اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۱۳۲ مطلب با موضوع «درگذشتگان اسفاد» ثبت شده است

  • محمدعلی خالقی

چهره های درخشان و مقاوم اسفاد

مادران و همسران شهداء گرانقدر اسفاد

۱ سرکار محترم خانم حسینی

مادر محترم شهیدان سید مصطفی و سید ابوطالب اسماعیلی.

گاها در تلوزیون مشاهده می شود که از پدر و مادران چند شهید تجلیل می شود اما ما اسفادیها از این موضوع غافل هستیم چرا که در اسفاد ما نیز این افتخار وجود دارد که یک خانواده دوشهید تقدیمی داشته باشند.

خانم حسینی بسیار مهربان . مقاوم . صبور هستند که دو جوان برومند را به انقلاب تقدیم نموده اند.

۲ سرکار محترم  خانم ابوترابی مادر شهید محمد رضا شفیعی که مادری مهربان . فداکار و زحمت کش هستند و علاوه بر تقدیم یک شهید ، مادر یک جانباز محترم با درصد بالای جانبازی و هم درجه مقام شهید ،بنام علی شفیعی هستند.

۳ سرکار محترم خانم  عبدی مادر شهید علی حسینی 

بسیار زحمت کش . مهربان و دلسوز و مقاوم . البته ایشان به گردن ما اسفادیها حق دارند و به وجود ایشان افتخار می کنیم.

۴ سرکار محترم خانم حاجیه فاطمه غلامی 

بسیار مهربان . فداکار و سخت کوش و دست و  دلباز . مقاوم و متعهد که علاوه بر اینکه همسر شهید نظرجانی هستند مادر فرزند جانباز نیز می باشند.

۵ برای سرکار محترم مادر شهید جعفر انصاری نیز ، آرزوی رحمت و مغفرت از درگاه خداوند منان داریم .

برای این چهره های درخشان و اسطوره های صبر و مقاومت و پایداری آرزوی سلامتی و طول عمر و توفیق روز افزون داریم  و به وجود همه آنها افتخار می کنیم

به برکت صلوات بر محمد و آل محمد .

ضمن گرامیداشت پیشاپیش هفته دفاع مقدس . آرزوی رحمت و رضوان الهی برای شهدای گرانقدر اسفاد داریم.

                   کریمی آوای اسفاد  




و 


نام مادر را به زر باید نوشت هم به دیوار دل                       باغ و بهشت                       


  • محمدعلی خالقی


تیغ بر خراش گل
 چو پر پر این شقایقها 
آزادی
 و پیروزی 
و تیک زمان 
عصر دقایق ها 




  • محمدعلی خالقی

مشخصات شناسنامه ای گلزار:


- شروع نقشه برداری:  زمستان ۱۳۷۸


- شروع عملیات ساختمانی:  سال ۱۳۷۹


- اتمام عملیات ساختمانی:      بهار ۱۳۸۱


- تاریخ افتتاح:                    زمستان ۱۳۸۱


- مساحت زیربنا:                    ۱۸۰ مترمربع


 - مساحت محوطه:                    حدود ۱۰۰۰ مترمربع


- قبور شهدای مدفون در گلزار:       شش شهید دفاع مقدس


اسامی شهدای مدفون درگلزار:


۱-شهید حاج غلامحسن نظرجانی


۲-شهید علی حسینی


۳-شهید محمدرضا شفیعی


۴-شهیدسیدمصطفیاسماعیلی


۵-شهیدسیدابوطالب اسماعیلی


۶-لوح یادبودشهیدجعفرانصاری


- موقعیت:


خراسان جنوبی-بخش زیرکوه-روستای اسفاد


-کل هزینه انجام شده:                   ۳۲۰میلیون ریال


-طراح وناظر:                   مهندس شجاعی-مهندس شمسی


مسئول امورگلزارهای استان خراسان رضوی:عبدالرزاق نظرجانی

  • محمدعلی خالقی

غلامحسن نظر جانی اسفاد

کد شهید: 27651 گزارش خطا

غلامحسن نظر جانی اسفاد

نام: غلامحسن

نام خانوادگی: نظر جانی اسفاد

نام پدر: حبیب اله

تاریخ تولد: 1309-04-08

محل تولد: قاین

تاریخ شهادت: 1364-11-23

خاطرات:

خاطره اول

روزی که به همراه پدرم جهت اعزام به جبهه به سوی پایگاه حاجی آباد به راه افتادیم هنوز چند صد متری از روستا دور نشده بودیم که به محض رسیدن به گلزار فعلی شهدای روستای اسفار پدرم به من گفتند :پسرم لحظه ای توقف کن تا موضوعی را برای شما بیان کنم پدرم نقطه ای از زمین خودمان نشان دادند و گفتند با توجه به این که برای آخرین مرحله عازم جبهه هستم و احتمال اینکه از این سفر برنگردم هست دوست دارم اگر جنازام برگشت مرا در این نقطه که از دست رنج خودم تهیه کرده ام واز حلال بودند آن اطمینان خاطر دارم دفن نماید من خیلی ناراحت شدم و چون سوال پیش آمد پرسیدم چرا این زمین که خیلی دور است .گفتند: فرزندم بخاطر این که این زمین مال خودمان است دوم این که در آینده در نزدیک این روستا ی همجوار بر اثر رشد رشد جمعیت به همدیگر نزدیک خواهند شد و این نقطه کنار بلواری واقع خواهد شد که بین دو روستا خواهند بود و کسانی که از این جا بگذرند به یاد شهید خواهند بود و درست همین اتفاق افتاده است و پیش گویی پدرم کاملا درست بود

محمد ابراهیم نظرجانی 


خاطره دوم

نزدیک عملیات ولفجر 8 بطور ناگهانی پدرم را در پادگان شهید برونسی ل 5 ن اهواز ملاقات کردم گفتند : حالا که عملیات نزدیک است بیا برویم از برادرانت اسما عیل و جعفرکه در 5 طبقه های اهواز هستند خبر بگیریم و خدا حافظی کنیم پدرم چفیه اش را از روئی دوش برداشتند و یک کتابی را داخل آن گذاشتند من جلو ی دژبانی پادگان به ایشان اعتراض کردم که این کتاب را برای چی برداشته اید ؟ گفتند : خواهی دید وقتی به 5طبقه ها رسیدیم اسماعیل که مسئول مهندسی ویژه شهداء بود با توجه به فشار کار که داشتند موفق به ملاقات سریع ایشان نشدیم مجبور شدیم در آسایشگاه که جمعی از بسیجیان در آنجا استراحت می کردند منتظر آمدن برادرانم بمانیم در این موقیعت دیدم پدرم چفیه را باز کردند و رساله ی امام راکه داخل آن بود بیرون آوردند و به برادران بسیجی گفتند : صلواتی بفرستید و بعد شروع به توضیح چند مساله از رساله ی امام تا این که اسما عیل و جعفر برادرانم آمدند و به اتفاق هم محل را برای اقامه نماز جماعت تر ک کردیم.

محمد ابراهیم نظرجانی 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

این عکس از شهید سید مصطفی اسماعیلی می باشد

شهید سید ابوطالب اسماعیلی اسفاد در تاریخ 20/11/1341 در روستای اسفاد از توابع شهرستان زیرکوه متولد و در تاریخ 19/6/1364 در منطقه اشنویه بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل شد .

شهید سید ابوطالب اسماعیلی اسفاد، از دلاورمردان عرصه های ایثار وشهادت ، به تاریخ 20/11/1341 در خانواده ای مذهبی و متدین از روستای اسفاد که زیر مجموعه شهرستان زیرکوه می باشد دیده به جهان گشود . در دامان خانواده ای با عشق ولایت و نشان افتخار سیادت رشد و پرورش یافت و در سن 6 سالگی با دیگر همسن وسالان خود در عرصه تعلیم و تربیت وارد شد و دوران ابتدائی را با شوق فراوان و با موفقیت به پایان رسانید . به علت عدم وجود مقطع راهنمائی در روستا و امکانات موجود ، ناچار به ترک تحصیل شد و در امر کشاورزی همدوش خانواده اش به کار مشغول گردید . در سن 18 سالگی جهت گذراندن دوران خدمت مقدس سربازی ، به صف غیور مردان نظام و این مرز و بوم پیوست . دوران آموزشی را در شهرستان زابل به اتمام رساند و سپس در استانهای کرمان و کردستان ، خدمتش را ادامه داد . در یکی از درگیریها بین نیروهای تجزیه طلب کوموله و غیور مردان جبهه های نبرد حق علیه باطل ، در منطقه مهاباد ، بر اثر اصابت ترکش ، از ناحیه پا مجروح و در بیمارستان شهرستان ارومیه تحت مداوا و درمان قرار گرفت . پس از اتمام خدمت سربازی ، حدود یک سال را در کمیته انقلاب اسلامی برای خدمت ، به نوار مرزی روستای شاهرخت اعزام و مشغول به کار شد . او پس از ازدواج به روستای زادگاهش بازگشت و مجدداً به کار کشاورزی مشغول شد . ثمره ازدواجش یک پسر بود . اما شوق خدمت به نظام و مملکت اسلامی او را بر آن داشت تا در تاریخ 30/4/64 در حالیکه هنوز پسرش 4 ماه بیشتر نداشت ، از طریق بسیج به جبهه اعزام شود تا اینکه سر انجام درعملیات قادر در منطقه اشنویه ، به تاریخ 19/6/1364 بر اثر اصابت ترکش شوق پرواز را آغاز نمود و بانگ رحیل به سمت کوی دوست را سر داد . در فرازی از وصیت نامه اش چنین می نویسد : من با آگاهی کامل و عشق و علاقه به اسلام و لبیک به پیام امام و به خاطر خدا با نیتی خالص به سوی جبهه شتافته ام و آمده ام که نشان دهم که تا آخرین قطره های خون از این انقلاب حمایت نموده و ............. عدم حضور در صحنه، خیانت به قرآن و امیدوار کردن دشمن است اگر تکه تکه ام کنند اگر مرا بسوزانند و به خاکستر تبدیل شوم اگر در میدان آتش باشم ذره های خاکسترم صدا میزنند الله اکبر خمینی رهبر.


روحش شاد و راهش پر رهرو .


  • محمدعلی خالقی

 اسفاد آب کم نظیری دارد. قناتی بسیار قدیمی با آبی بسیار گوارا. تاریخ می گوید که اسفاد و آبیز از دوره هخامنشیان، یعنی حدود ۲۵۰۰ سال پیش، دارای سکنه بوده اند و یقیناٌ آب این قنات هم دستکم از همان زمان تاکنون جاری بوده است. 

   این آب در گرمای تابستان بسیار خنک و گواراست و در سرمای زمستان گرم و دلپذیر. بخار گرم آب در روزهای سرد و یخزده، وسوسه ات می کند که دست را در آب فرو بری و در آن گرما نگه داری و خنکای آب در گرمای تابستان می کشاندت تا تن را در آب غوطه ور سازی. هرکس در این روستا می تواند خاطره ای از این وسوسه را از کودکی اش بیاد آورد. 

آبیاری با قنات در اسفاد، از قدیم نظم و آداب خاصی داشته است. سهمیه بندی آب طوری است که هر هشت روز یکبار ، نوبت آب گردش می کند. واحد شمارش سهمیه آب سره (بر وزن کره) است که معادل حدود ۵/۵ دقیقه است. یعنی اگر شما ۱۰ سره آب داشته باشی، می توانی حدود ۵۵ دقیقه زمین هایت را آب بدهی. جوی های باریک از دوران بسیار قدیم به همه زمین ها کشیده شده و آب در شیب تند جویها جاری می شود تا هر کس سر نوبتش، زمینش را آب بدهد.

   در قدیم برای اندازه گیری سهم آب، از ساعت آبی استفاده می شد. ظرف کوچکی که ته آن سوراخ داشت و با دقت درجه بندی شده بود، در دیگ آبی قرار می گرفت. هربار که این ظرف سوراخ دار از آب پر می شد و فرو می رفت، یک سره بود و گاه ممکن بود که سهم کسی نیم سره یا یک چهارم سره باشد. هرگاه سهمیه آب کسی تمام می شد و نوبت دیگری می رسید، از راه دور چند نفری باهم با صدای بلند، او را خبر می کردند تا آب را تحویل بگیرد. گاهی اوقات، کم دقتی یا تقلب در انداختن سره یا در تحویل آب، منجر به اختلاف و دعوا می شد و ممکن بود که تا مدت ها دلخوریهایی را  درپی داشته باشد.

   در سالهای اخیر که دامنه کشتمان های روستا در همه طرف گسترش یافته و علاوه براین، به دلیل تغییر مکان روستا پس از زلزله، فاصله ها بیشتر شده، دیگر قنات کشش لازم را برای رسیدن به همه زمین ها ندارد. به همین دلیل مردم به باغ ها و زمینهای قدیمی توجه کمتری دارند و زمین های نزدیکتر بیشتر آبیاری می شوند.

   البته آب قنات هم حسابی کم شده است. کم شدن آب قنات در گذشته بارها اتفاق افتاده ، اما مردم با مرمت آن را جبران کرده اند. اما این بار گویا وضع فرق کرده است. از آن هنگام که از دشت اسفدن (واقع در پشت کوهی که منشأ قنات است) ، آب لوله کشی را به روستاهای این ور کوه رساندند، مردم اسفاد هم در خانه ها آب لوله کشی دارند و گویا دیگر کسی دلش برای قنات نمی سوزد و یا برای آب خنک لب قنات، دلتنگ نمی شود.   

     اما آب لوله کشی یک روز هست و روز دیگر نیست. قطع شدن مکرر آب لوله کشی (که شوری اندک آن با ذائقه اسفادیها سازگار نیست) مردم را کلافه کرده است و معلوم نیست که تا کی دوام بیاورد. این آب قنات است که قرن ها فقط آمده و هرگز قطع نشده و همیشه جاری و خنک و گوارا بوده است.

     امروز قنات باستانی اسفاد کمک می خواهد. این گوهر زلال طبیعت که در حاشیه کویر، سرسبزی و خنکی را برای مدت چند قرن به مردم هدیه داده و استعدادهای فراوانی در دامن خود پرورانده است، اینک دست نیاز به سوی جوانانی دراز کرده که بی خبر از گذشته، با شتاب به سوی آینده می روند.

     گمان نمی کنم که دیگر بتوان به روش های گذشته قنات را نجات داد. نسل نو رو به سوی شهرها دارد تا کاری غیر از آنچه پدرانش داشته اند دست و پا کند و قدیمی تر ها هم، با آب لوله کشی نصفه نیمه سیرابند و دیگر برایشان رمقی نمانده که به فکر بازسازی قنات باشند.

    اما به نظر من، اسفاد از آن روستاهایی نیست که بتوان آن را خالی کرد و به شهرها گریخت. این امانت باستانی، هنوز هم ارزش ماندن دارد و باید بماند.اما فکر می کنم  که برای نجات آب قنات باید چند کار بزرگ انجام گیرد.

     یکی آنکه روش آبیاری قدیمی آب زیادی را هدر می دهد و باید آن را تغییر دهیم. دیگر آنکه بخش زیادی از آب در شب ها و ایام برف و یخبندان هدر می رود و راهی برای ذخیره کردن آن وجود ندارد. اگر مردم قبول کنند که چند منبع بزرگ آب در چند نقطه مناسب روستا ایجاد شود، می توان آب را شب ها ذخیره کرد و روزها با استفاده از پمپ و لوله کشی به همه زمین ها رساند. اگر این کار انجام شود، می توان از روش های آبیاری تحت فشار هم استفاده کرد.

     خوشبختانه امروزه برای آبادسازی و عمران روستاها، کمک ها و وام های دولتی به قدر کافی در دسترس است، فقط می ماند توافق اهالی روستا و همت جوانان آن، که کاری بزرگ انجام گیرد و اسفاد، دوباره رونق خود را بدست آورد.

    در این زمینه بازهم اگر حق مدد دهد، خواهم نوشت.... تا بعد

 برگرفته از منبع وبلاگ 

مرحوم دکتر مظفر کریمی       روحش شاد 

  • محمدعلی خالقی


   درایام قدیم خواستگاری به شییوه الان نبود ،خواستگاری از طرف خانواده داماد صورت  میگرفت و باید پدر عرروس قبول میکرد ویا به گفته ای باید پدر عروس و داماد قبول میکردند ودر بیشتر مواقع اصلا عروس وداماد همدیگر را نمیدیدند که بخواهند همدیگر را پسند کنند ودر ایام عقد اگر به صورت دزدکی داماد عروسش رامیدید ودر این زمان فقط داماد بدبخت باید برای خانواده عروس کار میکرد وبعد انجام کار هم به خانه پدرش بر میگشت ولی دامادها باهمان نامزد بازی دزدکی حال میکردند وچه بسا خاطرات بسیار شیرین هم داشتند. در ایام عقد روز اول خواستگاری سینیهایی پر از لوازم وشیرینی و روغن وقند ودیگر لوازم ولباس عروس برای عروس میبردند که به ان مجمه بران میگفتند و مجمه هارا بزرگان روستا میچیدند وجوانترها میبردند وهر مجمه بر یک دستمال پر از شیرینی هدیه میگرفت واین عمل درعید ها نیز انجام میگرفت.در زمان عقد روز قربانی برای عروس گوسفندانی پیش کشی میبردند که این کار تا زمان عقد هر سال انجام میگرفت.واما زمان عروسی ، دو روز قبل ان حدودا ده بیست نفر چهل پنجاه الاغ با خود به بیابان میبردند واز انجاهیزم برایی خانه عروس وجهت درست کردن غذا روز عروسی می اوردند. عصر روز قبل عروسی مردم را خبر میکردند تا باز برای عروسشان مجمه ببرندو در همان شب مردم جهت حنا بندان جمع شده و بعد ازرقص وپای کوبی حنایی که از قبل توسط زنان بزرگ روستا درست میشد در سینی ها ریخته وکنارشان شمع یا همان ملیک خودمان گذاشته شده و روشن میکردند که هم باعث روشن شدن کوچه های تاریک ان زمان میشد و هم باعث شور ونشاط بود وبعد حنا را به خانه عروس برده ومردم برمیگشتند ودست وپای عروس توسط زن بزرگی حنا میشد ودست وپای داماد را مرد بزرگی حنا میکرد که در دهه شصت وهفتاد این کار توسط خواجه حاج محمد اقا شهریاری وخواجه حاج حسینعلی غفاری وخواجه حاج میرزا حسن حسنی که بر خود واجب دانستم که از ایشان یادی نماییم وبعد تا صبح به شعر وترانه خوانی میپرداختند ودر روز بعد صرف نهار و بعد ساعتی رقص وترانه سرایی لباس داماد را این بزرگان بر وی پوشانده وجهت عروس کشان اماده میشدند ومردها به سمت خانه عروس رفته وداماد را راهی خانه عروس کرده وبعد چند ساعتی عروس با پدر و مادر وخانواده وداع میکرد وراهی خانه شوهر میشد که در زمان رفتن فردی در جلو قران میخواند و با دکر صلوات عروس وداماد را راهی خانه شان میکردند در پایان باید تقدیر کرد از بزرگان ان زمان که در رونق بخشیدن مجالس از انها کمک کرفته میشد ونیز در اینجا از دو برادر ملا حسن وکربلایی محمد صادقی جهت زحماتی که برای همه ما کشیدند تقدیر وبرای امورزش ایشان. و همه اموات صلوات بفرستین،،،،،

محمد علی غفاری

  • محمدعلی خالقی

حاجی سید علی اسطوره اسفاد

 حاج سیدعلی اسطوره اسفاد

حاج سید علی حسینی متخلص و معروف به سیدعلی واعظ، 99 سال پیش (سال 1296ه.ش) در اسفاد متولد شد تحصیلات ابتدایی را در مکتبخانه و سپس به حوزه راه یافتند و در کنار درس حوزوی به شعر و شاعری هم پرداختند بنده دوران کودکی خودم را در همسایگی ایشان و برادر بزرگوارشان مرحوم حاج سید ابوتراب بودم.

حاج سید علی در تمام دوران عمر خود لباس مقدس روحانیت را حتی در کارهای کشاورزی  بر تن داشتند و توبره بافتنی هم به دوش داشتند و زمینی را که کنار رود روبروی باغ حاجی خداداد داشتند مامن دایمی ایشان بود. با وجود چشم های کم سوی این بزرگوار، تمام سنگ ریزه های انتهایی این زمین که متصل به رودخانه بود مرتب چیده شده بود.

صوت قرآن ایشان صبح ها همیشه از منزل به گوش می رسید و سردمدار بحث های مذهبی جلوی حوض درب قلعه بودند البته مرحوم خواجه محمدابراهیم (پدر آقای عباس انصاری) هم به دلیل داشتن رادیوی کوچک توشیبا سردمدار بحث های سیاسی بودند و مخصوصا اخبار جنگ را لحظه ای رصد می کردند.

حاج سیدعلی در سال 1386 و در 90 سالگی در مشهد دار فانی را وداع گفتند و در بهشت رضای مشهد و در نزدیک برادر خود مدفون می باشند.

اکنون پس از سالها برادر زاده ایشان (حاج سید ابراهیم) مجموعه اشعار ایشان را تحت عنوان "گنجینه نور" گردآوری و به چاپ رسانده اند.

یادشا


رضا اسماعیلی

ن گرامی

  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۳۳
  • محمدعلی خالقی

در رثای مرحوم دکتر مظفر کریمی اسفاد 

در رثای مرحوم دکتر مظفر کریمی اسفاد، معروف به دائره المعارف تامین اجتماعی

از نگاه وزیر تعاون ، کار و رفاه اجتماعی

******

اردیبهشت ، ماه خزان مظفر است دکتر برای بیمه همانند یک سر است

فرزانه ای که عمر خودش را تلاش کرد تامین اجتماعی از این باغ ، بی بر است

از بیمه او نوشت کتابی به روزگار آن نکته های خوب که مانند گوهر است

با شعر خویش روح به اسفاد می دمید آبادی وطن ز غباری که باور است

آرام در بهشت رضا (ع) آرمید او نزدیک قبر عارف نامی که سرور است

میرزا جواد ، مرد خدا از نوادری در آسمان معرفت او مثل اختر است

یک شهر گریه کرد برای نبودنت این مرثیه برای غروب تو بهتر است

در سالگرد رفتن مردی از این دیار چشمان غم گرفته من باز هم تَر است

او عاشق وطن که مثالش ندیده ام روی مزار دسته گل یاس و احمر است

دارد" شمیم" خاطره از خُلق نیک او هرگز نرفته قامت سروی که در براست


شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)- نویسنده و مدرس دانشگاه

28اردیبهشت سومین سالگرد سفر بی بازگشت زنده یاد دکتر مظفر کریمی

  • ۰ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۰۸
  • محمدعلی خالقی

مرحوم حاج غلام رضا غفاری

یکی دیگر از بزرگان اسفاد.
مرحوم خواجه حاج غلامرضا غفاری.
فرزند خواجه غلام عباس .
وی انسانی مهربان خوش رو وخنده رو بودند. ایشان به همه احترام میگذاشتند ودر روستا به خیر وشر کسی کاری نداشته وهمیشه سر گرم زندگی خود بودند .
ایشان در زندگی بسیار تلاش نمودند تا فرزندانشان را به جا ومقامی برسانند که در این امر موفق بودند.وی دارای سه زن بودند  .همانگونه که همسر اولشان زنی بسیار مهربان بود همسر دومشان از سادات میباشد واز وی دو دختر دارند و در زمان زنده بودنشان زندگی گرم وشیرینی داشتند. فرزندان ونوه های ایشان رابطه خوبی با پدر وپدر بزرگ داشتند که این امر به دلیل خوبی ایشان بود که توانسته بودند ارتباط خوبی با فرزندان داشته باشند .وی دارای اب وزمین از قنات اسفاد بودند که معروف ترین ان باغ بزرگ معروف به باغ کلو که هم اکنون بین وراث ایشان تقسیم شده .وی پسر برادر حاجی محمد باقر بوده وایشان چون فرزندی نداشته اند تمام دارایشان به ایشان وکربلایی حامد غفاری رسیده که مهمترینشان برج حاجی محمد باقر ولوازم عتیقه ایشان میباشد . ایشان یک برادر دیگر هم داشتند به نام حسن که فوت کرده اند. همسر اول ایشان که کربلایی شاه جان نام دارد. زنی مهربان وبا سخاوت بوده ودارای صندوقچه جواهرات ونقره جات بوده که برای زینت وزیبایی عروسهای ان زمان از ایشان به امانت گرفته میشد ونیز از این لباسها وجواهرات برای زیبایی اسب شاهپری که زینت بخش عروسیهای ان زمان بود استفاده میکردند.ثمره زندگیشان از همسر اول سه دختر وسه پسر به نامهای خواجه حسین وخواجه علی شاه وخواجه حاج محمد هادی که پسر بزرگ ایشان میباشند وجزو فرهنگیان وچهرهای بنام اسفاد میباشند برای امرزش این بزرگ مرد وسلامتی خانوادشون صلوات بفرستین٬٬٬٬٬
نویسنده:محمد علی غفاری
  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۳۴
  • محمدعلی خالقی

افسانه

 

خوشا در کوچه های کودکانه 

قلم دفتر کلاس و عارفانه 

دلم   لالا های   مادرانه 

به گهواره و رویای شبانه

چه دلتنگ جهان تاریک و تاره

دلم یک دوست خواهد مادرانه

برایم رویا   بود    زندگانی

از این بازی و باران با ترانه

مرا بود یادگار و عشق و هستی

اقامت هدیه ای بود عارفانه

به شکرم حکمت و قهر و طبیعت

گرفتارم بر شر حق  رحمانه

مرا گر نیست  شمع و پروانه 

دعایم  را    پذیرا   عاشقانه

بر این تقدیر بود این روزگارم

گلی پرپر  طبیعت دوستانه 

به جمع یاران  خوبان خوشم من 

تو را کم دارم و مجمع خوشانه

چه یاران خدایی بود خاموش 

منم یک یار با جمع  هم دلانه

زمین تلخ و به گل عادت ندارد 

ولی این جا بهشت سوسن سمانه

برو یا رب برو منزل مبارک 

خوشم با خاطرات کودکانه

از این دلتنگی و از این زمانه

به تقدیرم شکیب جان باشد یا نه

 

سراینده محمد علی خالقی اسفاد

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۰۷
  • محمدعلی خالقی

افسانه من



تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.

دایی دایی دایی 

با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی 

دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری 

باشه دایی فردا میام 

اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت 

شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه  قشنگ

بدوبدو  و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم  دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,,


این جنبش الهی وقهر زمین را به تمام کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم 

خالقی اسفاد 



خیلی قشنگ به نگارش دراومده .زنده کرد خاطراتی که این افسانه داشت وبرامون درزیر یک سقف ساخت .اما افسانه رو اون زلزله ی افسانه ای باخودش برد اونروز از قاین به اسفاد اومدم وبا اون صحنه وحشتناک اسفاد چند دقیقه ای بیشتر نموندم ودوباره بازگشت به قاین برای پیدا کردن پدرومادرم وخواهرکوچکم وافسانه.توبیمارستان قاین بین اون همه مجروح گشتم وگشتم پدرومادرم وتونستم پیدا کنم اما اثری از خواهرم وافسانه نبود بعد خبردار شدم خواهرم واعزام مشهد کردن وبعد اون لحظه ای که هیچ موقع فراموشم نمیشه .رفتم سردخونه ،وقتی کشوسردخونه روباز کرد فکر کردم خوابه چهره سفیدمثل ماه ،با خنده ای نهیف برصورت ، انگار داشت حرف میزد دوروز قبلش وارد خونه شدم دوید سمتم  وگفت عمو ببین پام چی شده .شصت پاش بریده شده بود با یه پارچه سفید مادرش بسته بود بوسش کردم حالا نمیتونستم قبول کنم که او دیگه نمیخواد بلندبشه .آروم خوابیده بود خواب ابدی باورم نمیشد افسانه واقعا افسانه بود روحش شاد ویادش گرامی.روح مادرش هم شاد وخدا بیامرزدشون

الله یار حسنی

  • ۱ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۳
  • محمدعلی خالقی

از مرحوم کبله زینل شعری به یاد دارم که هر موقع این غذای خوشمزه رو می بینم یاد این شعر می افتم . 

کبله زینلم  کبله زینلم مال مه مفته       قروتی می خورم گردن کلفته

 

قروت یکی از غذاهای خشمزه و دوست داشتنی اسفادیها  می باشد . غذایی سنگین با ویتامین زیاد ، این نوع غذا یکی از پر رونق ترین غذاها در قدیم محسوب می شد . و همین طور  قدمت بسیار بالایی دارد که تا به امروز هویت خود را محفوظ نگه داشته است.

دستور پخت

کشک آماده شده که از شیر گوسفند و گاو به صورت تیکه هایی کوچک انگشتی و یا نقوچی درست می شود در تقارچه که از ظرفی سفالی و گرد مانند و دندانه دندانه درست شده می ریزند و با توجه به بضاعت فرد کشک ساب و گردوی شکسته شده مخلوط در تقارچه آن قدر مالیده می شود که خود را ول کرده و به محلولی شل و آب تبدیل می شود و این امر تا مقدار لازم ساییده می شود و به تعداد نفرات بستگی دارد و بعد از مالیده شدن در ظروف مسی وبا مخلوط پیاز سرخ شده و روغن زرد و وچند دانه سیر حسابی جوشانده می شود و  ما اسفادیها عادت داریم این قروت محلی و قدیمی را با کدو حلوایی تخم مرغ و بادمجان سرخ شده بوخوریم .

این غذا همان طور که قدمتی بالا دارد ولی هنوز هم محبوبیت خودرا نگه داشته و نگه خواهد داشت  

گاهی دلم برای ان روزها تنگ می شود ولی این یک فلسفه ای عظیم است از گذر زمان 

چرا که غم با شادی .  خوبی  و بدی   غم اندوه  همه همه در کنار هم لذت دارد 

روزتان خوش 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۵۵
  • محمدعلی خالقی

داستان سگ با وفا و چوپان و رمه 

 

مرحوم میرزا غلام حسن در زمان قدیم اسفاد دارای گله ای از گوسفندان بودند که هر روز توسط چوپان به بیابان جهت چرا می برد . 

نام چوپان علی جان محمد  پلنگی بود از یکی از روستاهای مجاور به نام  دارج

این چوپان شهرت به مد پلنگ بود

علی جان همیشه کاردی بلند و قدمتی به کمر می داشت و مردی قوی و نترس بود  یک روز   که در حال چراندن گوسفندان بود. پلنگی به آن حمله می کند و در گیری او با پلنگ اوج می گیرد .

با زیرکی که علی جان می داشت در پی شاه رگ پای پلنگ  در هین  درگیری بوده و شاهرگ آن را قطع می کند . در آن هنگام پلنگ  از پای در می آید و می میرد  . زان پس شهرت مد پلنگ به او آوازه می دهد .

 مرحوم میرزا غلام حسن سگی داشتند به نام خیبر و این سگ با علی جان و رمه به بیابان می رفت  و اکثر مواقع هم دربان خانه بود .

از با وفایی این  سگ و زیرکی اش ان بود که در تابستان گرم همیشه در  کنار حوض اب که فضایی سرد بود . به چرت زدن می پرداخت .۰که همیشه این سوال برای صاحبش از زیرکی سگ اذعان می داشت . 

 

یکی دیگر از باوفایی و زیرکی خیبر ان بود که زمانی که کسی نبود برای چوپان غذا به بیابان ببرد . غذای چوپان را به دستمال می بستند و به پشت آن گره می زدند .خیبر تمام آن مسیر را،  غذا را به پشت خود حمل و به چوپان می رساند . 

 

ما درس وفا را از سگی آموختیم که بوی نان در گردنش ، شاید هم  گرسنه ولی می دانست که باید آن غذا را به صاحبش بدهد.

 

و امروز باعث و بانی این داستان این شد که کارمندان غیور شهرداری ‌ که شغل شان سگ کشی می باشد جهت هر قلاده سگ کشته ۴۰ هزار تومان دریافت می کنند .

برای روح این بزرگان و همان طور علی جان مد پلنگی که در چناران مدفون می باشد  بخوانیم با  ذکر  فاتحه بر محمد و ال محمد 

خیبر را هم از یاد نبریم     باوفا                خالقی در اسفاد وطنم

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۰۱
  • محمدعلی خالقی