اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۶۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۴۸
  • محمدعلی خالقی

داستان سگ با وفا و چوپان و رمه 

 

مرحوم میرزا غلام حسن در زمان قدیم اسفاد دارای گله ای از گوسفندان بودند که هر روز توسط چوپان به بیابان جهت چرا می برد . 

نام چوپان علی جان محمد  پلنگی بود از یکی از روستاهای مجاور به نام  دارج

این چوپان شهرت به مد پلنگ بود

علی جان همیشه کاردی بلند و قدمتی به کمر می داشت و مردی قوی و نترس بود  یک روز   که در حال چراندن گوسفندان بود. پلنگی به آن حمله می کند و در گیری او با پلنگ اوج می گیرد .

با زیرکی که علی جان می داشت در پی شاه رگ پای پلنگ  در هین  درگیری بوده و شاهرگ آن را قطع می کند . در آن هنگام پلنگ  از پای در می آید و می میرد  . زان پس شهرت مد پلنگ به او آوازه می دهد .

 مرحوم میرزا غلام حسن سگی داشتند به نام خیبر و این سگ با علی جان و رمه به بیابان می رفت  و اکثر مواقع هم دربان خانه بود .

از با وفایی این  سگ و زیرکی اش ان بود که در تابستان گرم همیشه در  کنار حوض اب که فضایی سرد بود . به چرت زدن می پرداخت .۰که همیشه این سوال برای صاحبش از زیرکی سگ اذعان می داشت . 

 

یکی دیگر از باوفایی و زیرکی خیبر ان بود که زمانی که کسی نبود برای چوپان غذا به بیابان ببرد . غذای چوپان را به دستمال می بستند و به پشت آن گره می زدند .خیبر تمام آن مسیر را،  غذا را به پشت خود حمل و به چوپان می رساند . 

 

ما درس وفا را از سگی آموختیم که بوی نان در گردنش ، شاید هم  گرسنه ولی می دانست که باید آن غذا را به صاحبش بدهد.

 

و امروز باعث و بانی این داستان این شد که کارمندان غیور شهرداری ‌ که شغل شان سگ کشی می باشد جهت هر قلاده سگ کشته ۴۰ هزار تومان دریافت می کنند .

برای روح این بزرگان و همان طور علی جان مد پلنگی که در چناران مدفون می باشد  بخوانیم با  ذکر  فاتحه بر محمد و ال محمد 

خیبر را هم از یاد نبریم     باوفا                خالقی در اسفاد وطنم

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۰۱
  • محمدعلی خالقی

اندیشه

شب حوصله می دارد وقتی که تو خوابی

بوی نفست را ماه است که می داند

 

قدرت به صدا نیست حرف است که می ماند

کین یا که محبت بر دل چنین  ماند 

 

بر هر قدمت روشن اندیشه که می راند 

خود را  نفریبانیم  دانیم  که می داند

 

شب را به سکوت اید وقت است خواب اید

شب رهگذر روشن  اندیشه چه می داند

 

گرد است زمین راند خلقت به جهان آید

زاده هم موجودت عقل هم به سکوت اید

 

گندم به زمین مصبور  نور شفقی ناگه 

اّب و گذر و رویش     جان است شکوه  آید 

 

قدرت که به پنهان  نیست گر چشم نبود روشن

آن گه که شود بیدار شب هم به شکن اید

 

شعرم ز برای تو کم آرد و دشوار  است 

شکرانه به جای ارم هر دم که نفس اید

      

 شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۹
  • محمدعلی خالقی

 





عکس الله یار حسنی اسفاد 

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کن 

                              با دستهای خسته روح شکسته چه ن میکنی؟ 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۳
  • محمدعلی خالقی