- ۰ نظر
- ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۵۵
نگران می پائید
خیره به ره
دور و برش را
پر می زد هرسو
تند و مهیب
بال و پرش را
گرد چاهی در ان بیشه ی خسته دیدم
کوته و پیر
من ناگه چه خبر خفته در ان کفتر چاهی
زان حوالی دیدم
زیر یک بوته ی خشکیده ی خاری نشسته است
چو ماری به کمین
شاعر ::خالقی (عرفان)
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
برو ای قاصدک
حال مرا دیگر نمی پرسی
کجای قصه ات گیرم
که بر این زخم سنگین ترک خورده
دگر حالی نمی پرسی
برو ای قاصدک با هر سوار سرخوشت از باد
تو را رقصان تورا شادان
چنین خوش باد
اگر مغموم می بارم
اگر لبریز گریانم
اگر فردای فرداها
تو را بادی وزید
بر روح بی جانم
سلامی را رسان
بر تک چراغ روشن و شیدا
بگو من عاشقم تنها
بگو مادر .....
تو را من دوست می دارم
شاعر خالقی (عرفان)
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir