اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

             سرزمین مادری

 

اسفاد ای زادگاه مادری من چه می کنی 

با دستهای خسته و روح شکسته چه می کنی

 

درد است در فراق من از حال و روز تو 

شهر سکوت و در دیوار شکسته چه می کنی 

 

روزی و روزگاری و حال و هوای تو 

شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی 

 

از باغ های خرم و شیر و دلان تو

ان کوچه باغ  عام و مردان ادیبت چه می کنی

 

در سالهای  دور عصر   گبر و ترکمن 

عمری چو پرچمی حفاظ بر بلندا چه می کنی

 

چون ریشه در خاکت بود سرو و سربلند

عمری چو قرنی عظیم پانصد ساله چه می کنی

 

هر چند که خاکت بود کیمیای در 

می بوسم و چشم به راه مزار حبیبان چه می کنی

 

مقبول حق در کفن و مرگ و آخرت 

خفته و نکوست در کنار  نیاکان  چه می کنی

 

گر زندگی همین بود عمری چو برق و باد 

بی تو چو مرگی ایست به سرای دوباره  چه میکنی

 

گفتم و شدم شاد چو شمشاد و ارغوان

آن کس که شنود شعرت شادمان چه می کنی؟

شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

  • ۰ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۵۲
  • محمدعلی خالقی

از راست خواجه شفیع موسایی  حاجی آقای واحدی حاج اقای غلامعلی زاده آقای موسایی حسین آقای غفاری  اقای نوروزی و حاج علی آقای غفاری

  • ۰ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۰۵
  • محمدعلی خالقی

رابط بخل بین دو انسان می شه فاجعه 

زندگی قشنگتان را با افراد بخیل و نادان خراب نکنید 

 

گاهی وقتی ادما از دو نفر که بیشتر می شن   دیگه اون احترام دونفره رو به همدیگه نمی زارن می خوان خود شیرینی کنند یا به عبارتی نمی دونم منیتی از خودشون نشون بدن .

همیشه تو جمع این رخداد پیش میاد . 

چرا احترام ها شکسته می شه و اون احترام که دونفر با هم دارند از بین می ره 

مثل اون قضیه ایستادن بیجا مانع کسب است . 

همیشه برام یک سوال بود  که ایستادن بیجا مانع کسب است یعنی چی تا اینکه تجربه ی  کسب برام این قضیه رو روشن کرد . 

و حالا من می گم وقتی احترام ها شکسته می شه که جمع از دو نفر بیشتر می شه !!!؟؟؟؟

 

  • ۰ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۸
  • محمدعلی خالقی

پدرم 

سوگند به زیبایی چشمانت وبه ریزش همیشگی اشکهایم که من حتی به خیال باتوبودن هم قانعم....خیالت را از من نگیر که خیالت مهربانترین تصویر دنیاست ...‌پدرم کاش تصویرت نفس میکشید.....روحت شاد وجاودانه❤️

  • ۰ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۳
  • محمدعلی خالقی

 

سلام ای گنج مهر و عشق دیرین 

به قبرستان گور شوق وشیرین

کو اجداد    و     یاران خدایی 

شقایقها     کجایید  تو کجایی  

 

               خالقی اسفاد

  • ۰ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۷
  • محمدعلی خالقی
بیوگرافی اژ وبهترین تلنگرش

وقتی روغن چل به باک می ریختیم ومناظر زیبای هلالی دود را با دنده معکوسها در پشت سر تماشا می کردیم . زیبایی دود وغرش سیلند.شوق وذوق راکب را دوچندان می کرد .
وجالب اون که وقتی از جوی کرتی با جوب وبرقهای پر لاخ وسنگ وباز هم غرش اژ (عاشقتم ) به راه دویلی در راه بودیم و خورجینت همچنان دلنگان بود چند باری هم در برق وجو به زمین می خوردیم وغیر ممکن بود یکی از راهنماها نشکنه ,,,,
اماده جهت عملیات موش دود دادن
لوله اگزز بعضی از موتورها باریک بود وبعضی گرد که ما با اون گرده مشکل داشتیم ولی باریکه که همچنان با جیر محکم بسته میشد . وبالاخر سوراخ موش را هموار و اون لوله جیر تیوپی رو هم به سوراخ موش می گذاشتیم و همچنان غرش سیلندر به تگ دشت خانه هم میرسید . دود از چهل وپنجاه سوراخ بیرون می امد . تلنگرش انجاست که وقتی مشغول پلمپ سوراخها بودیم , همچنان در لابلای غرش موتور صدایی خنده می امد . که مات مبهوت راکب موتور را متعجب می کرد . که ملزم به خاموش موتور وبه دنبال صدا ,,,,,
نگو موش بر لبه پل نشته , وکت وشلوار و عینک افتابی زده و به مناظره ما پرداخته ومی خندد, 

جالب انجاست که میگه بفرما نوشابه ,,,
خالقی اسفاد
برچسب‌ها: 
  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۴
  • محمدعلی خالقی

بنشین  با هم کمی گپی زنیم 

از قدیما و اون جوونا نگذریم 

گر بگم از بهرت ای دوست پیر مشی 

گر بود رویت سفید     قرمز  مشی

روزی بود  و    روزگاری داشتیم

گو گله و  خر گله    می داشتیم

هر که دو تا گو مداش کیف  می داش

گر ماست و سر شیر فراوو می داش

یا اگر مرغ وخروس هم می داش 

قد قدان تخمرغ به زنبیل می داشت

خیت پیاز سیرموک و کاه یادش بخیر 

بزغاله و شیخ روا     یادش بخیر 

کلب پیاز   علف کرده    سو مزنی 

داس مایی یا گو خوره گو مزنی 

سیم داغ !  گو موخوره یا بیارم

صبر کو   یک سیم سرخ بیارم

سر صبح   یک انار ترش بیار 

تا ده مین خیتا توره خو بنیا

یا که انار مبره یک سیم وپکنیک ره بیار

عجبا ای روزگار باز ده کجار

گندم سر زعفرو    او ره بیار

پی باغو ره او دادم فردا عمله درم

خر و جقد وماله یک رسمون کم درم

چه سواری داره ده ری مله یک پایه

شاشا  پل ره بگی   ترگز اناری مایه

خرا هم مونده شدن پیزور ببن قب نکنه

گردن اور محکم بگی زن صحبخور مایه

بگذریم    پل خیت هم ، موشی شده

موتور اژ ، یا هم ، پنج کیلویی کاه مایه 

یادمه موتور اومه ده جو کرتی قرش اژ

باز مترسم که همو موش عینکی مر مایه

اگر ای بار دگه و موتور اژ و روغن چل

ا همو موش و همو غرش اژ و مه بم

کلکو کنده شده گور  صحب خور مایه

بخدا مونده شدم وگر نه تا صبح بریتو

اقدر حرف مزدم   ولی یه اما داره 

حرفوکه حرف میره اوسونه داستان مایه

                   خالقی در اسفاد وطنم

  • ۱ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۳۳
  • محمدعلی خالقی

۷

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۷
  • محمدعلی خالقی

۷انجیر کوهی اسفاد   

 

انجیر کوهی یا می شه گفت انجیر طبیعی یکی از گونه های انجیر است

این انجیر خودرو می باشد و در مناطق کوهستانی می روید ودر مقابل خشک سالی سرما وباد واب مقاومت زیادی دارد 

درخت این انجیر در روزنه کوهها ویا صخره ها می روید 

انجیر رسیده ان شیرین و سفت و کمی ترش مزه می باشد 

این میوه از قدیمی ترین گونه های گیاهی می باشد و از قدیم برای مردم آشنایی داشت  در اسفاد ما بعلت موقعیت آب و هوایی وخشکسالی های مکرر  امروزه کمی نادر شده و در اسفاد قدیم این میوه از پررنگ ترین میوه های کوهی بود و پرندگانی چون کبک تهی بلبل و خزندگان علاقه بسیاری به ان داشتند  و امروزه هم از درختانی به ندرت هنوز استفاده می شود . 

این نوع میوه خوراک مناسبی برای کبک و تهی بوده ودر قدیم در سایه این درخت  از وسیله ای به نام  دودر جهت به دام انداختن انها استفاده می کردند  چرا که این پرنده علاقه وافری به این میوه دارد  

محل را برای به دام انداختن کبک ها در دامنه کوه تا پای درختان انجیر به طرز ماهرانه ای از خار و خاشاک تعبیه می کردند تا بتوانند راحت تر انها را شکار کنند . 

چوب این درخت هم بسیار مقاوم و قوی  می باشد

انجیر خواص بسیار خوبی برای هضم غذا  واز طرفداران بسیاری در قدیم وحال برخوردار می باشد

رنگ انجیر کوهی اسفاد معمولا سیاه و پوستی محکم  و دانهایی ریز وخوش مزه و انجیر زرد انجیر چغوکی وانواع دیگری هم در باغ ها می توان مشاهده نمود 

                 خالقی اسفاد

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۸
  • محمدعلی خالقی

ته شله  و منبع اب

 

ته شله مکانی استراتژیک در اسفاد محسوب می‌شود از چند جهت :

اول بخاطر اینکه بعد از راه در قلعه که هم اکنون آسفالت شده بعنوان دومین مسیر اصلی برای دسترسی شهرک به پای چنار استفاده می‌شود که این مسیر به راه پی قلعه معروف است.

دوم وجود بخش بزرگی از مزارع در اطراف این راه که وجود جوی آب همراه با درختان توت در سرتاسر این راه به آن زیبایی خاصی بخشیده است.

سوم به دلیل وجود خرمنگاه های گندم و جو  که البته تعدادی از این خرمن ها در پیزاد قاضی هم وجود دارد. 

 

ته شله زمینی صاف با ارتفاعات کم   پایین وبالا شیب دار می باشد که مختص خرمنگاه ها صورت می گرفت و عمومی محسوب می شود که هر کس جایگاه خاص خودش را از قدیم و ایام دارد وچون از محیطی تقریبی در معرض باد می باشد از این مهم برخوردار گشته و در زمان اسفاد قدیم جایگاهی برای عصر امروز فراهم کرده که شاید برای نسل امروز ناشناخته باشد و انسان را به سوی عشق محبت و صفا سوق می دهد 

وشاید قدیمی ها با هر بار عبور از این مجاورت به یاد خاطرات و کلماتی مانند خداقوت  چیگ  دروازه  خر وگاو ریسمان جوال  و گندم جو ماش خرجین و واز همه مهمتر اجداد و پدران و مادرانی که امروز در جمع ما  نیستند بیفتند 

چهارمین دلیلی که به این محل اهمیت بخشید ایجاد منبع آب شرب شهرک اسفاد هست

این منبع زمینی و بتنی به متراژ تقریبا ده در پنج و عمق چهار و پنج متر که از بتن سخت و فشرده در دهه 60 ساخته شد و مدت کمی از آب چاه عمیقی که در مجاور همین محل حفر شده بود تغذیه می شد که احتمال بر تامین اب شهرک و همین طور اگر عملی می شد برای مزارع هم قابل استفاده بود که موثر نشد و هم اکنون از آّب اسفدن تأمین می شود. یادی کنیم از مرحوم حاج میرزاحسین نظرجانی (پدر دهیار فعلی) که زمان ساخت این منبع منزلشان در ته شله واقع بود و همکاری موثری در ساخت منبع داشتند.

داستان چاه و دردسرهای حفر آن و خشک شدن آب آن و انتقال موتور دیزل و تانکر آن تراژدی است که از آن فقط اتاقکی به یادگار مانده است.  چاهی که برای اسفادیها آب نداشت شاید برای شرکت حفاری نان داشت.

       نگارش احمد محمدیł 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۵۱
  • محمدعلی خالقی

از قدیم گفتند زیادی خوب نباش داستان می شه

 

ادم  گاهی دوست داره دستی رو بگیرد یا هم به کسی در حد توان خودش خوبی کند

اما    گیرم که خلق  را به طریقی فریفتی 

                               با دست انتقام طبیعت چه می کنی

چقدر زشت است وقتی به کسی خوبی می کنی و بعد در جواب خوبی هات بدی می بینی 

این خوبی میتونه پول دادن به کسی  باشه یا غذا دادن به کسی  یا ماشین یا خانه وبعد طرف حسابت میگه   بعنوان مثال اونکه خونه مجانی بهش دادی  مثلا خانش سوسک داشت  یا پول به اون یکی بیشتر داده به من کمتر یا ماشین رو می زنه به جایی میگه خراب بود یا غذا شو میخوره میگه چقدر بده مزه بود یا هم خانه بنده خدا یک سال زندگی می کنه بعد می ره می گه  یک اتاق کوچیک که بیشتر نیست . 

 

امروز به نتیجه می رسیم اگر می خواهید همانی که هستید باقی بمانید فقط همان باشید که هستید یعنی اگر خواهر هستی خواهر بمان 

مثلا خواهرتو هر روز تو مسیر ی سر کار می رسونی و یه روز به هر دلیلی نمی تونی برسونی  صداش در میاد و انگار طلب داره پس بهتر که از اول هیچ کاری آدم نکند  اونوقت می تونی خواهر و برادر  بمانی بعنوان مثال دایی ازت توقع داره هر روز کلید خانتو بگیره  و یک روز بهش ندادی  انگار باهات دعوا داره پس  همون دایی اولیه که به اسم صدا می زنه بمونی حرمتش بیشتره و مادر که هر روز برات غذا درست می کنه و یه روز نکرده مگه ما طلب داریم ازشون 

این یعنی چی  فهم و شعور کجا رفته من از خانواده گرفتم غریبه بماند.

 

تجربه میگه پایان هر  دوستی و خوبی  بدیه البته بعضی ها حقوقتشو دارن 

انسان مخلوق عجیبی ایست برای گناهان خودش وکیل است و برای گناهان مردم قاضی   

امیدوارم همیشه همونی که هستین بمونین البته بعضی شاخص ها واقعا شایسته لیاقتند.

                                       

  • ۰ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۵
  • محمدعلی خالقی

 

مهربونها تنها مشکلشان اینه که فکر میکنن بقیه  هم مثل خودشون  مهربانن

زنده یاد خسرو شکیبایی

 

  • ۱ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۲۹
  • محمدعلی خالقی

آواز پریها

 

بود یک بازی چو شطرنج این چنین 

بشنو از سرباز خونین بر زمین

قلعه ای بود شیر مردانی  دلیر 

صاف وبی رنگ همچو آبی سقف این

قلعه ای خاکی و خشتی داشتیم

زیر هر خشت پینه ها می کاشتیم

قلعه بود و شاه بود و یک وزیر 

باغ بود و تاک بود و اسب و زین

بوی نان و بوی آب و  بوی خاک 

جز بر این شب بود و جغد و بوی داد

جغد این قلعه چو پیر و دیو و سیر 

حاکم خون و زمین و چوب و تیر

ناله ها   فریادها  در    زیر آب

بی ثمر چون  تارها  جوخه   دار 

همچو پر پر بر زمین گلهای یاس

خون می بارید شقایق زیر تیغ

همچو ماری خشمگین کین می داشت

بر سر هر سایه کمین   می داشت

روزگاری تلخ شوم    اندیشه بود 

مکر و حیله تخت و تاج در ریشه بود

بود این بازی و تازی     عصر این 

تلخ بود  و زهر بود و تیز برین

باید این سر بر زمین افتاده بود 

یا بر این سر بر زمین اندیشه بود 

روزگاری می سجادم بر فلک

آرزویی مرگ بود بر این حکیم

                    سراینده خالقی اسفاد

  • ۰ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۵۷
  • محمدعلی خالقی

  • ۲ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۱۳
  • محمدعلی خالقی

با لبخند منو بخون

 

تا حالا دقت کردید بعضی از افراد شدیدا ابراز هم دردی می کنند  و علاقه از خودشان نشان داده و صمیمی و گرم وارد جلد ادم های ساده می شن 

اینها چاپلوسانی بیش نیستن که با مکر و حیله روبه هانه خود موجب حیله افراد ساده می شن

 

همین که می شینی تو ماشین یارو یک نگاه غلیظ .......قیافه ات خیلی آشناست داداش بچه کجایی 

یا می ری تو تعمیر گاه پلوس ماشینو جا بزنی یا رو در هینی که کارشو انجام میده یک لبخند  ملیح میکنه و میگه بچه کجایی  یا هم می فرستد دو تا گرد گیر پلوس بگیری وقتی اومدی می بینی بسته و ایراد از جای دیگه بوده به بهونه پلوس پنجاه هزار ازت گرفته 

قافل از این که نمیدانن که ما بچه اسفادی م

و جواب این شیاطین این است . 

روزی منتظر ماشین از گاراژ دارا به صبا بودم  تا نشتم

یارو کجا می ری گفتم صبا  

قیافت خیلی  آشناست  بچه کجایی  .... منو بگو یه جوری شدم . گفتم این از اوناست . 

در هینی که با گوشیم داشتم ور می رفتم 

گفتم محمد 

یک نگاه و یک دنده معکوس

دوباره پرسید بچه کجایی 

گفتم محمد 

یک لب کچ و یک کمان ابرو از خودش نشون داد 

گفت کجای صبا می ری گفتم مشهد 

دوباره یک لبخند و یک لب چرخان 

منم طبیعی

در هینی که داشتم پفک می خوردم  گفتم بفرما نوشابه

یک مکس کرد دوباره پرسید 

هوا گرم شده

گفتم همین جلو 

گفت چی همین جلو 

گفتم پیاده 

گفت

حالت خوبه  گفتم پانصد بیشتر ندارم

داشت  دو دستی می زد تو سرش 

فهمیدم منظورش چی بود 

 ازمیدان دو قدم رد شده بود می خواست پانصد بیشتر بگیره یعنی ۱۵۰۰

منم پیاده شدم و  بهش گفت گفتی اسمت چی بود

باشه  اسفاد  یادت باشه

ممنون 

نقل بود از یکی دوستان   همون شخص خسته مانده رفته بود خانه که غذا بخور ه و داستان را واسه زنش تعریف می کرده 

زنه بهش گفت شک نکن قاینی بوده 

مرده هم با جد گفت نه بابا می گفت  اسفاد

زن گفت قابله ماکارونی تو یخچاله بردار بخور تا حالت جا بیاد حالت خوب نیست 

اسفاد رو چطور نمی شناسی 

بادرینگ حقه  زردک

 مرغ پر زنی نمی شناسی

تا درب یخچال رو باز می کنه وقابلمه رو میاره، جلوش می بینه که یک اسفادی تموم ماکارانی ها رو خورده و چهار زونی  

وسط قابلمه نشسته و بهش گفت گفتی اسمت چی بود 

نقی

ما که نهار نخوردم

 ما خیلی باحالیم

  • ۰ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۵۲
  • محمدعلی خالقی

  • ۱ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۸
  • محمدعلی خالقی