اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۸ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

بعضی آدمها  دیدین خیلی خودشون رو صمیمی جلوه می‌ دن انگار ده ساله رفاقت کردن با هاتون 

یه روز گفتم راستی تو شغلت چیه  یک‌ پروژه هست می ری سر کار ، گفت آره،   دستت هم درد نکنه ، گفتم به این شماره زنگبزن ، گفت داداش دستت درد نکنه ، خدا خیرت بده 

خوب کار نداری من رفتم یک قهوه بخورم ، گفتم بیزحمت برا من هم یکی بگیر (می خواستم امتحانش کنم)، بیا کارتم رو بهت بدم  ، نه باهاش حساب دارم 

رفت‌وآمد که این کارتم همراه نبود ، خودش نبود از شاگردش هم نگرفتم ، هیشکار نمی شه رفیق برو خوش باش 

می گم که ....

یادتونه زنگ ریاضی معلم نبود 

یک معلم دیگه میومد به خاطر اینکه سرمون بند بشه 

می گفت از یک تا ۵۰۰۰ بنویسین 

بعد دفتر تموم می شد ، زنگ و روز مدرسه تموم می شد 

ما هنوز داشتیم تو حیاط و زیر سایه ی دیوار عدد می نوشتیم،

فردا و پس فرداش هم می نوشتیم

یادتونه دوست داشتیم کل صفحه های دفتر رو خط خطی کنیم. یا دفتر رو آتیش بزنیم 

خوب درست ، این آدما رو مثل همون اعداد ریاضی که رو اعصابتون بود با یه قهوه ساده ۲۰ هزار تومانی می تونین بشناسین و از زندگی خط بزنین 

یه ضرب المثل هست می گه رفیق رو با سفر و سفره و مسافرت بشناس ، 

 

با یه قهوه بیست تومنی آدما رو  محک بزن  

 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ آذر ۰۳ ، ۰۲:۲۳
  • ۳ نمایش
  • محمدعلی خالقی

  • ۰ نظر
  • ۱۲ آذر ۰۳ ، ۲۰:۰۲
  • ۴ نمایش
  • محمدعلی خالقی

آنچه روئید 

آنکه رمید 

آنکه خزید 

آنکه دوئید 

همه رفتنی ان 

چرا طلا با ارزش ترینه 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ آذر ۰۳ ، ۱۷:۰۵
  • ۵ نمایش
  • محمدعلی خالقی

گفت مغز می خوری 

گفت نه ساقی رو عوض کردم جنس خوب میده 

مغزم خوب کار می کنه 

غم داری ؟؟؟

گفت چی شده باز !!!

ناراحتم از اینکه ، قبل از صبحونه داشتم فکر می کردم 

که قراره من بعد صبحونه سیر باشم !!!!؟؟؟!!!!

 

گفت.  در این مورد بعدا فکر خواهم کرد 

حالا چرا تو آفتاب نشستی 

همه می رن تو سایه می شینن تو اومدی تو آفتاب؟؟

گفت آفتاب مهربانی 

سایه ی تو بر سر من 

ای که در پای تو پیچید 

ساقه ی نیلوفر من 

                                     با هم حال می کنیم دیگه 

گفتم اگه انعام بهت ندم 

آیا برخوردت  با من فرق خواهد کرد 

گفت به جواب رسیدم 

بحث امروز در مورد پوله 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ آذر ۰۳ ، ۰۴:۱۴
  • ۴ نمایش
  • محمدعلی خالقی