اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۳
  • محمدعلی خالقی

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۳
  • محمدعلی خالقی

احراز شخصیت وهویت انسان گفتار  اوست 

مواظب زبانتان باشید تا هویت تان فاش نشود 
 
 
عرفان
 
عرفان 
  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۰۱
  • محمدعلی خالقی

پیلو رمه در فصل بهار


در اسفاد قدیم تقریبا همه اسفادیها گوسفند دار بودند و اسفاد سه رمه بزرگ داشت.

شیر و ماست . نون و شیر . گور ماس . فه له . چای شیر و کلیه فرآورده های مربوط به شیر و ماست قوت اصلی مردم بود.

هر رمه یک کلوون و بزرگ داشت و امور ده یک و گماری و تهیه چوپان را بر عهده داشت.

هم زمان با فصل بهار و زنده شدن طبیعت اصلا نمی شد گوسفند را در آغل نگه داشت و محیط گرم آغل و غذای خشک پارسال دیگر خوراک خوبی نبود.

گوسفندان هم در فصل بهار زندگی دوباره داشتند و تمایل به خوردن علف تازه بهار داشتند.

در فصل بهار و پایان فصل زمستان ، رمه ها میدونی می شدند .یعنی باید در طبیعت نگهداری می شدند.

گوسفندان هر روز به چرا می رفتند و شب در بیرون و آغل نگهداری می شدند و صبح زود برای شیر دوشی به پیلو می آمدند.

پیلو محل خسباندن گوسفندان است چه در بیابان و صحرا و یا محل شیر دوشی .

صبح زود چند تن از صاحبان  گوسفندان به اتفاق بچه ها به محل پیلو رمه برای شیردوشی می روند.

دوختن گوسفندان در روزهای اول سخت و دشوار است.

گرفتن گوسفندان سوور  به تنهایی امکان پذیر نیست و کمک گروهی می طلبد.

برخی گوسفندان از بین چند نفر فرار می کردند و بالاخره با سنگ و چنگ و دندان و کنده شدن پشم هایشان گیر می افتادند و گاهی اوقات کتک و فحش هم می خوردند.

کار شیردوشی را هم مردان و هم زنان انجام می دادند.

شیر گوسفندان در بهار بسیار مقوی بود چون از علف تازه بود گاهی اوقات شیر مایل به رنگ سبز بود و مه یه گوسفندان پر از شیر بود و با فشار زیاد دوخته می شد و اونقدر کف می کرد که از کاسه سر ریز می شد.

هنگام دوختن ، برخی گوسفندان فرار می کردند و یا لگد به دیکچه می زدند .گاهی هم گاله هایشان داخل شیر می افتاد و زحمت دوختن  هدر میرفت و شاید هم کاسه شیر را خود گوسفند می خورد.

برخی گوسفندان شیر دزدی داشتند و شیرشان را بالا می کشیدند تا برای بچه هایشان شیر ذخیره شود اما با خوردن چند پس مه یه شیر را پس می دادند.

معمولا مقداری شیر برای بره بزغاله ها می ماند و دوخته نمی شد.

دیکچه و کاسه های مس و نیکل برای شیر دوشی بود و در نهایت شیر به داخل پانکه و دبه ریخته می شد.

معمولا ظرف شیر  را کنار رمه می گذاشتند و دورش را با قلوه سنگ سنگچین می کردند تا چپه نشود و یا گوسفند و الاغ نتواند چپه کند.

بعد از شیر دوشی و خاموش شدن غر و بور  اولیه گوسفندان ، رمه آماده ورود خلومه گل می شد .‌......

                          کریمی آوای اسفاد

ادامه دارد.۷۷

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۴۹
  • محمدعلی خالقی

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۴
  • محمدعلی خالقی

سفر به شاسکوه در سال ۸۸


پس از دو سفر با خاطرات خوش و به یادماندنی به شاسکوه ،در ۲۵آذر ۸۸ به همراه محمدعلی غلامی شاگرد ارشد باشگاه کاراته استاد صمصام،راهی سفر به شاسکوه شدیم.اما ایندفعه نه از مسیر دوازده امام و نه از مسیر پیشان شاهرود بلکه راهی سخت و دشوار را انتخاب کردیم.ساعت ۵ صبح از شهرستان قاین به اسفاد آمدیم و ساعت ۶صبح کوله ها را بستیم و از روی یال ابشار چراغان اسفاد بالا شدیم .هوا سرد بود ودر طول مسیر یکی دو دفعه آتش روشن کردیم.مغرور و پر انرژی به راه افتادیم .لباسهای سفید کاراته به شهامت و استقامت ما می افزود...بر این باور بودیم که در این وقت از سال تنها کسانی که به شاسکوه میروند ما هستیم .چون هم هوا خیلی سرد بود و هم خطرات حیوانات درنده وجود داشت. اما به مسیر خود ادامه دادیم و با کشیدن ایبوکی (دم و بازدم )های کیوکوشینی خستگی خود را بدر میکردیم و مثل ببر بر کوه غرش میزدیم....دیدن بزهای کوهی و شغالها و روباه ها و کبک ها از جذابیت های مسیر بود....بعد از ظهر به شاسکوه رسیدیم.من متحیر از قدرت بدنی محمدعلی زاده ی روستا و شجاع مرد همسفر خودم بودم... با رسیدن به شاسکوه با یکدیگر فایت (مبارزه)نمایشی با ضربات صد در صد دادیم....و زیارتهای دو امام زاده را انجام دادیم...هوای ارتفاعات شاسکوه یخبندان بود......زوزه های باد و سرمای هوا ما را روانه خانه ی تازه سازی که به همت بچه های آبیز ساخته شده بود کرد...دو ساعت مانده به نشست روز بود که آتش کردیم و خود را گرم کردیم و سپس به خانه تازه ساز رفتیم....احساس تنهایی در کوه و وحشت از نا امنی منطقه تا حدودی ته دل ما را لرزانده بود....با ذکر و صلوات خوابیدیم.....ساعتی نگذشته بود که در خانه کوبیده شد....وحشت زده شده بودیم و اشهد خود را خواندیم چرا که منطقه از وجود افغان ها ناامن بود...و گمان اینکه در این وقت شب و سرمای هوا چه کسی به درب میکوبد زبانمان را بند اورده بود دشنه و خنجر ها را آماده کردیم که خطر احتمالی را دفع کنیم...درب را باز کردیم سه نفر سر و کله پیچیده وارد خانه شدند و حال و احوال کردن .کمی خیالمان راحت شد که فارسی صحبت میکنن ..ما خود را معرفی کردیم و آنها هم سر وصورتشان را باز کردن و فهمیدیم سه نفر از بچه های آبیز هستن که برای ساختن و تکمیل خانه مزار آمده اند....وقتی سر صحبت باز شد فهمیدیم چند برابر ما آنها ترسیده بودن....چون نمیدانستن چه کسی توی خانه هست و انها هم گمان ما را نداشتن.این چنین بود که آشنا شدیم و شب تا صبح را با خیال راحت خوابیدیم..... 

و دو ساعتی از طلوع خورشید گذشته بود پس از زیارت از مسیر آمدن بر گشتیم....

فرق این سفر در خانه تازه ساز و سرمای هوا و وحشت و ترس شب بود و نهایتا سرشار از هیجان و زیبایی بود...

امیدوارم قسمت همه دوستان زیارت شاسکوه بشه.....

جایی که مراد بخش است و حاجت روا کننده و روح بخش....

🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨

مهدی محمدی اسفاد آذر۹۶

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۳۱
  • محمدعلی خالقی

با سلام .

 

یکی دیگر از بزرگان اسفاد.

حاج محمد حسین جعفری٬٬

فرزند حاج علی محمد..

ایشان از چهره های منحصر بفرد اسفاد نیز میباشند.

وی به لحاظ خصوصیات اخلاقی دارای حسن خلق ٬مردم دار ٬ شوخ طبع٬ کار راه انداز وبیخیال هستند.

وی به لحاظ اینکه پسر بزرگ خانواده بوده تمام املاک  پدر در دست ایشان واداره امور خانواده با وی بوده وبنا به داشتن اب وزمین زیاد از ایشان یک کشاورز درجه یک ساخت .ونیز در امور کشاورزی هر کس نیاز به اب داشت به ایشان مراجعه مینمود . وی در امر قرض والحسنه دادن ودستگیری دیگران  هرگز دست رد بر سینه کسی نزد .منحصر به فرد بودن ایشان بدین لحاظ است که با کوچک وبزرگ اسفاد شوخی میکنند ودر این کار ذره ای کدورت به دل جای نمیدهند ونیز در مراسم عروسی همیشه حاضر بوده ودر امر شاباش دادن به داماد که خود نوعی کمک به حساب میاید پیش قدم میباشند

برایش فرقی نمیکند از اقوام باشد یا غریبه ودر تمام مجالس روستا به طور جد حضور دارند.

از رزومه کاری ایشان میتوان به کار کشاورزی که باغات وی هنوز سرسبزی زیبایی به روستا داده وخرید وفروش گوسفند در قدیم وداشتن ماشین کامیون ودامداری را نام برد.

ایشان از محدود بزرگانی است که طبق رسوم قدیم هنوز لنگته (شال دور سر) که از پوشش بزرگان ان دیار است را بر سر حفظ نموده . حاج اقای جعفری اگر در روز با چند نفری شوخی نکند ان روز برایش روز خوبی نیست که این امر باعث شده که کوچک وبزرگ اسفاد ایشان را دوست داشته باشند...

ثمره عمر ایشان یک دختر وشش پسر میباشد که پسر بزرگ ایشان اقای محمد تقی جعفری میباشد.

با ارزوی سلامتی برای این خانواده عزیز با ذکر صلواتی بر محمد وال محمد..

نویسنده:محمد علی غفاری

 

۱۳۹۶/۱۰/۱۰to 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۱۹
  • محمدعلی خالقی

  • ۲ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۰۷
  • محمدعلی خالقی

خواب شب

 

گاهی واقعیت های زندگی مثل پرده ی سینما واضح و روشن با یه فایل کامل ویدیو یی توی خواب ادم اکران میشه 

نمیدونم این خصلت رو تمام  انسانها دارن یا در بعضی افراد این موقعیت اتفاق می افتد.

یک فایل کامل از یک ویدیو   رو براتون  می‌نویسم شاید براتون ترحمی بود یا یک تلنگریی

 

دیشب با مادرم به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم 

من مادرم بودیم و حسن  و زهرا  و مادرش 

در گوشه ای  از خانه  کز کرده بودم و به  حرفها و مجلس گوش می کردم .

خانه ای بود از بافت قدیم دوطبقه 

در قسمت پایین سالن تماشا گر پلهایی زیبا و گلی  بودم 

زهرا جارویی به دست داشت و در حالی که داشت قسمت بالای خانه را جارو می کرد حسن را به پشت خود بسته بود و با مشقت زیادی او را حمل می کرد .  حسن و زهرا خواهر برادر بودند. 

بغضی عجیب گلویم را گرفته بود و یکریز در درونم مرا می فشرد . همگی زل زده بودند و مرا تماشا می کردند ولی چیزی نمی گفتند 

این ماجرا همین طور ادامه داشت و حرف های  مادر زهرا و مادرم هم تمامی نداشت .

تا این که جارو تمام شده بود و حسن  در گوشه ای نشت وبا حسرتی عجیب مرا نیم نگاهی می کرد و دوباره در خودش پنهان می شد 

بغضم دیگه داشت می ترکید و صدای در هم شکستنم هم به گوش بقیه رسید .و مفهوم نامفهومی هویدا شد . 

مادرم پرسید چی شده تو را  ؟  من که اشک از چشمانم  می بارید نمیتونستم صحبت کنم نه این که نتونم حرف بزنم بغضم اجازه حرف زدن نمی داد .حسن هم همچنان نگاه های معنی دارش کم کم واضحتر میشد  اما  در خودش خجالت هایی پوشیده  انکار می کرد .

 من هم فکر می کردم خودم را گم کرده ام با هزار بد بختی تونستم یک کلمه بگم از  مادرم پرسیدم کجا هستیم .

این که می بینم حقیقت دارد همه زدن زیر خنده یعنی چی کجا هستیم میهمانی  هستیم . خونه حسن 

سر و صورتم دریایی از اشک شده بود رفتم کنار حسن ودستشو فشردم و بغلش  کردم سکوت سرشار از ناگفته ای که حسن با نگاه معصومش داشت را شکستم و صدای گریه مو بردم بالا تا جایی که عقده دلم خالی شد و گفتم نمیتونم ببینم حسن ی که تا دیروز با هم هم بازی بودیم و در رفاقت هیچ چیز کم نگذاشتیم .

نمیتونم ببینم امروز نمیتونه دست وپا شو تکون بده ویا بیاد پیشم بشینه و درد دل کنه ومن اون گوشه بشینم وتماشاش کنم

اخه دست پاشو از دست داده بود 

دستی بر روی دوشم خورد و بلند شدم اشکامو پاک کردم ولی هق هق گریه ام امان نمی داد سکوت شب را در خود شکسته دیدم وفریاد این همه گریه و زاری دیگر در بیداریم واقعیتی نداشت. 

 

خالقی اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۹
  • محمدعلی خالقی

  • ۱ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۰۲
  • محمدعلی خالقی

  • ۱ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۰
  • محمدعلی خالقی

 

 

روزگارانی چو بادی در گذر 

از قدیم مردان شیر رهگذر

سعدی و حافظ بود  مثنوی 

ریز علی روباه پنیر نادری

کاخ بود قلعه بود نون جو

در دکان کالا به کالا نون او

شور شادی در تنور و نان داغ

چلپک وجزغاله قلبر وتاغ

بوی جو و بوی نان بوی کما

در قروتی هم چنان گردن چماغ

یادته باهم چنان بازی شدیم 

گله را تا صبح گرگ بازی شدیم

یک قرون در خود فاخر بودیم

لیسک و دکون پا لخت بودیم

در بیابان ودرو چادر زدیم

از نفس افتاده در حوض بودیم

در بیابان بود حوضی در کویر 

نوش بود در آن چنین این چنین

له لهان قرقر نوش می داشتیم

بیخبر از جلبک و  موش داشتیم 

اب قناتش همیشه فور فوران

در ته شاهرود چاه غرغران

 روزگارانی چو بادی در گذر 

از قدیم مردان شیر و رهگذر 

بود اسفاد کل زیرکوه استوار

پرچمش آوازه ها و پایدار

قلب من از بوی اسفاد جان داشت

اسفاد در قلب زیرکوه جای داشت

زیرکوه هم شاخه ای از قائن

شاسکوه هم شاخه ساری لایق

بگذریم حرفم ز فوق بسیار است

حرف بز از گفته اش بسیار  است 

روزگارانی چو بادی در گذر 

این چنین بود زندگانی در کویر 

مردمی سالار آرام گرد این

این ،  بود اسفاد قلب زیرکوه

با شکوه و هم چو کوهی شاسکوه

 

 

سراینده خالقی اسفاد 20/1/96

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۲۴
  • محمدعلی خالقی

خلاصه ای از ازدواج قدیم 

 

شرایط و موقعیت ده نشینی قدیم تا  حال ،  رسم و رسومات خیلی متفاوت  شده و رسومات قدیم شرایط خاص خودش را در پی داشت 

در شصت سال قبل به عنوان مثال برنج ویا نان گندم در کار نبود یا هم اگر بود به ندرت پیدا می شد 

نقل بود از یکی از دوستان اسفادی نان جو در قدیم زیاد بود و خیلی کم نان گندم پیدا می شد اگر هم بود در صندوقی نگهداری و قفلی در چمدان زده می شد ودر مواقع و شرایط مورد خاص استفاده می شد یا بین فرزندان و یا اقوام و میهمانها در مصرف نان مدیریت می شد . 

از غذاهای مورد استفاده در قدیم قروتی عدسی خورشت لوبیا خرما و یا شیر یا ماستی بیش نبود . یک خانواده ی ساده  در سال یک بار گوسفندی می کشتند  و ان را در بین اقوام و خویشان و همسایه ها تقسیم می کردند . 

خواستگاری و ازدواج در قدیم اسفاد به این صورت بود .

در قدیم محضر کد خدای قلعه ویا ریش سفید ده بود . کاغذی به عنوان عقد حلالی بین عروس داماد با امضا بزرگان صورت می گرفت  و یا هم گپی ، ورنوم  به زبان اسفادیها یعنی گفتنی صورت می گرفت . 

  شرایط و قوانین مهریه عروس به این روال بود 

 یک جلد کلام الله مجید 

 عرق چین با  یک کلاه سفید و یا لنکته ای از جنس کرباس و یک دست لهاف توشک( قدیفه ریشه دار )

وحدودا پنجاه شصت قرون نقره و کسایی هم که آب و زمین داشتند چند سره آب و  زمین مهریه می کردند. 

 

یکی دیگر از رسومات خاص قدیم بیش از چهل وپنجاه خر هیزم از بیابان بود که اقوام نزدیک داماد و یا جوانان منتخب هر کدام با یک دو خر به بیابان یا همان تاغ زاری رفته وشا ید چند شب هم در بیابان می ماندند و بیش از چهل پنجاه خر به اقوام عروس و همین طور بزرگان ده و یا ریش سفیدان بعنوان تعارفی می دادند 

و عروسی هم با یکی و دو خواننده و دف و دایره در بعضی  روستاها در ته خرمن ها ودر اسفاد هم در دالونهای قلعه ویا خانهای خودشان و پشت بامها برگزار می شد

 از شاخ وبرگ درخت سرو اسفاد هم جهت پاتخت عروس داماد استفاده می کردند که خیلی زیبا می شد و مراسمشان را با شاد باشی و مبارکی جشن می گرفتند . 

 

باتشکر خالقی 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۲۷
  • محمدعلی خالقی

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۵۰
  • محمدعلی خالقی
انسان یا هر موجود زنده روزگاری این چنین خواهد داشت 
این است قانون طبیعت 
  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۵۱
  • محمدعلی خالقی

  • ۱ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۲۴
  • محمدعلی خالقی