اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۳ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

همکلاسی

۲۴
دی

آقایان احمد قلی زاده.ابوالفضل واحدی.محسن اسدالهی.حسن کاظمی.مهدی نظرجانی.جعفر عابدینی علی کریمی .غلامحیدر اسدالهی.علی رادپور .حسنعلی ملایی.مسعود عظیمی .علی ملکی.اسماعیل عبدی .علی شهریاری.مهدی کاظمی حسین طاهری نسب . محمد غلامعلی زاده .علی غفاری .علی یاری . محمد حسینی .حسینعلی اسحاقی .حسن مددی معلم خانم خواجوی واقای خواجوی

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ دی ۰۲ ، ۱۱:۳۲
  • ۸۵ نمایش
  • محمدعلی خالقی

همکلاسی مهربونه 

هم کلاسی هم زبونه 

آخر غصه ی ما هم کلاسی خوب می دونه 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ دی ۰۲ ، ۰۸:۵۷
  • ۱۰۰ نمایش
  • محمدعلی خالقی

کودکی بود از تبار  مهتران

دوستانی داشت از آن بهتران

او که خود مظلوم و خیر اندیش بود

از همه اهل هنر او پیش بود

دوستانی زیرک  و باهوش داشت 

حرفشان  را او همیشه گوش داشت

گرچه خود خوش مشرب و درویش بود

فاقد هر گونه قوم و خویش بود

گردش و تفریح  بود او را کمی 

کنجکاو و پر تحرک بود همی 

روز تابستان  که او بیرون شدی

بهر بازی راهی کانون شدی

با همه یاران  و یک از دشمنان

بیخبر رفته برون پرسه زنان

پای او پیچید و بشکست استخوان 

او شده بیهوش وافتاد آن زمان

همرهان ش  چون  که آن حالت بدید

حالتی بر هر کدام آمد پدید

هرکدام از دوستان فکری نمود

فکرشان هرگز به نفع او نبود

نقشه بودی تاکه مفقودش کنند 

بیخبر پس نیست ونابودش کنند

  تا  نگردد راز  ایشان  آشکار
 
پیش اقوامش نگشته شرمسار

آنکه بود اورا  زِ ایشان خصم ودون

گفت من او رابرم زِین جا برون

چون مرا از این همه دشمن نهند

تهمت مفقودی اش بر من نهند

باید اورا سوی در مانگاه  برد 

پس روا نَبود  به سوی چاه برد

رفت واو بر گوشه ای اندیشه کرد

کار او چاره زِ بیخ وریشه کرد

او خبر بنموده بابش  آن زمان

تا که احوالش نگردد زو  ،نهان

چون پدر آمد  و کارش چاره کرد

اومداوا کودک بیچاره کرد

کودکش را او نصیحت ،،پند داد

پند شیرین  چون عسل چون قند داد

گفت دوستت چون نگیرد دست دوست

دشمن دانا شرف دارد به دوست

دوست ابله سوی چاهت می برد

دشمن دانا جهانت  می خرد

دشمن دانا که غمخوارت. بود 

او کلید راه دشوارت بود

دشمن دانا بلندت می کند

او رها از دام و بندت می کند

دوستی با اهل دانش ،گر نکوست

باخردمندان نشستن آبروست

چون که کردی زَ ابلهان، یار انتخاب

خا نه و کاشانه ات گشته خراب

دوستی با ابلهان چون تار موست

دشمن دانا به از نادان دوست

زندگی و عمر تو رفته برآب

نیست آرامش تورا ونیست خواب

ای کریمی راه دانش را بجو

غیر راه معرفت راهی مجو

یونس از فرزانگان  یاری گزین 

گر نشینی با بدان گردی غمین 


کریمی اسفاد.         مهرماه ۴۰۲

  • ۰ نظر
  • ۲۳ دی ۰۲ ، ۰۹:۵۲
  • ۹۸ نمایش
  • محمدعلی خالقی