش 

خالقی عرفان 

 

 

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۱۱
محمدعلی خالقی

واژه های یخ زده

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۵۷ ب.ظ

جاده لغزنده بود 
باران می بارید 


          گربه ای به ان طرف خیابان می دوئید


آدمک سوار نیسان بود 
عقل نمی دانست 
وجدان نمی دانست 
انسان نمی دانست 
خدا که می دانست 

تقدیر بی تقصیر نیست  ، 

خالقی عرفان 

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۵۷
محمدعلی خالقی

پایان هر نقطه پیروزگاه ساده ایست

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ

 

 

 

 

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۰۷
محمدعلی خالقی

قوی ترین 

صبورترین 

موفق ترین 

پولدارترین 

هم که باشی یه چیزی هست که تو را می آزارد 

کوه سینه سوخته هم داریم 

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۳۰
محمدعلی خالقی

همه آدمها قلب دارند اما وجدان ؟؟؟؟

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۰۴
محمدعلی خالقی

کاکوتی اسفاد عکاس ادریس جعفری

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۳:۲۹ ب.ظ

 

گلی دیدم گلی در کوه دیدم

گهی مختار گهی کوکو رو دیدم
 
چو مختار با دو دست باز دربام
 
گل کاکوتی   آهو رو دیدم

خالقی 

 

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۲۹
محمدعلی خالقی

اندوه و شادی ، اسفاد وطنم

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۱۰ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۶:۱۰
محمدعلی خالقی

اگه آرامش داری یعنی داری در حال لذت می بری

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۱۹ ب.ظ

۰ نظر ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۹
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۷ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۱۷
محمدعلی خالقی

گوکشک اسفاد

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۶:۰۸ ب.ظ

عکاس داوود قنبری 

 

سعدیا اسفادیا گویم نظر 

تو کجا ناجیان خاکش گوهر 

آب آن باشد شراب هفت درد 

این گیاه نامش گیاه گو گش است 

 

 

۰ نظر ۰۳ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۰۸
محمدعلی خالقی

مسئول محبوب مردم

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ

۰ نظر ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۶:۲۴
محمدعلی خالقی

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۴۰ ب.ظ

۰ نظر ۱۲ دی ۰۲ ، ۱۹:۴۰
محمدعلی خالقی

 

 

 

چقدرخوب می شه با کلمات وکائنات انسانهارو مثل زد 

یا یک شعر همیشه با کلمات بازی می کنه تا خودشو بهترجلوه بده 

۰ نظر ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۲۵
محمدعلی خالقی

دوست رفیق

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ب.ظ

 

 

اگه گاهی رفیقت دوستت یک حرفی بهت زد بر خورد بهت سریع جو گیرنشو  برگرد به گذشته ، ببین چی داری ازش ، چیکارا کرده برات ،الو  کجایی بدردت خورده یا نه یا مثل ایرانسل که وقتی شارژ نداری می گه مشترگ گرامی 

گاهی وقت ها ادم شل می زنه پیچ ومهره هاش سرجاش نیست . موتورش اب روغن قاطی کرده  زیادجدی نگیر

گذشته روبه یادبیار روزای بدتو روزایی که زنگ می زدی سریع میومد دنبالت  روزایی که حالت خراب بود.

هرموقع تونستی ۹۹ تا ازخوبی های دوستت رو جبران کنی دنبال یه دونه  حرف منفی ش بآش ، اگر هم یدنده بودی دنبال یه دونه بودی  بهش بدهکاری، خوبی هاشو پرکن 

 

 انگیزشی ، اموزنده ، تشویق ،تحریک

 

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۴۲
محمدعلی خالقی

گاهی یک شعرکوتاه جایگاه یک رمان مفهومشو می رسونه

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۱:۰۴ ب.ظ

یه شعر کوتاه 

برای یک شاعر 

در جواب یک قاضی     کافیه چکیده و مفید 

نیازی به صحبت اضافه نیست 

یک شعر زمین فوتبال نیست که وقت اضافه  داشته باشه دوست داره سریع و خشن ، دوست داره با مهر و وفا سریع بیان بشه فرصتش کمه ، او میتونه یک کوه رو با خاک یکسان کنه یا می تونه بهش دانایی بده 

اون می تونه زمین رو خشک کنه یا بهار را به ارمغان بیاره 

 

            یک شعرمیتونه ادمو مثل خاک الک کنه 

یه شعر برای یک شاعر پر از رمز و رازه 

دوستای شاعرمون ارزش خودتون رو بدونین 

من جاهایی بودمو دیدم که یه شعر 

سالن ده هزار نفره رو به وجد اورده 

می گه که وقتی که شعر اغاز شد 

سکوت پایان شد .

ّبفرست براش

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۰۴
محمدعلی خالقی

می گه که 

یارو با خودش مشکل داره 

فیلم می زاره عکس می زاره 

ما خدارو داریم خوشبختانه خوبیم . خدارو شکر که امروز هم با خوبی و خوشی گذشت ، عکس رستوران ،ماشین ووو، فکرمی کنه مردم بیکارن نشسته اند فقط اینو نگاه می کنن .

بابا بشین یه جعبه شیرینی بخر با خودت اشتی کن ، تو چته با خودت مشکل داری مردم بیکارن بشینن تو رو نگاه کن 

 

 

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۱۹
محمدعلی خالقی

یه حرف اشتباه به قیمت یک گلوله

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۳ ق.ظ

۰ نظر ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۰۵:۴۳
محمدعلی خالقی

خیر و شر در زندگی انسان

جمعه, ۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۱۴ ب.ظ

 

لحظه لحظه زندگی 

   خوش باشدت به کام

   گاه می خروشد  ز سنگ 

گه می تراودش ز آب 

گر چه شیشه گر چه سنگ 

گل شکوفه ارغوان  

خیر و شر ببین به دوش 

خالقی عرفان  

 

دوش : حمل کردن بار به پشت 

تجربه نشانگر اعمال بد بازتابش بدیست و همین طور خوبی جوابش خوبیه 

کشاکش همیشگی نیکی و بدی با اعمال انسان حاکمیت دارد 

سرانجام رستگاری و بدسگاری بازتابش با هر عمل خیر و شر به دوش انسان باز می گردد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۱۴
محمدعلی خالقی

زیر خاکی دانش

چهارشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۱، ۰۴:۰۴ ب.ظ

دانشتهایتان را با خود به گور ببرید 

چرا که امنترین زیر خاکی دانش  خواهد بود 

بخل ، حسود ، کینه 

خالقی (عرفان)

 وقتی بعضی از ادما رو نمی شه هیچ جوری تو دلت راه بدی 

همون هایی هستند که بخل کینه در ذات و ریشه شون رخنه کرده 

انها حتی حرفه و مهارت خود را و انچه را در تفکر دارند با خود به گور می برند . 

این طور شد که فهمیدم که زیر خاکی نمی تونه طلا و سکه باشه بلکه زیر خاکی  دانش هم میشه داشت . بله 

. زمان قدیم بخل و کینه رو می تونستیم تو چشمای طرف ببینیم . 

ولی امروز نیازی به طرف نیست . حتی  از توی پست هایی که میزاری می تونی تشخیص بدی کی برات لایک می زاره و کی خودشو پنهون می کنه ، فضای مجازی هم جالب شده 

 

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۴
محمدعلی خالقی

ماه و خورشید

دوشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۳ ق.ظ

خورشید را بنگر 

ماه را بجوی 

انگاه که انسان 

در برابرش بی دریغ تعظیم می کند 

 خوابش از برای ماه

بیداری اش  از برای خورشید

این اعتیاد الهی هرگز ترک نخواهد شد

ما افریده قدرتی هستیم 

که غریضه ای به ان عمل می کنیم 

بدون انکه دقیقه ای بدان اندیشه کنیم

این الهام از ان چه کسی است  

بیداری  خاموشی  خداشناسی  تامل 

خالقی عرفان 

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۳
محمدعلی خالقی

زنگ تفریح خدا

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۵۲ ب.ظ

وقتی که تنها می شوم 

از ان همه حساب و کتاب 

از ان همه نگاهها 

از ان همه سوال های بی جواب 

می روم تنها ،جایی که هیچ نیروی انسانی نباشد 

زیر قاب خلقت زیر قاب طبیعت 

زیر تنها مکانی که می توان فریاد زد 

به کوهها به دشتها 

به درختها و به اواز گنجشک ها 

به عشق جفت قوها 

به قاصدک 

به چرخ و نور فصل ها 

به رنگ و کوه سنگ ها 

به عید و اذر به مهر 

ستاره ها  به آسمان 

به ماه و حوض ابرها 

زیر قاب این جهان 

زیر بوم اسمان 

بعد از ان همه سوال بی جواب 

بعد از حساب و کتاب 

این زنگ تفریح خداست 

شاعر :: خالقی عرفان 

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۵۲
محمدعلی خالقی

دلم کمی خدا می خواهد

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۲۱ ب.ظ

       زندگی پر از حیله و نیرنگ است 

دلت را صاف کن و نگاهت را تنها به عشقی بیانداز تا آرامشی قلبت را فرا بگیرد 

            دلم  کمی خدا می خواهد .

                   ایمان دارم . ایمان دارم که قشنگترین عشق 

                           نگاه مهربان خداوند به بندگانش است . 

این چند گذر عمر که چون برق می گذرد 

زندگی را به خدا بسپار و مطمئن باش تا وقتی خدا را داری و پشتت به او گرم است 

. تمام هراس های دنیا خنده دار است .  

                                             دلم تنها خدا می خواهد .         

خالقی اسفاد 

 

۰ نظر ۱۲ دی ۹۹ ، ۱۶:۲۱
محمدعلی خالقی

چشمه ی خشکیده

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ب.ظ

اسمان در ظلمت 

ابر پوشیده نقاب مشکی 

حوض اب خانه ی ما خالی  ترک زیگزالی 

نردبان در پس دیوار افتاده روی زمین 

سالهاست خوابیده 

کاش یک بار دگر دیوار کوتاه همسایه پیدا بود 

دیوار خانه ی همسایه سنگ سیمانی 

دگر از کاسه ی  اشی که در ان با سس اش نام علی تزئین  بود مهری نیست 

حسرت روزای قشنگ تو خالی 

بغض سنگین نسیم سحری ترکیده بادی نیست ابری نیست 

سبزه های  زیبا خشکیده ژولیده 

روزها تکراری ایست 

فانوس شبه ی طوفانی است

تک و تنهام 

من چه بی یار کسم 

شاعر :خالقی (عرفان) 

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۰
محمدعلی خالقی

کفتر چاهی

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ق.ظ

          نگران می پائید 

                       خیره به ره 

                              دور و برش را 

پر می زد هرسو 

                  تند و مهیب 

                             بال و پرش را 

گرد چاهی در ان بیشه ی خسته دیدم 

کوته و پیر 

من ناگه چه خبر خفته در ان کفتر چاهی

زان حوالی دیدم 

زیر یک بوته ی خشکیده ی خاری نشسته است 

چو ماری به کمین 

         شاعر ::خالقی  (عرفان)

 

 

 

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۴
محمدعلی خالقی

یک نفر نان داشت اما او چرا دندان نداشت

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۸ ق.ظ

یک نفر کفشی به پا داشت 

یک نفر چوبی به دست پایی نداشت  

سگ برای لقمه ی نانی وفا داشت 

خر که در اخر گندم غرق بود عقلی نداشت   

ان که در اموال دنیا غرق بود  ایمان  نداشت  

    بی نوا می داشت  ایمان  او به تن پیرهن نداشت 

   یک نفر در مجمعی کیف تمسخر می گرفت 

  خنده ای می کرد بر روی رفیق  

   همچون  که خر پالان نداشت 

  حافظی قران را پندار ایمان می نوشت 

   می نوشت اما چو شیطان در عمل ظاهر نداشت 

   یک نفر نان داشت  اما 

    او چرا دندان نداشت .

     خالقی اسفاد 

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۸
محمدعلی خالقی

مصاحبت گون و قاصدک معنی شعر

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ

 

 

 

مصاحبت گون و قاصدک 
روزی  قاصدک همچنان بر مرکب باد می تاخت  . و ازادی را بر اوج قدرت نظاره می کرد . بوته ی گون که در زیر خاک با غل و زنجیر بسته شده بود به قاصدک  می گوید . سلام  ای قاصدک که از صد دنیا ازادی .  خوشا به حالت . منو می بینی در چه وضعی افتاده ام . 
پیغامی  برایت دارم . ولی در پیغامم راز دار باشی  نکند دران پیمان بشکنی و سو استفاده کنی 
تو را که از هر دنیایی شاد و خندانی گاهی خبری هم از من بدبخت بگیر  . نگاهی به من بینداز سالهاست در این بیابان تک و تنها افتاده ام .قصه هایی دارم که هر تپنده ای  بشنود دلش را به درد خواهد اورد   .  نمی دانم . قاصدکها  دیگر خبری خوشی برایم نمی اورند .  نه اینکه نمی اورند نمی خواهم که بیاورند  همشون اهل نیرنگ و بازی شده اند . (استعاره به زمانه ی حیله و نیرنگ  ) دلی پر غم و غصه دارم  می خواهم برایت رازی بگویم 
شما که پیغام رسان هر دل ناامیدی شما که همیشه پیغام های خوش می اوری . و امید هر نامیدی ، برایت سخنی دارم 
  تو را در هر پیغامی که می شنوی راز  دار باش و ان را فاش نگوی  پیغام هر کسی را  به دست صاحبشان برسان و وفادار باش مثل (اسبت  باد ، وفا و مهربانی )
اگه در عهدت پیمان بشکستی تموم عمرت بیهوده زیستی و دل بشکستی تو تا موقعی پیروز و ازادی که سوار بر چرخ گردانت هستی (باد)اگر همیشه سواره هستی و از هر دولت ازادی گاهی هم از اسبت پایین بیا و دستی بر نیازمندان و ایتام بزن من  بدبخت  من بیچاره همه رو به یک چشم ببین ، نه اینکه لباس مندرس پوشیده ام بی اعتنا باشی  (فقرا و ایتام ) نه اینکه من بوته ی خاری بیش نیستم توجه نداشته باشی همه رو به یک چشم ببین  گر می خواهی از هر طوفان و بلایی در امان باشی تا حکمت خداوند بر تو بگیرد 
لیک عجل خبر نمی کند و تو را همچون طوفانی وحشی  نقش بر زمین می کند  . ان گه دیگر سواره نیستی و خواهی دانست پیاده  چه می کند و من در غل و زنجیر چه می کشم 

مفهوم معنای این شعر دنیای ظلم و ستم را می رساند که پر از نیرنگ و ریا شده دیگر معرفت معنایی ندارد . و سر انجام قوم ظالمین طوفان بلاست که به شکست مواجه خواهند شد و پیروز ان است که در اموار ستمدیدگان و ایتام تهی دستان یاری می رساند . و حکمت خداوند شامل حال انها می شود . 
معنی اشعار مصاحبت گون و قاصدک در پیشینه وب 
تدوین و نگاشت :: خالقی

 

 

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۰۸
محمدعلی خالقی

سخنی خوش

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۵۰ ب.ظ

رونق جان صفا بست گهی بستان را 

                   نغمه و چلچله مرغ غزل خوش خوان را 

می ببارید به دشت و چمن باز رسید 

                    بوی ریحان گل باغچه و ایوان را 

می رسد معجزه ای بعد شبی تار وسیه 

                    گوش باشد شنوا چشم دل عرفان را 

ای که بر دایره ای شعله کشد نور امید 

                     پشت هر ابر سیه ان گذرا  ایمان را 

ته هر کاسه مسکین شکوفا نگرت 

                     اندکی چشم به بهاری پس ان بوران را 

درس باشد از این قافله ی عمر عجیب 

                     گذرا غافل از ان توشه عمر  طوفان را 

عارفا گفت سخنی خوش تو را تا باشد 

                    زندگی را سخنی خوش بنشین میهمان را

شاعر خالقی (عرفان)   بهار ۱۳۹۹

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۵۰
محمدعلی خالقی

یک قدم تا مرگ

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۲۹ ب.ظ

اه ای خدای من 

اصلا امادگی مردن ندارم 

من که می دانم حتی یک ساعت تا مردنم حیات نیست 

به که بگویم با کی سخن باید گفت 

چه تلخ است بدانی که توشه ای نداری 

از ان همه روزهای قشنگ  

محبت , عشق , زندگی 

در اخرین دقایق زندگی

چنگ می زنم بر ریسمان حیات عمر 

و این پایان خوشی نیست 

چرا که برای مردن  اماده نیستم 

گر من هیچ ندانستم و لیک  هیچ توشه ای ندارم 

 تو را که امید زندگی ایست 

زندگی کن  نیکی کن محبت کن 

از انچه که خداوند به تو ارزانی کرده 

تا هیچ حسرت مردن نخوری 

که انچه داری از ان اوست 

 خالقی عرفان 

 

 

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۲۹
محمدعلی خالقی

مصاحبت گون و قاصدک

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۴۲ ب.ظ

سلام ای قاصدک بر مرکب باد 
جهان در زیر پایت گشته ازاد 
چه دنیایی از این زندان و بیداد
گون در زیر خاک زنجیر و فریاد
همی پیغام دارم من برایت 
نباشد فاش پیغامم شفاعت 
تو را باشد زدنیا شاد و خندان 
چه آگه باشد از فقدان و زندان
مرا بین سالها در بند خاکم 
پیامی را برایت هدیه دارم 
بشین تا من برایت قصه گویم 
همه شب ناله هایم گریه خونم 
ندیدم خوش ز هر قاصد پیامی 
همه بازیچه و نیرنگ و بازی 
تو را رازی باشد انچه دیدی 
ز هر پیغام نهفته یک امیدی 
زهر پیغام در ان پیمان نگه دار 
مثال اسب زین دار و وفادار 
همه عمرت بود بیهوده بسیار 
ز پیغامی که بشکستی دل یار 
تو را تا باشد ان زین زیر پایت 
مثال چرخ گردان  ناخدایت 
چو از اسبت بیا پایین پیاده 
بزن دستی سر  و رویم افاده
تو گر درس محبت پند گیری 
زهر نیرنگ در حکمت پذیری 
عجل دیدی که ناگه در کمین است 
چو طوفان بلا نقش  زمین است
خالقی     ۲/۱۲/۱۳۹۸

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۲
محمدعلی خالقی

تقدیم با عشق به مادر عزیزم

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۱۱ ب.ظ

برو ای قاصدک 

حال مرا دیگر نمی پرسی 

کجای قصه ات گیرم 

که بر این زخم سنگین ترک خورده 

دگر حالی نمی پرسی 

برو ای قاصدک  با هر سوار سرخوشت از باد 

تو را رقصان تورا شادان 

چنین خوش باد 

اگر مغموم می بارم 

اگر لبریز گریانم 

اگر فردای فرداها 

تو را بادی وزید 

بر روح بی جانم  

    سلامی را رسان 

    بر تک چراغ روشن و شیدا 

بگو من عاشقم  تنها  

             بگو مادر ..... 

              تو را من دوست می دارم   

شاعر خالقی (عرفان)

 

 

۲ نظر ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۱۱
محمدعلی خالقی

تو را اباد می خواهم (اسفاد)

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۲ ق.ظ

دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب 

تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی

ای وطن  عشق پرستوهای عاشق  

 نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی 

تو را اباد می خواهم 

نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی 

تو را اباد می خواهم 

قاصدک  گر می روی ان سو دیار من 

پیامی می رسانی  این چنین می گفت فلانی 

 تو را اباد می خواهم 

من و کوه امید ارزوهای خیالم 

که هورا می کشم از هر نفس در دل امیدی هست 

صدایی می رسد هست هست 

تو را اباد می خواهم 

شاعر خالقی اسفاد 

 

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۱۲
محمدعلی خالقی

رستگاری

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۳۳ ق.ظ

در سکوت شب نگاهی خسته روئیده

ساز آرامش دل اندوه مردی را نوازش می کند 

چون قطره ی آبی که بر گلبرگ زرد ی ارمیده 

شاپرک ها یاسمن ها را ببین غمگین و دلتنگ اند چرا 

دور از نسیم  عطر  مهر دلگیر و پابندند چرا 

ای آسمان 

باران نمی بارد چرا 

رنگ ظلمت در سیاهی خون می بارد 

پرده ای تاریک و ظغیان در نگه ویرانه رندخارد 

دشنه در قلبم شده اه ای خدای من

لیک من با خشم می گویم 

چشم بر هم می نهم تا بگذرد این روزگار من 

حجت ا باز آی  ببینم  رستگاری  من

شعر خالقی (عرفان)

 

 

۱ نظر ۰۲ دی ۹۸ ، ۰۰:۳۳
محمدعلی خالقی

حس موسیقی شارستان

دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۲ ق.ظ

آب در شارستان جاری بود 

کوه در سبزه ی دانایی بود 

شار از لذت شوق می لغزید 

حس موسیقی دل پیدا بود 

                            بوته را شادی بود 

                            بلبلی بی دانش می نوشید 

دختری زیبا رو پا بر آب می شویید

    گاه هر تنهایی شیدا بود 

    قلعه ای بر یک اوج 

    نبض سعادت می داشت 

    آسمانش مهتاب 

مادری بر یک بام فال ستاره می چید 

مهر او جاری بود 

دست او جادو بود 

        تا که آن شارستان جاری بود 

        لذت نور چراغ می تابید 

        قلعه بیداری بود 

                      شاعر :خالقی 

 

۲ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۱:۰۲
محمدعلی خالقی

آسمان آبی بود

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۳:۲۴ ب.ظ

 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود ...

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 
                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .

 

 

 

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۱۵:۲۴
محمدعلی خالقی

مرگ

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۹ ب.ظ

 مرگ در خنده ی بزم بشر است  

 مرگ در سانحه گرگ گرسنه است  

 مرگ در پشت چراغ سبز است 

 مرگ در زاده ی کودک گهی نامرد است 

 مرگ در سفره هفت سین 

 مرگ در خواندن قرآن 

 مرگ در تنگ یک ماهی قرمز نشسته  است به کمین 

 مرگ پشت در می کوبد 

 ساز یک گیتار است 

 مرگ در بیابان دارد بذر گندم می کارد

 مرگ گاهی دارد آبی گوارا می نوشد 

مرگ در ذهن شکوفه جاری است 

 مرگ در فکر کبوتر هوای قفس است 

 مرگ بر ریشه یک کاج تبر می کوبد 

 مرگ در حنجره ی  اقاسی 

 مرگ در روزنه ی ایمان است 

مرگ در دشت شقایق خفته

 مرگ دارد به من می نگرد 

 مرگ دارد شعر می خواند 

 شاعر خالقی (عرفان)

 

 

 

۱ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۹
محمدعلی خالقی

سری پنهان

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

ساز آواز  گلستان و انارستانها

کرم در قلب اناری می زیست 

تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید 

طوقی زرد در تاک  نوک بر دانه ی انگور می زد 

سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود 

                لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود 

                 بید مجنون در خود می لرزید 

                 شاخه هایش نگران 

       دارکوبی بر قلب درخت می کوبید 

       و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج 

                        هر روز بر زمین و بشریت نگرند 

         و چنین بود قانون طبیعت در ....

          سری پنهان 

                                                            خالقی  اسفاد 

 

 

 

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۳۷
محمدعلی خالقی

در امتداد جوب

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۳۹ ب.ظ

عکس گنجشک در اینه ی اب افتاد 

  بادی شاخه ها را  رقصاند 

 تصویر گنجشک در اینه اب محو شد  

  کودکی در امتداد جویبار پدرش را  جویید 

         تیکه چوبی در اب    انداخت  

          در علف های نرم میل دوید  

         در افقی جوب پایش سر خورد  

         کفشش در اینه اب تند رفت  

          دستانش  خراشید  

تند در ماجرای کفش دوید 

از شور افتادن بی تامل  پا شد 

شیرین و  بازیگوش      

کودکی پیدا بود     

شاعر خالقی عرفان 

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۳۹
محمدعلی خالقی

موسیقی باد

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۰۳ ق.ظ

یاد ان کوچه و ان اب زلال

کوه سارش که موسیقی باد 

اب را جوشش و ارامش مردان خیالش 

در گلستان , چرخش سرخ اناری رها در جویبارش 

ماه تابش نفس نغمه ان مرغ سحر خوان 

ودر ان پایین دست  یاد دهی در ده زارش 

بوی گندم  و ان ابی و صاف اسمانش 

گلی نام شقایق در دامن رنگین

چشمه ای پیر و کهن غرش و جوشان 

بوی نیلوفر و پونه 

 بوی سبزه علف و عطر و خیار 

باغ همسایه دیوار به دیوار 

در دلم یاد و هوایی ایست 

مثل موسیقی و تار

مثل باران با ترانه

مثل ان شار چراغش

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۰۳
محمدعلی خالقی

داس بی دسته ما

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۵۷ ب.ظ

داس بی دسته ما 

روزها و سالهایی  

علف هرزه ان باغچه را می چیند 

پدری پیر     کمری تا خورده     دستهایش چه زمخت

داس بی دسته ما گنج گرانی ایست 

که به دست پدری پیر به زمین می کوبد 

هرزه را می جوید , می شوید 

باغچه را اباد است . 

و درختانی که در ان سر به فلک اراسته 

پدری پیر اما ...

عمر را باقی نیست  

گوشه ای بنشسته 

مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند 

 و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند 

پدر !!؟

فرزندان   پسرانم     

من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست 

هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم 

هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع

تخم ان افشاند 

باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد 

من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست 

داس بی دسته ما .....

شاعر:خالقی (عرفان)

۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۷
محمدعلی خالقی

زندگی

جمعه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۲۱ ب.ظ

گاه تلخ است زندگانی گاه زهر 

گاه آرام است او را گاه نهر

هست دریا پر تلاطم گه در او 

هست ارام موج بر موج روی او 

گه با تلخی نسازد موج را 

غرق سازد زندگانی اوج را 

اندر ان غواص بودی پر توان 

زان نگه دارد جانت در جهان 

بر لب دریا نشین و عمر بین 

زندگی دریای پر امواج بین 

من در این عشقم ز دریا خسته ام 

زندگی را عهد و پیمان  بسته ام 

از کم ازاری نباشد  هر دمی  

مهر را در عشق و پیمان بسته ای

گر تو را باشد ز  سودا زندگی 

اصل  باشد  جاودان  مردانگی 

    شاعر : خالقی (عرفان)

 

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۱
محمدعلی خالقی

تلنگر

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ب.ظ


چه دنیای خوب و قشنگی 
فصلها می چرخند 
فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ , 
کبککان می خوانند 
و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته 
صبح زیبایی از نور شفق می تابد 
و غروبی دیگر  , شب به زیبایی و تاریکی خود خاموش است 
چه قشنگ است اینجا  , همه رنگ است دنیا 
همه جا ازادی  , همه جا جشن و سرور 
ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند 
اسمان ابی بود 
 , نور مهتابی از قرص ماه بود تابان 
و درختانی از هر نوع میوه  , ارام خوابیده 
 که تو باشی و من  
زندگی هم زیباست 
اگر از قافله عمر خبری نیست . 
شاید !!!!شاید!!!!!شاید!!!!! ان سوتر در جهانی دیگر
 زندگی هست زیبا ?  که در این کوته عمر , به تلنگری ز هم پاشیدن  و دگر هیچ که هیچ  ……………________________
کاش یک لحظه  در این جشن و سرور 
من می دانستم  ?
زندگی زیبا بود 
زندگی یعنی چه ؟

خالقی عرفان 

۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۰
محمدعلی خالقی

یا الله

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۶ ب.ظ

 

 

به نام خدای جهان مبین                                                                                                                      خداوند خورشید و ماه نگین 

خدای غنی و خدای علیم 

                                       خدای کریم و شفیع  مبین 

به نام خدای خزان و زمین 

                                       که دارنده مور جان  قرین 

خدای حمید و خدای مجید 

                                        که ملک  زمین سما و امین 

خداوند احسان و فرزانگی 

                                        ز جود کرم فخر مجد برین 

خدای رحیم و خدای عظیم 

                                       خدای متین و خدای معین 

شاعر:محمدعلی خالقی (عرفان)

 

مبین:اشکار , روشن             

معین :اب روان 

متین :درشت ,استوار

قرین :یار,  همدم

برین:بالا,  بالاتری

مجد:بزرگی ,بزرگواری

 

 

۲ نظر ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۶
محمدعلی خالقی

شعله شعر

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۵۴ ب.ظ



شعرم بیا بر نظر نقش و توان بکش   


بر دردهای کهنه ام تاب و توان بکش 


شاعر بخوان وصف این شعرم زحنجره 


تا شعله از شعار تو بر هر دهان بکش 






۲ نظر ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۴
محمدعلی خالقی

اهنگ افغانی دختر

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۷ ب.ظ

  دختر دختری دختر 

     گل نیلوفری دختر  

    اون خال بر ابرویت  

    دل رو می بری  دختر  

    دل رو می بری دختر   

 

       دختر دختری دختر            

      گل نیلوفری دختر 

     با رقص تو زیبایت 

     گل ریزم پیش پایت 

     گل ریزم پیش پایت   

 

از روی تو گل شرمنده می شه 

 

ببوسم روی ماهت  سیر نمی شم

 

سر رات گل بچینم دسته دسته 

 

تو رو شادون ببینم پیر نمی شم

 

 

     دختر دختری دختر 

       گل نیلوفری دختر  

       با روی تو گل ماهت  

        گل پاشم رو موهایت 

         گل پاشم رو موهایت 

 

      شعر :خالقی 

 

 

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۱۷
محمدعلی خالقی

زخم دشنه

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۳ ب.ظ



فریاد را شکایته 

نهایت بی عاطفه 

    زقلب شعله می زند 

          زخنجری ز سینه ام

                      مرا که مرد زخمی ام 

                      مرا که خود مرده ام 

                                        تبر بزن به ریشه ام  

                                        خراب کن تو خانه ام


سکوت می کنم به تو        عذاب من جواب کن 

بسوز تو چراغ من              بگیر این تو جان من


مرا که مرد زخمی ام 

مرا که خود مرده ام 

                           تبر بزن به ریشه ام 

                            خراب کن تو خانه ام


امید ارزو کنم 

طلوع را نشان کنم 

به چرخ چرخ  سرنوشت 

به سوز  مرگ بی سرشت 

                                   شاعر خالقی اسفاد 

۱ نظر ۲۳ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۳
محمدعلی خالقی

مگس ها را می شمردم

يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۱ ق.ظ


    حکایت    

انبوهی از مگس های وحشی خری را به استقرار و زیست گاه خود در اورده بودند 
خر از هجوم و هیبت انها به تنگ آمده بود 
نافهم کاری از دستش بر نمی امد 
مگسها چنان نیش و دندان خود را تیز کرده بودند گویا در بهترین رستوران به جشن نشسته اند 
انسان به نظر حیوان و مگسها به سو نشسته بود 
و کودکی را به نصیحت موضوع می پرداخت 
می بینی چقدر بد بخت است ایا از این بدتر هم داریم 
این را اموزه گوشت بپندار تا درس زندگی بیاموختی 
کودک گفت می شود باری دیگر بیان کنی از ان سان که به سخن شدی  داشتم مگسهای  خر  را می شمردم 
خالقی اسفاد 



۰ نظر ۰۲ تیر ۹۸ ، ۰۱:۲۱
محمدعلی خالقی

وفای سگ

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۳۶ ب.ظ

اگر چه موی و جان سگ حرام است 


وفای نام و انسان است چه باک است 


اگر فرسنگ ها حیوان بود سگ  


محبت را ز سگ یک لقمه نان است 


شعر :خالقی اسفاد 

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۶
محمدعلی خالقی

شوق پرواز

چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۲ ق.ظ


   این روزها گاهی 

    حس غریبی در درونم سخت می گنجد

    حس می کنم تنهام 

    حس می کنم هر شب خودم را با خود اویزم 

    چنگ می زنم بر صورت ایینه و دیوار 

            دیدارهای مملو از دل سنگ

            دیوارهای شیشه ای شفاف 

             دیدارها دیوار می سازند

    هر شب که می خوابم 

    در لابلای هاله ای ابری 

                              در اسمانی صاف 

                                  در اسمانی پاک 

              در رختخوابی نرم 

              پرواز را من ارزو دارم 

    ایا در این غربت

    ایا در این وحشت 

    ایا در این دیوار 

    ایا در این دیدار هفت تا سنگ 

                    ایا که این پرواز را ممنوع می بایست 

                                                           خالقی عرفان 



ه

۲ نظر ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۲
محمدعلی خالقی

هیس

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۸ ق.ظ

خورشید می تابد 

خورشید می تابد ز لای برگ ها تیز 

بوی نسیم و لاله و سرو چمن نیست

پاییز می اید 

در  زیر پایم خش خش برگ های بی جان 

افتاده اند بر پیکر تقدیر طوفان 

حس غریبی از درختان و زمین است 

 

پاییز می خواهد درختان را بخواباند دوباره 

ای اسمان ای ابرها 

  لطفا همه هیس 

   خالقی (عرفان)

 

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۸
محمدعلی خالقی

تقدیم به اسفاد و اسفادی

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۱۰ ب.ظ
 خواب پروانه


خاطراتم روزهایی ساده بود         قصه های ساغی و پیمانه بود 

نبض عطر کوچه های احساس      قصه های عطر ناب و پونه بود

خانه ام خشت  آسیابم ابی         هر سحر   بانگ نماز دلداده بود 

پرچم صلح و سفید دهکده     روی هر بام  عطر یاس مستانه بود 

قصه ی   دور   اجاق    اتشی       خاطرات شمع  چون پروانه بود

بغچه ای از ریس ابریشم سفید   سفره ای از شور عشق ونان بود

واژ ها را کوچه های خاکی            هاله هاله مو به مو پیمان بود 

خرمن گندم کشت و چشمه نور     دشت لاله بوی گندم زار  بود  

شاخه ها پروانه ها بی انتها           وسعتی در قلب هر پرواز بود 

کاش می شد اندکی پروانه بود      خوابهایم اتفاقی ساده بود   

                              شعر :خالقی اسفاد (عرفان)
۱ نظر ۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۱۰
محمدعلی خالقی

هجرت علی (ع)

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۳۸ ب.ظ


خون از مژه بارید زمین سرخ نگین شد


در هر قدمش مرغ سحر خوان حزین شد




ابر گریه   سما و مه و عالم   همه ماتم 


َشمشیر جفا فرق سرش نقش زمین شد




تا بود بر هر خانه امید و نظری  بود


چون رفت دگر شورو نوا زمزمه می شد




ای نام تو والا چو چراغ   دل    امید


با هجرت تو خون و جگر بی پدری شد




در کوفه و محراب دگر جای تو خالی 


آن رهگذر شب در آن کوچه تهی شد




با رفتن تو اشک به هر دیده سرازیر


آن کودک مسکین دگر  چون یتیم شد




ای شیر دلان ، مظهر پاکی  و کرامت


با رفتن تو مسجد کوفه که غمین  شد


خالقی

۱ نظر ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۳۸
محمدعلی خالقی

چشمهایت را دوست بدار

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۵۳ ب.ظ

نه برای آنکه در دامن هر فریفته و هیز بچرخانی 
نه برای آنکه راهت را نشناسی 
نه برای آنکه نادیده بگیری  دستهای کودکان کار و بی سرپرست را
نه برای آنکه حق الناس را بپوشاند 
نه برای آنکه کمک به  فقرا ایتام و تهی دستان را نادیده بگیری
نه برای آنکه برای هر حق و عدالت شور باشد 

چشم هایت را دوست بدار که می توانستی با آنها ببینی 
راستی ! 
اگر چشمهایت را نداشتی چه می کردی 
خالقی 

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۵۳
محمدعلی خالقی

دامن کویر

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۳۶ ب.ظ



                در سکوت خود 


                         شاخه گلی 


                  دامن کویر 


                        دشت بی صدا    


                   زیر بوته سنگ      


                     لاغر و نحیف 


                      زار می زند     


          باد می وزد


               لحظه ها   زلال       



                   دشت بود  و  دشت      



                       سنگ بود  و  سنگ          



            ا و زیر لب دل شکسته بود 


                   خالقی عرفان 



۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۶
محمدعلی خالقی

کلاغ مهیج

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۱۳ ب.ظ

همی می گذشتم ز راهی به خویش            در ان گوی بودش درختی به پیش


شنیدم    که  زاغی درختی    پرید             مهیج  ز ان   شاخه ها    می پرید


مرا بولهوس بر درخت میوه کرد                به چند دانه از  حاصلش خیره کرد


ندانم پس از من چه آید به پیش                که در ان درخت لانه ای بود پیش 


که می خوردم از ان درخت بر هوس           ز ناگه می افتم      از شاخه  پس 


کلاغان بر من       هجوم  آورند                  که همچون عزایی  به دل آورند   


به فکر رفتم از ان درخت افتنم                  مرا مست بودش     ز ره پیشه ام  


پشیمان شدم من ز اندیشه ام                     ندانستم از کرده ام     شیشه ام  


مرا با خدایم که  رحمت ز اوست                کلاغی به لانه که همخوابه دوست  


                             شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

۱ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۳
محمدعلی خالقی

غم یار

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۴۱ ب.ظ




شاید چون خال بر تن بنویسد 


 شاید بر برگ گل نار اسمم بنویسد 


شاید که هزار سال دیگر مردی  


شعری از من ز غم یار بنویسد  




۱ نظر ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۱
محمدعلی خالقی

بازیچه ی دل (❤)

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۳۷ ب.ظ
اموخته است زمانه این درس را بیاموز 

دل در درون انسان شکل است و خون و وجدان 

       در بعضی یا صداقت     

       در بعضی یا رفاقت      

                 بعضی به خون تشنه    

                 بعضی به جان مرده     

                         بازیچه گشته این دل       

                         در درس    این زمانه       

                                              خالقی اسفاد      


۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۳۷
محمدعلی خالقی

سلامت

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۴۲ ب.ظ


من راز خوشم را به سلامت دانم

و همین بس نخواهم  نظری 

نکند پنجره فردایم 

قفلی از اندوهی بسته شود 

نکند آسمان دل من غم بارد 

با همین راز خوشم 

شکرانم 

خالقی عرفان 



۱ نظر ۲۲ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۲
محمدعلی خالقی

مست خواب

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ب.ظ

نظرم صبح فروغم عزا بر تن داشت 


مرده را نعره ی حاجت شکنی بر شب نیست 


ز سنگین بار غم دل مرا غمین تر نمی کند 


نوا نزن که ساز تو دل مرا به سازتر نمی کند 


ز من نپرس که حال من چرا چگونه روح نیست 


نه صبح من فروغ است نه ساز تو شنود است


  مرا به حال خود خوشم که مست خواب خفتنم 


خالقی (عرفان)

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۷
محمدعلی خالقی

فریاد رس

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۲۲ ق.ظ
      زان که قدرش را ندانستند حیات 
           بعد خفتن همچو گوهر کیمیاست 
      تا  حیاتش  را  بود  فریاد   رس  
            موتش از لیلا   و   واویلا   نرس 
     در وصال  عشق   از    پروانه ای  
          همچو مست در گرد شمع آواره ای
   بهار گذشت به خموشی نبود امیدی 
           که عمر اب روان  بینی و  ندانستی 
       خزان رسید و نسیم بهار گذشت  
    خبر رسیده به مرغان قیل و قال پرست 
   چگونه در غم هجران بود امید نجات 
         بود تا که به چشم نگه شور پرست
              شاعر :::خالقی (عرفان)


۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۲۲
محمدعلی خالقی

بهار را خوش است

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ب.ظ


بهار را خوش است 

شکوفه ارغوان را خوش است  تو را 

به یاد یار در ان شکوه سرخوشت 

دل دیار دردمند 

که کودکی گره به پای رنج خود 

ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را 

نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود  

ز ان  سکوت دختران لال و لب 

دل شکسته را چگونه وا شود 

 به من بگو ...

      شکوفه ،  ارغوان     

 در این جهان دردمند 

  چگونه خوش کنم  


   بهار را خوش است  

   شکوفه ارغوان را خوش است  تو را

    خالقی (عرفان)


۱ نظر ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۴۸
محمدعلی خالقی

قران و جهان

چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۰۴ ب.ظ

قران مادر جهان است 

و جهان نگار قرآن 

آیه ها را می خوانیم و جهان را ورق می زنیم 

هر روز یک ورق در جهان تجربه و تدریس است 

  خورشید و ماه  

     شب و روز  

       فصل ها  

       ستارگان   

        وسعت زمین  

از برجسته ترین مفهوم جهان است 

با عشق و عرفان هر روزتان را در جهان ورق بزنید 

      خالقی (عرفان)

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۰۴
محمدعلی خالقی

پیشاپیش بهار 98تقدیم به یاران

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۰۰ ب.ظ


هیچ خوش بویی ندیدم من جز این 


از بهار و عطر باران در زمین 


شاخه خشکی را گهی جان می گرفت


هیچ نقصی من ندیدم خالقین 


خالقی (عرفان) 


بهار 98 


۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۰۰
محمدعلی خالقی

مژده ای دل که بهاران امد

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ


جامه ی سبزه و گل 
رقص پروانه و شور و احساس 
نغمه ی مرغ سحر 
و شکوفایی گل بر ساقه 

مژده ای دل که بهاران امد 

باز کن پنجره را 
 به تماشا بنگر 
موسم چهچه بلبل 
به گلستان امد 

مژده ای دل که بهاران امد 

زندگی را به تماشا بنگر 
که خدایی ایست  همین نزدیکی 
روی یک فصل بهار 
به شکوفایی احساس گل و جرعه اب
درتراود پس فصلی بوران 
نفس لاله سرخ در گلدان

موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران آمد 
شاعر:::محمد علی خالقی 



۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۰۱
محمدعلی خالقی

کینه و اشک

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۴۷ ب.ظ

کینه از اشک چنین می پرسد 

نیست بین غم و شادی ز میان دل تو 

تو برای غم خود گریانی 

یا از این حادثه شوق چنین لبریزی

من از آن آمده ام که میان غم و شوق دل تو فتنه کنم 

اشک در ذائقه ای می گوید 

در میان دل من کینه ی  تو نیست عذاب 

اشک در من شده است مرهم من 

که تو را با چند اشک

 از دلم می شویم 

من فرو می ریزم 

بر تمام دردها ،نیرنگها 

حتی تو 

بنشین و بنگر 

 تا غبار هر درد 

بزدایم و بشورم با اشک 

اشک را هدیه کنیم 

اشک را هدیه کنیم 

شاعر ::::؛خالقی (عرفان)

به امید روزی که هر انسان با هر نیت و دلی که داره قلبامون رو  با عشق ،پاکی یکرنگی به همدیگه هدیه کنیم .

مثل این شعر تمام کینه ها دردها و نیرنگها را با قطره اشکی بر دل بشوریم و دور بریزیم 

نیکوست هر انسان طبق آیین کتاب مقدسش که آن را باور دارد و دوست می دارد و می پرستد گذشته و آینده خود را بنگرد و بیاراید 

حتی آنگه که دیر شده است خداوند رئوف و مهربان است و توبه پذیر هیچ گاه دیر نیست

 بزرگ و عاقل کسی است که در هر اتفاق بد  بتونه خودشو کنترل کنه و صبور باشد توجیه رو بزاریم کنار اگه بخوام یک موضوع کوچیک رو توجیح کنیم بزرگ میشه و اونوقت قادر به کنترلش نیستیم  و دیگه موضوع کوچیک نیست بلکه یک فاجعه است 

لبخند  بهترین هدیه است در برابر اتفاقات بد 

و بزرگترین اتفاقات هدیه ایست از جانب پروردگار  

منتظر هر حادثه یا  ( هدیه )  در زندگی مون باشیم و با لبخند بپذیریم 

اشک شوقی رو به هم هدیه کنیم وبزداییم و بشوریم آن دلی را که به درد و غم خود آغشته است

دوست دارتان

۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۷
محمدعلی خالقی

افروختن

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۵۶ ب.ظ

مانده برجا کهن سرو دنج

 

    جز سرو برگ زرد ماند و رنج

 

 پای در بند کجا باورت 

 

             بودنت زان  بهاری  تنت 

 

اذرخش تو رعب خزان 

 

                پیکرت گلگون و نشان 

 

تازیانه گرفت چون تگرگ 

 

      حال  آن روزت از مور و مرگ 

 

آسمانت سیه چون که زاغ 

 

              آشیانه سکوت گشته داغ 

 

اهوان نیست در باغ و دشت 

 

        مثل مردان  بی بازگشت 

 

دست عشق و صفا فرود آمد 

 

              هیمه افروخت بوی دود آمد 

 

دودش آتش اندیشه ام 

 

                   آرزو آتش بر ریشه ام 

 

شاعر خالقی (عرفان)

 

از اواخر سالهای۱۳۷۰ تا سال ۱۳۹۸ اسفاد و خراسان جنوبی خشکسالی های پی درپی دامن این مرزو بوم را فرا گرفت و مردم رنج دیده ی این دیار به سختی روزگار می گذراندند  . سال ۱۳۹۸ اولین بهار رنگارنگ را بعد ان همه خشکسالی به  ارمغان اورد . 

این اشعار بیان اور روزهای سخت زندگی و خشکسالی های متمادی را عنوان می دارد . 

۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۵۶
محمدعلی خالقی

غریب وطن

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۲۴ ب.ظ





چه غریبانه که از درد وطن می نالند 

من که عمری ایست دریغم از یاد وطن

       خالقی (عرفان)



۲ نظر ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۲۴
محمدعلی خالقی

زلال اب

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۴۵ ب.ظ

       



          عکسم را در زلال اب می بینم 

          زمان  می گذرد 

          خانه ام را با خاک خواهم ساخت 

         جسدم را با اب و خاک دفن خواهند کرد

          خالقی (عرفان )




۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۴۵
محمدعلی خالقی

روزها تکراری روزگار کرده دورنگ

جمعه, ۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۳۰ ق.ظ

هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ 

                     می درخشد در این آینه ننگ 

هر شب آن اختر شب تاب دلم

        مرحمی است تا که بشیند غم و رنج 

         می درخشد پس این پرده غمناک و سیه 

                     روزگاری نیرنگ 

از غبار مه آلوده به رنج       

به ستوه آمده ام از شب تنگ 

شاخه های گل یاس 

سر به بالین سحر 

                          از ملال تب و درد و غم خود 

                           زرد از رخ به تمنا شده سنگ 

خانه های  شهرم 

      خالی از نبض زمان 

           دگر از هیچ خبر نیست 

               قاصدک نیست در این کلبه ی غم 


 روزها هر روزش تکراری 

روزگار است در این زخم دلم 

  شده است حیله و نیرنگ و دورنگ 

 شاعر :::خالقی (عرفان)

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۳۰
محمدعلی خالقی

پول

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۴۸ ق.ظ

پول بزرگترین نیرویی ایست که محبوبیت ها را به هم نزدیک و انسانها را از هم دیگر جدا می کند حتی فرزندی را از مادرش

شکوه ترین و غنی ترین ثروت انسانها پس از مرگ متعلق به کره خاکی ایست 

ایمان عرفان و انسانیت والاترین ثروت در جهان پس از مرگ است 

کاغذی بی ارزش اما مهم  بازیچه ی افکار انسان 

پنهان ترین هویت ها شخصیت ها و فقیرترین  افراد را با پول می توان شناخت یا تغییر داد 

 

شاید یک ثانیه زمان گاهی زندگی انسان را تغییر دهد 

وقتی در مسابقات حیجان ترین افراد برگزیده زوج جوانی را دیدم که بعلت یک ثانیه زمان در مرحله پایانی از لیست شرکت کننده ها حذف شدند  اشک در چشمان حلقه زد 

آن زوج میان سال با یک ثانیه می توانستند در کل دوران زندگی در اغوش گرم خانواده خود با آرامش و آسایش عضو برندگان خوش شانس مسابقات باشند 

مسابقه این مرحله خوابیدن در وان پر از زالو برای مدت ده دقیقه و خوردن تعدای از آنها بود 

شوهر در گوش همسرش پچ پچی گفتگو می کند و وقتی مجری قیافه غمگین آنها را نظاره می کند از همسرش می پرسد در گوش هم چه زمزمه ای می کردین

خانمش این چنین  می گوید شوهرم به من گفت فقط به گرسنگی فرزندانمان فکر کن و در ادامه مصاحبه اقرار داشتند که ....

ما برایمان برنده شدن مهم است نه چیز دیگر  چرا که شاید با برنده این بازی بتونیم فرزندانمان را که مدتهاست در سختی و مشقت بودند برای همیشه از بند زندان فقر و بدبختی رهایی یابیم  تنها چیزی که برایمان مهم است فرزندانمان هستند همین 

من که در مرحله ی پایانی آن زوج میانسال را بعلت تاخیر یک ثانیه زمان از رقیبانشان در لیست مسابقات در حال حذف دیدم خیلی ناراحت شدم و اشک در چشمانم حلقه زد 

و انجاست که باید گفت گاهی یک ثانیه زمان شاید زندگی انسان را تغییر دهد یا مهمترین شانس زندگی زمان است 

نگارش خالقی عرفان 

 

 

 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۰۵:۴۸
محمدعلی خالقی

اشک حیران

چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۱ ب.ظ
 من از این حادثه یا هلهله در خویش ز خود اندیشم 

 اشک از هلهله ای می خندید 

 اشک از حادثه ای می گریید 

 قطره ای شور غمش می لغزید 

  من از این اندیشم 

 قطره آبی ز فراق غم خود در سخن است 

 یا ز شوق خوش آن شیدایی سر مست است 

دکلمه در سخن از قطره ی اشکی 

  ز غم و شادی خود پنهان است

 که ز اعجاز سخن می گوید 

 من از این اندیشم 

 قدرت است در ابهام

شاعر :::خالقی (عرفان)
۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۱۱
محمدعلی خالقی

معما

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ب.ظ

خداوندا , چرا این گونه را زیستن 

چرا این گونه را خفتن 

به زیر اب چه فریادی 

در این عصر زمان گر چه عصا از کور می دزدند . ولی ناگه نمی دانند 

 . خداوندا تو را شکرت 

به راه کوچه بمست اگر پرسان شوی گاهی 

صراط المستیقیم گویند . به راه کوچه بمبست چه راه مستقیمی هست 

نمی دانم وحیرانم از این پرسان 

در این جویای بی حاصل نمی دانم 

جوابی نیست

 . خداوندا تو می دانی تورا تا کی شکیبایی 

به دریا می رسند قطره فراموش 

به گوهر می رسند خود را فراموش 

چو سیرن یادی از انها نمی دانند 

چه سختی ها , مشقتها کجاست 

الله فراموش 

چه اغازی در این دنیا چه پایانی چه امروزی چه فردایی 

یکی بالا یکی پایین 

چرا این گونه می خواهی 

تو می دانی , تو دانایی , تو بالایی

بگو ایا معماست

مفهوم متن فوق , کسانی رو می رساند که شکمی سیر ومیراثی عظیم دارند وغرق در نعمتهای خداوندند . واز ایتام وکودکان بی سرپرست وفقرا ونیازمندان فراموش کرده اند . وهنوز با تمام دارایی شان حریص ترند وخبری از ان مادری که محتاج یک لقمه نانه ویا اون فرزندی که بوی پدر ومادر را احساس نکرده ودر فقر واوارگی به سر می برد ندارند 

انها که در لذت خود به سر میبرند وناگه از پروردگاری که تموم هستی از ان اوست .وفردایی که به یک چشم به هم زدن دنیای خود را خاموش می بینند وانجاست که با دستی خالی با یک کفن در گورستان خود برای ابدیت خفته اند  

فقرا , اوارگان ,ایتام , زلزله زدگان , را از یاد نبریم . اندکی اندیشه وخدا را شکر کنیم که آنچه هست همه از آن اوست .

نویسنده ,محمد علی خالقی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۰۹
محمدعلی خالقی

خونه خونه

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ
خونه اون خونه ی غمگین  
که هزار هزار تا خاطره داره 
خونه اون خونه ی  ویرون 
همشون خاطره یادم می یاره 
یادمه از اون قدیما  
چه دلایی که به هم دوخته بودیم 
توی برف و باد و بارون  
دیوار محبت ساخته بودیم  

خونه خونه   
      سفره ی نون 
          خونه اون پنجره ایون 
خونه خونه 
      سفره ی نون  
          خونه اون پنجره ایون  

موجی از کینه اومد       همه رو ز هم گسست
 پدر پیرمو کشت           دلا رو ز هم شکست     

حالا از اون خونه چی مونده بجا 
حالا من موندم  اون ویرونها  
 
من غمگین    من خسته    من درد   
می نویسم آخرین حرف روی برگ 

کی میاد دست  روی دست هم بزاریم 
تا بسازیم خونه مون رو دوباره 
کی میاد دست روی دست هم بزاریم 
تا بسازیم خونه مون رو دوباره 

      خالقی اسفاد 

۱ نظر ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۴۲
محمدعلی خالقی

اسفاد کهن

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ب.ظ
پیر مردی چوب های خشک شده کنار دگدان را در آتش می انداخت و چپوقش را از چوب باریک دگدان چاق می کرد
 اکثر خانه های خشتی و قدیمی از پشت بامها به هم راه داشت
 طبقه همکف اکثر خانه ها طویله و کاهدان و انباری از اسباب الات کشاورزی بود 
نور فانوسی در شب از روزنه ی باریک درب چوبی در امتداد بود 
 ملاغلام اخور رو از کاه تلیت بیشتر می کرد  که فردا باید زمینهای کنار را شخم بزند 
 . درب کاهدون از خانه پشتی بود و همیشه چراغ بادی را فتیله می داد که مبادا از تاریکی شب در حراس باشد
 سیاهی بزرگی از پشت سر با نور چراغ بادی به جلو در حرکت بود .
 وقتی به کاهدون می رسید چراغ بادی را در میخی که بر دیوار خشتی فرو بود اونگ می کرد و کیسه را از کاه پر و به سوی طویله حرکت می کرد
 هنوز به آخر طویله نرسیده بود گاو از فرط گشنگی  امان ریختن کاه را در اخور نمی داد 
گاو پوزش را در آخور فرو می برد و سمش را در زمین می کوبید و دمش را به نشانه سپاس تکان می داد 
هوا که روشن شد ملاغلام  و پیرمرد الاغش را سوار می شدند  و گاو را هم به دنبال خود می بستند
  الاغ تا چشمش به جوب باریک اب می افتاد خود را جهت رفع تشنگی به جوب  می کشاند 
پیرمرد مقداری گندم را در کیسه ای می ریخت و مشت مشت تخم می کرد 
حسنک  الاغ و گاو را با جغدی به گردنشان می بست و اسبابی شخم زنی را با ریسمان گره می زد 
 نزدیک ظهر که می شد حیوان از شدت خستگی و گرسنگی با هم کلنجار بودند گاهی یکی از حیوانها خود را عقب یا جلو می انداخت تا از زیر بار شانه خالی کند
 پیرمرد ترگزی از انار را بر کپل هایشان می گذاشت و با لهجه محلی پل برو ههههههه خود را به یک طرف می کشاند تا قسمت کنارخیت که از شیار گرفته نشده بود را بگیرد
 گاو گاهی دزدکی از سبزه های جوار زمین می قاپید 
میرزا هم بیل به دست برق و جوب ها را برای آبیاری شب مهیا می کرد 
صدای پیرزن پشت خمیده ای که با بقچه ای از لباس بر روی سر خود حمل می کرد از دور دست می آمد و آمار اب را بر کدام جوب پرسان بود 
گاوها از شدت خستگی به سمت طویله تند تند می دویدن 
باری گندمی راکب سوار پیرزن را به حاشیه جاده باریک می کشاند 
صدای گنجشکان و پرندگان از همهمه در خرابه های خانها و سقف های چوبی در جیک وتاب بود 
مادر بزرگ پیری چراغ بادی را از گالون نفت و پوتین های آبیاری را در راه پله جفت می کند 
بعد از ان همه خستگی  روز پیرمرد  بیل و چراغ را در سر سه کیچه و مجمع ابیاران در انتظار آبیاری شبانه و جر و بحث های دوستانه به صبح می نشیند 
صدای مرغ شبی  تمام شب را در آوازی دل انگیز سکوت شب را در آهنگ است 
جیرجیرکی در گریز از آب خوردگی خود را به دامنه بلندا می پکد
هر چند سخت ولی صاف یکرنگ صادق آرامش بهترین خاطرات و حیات را اسفاد وطنم در کهن فراموش نخواهد کرد 
نگارش خالقی اسفاد 
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۳۶
محمدعلی خالقی

کبک ها آزاد می شوند

جمعه, ۲۸ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۵۸ ق.ظ

شکمی از فرط سیری امانش را بریده 

شکمی از کثرت گرسنگی خوابش را 

هویت کلاغ در حیا ناشناخته است 

تعجیل و غرور در اتفاق فاجعه است 

 بهترین شکار گربه مادر ، بچه شه 

خوابم پریده رو به ابم

کبک زندانی  با نگاهش قفل زندان را می شکند 

طلایه گفتنی ها ::خالقی اسفاد 


۰ نظر ۲۸ دی ۹۷ ، ۰۳:۵۸
محمدعلی خالقی

طلایه ی گفتنی ها

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۳۵ ب.ظ
شهیدی به جهنم روانه شد 
باد دانه گندمی را در سیه چاله شکوفا کرد 
سی و پنج سال از زاد روزم دورم و در قانون عمر سه ماهه هستم 
تفکر انسان فرمان انسان است 
انسان در سی روز سی دفعه می میرد و سی دفعه زنده می شود 
هر انسان نام مستعاری دارد به نام جنازه 
بزرگترین احترام برای انسان نماز میت است 
صندوق مستحق صدقه نیست 
طلایه گفتنی ها::خالقی (عرفان)
۰ نظر ۲۴ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۵
محمدعلی خالقی

سلام بر وطن

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۴۶ ب.ظ

ای نام تو شکوه و سربلند وطن 

ای پیروز مند ای سرفراز 

ایستاده ایم کنار تو با قلبهای مملو از عشق 

ای آسمان آبی     

ای مردمان شیر و پاک و باصفا 

ای مادران بهتر از گل 

تو را دوست می دارم که زاد خاک منی 

بگذار گریه کنم 

بگذار اشکهای بارانی خودم را نثار کنم  چرا که ذره ذره وجودم از تو تعمیق گرفته 

و خاطراتم مملو از عاطفه توست 

تو را دوست می دارم ای شکیبا نیرومند و ای شکیبا شکوهمند 

هنوز یاد کلوخ های نمناک و عطر آگین تو در مشامم احساس می شود 

هنوز بوی دگدانها و دودکشها ی در فراز بامهای صمیم و محبت و عاطفه ، اهش به دل حکایت می کند.

دوستت دارم      اسفاد وطن    عزیز وطن    بی نوا وطن          

خالقی اسفاد 

       

۱ نظر ۲۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۴۶
محمدعلی خالقی

خر خاکی

جمعه, ۲۱ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۱۴ ق.ظ

گوش در روزنه فکر و خیالم 

ماهها می نگرد سقف اتاقم 

کودکم می پرسد 

چیست این می خزرد از زیرو و زبالم 

                  چقدر نازه 

             خنده ای زیر لبانم        

                      آن یک نوع خزنده  است 

                      نکشی بلکه گناه است 

ماه هاست روزنه ای سقف اتاقم ، خونه کرده 

اون در ان روزنه چند تا جوجه کرده 

                            هر شبی را که در اندوه ملالم  

                            او هم آید به کنارم  

یک خزنده خیز شب در اوج او هم دارد این حال و هوایم 

او هم از یک سفره پر درد سر اندوهی  از چرخ حیات    می خزد در چرخ و تاب 

لقمه نانی دارد از چرخ حیات در زیر خاک 

خر خاکی ناز هم یک راز دارد 

                                  در اندیشه شب ::خالقی (عرفان)

۰ نظر ۲۱ دی ۹۷ ، ۰۴:۱۴
محمدعلی خالقی

عرفان در ادراک

جمعه, ۲۱ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۳۸ ق.ظ

                                                                      esfadvatanam.blog.ir

            شاخه برگی به فراز                                                    اسفاد وطنم     

            ابر در اوج لطافت  مصداق یخ کوه

             دانه ای روز و شب از جرعه ابی به هوای نفس است 

                                       زاد خاک بشر الموت بخاک 

                                       مرگ حق است به گمانم 

            نام مرغی به تنهایی شب در آواز 

            شاعری در به تکاپوی لغت درنگرش

            نام عشقی به تنم خال زدم  د ز ملالم 

            کودکی در خوابش می پرد از فکر و خیال

            ماه از ذائقه ابر سیه در نگران 

                                                     خالقی (عرفان)

۰ نظر ۲۱ دی ۹۷ ، ۰۳:۳۸
محمدعلی خالقی

نظم حکمت

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ ب.ظ

                                         esfadvatanam.blog.ir

حلزونی چو به زیر و بر برگهای خزان می خیزد 

لقمه نانی در آن برکه پیر زیر انگشت چروکیده ی پیرزنی در خیس است 

پر پروانه به اوج پرواز دل چسب است 

فکر شاعر به تکلم زیبا ، واژه نگاهش سخن است 


                      ماه من می خندد

                     حرف هم می ماند 


           طفلکی گوشه پنهان خیال در فکر است

         ماهی قرمز تنهایی من دم نفسی روی اب می غلتد

          کودکی گریه او در زاد است

مادرم بر سر سجاده خود زمزمه ای در سخن است 

گوشه دشت گون هم زیباست

نام سروی به سرافرازی شهرت تبر است

گفت عرفان چو به جستار نظام در حکمت

                                    محمد علی خالقی (عرفان)

۰ نظر ۱۹ دی ۹۷ ، ۲۳:۴۴
محمدعلی خالقی

ارمان

دوشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۰۲ ق.ظ
کاش می شد کینه و دشنام دود    
                         کاش زخم هر کلام پنهان بود  

  کاش صلحی از سپیدی بر فراز 
                         کاش هر جنگ و نبرد پیمان بود 

کاش حرفی جز گلایه ناب بود   
                          کاش می شد لحظه ها تکرار بود 

کاش هر شب از سفیدی می شکفت 
                         کاش در هم می شکست مهتاب بود 

کاش قلبها هم چنان در چهره بود 
                          کاش شیرین تر از ان فرهاد بود   

کاش در دنیای نیرنگ و فریب 
                           کاش در این یک قلم مصداق بود 

کاش در هم می شکست این کینه ها
                           کاش در جنگ صلحی از سهراب بود 

کاش در قلبی از ان صد چهره ها 
                            کاش آرامش چو  در محراب بود 

کاش هر دل درد پنهانی نداشت 
                            کاش یک رنگی که در ایمان بود 

کاش در هر حکمی از تدبیر و عدل 
                             کاش در این محکمه انفاق بود 

       شاعر ::::خالقی (عرفان)



۱ نظر ۱۷ دی ۹۷ ، ۱۱:۰۲
محمدعلی خالقی

من و شب

شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۱۸ ق.ظ

             دفترم باز امشب       

     باز شد حرف و سخن از دل من     

   همه شب  هم امشب    

      که همه غرق به خواب و کپلند  

             باز من می مانم            

             تک  و تنها  بیدار     

             خواب من هم در شب   

             شده چون یک هشیار    

            من و شمعی روشن  

که به تسکین غم و یار من است  

          همه شب کار من است   

باز من می مانم تا سحر گه بیدار 

           ماه من هم چون من      

          می درخشد چون یار  

  من و ماه و غم شبهای دگر     

         همه شب هم امشب     

         می نشینیم بیدار         

       همه شب کار من است     

           تا سحر شد بیدار            

      من و شب :::: خالقی عرفان    

        15 دی ماه 97      4:18    

۰ نظر ۱۵ دی ۹۷ ، ۰۴:۱۸
محمدعلی خالقی

تعیین زمان در حیات

جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۲۲ ق.ظ

زمان همچنان برق در گذر است 

عمر کوتاه انسان ارزویی مجال است 

تا دیر نشده فکر سفر کن 

این غافل هر چند گران است 


مبحث زمان در حیات برای تمامی مخلوقات مشخص است و از گذشته تا به امروز متغییر 

تمامی جانداران عمری مشخص شده در رابطه با آنچه از الهامیت الهی خلقت یافته اند دارند که روزی بر ختم زمان شان قائله می بندد و فوت می شوند 

خلقت انسان هم در تعیین زمان معین شده که سن هشتاد سالگی برای انسانیت در ظاهر یک عمری طولانی است 

هر چند بسیار زود گذر و بی ارزش است

اگر مبحثی در رابطه با تعیین زمان برای انسان  مشخص و تایین شده باشد چه تفکری خواهیم داشت و اگر برای هر رابطه در زندگی می بایست زمان پرداخت کنیم چی 

مثلا برای دریافت پول از بانک یک روز زمان یا خرید نان چند ساعت زمان یا بلیط اتوبوس یک ساعت زمان یا خوابیدن و نوشیدن  وووووو

و این بهای پرداختی از عمرمان کثر می شد.و همین طور خریداری 

اگر برای زنده ماندن هر انسان به پنج روز زمان لازم بود چه می کردیم  آیا راضی بودیم یک روز زمان به فردی که در ثانیهای آخر عمرش بود  پرداخت کنیم  چنانچه پرداخت نکنیم فرد می میرد و این شاید برای خودمان هم صورت گیرد 

و هر  فرد جهت بقای حیات می بایست زمان خریداری کند یا از کسی قرض بگیرد  

چه کسایی که در هر گوشه و خیابان به مرگ خواهند  غلتید بالخصوص قشر ضعیف و مستضعف و چه کسایی که غرق قرنها زمان اند (قشر ثروتمند ) 

آن موقع است که جهت هر عملی باید تعجیل کرد یا از خیلی چیزها گذشت.

عصر حال مستضعف و ثروتمند خیلی در مقیاس متفاوت مقرر اند

من بر این باورم تا شری در انسانیت حاکم نشود هیچ گاه خدایت را نخواهی شناخت و خیلی از قشر درجه اول (ثروتمند)شاید 80 درصدشان غرق ثروتند و هیچ گاه درد تشنگی را نچشیده اند و نخواهند شناخت بحران فقر را شاید هم خدایشان را 

هشتاد سال حیات برای انسانیت اگر چه چشم گیر است ولی در واقع چهل سال است چرا که نیمی از عمر انسان در خواب است 

و بیست سال را دوران نوجوانی و جاهلیت که تفکر در شناخت عرفانی اکثرا در اواخر سی سال عمر معقولیت می پذیرد  و ان موقع است که بیداری عقل صورت می گیرد و انسان به نداشته ها و اعمال خود حسرت می خورد که زود دیر می شود 

اگر زمان در حیات در انسانیت کوتاه بود شناخت ها زودتر در عرفان اعمال می یافت و مفهوم ارزش زمان را درک بودیم 

لیکن حال در تعیین زمان عمر انسانیت بسیار ارزشمند است و چهل سال  عمر انسان در ذخایر اعمال آخرت بسیار اندک است

زمان همچنان برق در گذر است و عمر کوتاه انسان  آرزویی مجال  است 

تا دیر نشده فکر سفر کن  این غافل هر چند گران است 

وقتی دیر می شود که فهم یک لحظه زمان جهت پرداخت هزینه یک عمر خواب و یک روز حیات را مفهوم باشیم

زمان قلم در حیات :::خالقی اسفاد

۰ نظر ۱۴ دی ۹۷ ، ۰۲:۲۲
محمدعلی خالقی

❤❤❤خوش قلب ❤❤❤

چهارشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۶ ب.ظ

     

     از بهترین صفات انسان خوش قلبی ایست 

          که آرامش  را برای خویش القا می کند


                آدما به چهره نیستند به قد نیستند به سمت نیستند به لباس                      نیستند گاهی  بعضی  از  انسانها محبوب ترین  قلبها را دارند

 همان هایی که در زندگی  بدترین شرایط و گریز انسانی را در ظاهر  دارند 


                             باید قلبی رئوف داشته باشیم 

                                     تا قلبهایمان را در انسانیت هویدا کنیم 

                                                                            عرفان

      

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۲۶
محمدعلی خالقی

می گذرد لحظه ها

سه شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۹ ب.ظ
     در گذر برق و باد   
              می گذرد لحظه ها 
                                 باد نسیم در وزید
                                          عطر گل و مهر ماه 

     در تپش بغض باغ 
              خاک و گل و جرعه اب 
                               حرف سخن در شکفت   
                                        ساقه و گل شور و تاب

    به به تماشا نشین 
            سوسن و سنبل شکفت 
                              دامن دشت سر گرفت 
                                             روح بهاران دمید 

    عشق همین است ز ره
                   در گذر  چرخ  ماه 
                           گه خزان است به ره 
                                             گه چو بوران نگاه

                    خالقی (عرفان )
۰ نظر ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۹
محمدعلی خالقی

گرگ و میش

چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۵ ب.ظ

       در راز شب چون زوزه گرگان 


       بوی شبیه خون  


        در اعتماد گرگ می آید   


        فرسنگ ها در بستر یک دشت  


         دشت نبرد خون در میدان    


         جنگ نبرد میش با گرگ است      


         میش از زمین خشک می نالد 


          گرگ از فراق میش در فکر است   


         در شام شب چون رازها پیداست        


           خالقی (عرفان )      

۳ نظر ۰۷ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۵
محمدعلی خالقی

عاشق

سه شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۳ ب.ظ

     میان دیدن و عرفان چه فاصله ایست 


                  که مبهم سکوت در کلام محبت است 



      در صبح گه نور شفق در عشق 


                   ز بلبلان غزل خوان که عاشق تر است 



      من از پنجره نگاه می کنم 


                    میان فاصله من غزل خوش تر است

 


   در فکر کلاغ های منفرد در انزوا 


   چه عاشقانه که  این سکوت  ستایش است 

خالقی 

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۳
محمدعلی خالقی

در انتظار شام مهتابی

دوشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۵۷ ب.ظ

  شب را برای گفتنی هایم 


                            در انتظار شام مهتابی 


       هر لحظه در رسیدن با او 


                       با خود برای بودن مبهم 


                    در تار تار تار تنهایی 


                هر شب  شب  باران  دعا  کردم 


خالقی (عرفان )


۰ نظر ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۹:۵۷
محمدعلی خالقی

آرامش خیال

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۲۲ ب.ظ

' گویا در خودم ز تو مجنونم 

می روم به دامن غربت 

                                   چشمهایم را که می بندم 

                                       در آرامش خیال تنهایی


عرفان 

 

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۵:۲۲
محمدعلی خالقی

وداع رنگی

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۵۵ ب.ظ

یک روز برای همیشه وداع می کنم 


           وداع خاموش 


                   وداع یاران


                      وداع رنگی 


و چه تلخ است پایان راهی که 


برای همیشه ترک یاران رنگ سیاهی است.     


           چشمهایم را می بندم 


              شاید خوابی آرام و جاوید در راه باشد  


خالقی 



۰ نظر ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۵۵
محمدعلی خالقی

دکلمه تاریک آینه روشن

جمعه, ۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۰۸ ب.ظ

         می گویند و می شنوم    


        پشت سر دکلمه تاریک 


              چون خفیف خاموش است     



           پشت آینه تاریک  چه غوغایی ایست    



     آینه حرف بزن    



حرف حساب    حرف هوس     


این چه پیغامی ایست  از دکلمه تیر  به کس      


من ندانسته بدم  آینه دانسته  بد است    


شاعر خالقی اسفاد 

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۸
محمدعلی خالقی

در دامن دشت و باغ

پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۱ ب.ظ

روزی بر دامن دشت  باغ می شود

     کوه هموار 

باغ جان می گیرد چون بهشت 

می خوابیم  می خوریم می پوشیم 

و لذت حیات است  زندگی 

 گهی چون سیاهی باغ تباه می شود  چون دشت

این چه دشتی ایست که باغ  می شود 

و باغ دشت  


خالقی اسفاد  

 


۰ نظر ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۵:۱۱
محمدعلی خالقی

کاش من پائیز بودم

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۴۵ ب.ظ

کاش من پائیز بودم 

برگ برگ لبریز بودم از خزان 

                            کاش من پائیز بودم 

                            ساکت آرام بر کنج دلم لبریز بودم 

کاش در اندوه دردم در ملالم می نشستم منتظر

در نسیم ظلمت باد سیه دل چشم به راه 

برگ های آرزویم در شرار آفتاب گرم و سوزان زرد می شد 

قلب من در درد خود هر روز در خود سرد می شد 


                              کاش من پائیز بودم 

                              کاش من لبریز بودم از ملال 

کاش این طوفان وحشی می شکست بال و پرم یا جنگ می زد بر حیات آرزوهای خیالم 

           کاش من پائیز بودم 

           برگهایم  رنگی و زرد و خزان آمیز بودم 


            کاش من پائیز بودم 

            کاش  من پائیز بودم


                                                    شاعر:::خالقی (عرفان )



۰ نظر ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۱:۴۵
محمدعلی خالقی

قلب ظلمت

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۴۲ ق.ظ



    نگاه تیره رو خاموش ننشین 


      ز زار و خسته مسکین غم دار 


           گهی آرامشی بر قلب ظلمت 


          چه تابان است نور این مشقت


عرفان

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۷ ، ۱۰:۴۲
محمدعلی خالقی

پیام عشق

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ق.ظ

پیام عشق 


پیام عشق را از درگه او


شنیدی چون که مرغان در سحر گاه 


به بانگ صبح غریبان گریه می کرد 


پریشان مرغ شب 


گم کرده ره را 


شاعر خالقی اسفاد 

۰ نظر ۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۰:۳۴
محمدعلی خالقی

اشک وطن

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۷ ق.ظ

چقدر برای فردا در انتظار بودیم  چقدر آرزوی رویاهای  آینده را بر دلمان حک کرده بودیم 

 آری  آری امروز همان فردایی ایست که دیروز منتظرش بودیم  

اگر می دانستم که این جغد شومی هر روز بر دیوار فردایمان رخنه خواهد کرد 

از همان کودکی او را از روی دیوار خانه کاه گلی پرواز نمی دادم و می گذاشتم از همان کودکی آرزوهایمان را آواز  می خواند

آری  چقدر ناجوانمردانه رقم خورد 

ان فردایی که امروزی  پلید است 

از غرش ابرها    

از ماه خاموش     و از خورشیدی که هر روز در خودش می سوزد 

دلم هوای همان کودکی ایست   همان ده کده شیرین روستایی 

دلم هوای وطن است همان وطنی که اشکهایم را مرحم بود 

کاش هیچ وقت فردا نمی شد و در رویای کودکانه و عاشقانه خودم در تکرار بودم

دلم هوای وطن است.  دلم هوای وطن است 

دلم می سوزد از باغی که می سوزد 

خالقی

۰ نظر ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۷
محمدعلی خالقی

روشنایی

شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۰۷ ب.ظ

 گه چنان  در تصور خاموش 


ره در وجود تو شکوفایی ایست 


گویا در زمزمه فکرم 


نور شفق روشنایی ایست 


خالقی ::عرفان 

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۷ ، ۲۱:۰۷
محمدعلی خالقی

گذر عمر

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ق.ظ

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۱:۵۳
محمدعلی خالقی

شعر آهنگ می تابد خالقی اسفاد

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۴ ق.ظ

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۴
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۱۹ آبان ۹۷ ، ۰۲:۴۹
محمدعلی خالقی

پروانه ها

جمعه, ۱۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ب.ظ

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۱
محمدعلی خالقی

گفتار نیک کردار نیک پندار نیک

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ب.ظ

بنشین سفره دل با تو چنین گفت بیان 

 که چنین خوش سخن است با تو فضیلت شکران


من از این حاوره گویم به تعریض بنشین 

که به تصریح نگار است به دل چون شیرین 


چو از این جهان چشم بستن خوش است 

به نیکوی   اعمال خرت دل خوش است 


چو  دستی  گرفتی  ز اندیشه ای 

به مردانگی  دست بستی ره توشه ای 


بماند در این جاودان  نیک  و بد

خوشا  نام  نیک است  بر این  خرد 


نماند به گفتار و کردار  پوشش در او 

به خلقت  ز  گیتی  به  الهام  او 


چو شیرین زبان گفت و ماند یادگار 

به کردار و   گفتار   پندار    این روزگار 


شاعر خالقی (عرفان )

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۷ ، ۱۹:۰۶
محمدعلی خالقی

در گذر فردا

دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۴۱ ب.ظ

۰ نظر ۱۴ آبان ۹۷ ، ۲۰:۴۱
محمدعلی خالقی

شب را دوست می دارم

پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۳۹ ق.ظ

شب را دوست می دارم و نمی دانم که شب چیست 

شب را دوست می دارم چرا که برایم سکوت فریادها گفتن است 

شب را دوست می دارم و ندانم که روزم چیست 

شب را دوست می دارم و ندانم که ماه چیست 

ماه را دوست دارم و ندانم که گاه حلالش چیست یا گاه قرص

شب را دوست می دارم و ن دانم که چرا پیش از روز نیست 

شب را دوس دارم و حیرانم که فردایم روشن است وچرا در این شب و روز مخدوشی نیست 

شب را دوست دارم و ندانم که چرا 

باز امشب ماه من قرص است 

باز از نور شفق پیداست

باز فردایم صریح شیداست 

باز خورشیدم می تابد 

باز آهنگ زمین دریاست 

این چه پنهانی ایست 

باز از چرخ فلک پیداست 

 ماه من تنهاست 

این قمر تنها می تابد 

یا با خورشید سوزانش

این تماشا ئی ایست 

 این مداری بر زمین چرخد 

نه توان شب به پیش روز را دارد 

نه توان ماه بر سوزان عشق دارد 

این منزه داند از عظم الهی را

این کلامی چون  حیران است 

این معما است 

خالقی (عرفان )


از نشانهای الهی شب است که پوششی بر روز دارد و روز روشن از تصریح روشنایی جهان خلقت است .و از نشانهای الهی خورشید است و به سوی قرار گاهش در حرکت است و این اندازه گیری شکست ناپذیری از قدرتی عظیم و تواناست 

و برای ماه منزل هایی قرار دارد که به صورت شاخه کهنه هلالی شکل و زرد رنگ خرما برگردد و باز کامل شود 

نه برای خورشید توان است که به ماه برسد و نه شب از روز پیش می گیرد این به چه مداری ایست که می چرخد این قدرتی بزرگ است 

قدرت الهی  قدرت خدای توانا و دانا 

سوره یاسین ایه 36-40


۰ نظر ۱۰ آبان ۹۷ ، ۰۳:۳۹
محمدعلی خالقی

یک فصل از چهار فصل در پاییز زیبای اسفاد

دوشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۲۰ ب.ظ

۱ نظر ۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۳:۲۰
محمدعلی خالقی

قاب عکس خسته

شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۰۸ ب.ظ

روزی که خوش بود خاطر از ایام    

چرخی به نان خشک در دندان 

سر گرم در بازی نمی دانم 

   خاطر از این خوشتر از این ایام 

حالم از این دوران از این تنها

     شب بود هر شب تیره در زندان 

در  امتداد شب تا  هر  شب 

    هر شب  سیاهی بود در مرداب 

غم از نسیم تیره می بارید 

    زخمی به تن از کینه می نالید 

هر لحظه اشک ریز چون باران  

      بر خاک و بوته خفته در طغیان

شب از سکوت رعد می لرزید 

    گل از زمین خشک می ترسید 

      مهراب   راز پاکی ایام 

     حال از در و دیوار بر دندان 

بر هر در و دیوار چون خاموش 

    قابی ی  ز عکس خسته   ایام  

         شاعر :::::"   خالقی (عرفان )

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۷:۰۸
محمدعلی خالقی

دریغ زمان

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۵۱ ب.ظ
آدمی را که کران فرصت افکاری بود 

گذر عمر چنین لحظه دم کاری نیست 

به شتاب در مه و خورشید چنین می گذرد 

که به اندیشه و نور مه عالم زمان است دریغ 

     شاعر خالقی اسفاد (عرفان )
۰ نظر ۰۴ آبان ۹۷ ، ۱۶:۵۱
محمدعلی خالقی

شعر گاز و نفت

پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ب.ظ

شعر گاز و نفت

 

شکوه من از تو این است 

گاز جانشین تو بر زمین است 

صف طویل تو به یادم بود 

بر سرش  داد فریاد است 

بشکه و گلند از برای تو

چه شب روزی جنگ ودعوا است

رقابت همچنان شده بسیار

گازی که خطر , فلکه باز است

حرف بز   زگفتهای تو 

همچنان چو بسیار بسیار است

شکوه تو امروز بر باد است 

 گاز جانشین تو در زمین خاک است

انالیز  من از تو این است 

او ای  ال تو به لاتین است 

عرفان گفت از برای تو 

 دلم تنگ و حادثه بسیار است        

مردم از این پس از برای گاز

حادثه ای بیش خطرناک است

تو رو به هر انچه دوست داری

این دگر واقعه ای تلخ ودشوار است        

از این برگ شوم گر که بگذشتی

روح ومرگ بر باد  فاتحه خوان است       

خالقی(عرفان ) 

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۴
محمدعلی خالقی

مجال زندگی

چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۳ ب.ظ

از پشت پنجره اتاق خانه ، از لابلای درختهای کهن و تنومند و شکوفایی گلهای یاس واقاقی و نگاهی پر از لطف و مهربانی و دستی پر از امید 

که تو را می بینم و تو را می خواهم 

بوی بارون بوی خاک  

بوی سبزه های سبز  

بوی عشق بوی امید 

در لابلای برگهای درختان در وسعت این دشت بزرگ در بهار در خزان 

در پرواز پرنده ای که با حضور تو جرئت پرواز 

در آسمان پر از ستاره در روشنایی مهتاب در خورشید در هوا 

در صدای بادی که صدای زندگی ایست 

صدای آرامش 

صدای حیات  و مجال زندگی 

که تو را می بینم که تو را می خواهم 

بگو تو کیستی   یا من چه هستم 

خالقی اسفاد 

۰ نظر ۲۵ مهر ۹۷ ، ۱۷:۱۳
محمدعلی خالقی

کوچه خاموش

چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۱۵ ب.ظ

کوچه ای در سوت و کور سالهای دیر 

خلوتی خاموش در بغضی فغان تاریک 

گویی از خود هم به دل نجوای غم دارد

سالها دردی به تن زخمی کهن دارد 

چون به فریاد آمد از  سرشار گفتن ها


درد من تاریک 

درد من خاموش 

درد من چون سالها چشمی به راه


بانگ من رد قدم هایی ایست به جا  مانده

 عابران کوچه خاموش چون به دل مانده 


در سکوت خانه می پیچد 

یاد ایام 

    یاد یاران     

     یاد اجداد       

       یاد مردان سفر کرده

                           یاد ایام هم چنان باقی ایست           

        خالقی     عرفان  


۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۱۵
محمدعلی خالقی

جاودان بی تکرار

سه شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۳ ب.ظ
دلم تنگ کلبه ای ایست که امروز آثارش نقش زمین است و خاطرش یاد اور تمام رویاهای کودکی 
همان کلبه ای که بوی خشت های کاه گلی ،بوی دگدانهای اتشی ،بوی صفا و بوی صمیمیت داشت 
دلم هوای دیاری ایست که نامش جاودان بی تکرار بر زبانها گفتار است 
و به شهرت وطن نام است
دلم هوای عطر بکر بوته هایی ایست که دیگر رنگ تکرار ندارد.  
           اه ای صدای زندانی 
           اه ای هوای تنهایی

دلم گاهی برای تنور داغ مادران گل می گیرد 

                         برای بام های مهتابی 
                                  برای ماه های عرفانی 
                                        و برکت های باغبانی

          برای گریز بهاری و سکوت تنهایی 

                    آیا باران دوباره خواهد بارید 
                    آیا دریچه تنهایی  بار خواهد شد 
                    و آیا زمان شکوفایی خواهد رسید 
                                        
                                         خالقی اسفاد
۱ نظر ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۰۳
محمدعلی خالقی

تقدیم به مادران بهشتی

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۱۶ ب.ظ
باز هم در پرتو چشمان من

کهنه ای  از بی کران اظهار شد 


یاد ایامی که در  بالین من 

خاطرات کودکی اذهان شد 


بود شمعی چون فروزان تا سحر 

شب به صبح در بستر آغوش من 


نیست در دنیای فانی مثل او 

گوشه ای از مهنت فانوس من  

عرفان 

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۶
محمدعلی خالقی

آهنگ می تابد

شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۰۰ ب.ظ
و باری دیگر صدای آهنگ می تابد تقدیم به حامیان دلتنگ اسفاد وطنم


در شاخه های خشک شرم وجود نجوای غم دارد
 
در کوچه ها هر شب عزای ماتم دارد 

در خفتگان خفته دیرین 

هر شب صدای پچ پچی در گوش می پیچد 

گویی چو آنها هم ز حال من خبر دارند 

در آسمان در سایه هر ابر در پیکر 

سیر از سراب برکه بر تن رنگ شب دارد 

           باران می گرید 

                  خورشید سوزان است 

                         ماه از نگاه مبهم باران 

                             شب را به صبح آهنگ می تابد

                               عرفان اسفاد وطنم  




۱ نظر ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۰۰
محمدعلی خالقی

ترک قلب

شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۱۵ ق.ظ

چه امیدی 


که خوش باشم به این دل


چه پیغامی 


ز درد آشنایی 


که شعری از نگارش 


بر قلم گفت 


ترک دارد 


به قلبم روزگاری 


     خالقی  اسفاد



۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۱۵
محمدعلی خالقی

عروسی قدیم اسفاد و مراسم حنابندان

پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۳۰ ب.ظ




شب را به صبح نشستن 


با جمع کد خدایان 


مجلس مبارکا باد 


وقت وداع یاران


۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۳۰
محمدعلی خالقی

بارش غم

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ق.ظ


گردش چرخ روزگار بر خلاف آرزویم

می گذشت

پشت شیشه نم نم باران 

چون سیاهی از درون ابر 

غرشی در وحشت قلبم 

بذری از تخمی چو تنهایی 

در درون سینه می کارید 

غم می بارید 

تخمی از تنهایی ام هر روز می بارید 

         خالقی اسفاد 

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۶
محمدعلی خالقی

غنچه و زمین

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۵۲ ب.ظ

         ظلم حیات 

 

غنچه از شوق شکفتن در 

 

حیات ابر می بارید 

 

زمین بیدار شد 

 

چون زمین از هاله رنگین  

 

کمان 

 

خواب شب را تا به صبح 

 

فریاد شد 

 

غنچه از فریاد شب در خود 

 

شکست 

 

همچنان در خواب در بیدار شد

 

چون زمین از خفت شرم 

 

وجود 

 

چاره ای بر پیکر راز حیات 

 

دست و پایی بسته بود 

 

 

ظلم را در ریشه اش بیدار شد

 

غنچه از شوق شکفتن بر حیات 

 

ابر می بارید 

 

زمین سیراب شد 

 

شاعر خالقی(عرفان ) 

۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۲
محمدعلی خالقی

دنیای پنهانی

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۷ ب.ظ

پشت هر سنگ بر زمین ماری ایست 


می خزد در ظلمت تاریک 


در درون سنگ می جنبد 


وحشت دنیای پنهانی 


در درون سنگ چون عشق است 


دیده را پنهان حکمت نیست 


خلقت عظم الهی را 


ساقه گل چون شکوفایی 


شاعر خالقی (عرفان )

۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۳۷
محمدعلی خالقی

شهید محمد رضا شفیعی

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ


تیغ بر خراش گل
 چو پر پر این شقایقها 
آزادی
 و پیروزی 
و تیک زمان 
عصر دقایق ها 




۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۲
محمدعلی خالقی

زندان

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۶ ب.ظ
پریشانی از این شرم است امروز 

                   ز فقر کودک گریان و عصیان 

فلک را سجده ای بر یار کردم 

                    از این زندان و زندانبان امروز

تو را حالی نظر بر این نظر کن 

                  زمین خشک است از گفتار امروز

که در منبر بود بر این رسالت 

                   قیامی از تو را بر جان امروز



                          خالقی (عرفان )
۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۶
محمدعلی خالقی

فروغ

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۱۶ ب.ظ

چو  نوری از غریب یک سیاهی 

فروغی در زمین و اسمانها

به وقت خواب و بیداری بیاندیش

تن مهتاب یا خورشید خاموش 

             
                عرفان
۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۶
محمدعلی خالقی

وسعت زمین

چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۹ ب.ظ


شکوه در وسعت زمین


چو روزی یک نظر بر منظر دوست 

به وجدی چون شکوهش چیره بودم

چو حیران در جهان بی کرانش

قدم بر هر قدم اندیشه بودم 

به مقصد رهسپار جاده عشق

ولی چون مور بر یک شیشه بودم

سرابی در سراشیب زمینش

کرانی بی کران در ریشه بودم

از این گرد جهان مدهوش در خویش

کجای این جهان را دیده بودم 

که من مقصود را در مقصد خود

منظر در نظر چون خیره بودم

مرا گر ره به گرد این جهان بود

چو مجنونی ز خود مجنون بودم 

خالقی اسفاد (عرفان )

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۴۹
محمدعلی خالقی

شعر معلم

يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۴۳ ب.ظ
تقدیم به تمامی معلمین عزیز و گرامی

بگفتا درس علم و مظهر عشق     که خورشید فروزان است معلم

رفیق کودکی و یار دیرین               کلام عشق و ایثار است معلم

به وصفش حرفها در سینه من       چو شمعی سوز تابان است معلم 

چو بوی گل و شعری از بهاران        صفای یار و بستان است معلم

دلم گاهی ز درد کینه روز                    هوای حال کبری است معلم 

به چشمم نور مهر و پاکی اب      سخن ها شوق گفتار است معلم 

به دل چون یادها در سینه دارم     خوشا ایمان  ایثار است معلم

    به امید بهاری در وجودت     چو عارف که به پرگار است معلم 

خالقی اسفاد
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۳
محمدعلی خالقی

شعر پروانها

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۵۹ ب.ظ

                         ****** پروانه ها *******

 

یاد ایامی که بود بچه و قایم موشک 

                                اون درخت وماه وابر , نقاشی وهفت رنگ 

یه زمان که قلبها , پر بود از شادی وشور 

                                 یاد مه بچه بودیم تو گذشته های دور

یاد قلعه حوضک , تختک یک اسیا 

                                 شادی و فرح دل عشق یک قلعه چه شور

یک به یک روز قشنگ با تو هم بازی شدن 

                                 از دم صبح تا غروب اون قدیم دلا یرنگ

یه درخت سبز وسرو مرهم  زخما درد 

                                  این درخت سرو ناز بود بود مرهم  درد

یادمه روی درخت دو تا دل کنده بودیم 

                                   سال بعد از اون درخت ما دیگه رفته بودیم 

سرو ناز وطن من بعد چندی سال سال 

                                   چه روزای خوبی بود ولی افسوس زود گذشت 

شاید اون دلا دیگه خشکیده روساقه ها 

                                    شایدم بزرگ شده لابلای شاخه ها

چه روزای خوبی بود پرواز پروانه ها 

                                    کوچه وباغ وزیر , چپر و اوازها

دلم تنگه روزگار ای غریب واشنا 

                                    تو بگو چرا چه زود گذر پروانه ها

من تو را یه روز چه زود گذر یه دیر زود 

                                    به همین نزدیکی خفته و خاطره ها

خالقی اسفاد

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۵۹
محمدعلی خالقی

فرمان انسان

جمعه, ۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ب.ظ

افکار انسان فرمان انسان است 

فکرمان را در هر آنچه تمرکز کنیم همان می شود 

افکارمان را از عناوین منحرف پرهیز کنیم 

حتما افکار منحرف هم شامل گناه خواهد شد 

عرفان 

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۴
محمدعلی خالقی

اشک شرار خاموشی

شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۰۳ ق.ظ

در اختران  سقف تو  می بینم                        اشکی چو بر شرار این خاموشی 

 

بر قلب های  عشق تو ماتم را                         زخم سکوت  و  خسته تنهایی 

 

در هر وصال وصف تو شیرین بود                  روز و شب   آن حال من در آفاق 

 

خاطر   ز  اذهانم   ز   نام ابدال                      رفتند و بخشش بر ثواب انفاق

 

اب  روان   روشن    کاریزت                        گرد جهان گردی نبینی نوشت

 

حالم خراب انجام روزی در تو                        قهر کلاغی    بر دل خاموشت

 

وصف صفایت  قرنها روشن بود                     بر بذر و کشت زاد تو چون ناهید 

 

ترسم من از قندیل سقف خانه ات                  تار  و  سیاه    انکبوتی      افتد 

 

بر چهره ها و راویت  چون  ماتم                   درد زبان بود کهنه ای از هجران 

 

عرفان گفت عصری ز حال و روزت             از درد پیچم چاره نیست جز عرفان

 

                                        شاعر خالقی (عرفان )

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۷ ، ۰۳:۰۳
محمدعلی خالقی

شرار خاموشی

جمعه, ۲۹ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۱۵ ب.ظ

۰ نظر ۲۹ تیر ۹۷ ، ۲۲:۱۵
محمدعلی خالقی

بد خصال

دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۴ ق.ظ
۰ نظر ۲۵ تیر ۹۷ ، ۰۲:۲۴
محمدعلی خالقی

خفتن

يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۲۰ ق.ظ

۰






هر چند صفای وصف تو از هر چه گویم بهتر است 

                هر چند در و دیوار تو از هر غنی مقبول تر است 

حال از شکیل روی خود در اینه نوری امید 

                آری  جود  من  امید خاک  کویت  خفتن  است 

                                                              عرفان

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۳:۲۰
محمدعلی خالقی

در نگارش این چنین حالم بود

شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۱۵ ق.ظ


روزی نه دیر دامن تنهایی بر نسار نقش در و دیوار تو خواهم دید.

دیگر رد پایی ،حال و هوایی بر کوچه های تو سازی نخواهد زد.

دیگر بر سقف آسمانت، ستاره باغچه دلم ، نوری نخواهد تابید

دیگر پرده های اتاق خانه ام از بغض تنهایی سرشار خواهد بود

دیگر کلاغ سیه پوش بر شاخ و برگ های پر خاطره اش غربت سکوت و تنهایی را نظاره گر کوچه های خالی از سر سبزی و درخت های کهن با قبای همیشه سیاه بر تن تجربه خواهد کرد

دیگر گرد و غبار طاقچه خانه پدر بزرگ حرفی بر زبانت نخواهد شنید

دیگر وجود غبار سنگین اینه خانه اجدادی ، منظر بغض سکوت  و اشکهای تو را سو نخواهد بود 

دیگر در کوچه های پر خاطره و قلمرو گنجشکهای آوازه خوان و صدای دلارام آب روان ، بوی خزان و خش خش برگ های زرد و خالی از وجود معنایی نخواهد داشت 

آری چه روزگار غریبی ایست 

آنجاست  که بر مصداق چقدر زود دیر می شود را عینا خواهی دید و افکارت را به حیرانی خواهد کشید 

آری صدا صدای فریاد در کوچه های اجداد و زاد خاِلی از ساز تنهایی  اندیشه خواهد بود

 

ماه دیگر بر رخ گرد غریب 

       شعله را در دل تنهایی شب 

           پوششی در خجل شرم وجود تو 

                 چو  ابری کرده 

بوی تنهایی تو            خالی از هر سکنه 

چو به عصری نزدیک          که من امروز به اقرارم بود 

که به دنیایی دگر               که از این ظلم و ستم            یا از این بیدادی

که در این وقت زمان           چو به قهر عرفان


از فضای خالی پروازها

یا شب خاموش این آوازها

 

در نگارش این چنین حالم بود        این احساسم بود 

آرزویم این است که در این وصف نگارش یا که شعرم     

نشود حال تو را                  که تو را می خواهم       اسفاد ای وطنم

      

                 خالقی ( عرفان )


۱ نظر ۲۳ تیر ۹۷ ، ۰۴:۱۵
محمدعلی خالقی

توجیه قانع نیست

پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۲ ق.ظ

اقرار اعمال و گفتار باطل خویش بر مخاطب قانع نیست بلکه توجیه است .

شایسته است با هر فرد طبق رفتار و نگرش خود فرد اعمال شود . 

 

خالقی (عرفان)

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۷ ، ۰۲:۴۲
محمدعلی خالقی

آرزوی محال

سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۴۹ ب.ظ



در نسار کوی تو جانم نثارت می کنم 

 ان زمین آسمانت گل فشانت می کنم 


در فراق نقش های سبز پیش خرمت

حال با ترسیم دل زرد خزانت می کنم


می نشانم بوی مهر می زدایم کینه ها

هر قدم یاس اقاقی ابر بارت  می کنم


چون بنفشه لابلای سبزه های پونه ات

درشمیم شب زلال اب  یادت مئ کنم


یادم اید کوچه های پینه های کهنه ات 

چون شگفتنهای خونین لاله زارت می کنم


نقش پیچک قلب من از  تارهای  روشنت

درس مهر عاطفه از  خفتگانت  می کنم


دلتنگ    ظاهر     بام    اختر های  ابهام

می خوابم رسمی دوباره آرزویت می کنم


          شاعر خالقی (عرفان)

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۶:۴۹
محمدعلی خالقی

حکایت

جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۸:۱۱ ب.ظ

حکایت بود   خلق و خو راستی              حکایت به مردان نیک راستی

یکی بحر نان کاندر اجداد خویش              بزرگی به خان سفیدی به ریش

غلامی عمل   بحر کار و تلاش                 به زحمت به نان به خرج فراش

چو روزی رسد بحر نان از بکوش            چو خوشنود اولاد شکرانه نوش

غم اندوه نبود ز رنج به سخت               چو شاد چروک صورت خنده ات

چو نوشید یک جرعه اب حیات               زمین گیر دامن به خاک حیاط

ز صد قلعه بود قلعه نامش بلند               چو کوه استوار قوی    سربلند

به رحمت به کردار ان خفته ات              به اخلاق نیک صفت ریشه ات

همی شرم دارم من از حال روز               کجا رفته ان عزت    شرم دوز

همی پند گیر صحبت عاقلان                  بیاموز   چو اخلاق    صاحبدلان

بد و نیک در گرد  هم   روزگار                ز احوال خویش نیست امروز قرار

چو بود اندر این قلعه نام نشان              هم اکنون به خلوت ، زمین زمان 

چو نامش شنود شادمان حامیان             به اجد  به زاد   وطن  نامی یان

چو پرچم فراز سربلند   نام دار               به عرفان   کردار   نیک    پایدار 

                                                              خالقی (عرفان )


۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۲۰:۱۱
محمدعلی خالقی

یاد دارم عشق دیرین شوق و شیرین

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

یاد دارم عطر آن کوچه قرار یاد دارم 

یاد دارم بوی آشنایی یو  هر روز من بغض انتظار یاد دارم 

یاد دارم عشق دیرین شوق شیرین یاد دارم 

یاد دارم خاطرم هر لحظه  بی تو بی قرار یاد دارم 

یاد دارم شب زنده ، ان اشکها ، چشم خسته ،فکر و بی قرار یاد دارم

یاد دارم با خاطراتت هر شب و سکوت با نور مهتاب یاد دارم 

یادته برام بودی مرهم  هر روز و شبم عشق و زندگی  بود با صفا بودی تو برام 


یاد دارم وای بر این چهره خموش روز و روزگار عشق تو برام

چون چون دار  درد هر خیال یاد دارم 

بگذریم 

بگذریم از این عصر و لحظه ها بود بین ما .......عهد و حرفها 

من بر این قرار عصر و لحظه ها  یاد و ان دیار یاد دارم 

یاد دارم 


نگارش خالقی 

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۰:۳۰
محمدعلی خالقی

واکنش مغز در خواب

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۰۴ ب.ظ

مغز به آنچه در شب تامل دارد واکنش نشان می دهد 

افکار ملایم باعث خوابهای راحت و افکار هیج باعث عدم خواب و چرت کثیف می شود

خالقی 

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۴
محمدعلی خالقی

شکوه عظمت و حکمت الهی

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۴۶ ب.ظ

 

 

در خفته ی شب   عالمی فضل و عیان بود        

فضلی که در آن از دل جان و زمان بود

 

خورشید و ماه و عالمی را خلقتی بود 

سر  زمین و    آسمان را   حکمتی  بود 

 

چرخ زمین و ملک و خورشید گلستان

در هر  جلال و کرمش هم گلشنی بود 

 

کوه درخت   و   جنگل و ماه و ستاره 

در هر نظر از کائناتش  بخششی بود

 

جان داده در هر خلقت و تقدیر حکمت

شکر است در هر نعمتش چون عزتی بود

 

چشم بصیرت  باید   و   قرب الهی 

قلبی چو پاک و بی ریا را نظری بود

 

عشق و دل و جان و گلستان و شقایق 

راز و نیاز و شوکت  دیرینه ای   بود

 

شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۶
محمدعلی خالقی

جدال سیخل وشغال

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ب.ظ

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۶
محمدعلی خالقی

حفظ راز

جمعه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۰۰ ب.ظ

اتفاقات،مشکلات،شادیهای هر انسان به خود انسان مربوطه

رازهایی که در وجود انسان نهفته اند با فاش شدن آنها زندگی انسان را مخدوش می کند حتی با بهترین دوستت اقرار نکن

      عرفان

۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۰
محمدعلی خالقی

هجرت

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۵۴ ب.ظ


     هجرت


خون از مژه بارید زمین سرخ نگین شد

در هر قدمش مرغ سحر خوان حزین شد


ابر گریه   سما و مه و عالم   همه ماتم 

َشمشیر جفا فرق سرش نقش زمین شد


تا بود بر هر خانه امید و نظری  بود

چون رفت دگر شورو نوا زمزمه می شد


ای نام تو والا چو چراغ   دل    امید

با هجرت تو خون و جگر بی پدری شد


در کوفه و محراب دگر جای تو خالی 

آن رهگذر شب در آن کوچه تهی شد


با رفتن تو اشک به هر دیده سرازیر

آن کودک مسکین دگر  چون یتیم شد


ای شیر دلان ، مظهر پاکی  و کرامت

با رفتن تو مسجد کوفه که غمین  شد


سراینده خالقی اسفاد(عرفان)

۰ نظر ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۴
محمدعلی خالقی

عرفان

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۴ ب.ظ



چون با شکوه و شان او هر خلقتی در حکم اوست

خواهی چون مطلق شوی   آنچه عیان الله است


سر  تمایز را به خویش  در هر نظر اندیشه کن

گم کرده را مایوس نیست  افکار را   بیدار کن


چون درگذر عمر خزان خود را در آن اظهار کن

پس این نظر افکار تو   عرفان    را افکار کن


اعماق این احکام را    در هر نظر     پیدا کنی 

این امتحان زندگی است درس  شفاعت  را  کنی


پوشیده نیست اعمال  او  ظاهر چون ماه و زمین

گم کرده ات  پیدا کنی  اعجاز رنج و درد  این


شیوا  رو پرسان چون شوی  این در جوار خانه ات

این خلقت عظم زمین مدهوش چون گم خانه ات


این در زمین موجود را      والا و دانا  افرید

گر انچه هست اندر زمین مکتوب گفتار آفرید 


خواهی خود پیدا کنی خوانی کتاب روشنش

آسان بود پیدا شَوی با  مظهر   شیدا یی اش


دانش گیر عرفان را مفهوم این اشعار کیست 

عرفان گفت علم و حکیم در هر ورق نازل چیست؟


شاعر محمد علی خالقی (عرفان)



۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۴
محمدعلی خالقی

شعر اسفاد از اقای محمد رضا خالقی

جمعه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۶ ق.ظ

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۶
محمدعلی خالقی

شاسکوه اسفاد

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۴۲ ب.ظ

 

 

خوشا اسفاد خوشا حال هوایش 

جوان های رشید , با نشاط است

 

خوشا کوه سیاه ,  قله بنیجی 

ز , تگ دوزخ , دودرهای کما است

 

در ان شاسکوه که پر گنج غنیمت 

چو لعل و گوهری در زیر خاک است 

 

شترها خفته اند , رویش به افتاب 

نشان از این طلوع گنج و گران است

 

دلم پر می زند , در قلبم این است 

به عشقت قلبها در تب و تاب است

 

به قلبت زیرکوه     اسفاد نام است   

شکوه و پایدار       امید یار است 

 

در این ابادی ,     نام درختی

شکوه و نام دار  تکبرگ خال است

 

خوشا نامت , خوشا اب وهوایت 

نهان نیست از دو دیده  حق یار است

 

تورا گر هست این قامت  نگاهت

به قرنها قدمت  و  یا   ربنا است

 

 محمد علی خالقی  (عرفان)

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۴۲
محمدعلی خالقی

چه یاران خدایی بود خاموش منم یک یار با یاران خاموش

جمعه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۰۷ ب.ظ

افسانه

 

خوشا در کوچه های کودکانه 

قلم دفتر کلاس و عارفانه 

دلم   لالا های   مادرانه 

به گهواره و رویای شبانه

چه دلتنگ جهان تاریک و تاره

دلم یک دوست خواهد مادرانه

برایم رویا   بود    زندگانی

از این بازی و باران با ترانه

مرا بود یادگار و عشق و هستی

اقامت هدیه ای بود عارفانه

به شکرم حکمت و قهر و طبیعت

گرفتارم بر شر حق  رحمانه

مرا گر نیست  شمع و پروانه 

دعایم  را    پذیرا   عاشقانه

بر این تقدیر بود این روزگارم

گلی پرپر  طبیعت دوستانه 

به جمع یاران  خوبان خوشم من 

تو را کم دارم و مجمع خوشانه

چه یاران خدایی بود خاموش 

منم یک یار با جمع  هم دلانه

زمین تلخ و به گل عادت ندارد 

ولی این جا بهشت سوسن سمانه

برو یا رب برو منزل مبارک 

خوشم با خاطرات کودکانه

از این دلتنگی و از این زمانه

به تقدیرم شکیب جان باشد یا نه

 

سراینده محمد علی خالقی اسفاد

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۰۷
محمدعلی خالقی

وقایع تلخ

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۳۶ ق.ظ

همیشه خداوند وقایع تلخ را سر راه ادم قرار می دهد

 که  باعث ترک بعضی از افراد و بعضی از افکار از زندگی شماست این حادثه پایان زندگی نیست بلکه شروعی بدون دغدغه و تولد شیرین برای زندگی ایست 


پایان حادثه تجدید شروع شیرین زندگی ایست

عرفان


این حادثه هر چیزی می تونه باشه  

دزدی از خانه ماشین   تصادف   نداشتن اولاد  از دست دادن عضوی از بدن    

کلاه برداری   زندان  طلاق 

بله خداوند این قدر مهربان و رعوف است که برای هر تلخی شیرینی و برای هر شیرینی تلخی آفریده  و انسانها را با این تلخی  و شیرینی آزمایش می کندو در فراز و نشیب زندگی درس وفا و محبت و قدرت خداشناسی وخود نگری را می آموزد و این انسان است که با فهم و شعور راه درست را بپیماید .

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۶
محمدعلی خالقی

گنجش افکار

چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سوختن به تماشا نمی شود 

خود را بسوز که از ریشه سوختی

گر عقل وفهم بود به ظاهر روشن 

چوب بی آزار را چرا افروختی

 

گر بود تو را شعله به گرما 

شاءنت  بود از امر هویدا

عمری صعود و هلهله در باد

شاتوت سکوت را به چه دعوا

 

خاموش در این گنجش افکار 

ای بی خبر از کرده ی بیمار 

انگشت به هر روزنه خاموش 

زهر است و ماری که کمین است

 

رخ در طبیعت و گل هم به زمین است 

بیداد چو روزی که نسیم هم گذرین است 

موعود به  دوزخ او منتظرین است

سوزان ابدی و گرما که عجین است

 

شعر گفت و معروف شدی بهر اوامر

ای خویش برو شعله نکش بهر عوامل

گر بود تو را کین شتر زخم رفیقان

ای بی خبر از خالق یکتا و عجایب

        شاعر خالقی اسفاد 

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۰
محمدعلی خالقی

اندیشه

شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

اندیشه

شب حوصله می دارد وقتی که تو خوابی

بوی نفست را ماه است که می داند

 

قدرت به صدا نیست حرف است که می ماند

کین یا که محبت بر دل چنین  ماند 

 

بر هر قدمت روشن اندیشه که می راند 

خود را  نفریبانیم  دانیم  که می داند

 

شب را به سکوت اید وقت است خواب اید

شب رهگذر روشن  اندیشه چه می داند

 

گرد است زمین راند خلقت به جهان آید

زاده هم موجودت عقل هم به سکوت اید

 

گندم به زمین مصبور  نور شفقی ناگه 

اّب و گذر و رویش     جان است شکوه  آید 

 

قدرت که به پنهان  نیست گر چشم نبود روشن

آن گه که شود بیدار شب هم به شکن اید

 

شعرم ز برای تو کم آرد و دشوار  است 

شکرانه به جای ارم هر دم که نفس اید

      

 شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۹
محمدعلی خالقی

سرزمین مادری

چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۵۲ ب.ظ

             سرزمین مادری

 

اسفاد ای زادگاه مادری من چه می کنی 

با دستهای خسته و روح شکسته چه می کنی

 

درد است در فراق من از حال و روز تو 

شهر سکوت و در دیوار شکسته چه می کنی 

 

روزی و روزگاری و حال و هوای تو 

شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی 

 

از باغ های خرم و شیر و دلان تو

ان کوچه باغ  عام و مردان ادیبت چه می کنی

 

در سالهای  دور عصر   گبر و ترکمن 

عمری چو پرچمی حفاظ بر بلندا چه می کنی

 

چون ریشه در خاکت بود سرو و سربلند

عمری چو قرنی عظیم پانصد ساله چه می کنی

 

هر چند که خاکت بود کیمیای در 

می بوسم و چشم به راه مزار حبیبان چه می کنی

 

مقبول حق در کفن و مرگ و آخرت 

خفته و نکوست در کنار  نیاکان  چه می کنی

 

گر زندگی همین بود عمری چو برق و باد 

بی تو چو مرگی ایست به سرای دوباره  چه میکنی

 

گفتم و شدم شاد چو شمشاد و ارغوان

آن کس که شنود شعرت شادمان چه می کنی؟

شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۵۲
محمدعلی خالقی

پرهیز از بخل

چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۴۸ ق.ظ

رابط بخل بین دو انسان می شه فاجعه 

زندگی قشنگتان را با افراد بخیل و نادان خراب نکنید 

 

گاهی وقتی ادما از دو نفر که بیشتر می شن   دیگه اون احترام دونفره رو به همدیگه نمی زارن می خوان خود شیرینی کنند یا به عبارتی نمی دونم منیتی از خودشون نشون بدن .

همیشه تو جمع این رخداد پیش میاد . 

چرا احترام ها شکسته می شه و اون احترام که دونفر با هم دارند از بین می ره 

مثل اون قضیه ایستادن بیجا مانع کسب است . 

همیشه برام یک سوال بود  که ایستادن بیجا مانع کسب است یعنی چی تا اینکه تجربه ی  کسب برام این قضیه رو روشن کرد . 

و حالا من می گم وقتی احترام ها شکسته می شه که جمع از دو نفر بیشتر می شه !!!؟؟؟؟

 

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۸
محمدعلی خالقی

شقایق

سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۳۷ ق.ظ

 

سلام ای گنج مهر و عشق دیرین 

به قبرستان گور شوق وشیرین

کو اجداد    و     یاران خدایی 

شقایقها     کجایید  تو کجایی  

 

               خالقی اسفاد

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۷
محمدعلی خالقی

خاطرات منقرضه

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۳۳ ق.ظ

بنشین  با هم کمی گپی زنیم 

از قدیما و اون جوونا نگذریم 

گر بگم از بهرت ای دوست پیر مشی 

گر بود رویت سفید     قرمز  مشی

روزی بود  و    روزگاری داشتیم

گو گله و  خر گله    می داشتیم

هر که دو تا گو مداش کیف  می داش

گر ماست و سر شیر فراوو می داش

یا اگر مرغ وخروس هم می داش 

قد قدان تخمرغ به زنبیل می داشت

خیت پیاز سیرموک و کاه یادش بخیر 

بزغاله و شیخ روا     یادش بخیر 

کلب پیاز   علف کرده    سو مزنی 

داس مایی یا گو خوره گو مزنی 

سیم داغ !  گو موخوره یا بیارم

صبر کو   یک سیم سرخ بیارم

سر صبح   یک انار ترش بیار 

تا ده مین خیتا توره خو بنیا

یا که انار مبره یک سیم وپکنیک ره بیار

عجبا ای روزگار باز ده کجار

گندم سر زعفرو    او ره بیار

پی باغو ره او دادم فردا عمله درم

خر و جقد وماله یک رسمون کم درم

چه سواری داره ده ری مله یک پایه

شاشا  پل ره بگی   ترگز اناری مایه

خرا هم مونده شدن پیزور ببن قب نکنه

گردن اور محکم بگی زن صحبخور مایه

بگذریم    پل خیت هم ، موشی شده

موتور اژ ، یا هم ، پنج کیلویی کاه مایه 

یادمه موتور اومه ده جو کرتی قرش اژ

باز مترسم که همو موش عینکی مر مایه

اگر ای بار دگه و موتور اژ و روغن چل

ا همو موش و همو غرش اژ و مه بم

کلکو کنده شده گور  صحب خور مایه

بخدا مونده شدم وگر نه تا صبح بریتو

اقدر حرف مزدم   ولی یه اما داره 

حرفوکه حرف میره اوسونه داستان مایه

                   خالقی در اسفاد وطنم

۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۳۳
محمدعلی خالقی

آواز پریها

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۵۷ ب.ظ

آواز پریها

 

بود یک بازی چو شطرنج این چنین 

بشنو از سرباز خونین بر زمین

قلعه ای بود شیر مردانی  دلیر 

صاف وبی رنگ همچو آبی سقف این

قلعه ای خاکی و خشتی داشتیم

زیر هر خشت پینه ها می کاشتیم

قلعه بود و شاه بود و یک وزیر 

باغ بود و تاک بود و اسب و زین

بوی نان و بوی آب و  بوی خاک 

جز بر این شب بود و جغد و بوی داد

جغد این قلعه چو پیر و دیو و سیر 

حاکم خون و زمین و چوب و تیر

ناله ها   فریادها  در    زیر آب

بی ثمر چون  تارها  جوخه   دار 

همچو پر پر بر زمین گلهای یاس

خون می بارید شقایق زیر تیغ

همچو ماری خشمگین کین می داشت

بر سر هر سایه کمین   می داشت

روزگاری تلخ شوم    اندیشه بود 

مکر و حیله تخت و تاج در ریشه بود

بود این بازی و تازی     عصر این 

تلخ بود  و زهر بود و تیز برین

باید این سر بر زمین افتاده بود 

یا بر این سر بر زمین اندیشه بود 

روزگاری می سجادم بر فلک

آرزویی مرگ بود بر این حکیم

                    سراینده خالقی اسفاد

۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۵۷
محمدعلی خالقی

احراز هویت

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۰۱ ق.ظ

احراز شخصیت وهویت انسان گفتار  اوست 

مواظب زبانتان باشید تا هویت تان فاش نشود 
 
 
عرفان
 
عرفان 
۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۰۱
محمدعلی خالقی

گذر زمان در برق و باد

دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ب.ظ

 

 

روزگارانی چو بادی در گذر 

از قدیم مردان شیر رهگذر

سعدی و حافظ بود  مثنوی 

ریز علی روباه پنیر نادری

کاخ بود قلعه بود نون جو

در دکان کالا به کالا نون او

شور شادی در تنور و نان داغ

چلپک وجزغاله قلبر وتاغ

بوی جو و بوی نان بوی کما

در قروتی هم چنان گردن چماغ

یادته باهم چنان بازی شدیم 

گله را تا صبح گرگ بازی شدیم

یک قرون در خود فاخر بودیم

لیسک و دکون پا لخت بودیم

در بیابان ودرو چادر زدیم

از نفس افتاده در حوض بودیم

در بیابان بود حوضی در کویر 

نوش بود در آن چنین این چنین

له لهان قرقر نوش می داشتیم

بیخبر از جلبک و  موش داشتیم 

اب قناتش همیشه فور فوران

در ته شاهرود چاه غرغران

 روزگارانی چو بادی در گذر 

از قدیم مردان شیر و رهگذر 

بود اسفاد کل زیرکوه استوار

پرچمش آوازه ها و پایدار

قلب من از بوی اسفاد جان داشت

اسفاد در قلب زیرکوه جای داشت

زیرکوه هم شاخه ای از قائن

شاسکوه هم شاخه ساری لایق

بگذریم حرفم ز فوق بسیار است

حرف بز از گفته اش بسیار  است 

روزگارانی چو بادی در گذر 

این چنین بود زندگانی در کویر 

مردمی سالار آرام گرد این

این ،  بود اسفاد قلب زیرکوه

با شکوه و هم چو کوهی شاسکوه

 

 

سراینده خالقی اسفاد 20/1/96

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۲۴
محمدعلی خالقی

اندوه غم

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۳۵ ق.ظ

اندوه غم یار من است و یار من خدای من 

هیچ چیز از جانب خدا بی حکمت نیست

با غم هایمان مهربان باشیم 

 

خالقی  (عرفان)

 

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۵
محمدعلی خالقی

شاد باشید

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ب.ظ

امروزمان را شاد باشیم وجشن بگیریم شاید دقیقه ای آن طرف تر امروزی نباشد.

امروزتان شاد اسفادیهای عزیز 



esfadvatanam..blog.ir     عرفان

۱ نظر ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۲
محمدعلی خالقی

مابه التفاوت بینا و کور

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۴۰ ب.ظ

تجربه نشان داده گرچه نابینایان سو چشمی ندارند ولی از هوش واستعداد بالایی  بر خوردارند و قدرتی در  انها نهفته است که از هر انسان  بینایی ارزشمند تر است . انها می توانند حتی از صدای راه رفتن ، فرد را شناسایی کنند .

 ما به التفاوت چشمهای روشن و کور از دیده پنهان نیست

با نابینایان مهربان باشیم 

 

عرفان    esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۴۰
محمدعلی خالقی

دنیای زندونی

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۴۳ ق.ظ

دنیای زندونی

 

اگه برام دوری دنیام چه دلگیره 

تو اینو می دونی برات که میمیره

شبهای بی خوابی چشمای گریونی 

بی تو غم انگیزه شبهای مهتابی

 

اینو می دونی من ازت می خوام برگردی دوباره 

اینو می دونی من ازت می خوام بمونی دوباره 

 

خاموش بی روحه یه قلب دیونه

مرگ است این خونه  دیوار  می دونه 

برگرد به این خونه دوری یه زندونه

دردو همش درده یه راه می مونه 

 

اینو می دونی من ازت می خوام برگردی دوباره 

اینو می دونی من ازت میخوام بمونی دوباره

 

 

سراینده محمد علی خالقی

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۴۳
محمدعلی خالقی

سکوت تلخ

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۲۹ ق.ظ


سکوت تلخ


یه سکوت یه پنجره  یه نفر مسافره

با تو هوا ی تو یه قفس پشت دره  

من هو هوای تو عمری دربدره

بی تو هر تجربه ای که بده یا بدتره


این جای خالی تو دنیای  دیونه مه دنیای  دیونه مه


چرا باید بشکنی سکوت این خونه رو

تو که بودی واسه من مرهم وجود من

مرهم وجود من

یادت گذشته ی خاطره های بچگی 

یادته  اون کوچه های پر امید کودکی

بیا باز که ما بشیم عهد پیمان نشکنیم

 بشکنیم سکوت تلخ

بشکنیم سکوت تلخ 


این جای خالی تو دنیای دیونه مه دنیای دیونه مه


سراینده خالقی اسفاد

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۲۹
محمدعلی خالقی

غروب غربت

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۱۹ ب.ظ

تنگ غروب

 

یه چشم منتظر به سوی جاده 

یه پیچک شکسته توی باغچه

یه راه باریک  غروب پاییز

یه کولبار غم یه قلب خسته

 

عشق تو هر تنگ غروب رو قلب می شینه

برام یه یادگاریه از  خاطره همینه

 

هر روز صبح بوی گل بهاری 

بوی شقایق های یادگاری  

دفتر و خاطرات عکس وگلدون 

بوی نسیم و کوچه ی رویایی 

 

عشق تو هر تنگ غروب رو قلب من میشینه

برام یه یادگاریه از خاطره  همینه

 

سراینده محمد علی خالقی اسفاد 

 

۰ نظر ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۱۹
محمدعلی خالقی

عاشق

جمعه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۴۷ ب.ظ

عاشق


اگه از من دوری 

اگه دلم تنهاست 

اگه جای خالیت

توی دلم کوره

معلومه من هنوز دوستت دارم

معلومه من هنوز دوستت دارم


از عکس خالی توی دیوار 

از قلب خسته ی  امید وار 

این جای خالیت تو این غربت 

ای  گل ای بنفشه تنها 

معلومه من هنوز دوستت دارم 

معلومه من هنوز دوستت دارم 

این عطر تنهاییت

اگه غرق غربت 

اگه درد دوری 

این گریهای من 

این بوی تنهایی 

اگه همش سخته  اگه همش درده

معلومه من هنوز دوستت دارم


تقدیم با عشق به یگانه معشوق 

سراینده محمد علی خالقی

۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۴۷
محمدعلی خالقی

مادرم روزت مبارک

جمعه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ

مادر عزیزم روزت مبارک دوست دارم 

۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۳۰
محمدعلی خالقی