اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۱۴۲ مطلب با موضوع «داستان های واقعی عرفانی خالقی اسفاد» ثبت شده است

بهشت و جهنم در اسفاد

پنجشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۷ ق.ظ

بهشت در اسفاد 

همه ما در خاطرات نه چندان دور به یاد داریم صمیمیت ،مهربانی یک رنگی و بفور نعمات در اسفاد قدیم . اب قنات  و برف و باران این روستا را به بهشت تبدیل کرده بود انواع میوه و ازدحام پرندگان ،خزندگان ،زاد و ولد این مهم در روستا مهیا بود . نه تنها اسفاد بلکه منطقه زیرکوه از مشمولین در ذکر مشهود بود . اگر روزی دوباره این روستا و منطقه شامل لطف الهی مقرر گردد و بهشتی سر سبز دشت و بیابان را فرا گیرد چشم اندازی مفرح تر و زیباتر جز این نخواهد بود به امید ناجی عاطفه همه ما

مراتب بالا گوشه ای از مباحث و تعاریف از اسفاد قدیم و بهشت و گلستان تمثیل بود 


جهنم در اسفاد 


البته مباحث عصر حال کمی از جهنم نیست واقعا زندگی در چنین شرایطی کمبود اب خشکسالی،فقر ،اقتصاد برای باقی مانده اندک ابدال پیر و کهن زیرکوه  اسفاد  شرایط بسی سخت و دشوار است تا زندگی در قیاس اشرافی و تخت نشینی و شهری ولی نکته اصلی جهنم 76 اسفاد است 

جهنمی توصیف با اه و ناله و زاری ، مرگ ،مرگ پدر ، مادر و اجداد ،تاریکی در گرد غباری غلیظ که یک متری آن طرف تر را سو نبود ،گورستان و زمین لرزه ای که برای تمامی ساکنین مقیم ،جهنم را به وضوح رویت بود.

فکر کنم دیگر منظورم مفهوم باشد 

این زلزله برای افراد حاظر و ناظر در واقعه جهنمی بود که منظر این واقعه تلخ و خدایی بودند . همه جا سیاه شده بود پس لرزه ها همچنان ادامه داشت دیگر مال و ثروت برای کسی اهمیتی نداشت خون و فریاد همه جا جاری بود واقعا باورش برای یک لحظه در اذهان دشوار است و زیرکوه با ان عظمتش به سرزمینی  متروکه مبدل بود، چال هایی به عنوان قبر همان طور حفر وچشمان گریان وداع روبه خاموشی ، هر چند برای ما امروز با علم ثابت شده این زلزله و بیان کردنش بر لب آسان است ولی عمق ماجرا چیزی دگر است و این جهنم همان طور که برای زیرکوه چیزی نبود و انی سه دقیقه به طول انجامید در صورتی که مزد هر بنا صد هزار است و یک روز کاریش برابر است با یک دیوار چینی با هزار زحمت . در نزد پروردگار تخریب جهان گوشه ای ناچیز است.

و این است مفهوم بهشت و جهنم از نگاه خداوند بزرگ والا در این جهان 

که امروز اکثر حقایق با توجه به کتاب اسمانی و مراجع حق در ما شنود است و مفهوم ان در ما انکار 

طبق تحقیقات شماری از مردم باورشان بر بهشت و جهنم انکار است و همین دنیا را جهان خلقت و آخرت دارند. وای بر این خاموشی من از این مهیج دارم که قدرتی چون ابر و رعد ،خورشید ،ماه، ستارگان از ان چه کسی است بدون سیم و باطری و نیرویی چون برق که خاموشی در ان نیست و اگر یک روز خاموش باشد ان روز چه روزی ایست.

نویسنده خالقی اسفاد وطنم



۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۷
محمدعلی خالقی

در نگارش این چنین حالم بود

شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۱۵ ق.ظ


روزی نه دیر دامن تنهایی بر نسار نقش در و دیوار تو خواهم دید.

دیگر رد پایی ،حال و هوایی بر کوچه های تو سازی نخواهد زد.

دیگر بر سقف آسمانت، ستاره باغچه دلم ، نوری نخواهد تابید

دیگر پرده های اتاق خانه ام از بغض تنهایی سرشار خواهد بود

دیگر کلاغ سیه پوش بر شاخ و برگ های پر خاطره اش غربت سکوت و تنهایی را نظاره گر کوچه های خالی از سر سبزی و درخت های کهن با قبای همیشه سیاه بر تن تجربه خواهد کرد

دیگر گرد و غبار طاقچه خانه پدر بزرگ حرفی بر زبانت نخواهد شنید

دیگر وجود غبار سنگین اینه خانه اجدادی ، منظر بغض سکوت  و اشکهای تو را سو نخواهد بود 

دیگر در کوچه های پر خاطره و قلمرو گنجشکهای آوازه خوان و صدای دلارام آب روان ، بوی خزان و خش خش برگ های زرد و خالی از وجود معنایی نخواهد داشت 

آری چه روزگار غریبی ایست 

آنجاست  که بر مصداق چقدر زود دیر می شود را عینا خواهی دید و افکارت را به حیرانی خواهد کشید 

آری صدا صدای فریاد در کوچه های اجداد و زاد خاِلی از ساز تنهایی  اندیشه خواهد بود

 

ماه دیگر بر رخ گرد غریب 

       شعله را در دل تنهایی شب 

           پوششی در خجل شرم وجود تو 

                 چو  ابری کرده 

بوی تنهایی تو            خالی از هر سکنه 

چو به عصری نزدیک          که من امروز به اقرارم بود 

که به دنیایی دگر               که از این ظلم و ستم            یا از این بیدادی

که در این وقت زمان           چو به قهر عرفان


از فضای خالی پروازها

یا شب خاموش این آوازها

 

در نگارش این چنین حالم بود        این احساسم بود 

آرزویم این است که در این وصف نگارش یا که شعرم     

نشود حال تو را                  که تو را می خواهم       اسفاد ای وطنم

      

                 خالقی ( عرفان )


۱ نظر ۲۳ تیر ۹۷ ، ۰۴:۱۵
محمدعلی خالقی

جنی که صدای بزغاله را در می اورد

دوشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۸ ق.ظ

نقل از دایی عزیزم میرزا عباس قلی از خاطرات کودکی 

شبی از قرار آبیاری اب از طاقه ما بود و من نوجوانی تازه به جا رسیده و نترس بودم پدر بزرگم میرزا عباس قلی گفت امشب اب از طاقه ماست می تونی باغ وزیر را آبیاری کنی 

من هم که نوجوانی  با غرور وپر شور و شوق بودم نه در جوابم نبود و در جواب پدر بزرگم گفتم چشم نزدیک ساعت 12شب بیل و چراغ را برداشتم و راهی جوب و برق شدم . کیچه باغ وزیر هم از آن کوچه باغ هایی بود که از سکوت و خلوت شب و رفت امد اهالی به دور بود واز تاریکی و ترس عجیبی برخوردار بود .  اب را بر زمین های زعفرانی انداخته و با رفت و آمد در زمین خود را از سوز سرمای شب و تنهایی پوشش می دادم. فصل سرد زمستان و سوز سرما سکوت شب را در من شکسته بود

 یک لحظه چشم به باغ بالا انداختم ، سایه ای شبیه بزغاله تا پایان آبیاری با من همراه بود و صدایی مشابه صدای بزغاله از خودش در می آورد، باورم بر این بود که بزغاله ای از گوسفندان جدا شده و شاید هم گم شده ولی شکی وجودم را به دلهره و وحشت انداخته بود که چرا در سوز سرما آن هم توی فصل زمستان و چرا با من  به درگاه و اواخر  این زمینها می اید و این صدا را در می آورد. 

چند با با پرتاب سنگ خواستم آن را از خود دور سازم ولی موفق نشدم تا اینکه صدایی آشنا با چراغ وارد شد . خود را با درگاه زمینها رساندم دیدم پدربزرگم میرزا عباس قلی اند . سلام و خدا قوت دادند و گفتند چه خبر ! گفتم خبری نیست ولی حدود یک ساعت است که این بزغاله داره صدا از خودش در می آورد و با من از درگاه به آخر زمینها می آید .

هر چه سنگ می زنم نمی رود. پدربزرگم گفتن کجاست گفتم آنجا ،ایشان هم سنگی به سمتش پرتاب کردند و صدایی در گوش شنیده شد با این عنوان که

ای ادمی اگر می دانستی من کیستم .

 تا این که این صدا برایمان تعجب و قابل درک نبود ولی پدر بزرگ گفت بی خیال این بزغاله از رمه جا مانده بریم.و آبیاری هم تقریبا تمام شده بود وقتی برگشتیم خانه پدر بزرگ اقرار داشت که نترس پسرم آن بزغاله جن بود و من آنجا چیزی نگفتم شاید ترسی برشما غلبه شود در هر صورت هر دفعه به آن باغ رفتی مواظب باشی و تنهایی نروی 



۲ نظر ۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۳۸
محمدعلی خالقی

حکایت مرحوم خواجه موسی

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ق.ظ

یکی از دوستان اقرار داشت در مسافرت اسفاد مشهد با اتوبوس هم نشین مرحوم خواجه موسی می شود و مرحوم خواجه موسی بعلت بیماری وخیم و دراز مدتی که ابزار می داشتند ،علت وضعیتی کنونی خود را این چنین اذعان می کردند.

همسفر علت ریشه ماجرای بیماری را جویا می شود و علت سرچشمه این بیماری را از زبان خودشان می پرسد . 

مرحوم با قلبی آشفته از درد و اندوه این چنین بیان دارد  

روزی از راه برگشت از باغ کنار با ختم آبیاری راهی نوسازی بودم که گردبادی فجیع در گرمای تابستان به دست و پای من پیچید ومن خود را بر این گرد باد پایداری کردم تا این که هجوم بیش آن باعث بلند شدن من به فاصله کم و زمین خوردنم شد و ترسی عجیب وجودم را در گرمای تابستان و سکوت خلوت حادثه فراگیر شد و من که وجود خود را سست و بی اراده دیدم از خود بی خود شده و با وضعیت وخیم و ترسان ، خود را به خانه رساندم.

ریشه اصلی وضعیت حال خود را وجود فراگیر شدن از طرف جن واین چنین بیان داشتند.

ایشان از مردان خوب و پاک روزگار بودند که برای مدت درازی بر این بیماری زمین گیر و ایستادگی کردند و به دیار خفتگان ارمیدند 

روحشان شاد و یادشان گرامی با ذکر فاتحه ای به روح نازنینشان 

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۷ ، ۰۰:۵۸
محمدعلی خالقی

جهت روشن شدن واقعیت روی آیه ها کلیک کنید . 

ایا واقعا جن وجود دارد؟چگونه زندگی میکند؟

در میان مردم این موضوع به ندرت قابل فهم و درک است شاید پنجاه درصد مردم در این موضوع  مشکوکن 

جن یک واقعیت است یا افسانه 

در میان انسان ها بر خلقت نظام عالم دو دیدگاه کلی وجود دارد،عده ای که همه چیز را ناشی از خلقت ذات الهی می دانند و گروهی دیگر که سر منشاء خلقت نظام دو عالم را در طبیعت جستجو می کنند.اگر چه در میان آنان اختلاف نظرها بسیار عمیق واساسی است،ولی هیچ یک از این دو گروه نتوانسته اند وجود موجودات ماوراء الطبیعه را انکار کنند. 

آنهایی که خدا باورند و به روح و معاد معتقدند(غیر از مسلمانان)از آنها به عنوان ارواح خبیثه ویا ارواح شریر یا شیطان یاد می کنند،برخی هم آنها را موجودات فضایی قلمداد می کنند،مادیون هم اعتقادی به ذات الهی و قدرت پروردگار ندارند،این موجودات را همان انسان های اولیه ای می دانند که در سیر تکامل بین انسان ومیمون حیوان مانده وبه شکل و شمایل غریب در آمده اند و یا حتی برخی از آنها معتقدند که اینان انسان های وحشی و بدوی در اعماق جنگل هستند و گاهی خود را نمایان ساخته و موجب اذیت و آزار انسان های متمدن میشوند. 

بنا به نص صریح قرآن،موجودات عالم به سه گروه تقسیم می شوند: 

1. جامدات 

2. نباتات 

حیوانات؛که یا دارای عقلند مانند انسان،فرشتگان و جنیان و یا فاقد عقل و شعور مانند حیوانات وباز بنا به آیات نورانی قرآن کریم، باید بدانیم که بدون هیچ شک و تردیدی موجودی با نام«جن» در جهان آفرینش وجود دارد که از نظر تکلیف و شایستگی مورد خطاب پروردگار قرار گرفته و مشابه انسان می باشد، چرا که: 

1. سی و چهار بار نام جن در قرآن کریم آورده شده است. 

2. هفتادودومین سوره قرآن با نام این موجود مزین گردیده است. 

3. احادیث و روایات فراوانی از پیامبر اکرم (ص)،حضرت علی(ع)،امامان و بزرگان علوم دینی در این خصوص،موجود بوده ودر دسترس قرار دارد. 

4. به وسیله بسیاری از انسان ها رؤیت شده اند. 

به آیاتی از قرآن کریم که وجود جن را مبرهن می داند اشاره می کنیم: 

 سپاهیان سلیمان از جن و آدمی و پرنده گرد آمده و به صف می رفتند.(سوره نمل،آیه 17) 

 برای خدا شریکانی از جن قرار دادند و حال آن که جن را خدا آفریده است.(سوره انعام،آیه17) 

 بگو از جن و انس گرد آیند تا همانند این قرآن بیاورند،نمی توانند،هر چند که یکدیگر را یاری دهند.(سوره اسرا،آیه8 

 سخن پروردگارت بر تو مقرر شد که جهنم را از جن و انس انباشته می کنیم.(سوره هود،آیه119) 

 ای گروه جنیان و آدمیان،اگر می توانید از قطر آسمان و زمین بگذرید،بیرون روید ولی بیرون نتوانید رفت مگر با قدرتی.(سوره الرحمن،آیه33) 

مرحوم شیخ مفی در کتاب «ارشاد» آورده است: 

در آثاری از ابن عباس نقل شده:زمانی که پیامبر اسلام(ص) به قصد جنگ با قبیله مصطلق از مدینه خارج شد،هنگام شب به دره وحشتناک و صعب العبوری رسید.اواخر شب جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و خبر داد که طایفه ای از جن در وسط دره جمع شده و قصد مکر و شر و اذیت شما و اصحابتان را دارند.(ارشاد،ص399) 

از حضرت امام صادق(ع)روایت شده: 

روزی حضرت رسول(ص)نشسته بود،مردی به خدمتشان رسید که بلندی قامتش مثل درخت خرما بود.سلام کرد،حضرت جواب داد و سپس فرمود«خودش وکلامش شبیه جن است».سپس به او فرمود کیستی؟ عرض کرد :من هام،پسر هیم،فرزند لاتیس،پسر ابلیس هستم.(بحارالانوار،ص83) 

بانو حکیمیه دختر امام کاظم(ع) می گویدکه برادرم رضا(ع) را دیدم که تنها بود،عرض کردم:با چه کسی سخن می گویید؟ فرمودند:فردی از جن آمده تا مسائلی بپرسد و از چیزهایی شکایت کند.(اصول کافی،ص395) 

علامه طباطبایی(ره)می فرمودند: 

روزی آقای بحرینی که یکی از افراد معروف و مشهور در احضار جن و از متبحرترین در علم ابجد و حساب مربعات بود در مجلس ما حضور یافت،چادری آوردند،دو طرفش را به دست من داد و دو طرف دیگر را به دست های خودش گرفت.این چادر به فاصله دو وجب از زمین فاصله داشت. در این حال جنیان را حاضر کرد،صدای غلغله و همهمه شدیدی از زیر چادر برخاست.چادر به شدت تکان می خورد چنان که نزدیک بود از دست ما خارج شود. من محکم نگه داشته بودم،آدمک هایی به قامت دو وجب در زیر چادر بودند وبسیار ازدحام کرده و تکان می خوردند و رفت و آمد داشتند،من با کمال فراست متوجه بودم این صحنه،چشم بندی و صحنه سازی نبوده و صد در صد وقوع امر خارجی بوده است.(رجایی،تهرانی،جن و شیطان،ص47) 

جن چگونه موجودی است؟ 

به واقع جن چگونه موجودی است وآیا می توان توسط علوم پیشرفته امروزی آن را اثبات کرد؟ جن در لغت به معنای مستور و پوشیده است،همان طور که بچه در رحم و پنهان از چشم ما را «جنین»گویند و جنت اشاره به باغی است که درختان آن مانع از به چشم آمدن زمینش می گردد. 

وشاید علت شک و تردید در وجود جن نیز همان مستور و پنهان بودنش از انظار و حس بشری است،که به علت آن در ذات خلقتش نهفته است. 

قرآن کریم خلقت جن را چنین بیان می دارد: 

 و جان (که در بعضی از متون اسلامی آمده است،جان پدر جن است همانطور که آدم پدر انسان)را پیشتر،از آتش زهرآگین آفریدیم.(سوره حجر،آیه27) 

 خدا انسان راازگل خشک شده ای چون سفال آفرید و جنیان را از شعله ای بی دود.(سوره الرحمان،آیه12) 

از این آیات در می یابیم که جن،آتش است و انسان از جنس خاک،و این چنین دریافت می شود که جنیان قبل از انسان خلق شده است،و از آنجایی که هر دو از ماده آفریده شده اند پس مادی هستند،ولی دو تفاوت اساسی آنها را از سایر موجودات متمایز می سازد: 

1. می توانند خود را به هر شکل و قیافه ای درآورند(آکام المرجان)(به استثنای پیامبران و ائمه معصومین وبنا به برخی روایات حتی احدی از شیعیان) 

2. از چشم موجودات دیگر پنهانند. 

ملاصدرا پنهان و آشکار شدن جن را با هوا قیاس می کند و این طور عنوان می دارد: 

«بدن های لطیف در الطاف و نرمی متوسط بوده و از این رو آماده جدایی و یا گرد آمدن هستند،چون گردهم آیند قوام آنها بهتر گشته و مشاهده می گردند و چون جدا گردند قوامشان نازک و جسمشان لطیف می شود و از دیده پنهان می مانند.مانند هوا که وقتی ذاتش گردهم می آیند غلیظ می شود و به صورت ابر درمی آید و وقتی ذرات ازهم جدا می شوند لطیف می شود ودیده نمی شوند.»(ملاصدرا،مفاتیح الغیب) 

همین ذات وجودی جنیان به آنها این امکان را می دهد که خود را به هر شکلی و با هر حجمی درآورند.چه به اندازه سرسوزن و چه در اندازه اتاقی بزرگ.آنها به واسطه همین ویژگی،بُعد زمان برایشان معنا ندارد،و مسافتی را که بشر مدت ها باید آن را طی کند.در لحظه ای می پیمایند و اعمالی را که از توان انسان خارج است آنها به راحتی قادر به انجامش هستند عمده ترین علت شکست و تردید در وجود آنان هم همین پنهان بودن از چشم انسان هاست. که البته از نظر علمی هم توجیه پذیر است.چرا که در جهان هستی چیزهای زیاذی وجود دارد که به چشم انسان قابل رؤیت نیستند ولی قدرتشان از نظر جسمی از انسان به مراتب بیشتر است.مثل الکترون ها،امواج الکتریسیته،نورهای ماورای بنفش،اشعه ایکس،باکتری ها و ویروس ها،آمیب ها،جانداران تک سلول و از همه مهمتر ذات اقدس الهی که دیده نمی شود ولی کدام عقل سلیمی می تواند آن را انکار کند؟ 

بعدا به چند داستان واقعی در موضوع جن مربوط به اسفاد پرداخته خواهد شد ..

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷ ، ۱۷:۲۰
محمدعلی خالقی

🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼


امروز   بعد از گذشت ۷ ماه از سوختگی۶۰درصدی  رفیقم که قبل از سوختگی مبتلا به ام اس نیز بودبه ملاقاتش رفتم 👇👇👇👇👇👇👇

،رفاقت ما برمیگشت به دوران دانشجویی در سال ۸۸ و من اطلاع دقیقی از شرایط زندگی رفیقم نداشتم ،در آن دوران او به بیماری ام اس دچار نبود و خاطرات ورزشی و دانشجویی زیادی باهم داشتیم ،در سال ۹۴ که از بیماری ام اس او باخبر شدم بارها اورا میدیدم و از حالش مطّلع میشدم ،او برای کار به شهر ما آمده بود و پدر ومادر پیرش در روستا با چند بچه ی  در خانه به کشاورزی و دامداری مشغول بودند، چند مدتی بودکه از احوالش جویانبودم تا اینکه شماره ای ناشناس از یکی از روستاهای دور شهر ما روی گوشی من مشاهده شد وقتی صحبت کردم دیدم صدایی آشنا اما غمبار و درد آلود با بغضی در گلو مرا صدا زد و گفت بی معرفت من گوشه خانه افتاده ام و تو حالم رو نمیپرسی ! منکه از ماجرا بی خبر بودم جویای حالش شدم و برایم توضیح داد که با سوختگی دارد مبارزه میکند ،ناراحت شدم و بهش قول دادم در اسرع وقت به ملاقاتش بروم ،امروز به همراه خانمم به ملاقاتش رفتم ،روستایی دور از شهر ما ،ابتدا فکر میکردم روستایی به سبک روستای خودمان خواهد بود کوچه های صاف وهموار و امکانات درحد شهر ،اما به روستایش که رسیدم آدرس خانه اش را پرسیدم !راه ماشین رو نبود ماشین را اول روستا گذاشتم و از کوچه پس کوچه های تنگ و سراشیب به درب خانه رسیدم درب را کوبیدم ،مادر دوستم به خوش آمد گویی ما آمد ،وارد خانه شدم اول دوستم با شرایط سختی که داشت پیش امد حال و احوال کردیم وضعیتی نامناسب وشرایطی سخت بر او غالب شده بود مارا به اتاق مهمانی شان دعوت کردن وارد اتاق که شدیم دیدیم خواهر دوستم روی صندلی نشسته و در همان حال بدون اینکه بلند شود با ماحال واحوال کرد، در ذهنم این باور آمد که چرا با دیدن ما بلند نشد شاید غرور دارد،بسیار تحت تاثیر شرایط این رفیقم قرار گرفته بودم حالم منقلب شده بود دوستم بعد از ۷ماه مبارزه کمی جون گرفته بود با او ابراز همدردی کردم و اورا قوت قلب دادم ،در لابلای صحبتهایم اشاره به این کردم که شما که خواهری پرستار داری و نگران نباید باشی ،نمیدانستم اسم خواهر دوستم زینب است و اسم خودش که حسین بود،دیدم دخترکی از نظر من مغرور بود به گفته خودش به دلیل بیماری ام اس نمیتواند راه برود و خود نیز نیاز به پرستار دارد ،از خودم بدم آمد از قضاوت کردنم از عجولانه صحبت کردنم واز اینکه چقدر ما انسانها سخت باور میکنیم خیلی چیزها را ،دلم داشت میترکید از درون به هم ریخته بودم و در ظاهر به دلداری دادن و روحیه دادن این خانواده دوستم میپرداختم ،مادری که در روستا با کم ترین امکانات با شوهری سالمند و دو فرزند معلول که یکی بر اثر سوختگی زیاد نیاز به مراقبت صد درصدی داشت با فرزندان دیگری که درخانه بودند با کمترین امکانات و کمترین درآمد از کشاورزی اندک و دامداری چند راسی همچون کوهی با صلابت ایستاده بود مرا آنچنان به قهر خودم فرو برد که دیگر هیچ آرزوی در خودم ندیدم و از خدا فقط خواستم سلامتی را از من نگیرد،احساس شرمندگی زیاد داشتم نسبت به دوستم و در دیوار خانه شان شکایت از مردانی داشت که در این مملکت در رفاه مطلق قوطه ورند و نیم نگاهی به حال اینان ندارن.

مادر، خدارا شکر میکرد و دوستم مادرش را میخنداند و خواهرش امیدوارانه صحبت میکردند تا رسم میزبانی را نگه دارند اما میدانستم پشت همه خنده ها و صحبت ها دردها و غصه هایی نهفته هست.......وقتی از خانه بیرون آمدم به دوستم قول دادم زود بروم و ببینمش او از من خواست تا هرچه زودتر بروم پیشش چون دلش خیلی تنگ میشود،


دوست عزیزم حسین جان همیشه من برای ملاقاتت خواهم آمد ان شالله به امید خوب شدندت و خداقوت میگم به شیرزنی همچون مادرت ....

برایت بهترین ها را ارزو میکنم وتلاش میکنم برای خوب شدنت .....


دوست بی معرفتت مهدی محمدی اسفاد



👈امروز و این روزها را نه از یاد خواهم برد و نه فراموش خواهم کرد که زنده بودن و زندگی کردن ما انسانها در گرو همدردی و دادرسی یگدیکر معنا پیدا میکند .و این داستان واقعی را قاب میکنم و بر گوشه قلبم مینگارم تا خوشبختی هایمان را از یاد نبریم .....

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️


👈تقدیم به خوبان و مددکاران عالم.🙏



🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸

۴ نظر ۱۲ تیر ۹۷ ، ۱۳:۵۴
محمدعلی خالقی

اعمال مجهول

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۲۲ ب.ظ

ما گاهی از روی ندانم کاری اعمالی را مرتکب می شویم که من نامشو اعمال مجهول می زارم 

نماز خواندن یکی از گزینه است که اتفاقات اعمال مجهول در ان بیشتر اتفاق می افتد .

اکثر مواقع در حال نماز خواندن عملهای ناخواسته به سراغ ادم می یاد که شایسته نیست 

بعنوان مثال 

خمیازه کشیدن نمی دونم این چه حرکت شیطانی ایست که در حالت عادی کمتر اتفاق می افتد ولی درنماز بیشتر  باعث می شود بخصوص در صبح

یا خارش بدن اگر ما در حضور فردی شاخص مرتکب چنین عمل زشت بشیم شاید نوعی بی احترامی باشه اما حضور در عبادت وخدای یگانه این عمل از انسانیت به دور است

یا هواس پرتی من گاهی دیدم یارو در حال نماز خواندن بوده تلفن زنگ زده گفته بعنوان مثال سی هزار بدهکار شدی ،  یارو همین که نمازش تموم می شه می گه اشتباه کرده سی هزار نبوده بیست هزار بوده

و خیلی مسائل دیگه که اگه بخواد به ان پرداخته بشه شاید اینجا مربوط به بحث نباشد

امیدوارم این چند عمل در حضور پروردگار رعایت بشه و سعی کنیم خودمان را در این اعمال بشناسیم  نه نماز و روزه ظاهری 

 

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۶:۲۲
محمدعلی خالقی

راز و نیاز بلبل

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۱ ب.ظ

راز و نیاز در موجودات

 

صدای بلبل ازادی که هر روز صبح از درخت حیاط ساعت پنج دقیقه به پنج و گاهی پنج نظرم را  به خود جلب کرد برایم جای سوال و تعجب بود 

ان قدر صدای زیبایش آرام بخش و دلچسب بود که تصمیم به ضبط صدا و افکارم را به شگفتیها کشاند گاهی صدایش بر یک ریتم به درازا و گاهی چه چهش برایم مثال مناجاتی بود که ادای احترام و راز و نیاز را می رساند.

چند روز به این فلسفه نظرم را به درازا کشاند  که چنین احساسی مرا برانگیخت.

 

 

 

گویا داشت سوره ای از قران را با اوازش خوشش زمزمه می کرد . 

 

چیزی که برایم گنگ و اقرار آن دشوار بود این بود که  فکر می کردم سوره حمد را با اواز زمزمه می کند و چرا هر روز صبح سر تایم مقرر  و برای یک مدت خاص حدود بیست دقیقه این چه چه ادامه داشت و بعد قطع می شد.

 سوالی  در ذهنم  معما بود  که آیا موجودات و پرندگان هم مناجات خدایی دارند یا نه 

پس چرا خروس ، و یا جیرجیرک و کلاغ ها هم که برایم این موضوع همین طور مشهودی بود 

 همیشه اتفاق می افتاد.

بی شک رازی پشت پرده باید باشد

و این از راز و نیاز و عظمت خداوند سخن می گوید.

نویسنده خالقی

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۱
محمدعلی خالقی

عرفان و درس خدا شناسی

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۲۸ ب.ظ

تعیین اوقات

وقتی انسان جهت کارهای روزمره وقت می زاره یعنی یک قانون و حکم برای خودش معین می کند 

و خیلی هم برای بعضی از این اوامر ارزش قائل می شود 

این یعنی مهم ، احترام ، ارزش ،قانون 

انسان به خودش می بالد و جهت قانون و وقت خودش بر خود چیره می شود و بعضی مواقع حتی برای تعیین وقت مقرر با دوست خود جدال  می کند 

ولی اغراق در خویش یعنی گم شدن در تباهی و سیاهی 

نماز و راز و نیاز با پروردگار در قرآن تعریف شده و جدال و مجازاتی در دنیای حیات نیست 

ولی ما در آن کوتاهی می کنیم  

تاخیر وقت نماز یعنی بی اعتنایی به خداوند گار بزرگ، احترام نگذاشتن

و این کوتاهی و تاخیر 

انعکاسی در تاخیر در ازدواج ، تاخیر در ثروت ،تاخیر در اولاد و فقر و تباهی ایست 

چطور برای اوامر خودمان ارزش قائل می باشیم و منیت داریم ولی برای امر خداوند  که تمام هستی از آن اوست کوتاهی می کنیم 

خالقی اسفاد 

 

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۲۸
محمدعلی خالقی

خاطره سال اول دبستان و تخم مرغ جوش داده

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۰ ق.ظ

سال اول دبستان بود مدرسه زیر خانه حاجی حسن شرکتی کلاس کنار ترانس 
من با پسر خالو خو حجت قاسمی میز اخر نشته بودیم بد جور گشنه شده بودم 
یکه اسفادی یکه مشدی 
یک تخم مرغ جوش داده همره یک سیب زمینی داشتم به در یاردم که بوخورم 
معلممون خانم محمد زاده بود 
بلند شدم گفتم خانم اجازه 
یک تخم مرغ جوش داده دارم همره پسر خالو خو بوخورم 
گفت بشین پسر ه فوزول بیا برو از کلاس بیرون 
دل ما غش کرده بو از گشنگی ولی 
از اخر یواش یواش  میز اخر بخوردم خخخخخ 
محمد علی خالقی

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۰
محمدعلی خالقی

تفاوت انسان و حیوان و عظمت خداوند

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۳۱ ب.ظ


انسان از تمام موجودات ترسناک تر است و هیچ مترسکی نمیتونه جایگزین شکل انسان در مزرعه شود 

آیا میشه در مزرعه بعنوان مترسک عکس حیوانی گذاشت مثل گاو سگ

شتر گوسفند 

بعضی از شترها بعد از زاییدن  بچه اش را به سختی قبول می کنند و جهت شیر خوردن نوزاد مقاومت می کند یا قبولش نمی کند ولی چنانچه انسان بدون لباس یا لخت به سمت شتر روانه شود . ترس از انسان محبوبیت شتر را به نوزاد بیشتر می کند و باعث  جذب نوزادش می شود 

این هم یک نوع متمایزه انسان بر حیوان است

گوسفند یک طرف شکمش از برجستگی بیشتری برخوردار می باشد

نقل بود از یکی از چوپانان از زبان مرحوم کافی 

روزی گوسفند شکایتی به حضرت موسی دارد 

حضرت می فرمایند شکایتت رآ بگو 

گوسفند می گوید چوپان ما را غذا نمی دهد و همیشه ما گرسنه هستیم

روزی حضرت  پنهانی به تفحص و نظاره گر چوپان و گوسفندان می باشد گوسفندان هم طبق معمول مشغول چرا و چوپان هم در چراندن کوتاهی نداشت  ولی گوسفندان دوباره اعتراضش را اذعان  می کردند.

تا این که حضرت موسی رو کرد به چوپان و گفت من کوتاهی از چوپان نمی بینم و این مشکل در ذات و جوهر شما گوسفندان است  و در پایان از گستاخی گوسفند می فرماید شما هیچ  موقع سیر نمی خورین یا برین که سیر نخورین گرم نپوشین

این هم ضرب المثلی که ما اسفادیهای گاهی بکار می بریم

نگارش خالقی

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۳۱
محمدعلی خالقی

زنگ تفریح

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۴۱ ب.ظ

معلم بزرگوار خانم جوانی وخاطره من

زنگ تفریح


من خاطرات کودکی خود را هیچ موقع از معلم بزرگوار خانم جوانی فراموش .نخواهم کرد.

زنگ تفریح خاطره پینگ وپنگ بازی ما بارها بارها به درازای زنگ کلاس هم می کشید . گرچه زنگ تفریح ده دقیقه بود وبا دقایق اضافه کلاس این بازی به پانزده دقیقه هم می رسید .

ولی خیلی جالب ورویایی بود. چون رویای کودکی همچون خاطراتی در ضحن ثبت می شد . واین بازی هم برایم رویایی کودکانه رقم می خورد . وهیچ موقع خاطره جایزه کفشهای ورزشی را فراموش نخواهم کرد . که با دوره کردن بچها به دستور خانم جوانی , معلم عزیز در پایان سال چهارم دبستان با دست وهورای بچها

می بایست از اول سالن مدرسه تا اخر سالن با دستهایم به حالت ورزش ومهارت خاصی که داشتم , می رفتم , یا همون وارونه یا پشتک .

وشادی بچها وهمین طور خودم از جایزه ای که گرفتم . بر چهرها موج میزد .

واقعا دوران ابتدایی یک دوران زیبا و خاطره انگیز بود اون هم در دهه شصت که دیگر تکرار نشدنی یست .

من در پایان,,,, از این معلم عزیز مهربان کمال تشکر فراوان دارم امیدوارم همیشه شاد وسلامت باشند .


دانش اموزتان محمد علی خالقی

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۱
محمدعلی خالقی

نوخوان که بود

دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۳۵ ب.ظ

 

 

نوخوان , نوجوانی مهاجر افغانی بود که همراه خانواده اش و چند خانوار افغانی دیگر به اسفاد مهاجرت کرده ودر چادر زندگی می کردند 
در زمان حمله شوروی به افغانستان مدتی کنار کر زیر خانه قدیم حاج اقای کریمی وبعد زیر شهرک اسفاد بودن 
او یک برادر داشت به نام محمد وشغل اصلی انها دامداری بود . 
عده ای هم از این مهاجرین در فیرزاباد که املاک اصلی اسفاد بود اطراق داشتند 
ناگفته نماند در ان زمان چون جنگ بین افغانستان زیاد بود اکثر انها به ایران مهاجرت کرده وعدهای هم به کار مواد فروشی روی اورده بودند که در همین کوههای اسفاد وفندخت وابیز هم درگیریهای بسیاری می شد واکثر انها کشته وبه هلاکت می رسیدند و اجساد مرده را در داخل روستاها با ماشین دور می دادند که هم به قول ماها کله گرگی بگیرند و هم درجه ومقام

 وهم درس عبرتی شود برای کسانی که با انها مبادله مواد داشتند 
که از همین روستای مجاور ما ابیز هم یکی دونفر را چند بار گروگان گرفته وتا لب مرز انها را برده بودند تا بتوانن به درخواست خود که پول بود برسند 
 پس از سالها درگیری این قضیه به موفقیت به درجات عالی خود رسیدوبسیاری از عزیزانمان در این راه شهید و بسیاری هم مجروح شدند

 

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۳۵
محمدعلی خالقی

مقایسه رفتار انسان با حیوانات

يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۴۶ ب.ظ


 

هر حیوان و موجود زنده و خلقت و جهان آفرینش از عظمت و قدرت خداوند تظاهری جهت افکاری روشن برای انسان می باشد.

حیوانات وحشی از قبیل سگ گرگ کفتار شیر  تمام این حیوانات  یک سلسله مراتبی جهت جهان خلقت و آفرینش و حیات می باشد 

آیا شنیده اید که پلنگ را نباید به چشمهایش خیره شد این غرور این حیوان را می رساند 

و آیا شنیده اید که سگ وفا دارد و به حق خودش قانع است بله یک سگ گله به یک لقمه نان خشک وفای خودش را اثبات کرده و تا صبح به اوامر خودش اجرا می کند بعضی سگان وفا دارن چنانچه گرگی به گله حمله کند و گوسفندی را شکار کند و سگ نتواند کاری انجام دهد آن سگ در فردای آن روز و روزها غذا نمی خورد این غیرتش را می رساند 

 گرگ طمع دارد و تمام حیوانات از دستش رضایت ندارند و علت چرا گرگها شبها به یک چشم می خوابند مثال انسانهایی است که به هر طریقی به انسانها زخم و تیشه می زنند 

گرگ هم به خاطر ترس از اعمال بد خود از سایه خودش می ترسد و دلیل یک چشم باز آن در خواب ترس از زخم هایی ایست که به حیوانات رسانده 

این چنین است قانون راز بقا و طبیعت هر حیوانی جهت حفظ جان خودش از مکر و حیله ها و خصلت های زادی خداوندی استفاده می کند تا بتواند به حیات خود ادامه دهند.

تمام این حیوانات با وجود قدرت و وسیِله دفاعی خودشان  از ان استفاده  می کنند و جالب این جاست که تمام حیوانات از انسان ترس و هراس دارند و همین طور بالعکس انسان هم اِز حیوانات می ترسد و انسان از نظر فلسفی از تمام  حیوانات ترسناک تر است 

ولی نتیجه این داستان آنجاست که بعنوان مثال سگ با یک لقمه نان تا صبح پاسداری می کند و بر عهد خودش وفا دارد ولی انسان ویا آن سرهنگی که می داند خلاف خلاف است ولی با گوشه ای رشوه  ،  خود و شخصیت خود را فراموش می کند و کاری که نباید انجام دهد را عدم قانون اجرا می کند .

این داستان ادامه دارد 

نویسنده خالقی

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۴۶
محمدعلی خالقی

افسانه من

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۱۳ ب.ظ

افسانه من



تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.

دایی دایی دایی 

با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی 

دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری 

باشه دایی فردا میام 

اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت 

شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه  قشنگ

بدوبدو  و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم  دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,,


این جنبش الهی وقهر زمین را به تمام کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم 

خالقی اسفاد 



خیلی قشنگ به نگارش دراومده .زنده کرد خاطراتی که این افسانه داشت وبرامون درزیر یک سقف ساخت .اما افسانه رو اون زلزله ی افسانه ای باخودش برد اونروز از قاین به اسفاد اومدم وبا اون صحنه وحشتناک اسفاد چند دقیقه ای بیشتر نموندم ودوباره بازگشت به قاین برای پیدا کردن پدرومادرم وخواهرکوچکم وافسانه.توبیمارستان قاین بین اون همه مجروح گشتم وگشتم پدرومادرم وتونستم پیدا کنم اما اثری از خواهرم وافسانه نبود بعد خبردار شدم خواهرم واعزام مشهد کردن وبعد اون لحظه ای که هیچ موقع فراموشم نمیشه .رفتم سردخونه ،وقتی کشوسردخونه روباز کرد فکر کردم خوابه چهره سفیدمثل ماه ،با خنده ای نهیف برصورت ، انگار داشت حرف میزد دوروز قبلش وارد خونه شدم دوید سمتم  وگفت عمو ببین پام چی شده .شصت پاش بریده شده بود با یه پارچه سفید مادرش بسته بود بوسش کردم حالا نمیتونستم قبول کنم که او دیگه نمیخواد بلندبشه .آروم خوابیده بود خواب ابدی باورم نمیشد افسانه واقعا افسانه بود روحش شاد ویادش گرامی.روح مادرش هم شاد وخدا بیامرزدشون

الله یار حسنی

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۳
محمدعلی خالقی

تمایز انسان و حیوان

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۱۶ ب.ظ

خداوند انسان و تمامی مخلوقات را آفریده برای زندگی  غم شادی خندیدن  مردن  گریه کردن  غصه احساس  آرامش وبعد هم تکامل و رشت و آخر هم مرگ

 شاید اکثر موجودات هم از این خصلت و نعمتها  برخوردار باشند

ولی از انسان تا موجودات تفاوتی بین عقل و هوش است که انسان را بر موجودات دیگر  متمایز کرده

 تفاوت این استعداد و برترین انسان در جهان ثابت شده و دارای نتیجه و اعمال در دنیای دیگر است .  فرق مهم آن نماز و روزه  عبادت است وگر نه حیوان هم زاد و ولد دارد احساس غم   عمر شادی و .... دارد 

ولی انسان گاهی با وجود عقل برتر از حیوان پس تر می شود و این اراده ها متفاوت است که با وجود اعمال ناشایست بعضی انسانها در حیوان هم پیدا نمی شود 

خداوند اشک را آفرید برای گریه کردن غم و غصه  نه برای  ریختن به اجبار حق حق و خنده تمسخر یک معلول کوتاه قد یا مجنون 

خداوند خندیدن را آفرید برای شادی نه برای خندیدن بر فقر و لباس مندرس یک کودک خیابانی 

خداوند هوش و استعداد و غذا را آفرید برای  خوردن و کمک کردن به ایتام و گرسنگان نه برای ریختن و پاشیدن و تخت و تاج

بله بعضی از این حرکات درد دارد و سکوت و تامل 

که چرا ترین ها بر انسان چسبید و بدترینها بر حیوانات

انسان بعضی مواقع حرکات درشت و ناشایست انجام می دهد که در شان یک انسان نیست 

خالقی اسفاد

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۶
محمدعلی خالقی

سکوت شب و اعجاز ان

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ب.ظ

شناخت خداوند و عظمت در رمز راز دنیا 

یکی از عظمت عرفان الهی  سکوت شب و زیبایی هایش می باشد 

انسآن از بس که در گیر کارهای روزانه و بحران های زندگی  می باشد از لذت شبانه و رمز و راز در تاریکی بی بهره مانده است .

هرچند که  شب را برای آرامش و سکوت و خواب آفریده شده و روز برای کار وتلاش ولی لذت شب و سکوت ، تنهایی وعرفان در دنیای  شب از نگاه و محبوبیت و شناخت معقولانه و جذابیت بهتری در افکار انسان صورت می گیرد 

سکوت در شب  

درخشش زیبای ستارگان 

قرص زیبای ماه تابان

سکوت و زیبایی طبیعت وارامش مخلوقات  صدای زیبای جیرجیرکها و قورباغه ها و گاهی مرغ شب 

سیاهی شب و خواب تمام مخلوقات ، انسانها ، موجودات  

خلوت در دل کویر و  سکوت پر از عجایب ودشت بی انتها

ویا در دل اقیانوسی که امواجی آرام و زلال از عظمت و بزرگی  دریای بی کران دارد 

و یا خلوت در دل کوهی که سالها ریشه  در دل زمین و عظمت  و شکوه و سربلند دارد ...

 

این ها همه و همه دست به دست داده اند و  از شناخت عرفان و خلقت و  پروردگاریست که شب را آفرید برای خوابیدن و روز را آفرید برای تحرک و کار و تلاش 

ولی  گاهی لازم است از این جهان آفرینش  با نگاهی روشن بنگریم و خود را در این گمنام بشناسیم و خود را پیدا کنیم .

 اندیشه در سکوت شب  و گاهی  وجود انسان در قدرت عرفان در این  عجایب پروردگار  ......

کویر  اقیانوس  کوه  و باغ بستان ، مناظر زیبای ستارگان و ماه به افکار انسان واجب و تجدید در عظمت و شناخت خداوند ، دوری از گناه ، خود شناسی و خود نگری امری لازم است،.      

بیاییم به شب و مخلوقات بیشتر و از همه مهمتر  از این   شبانه خود نگری را دریابیم  شاید یک قدم دورتر از گناهان خود و یک قدم   نزدیکتر به خوبیهای خود دست یابیم

نویسنده خالقی اسفاد 

۲ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۱۳
محمدعلی خالقی

داستان سگ با وفا

شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۰۱ ب.ظ

داستان سگ با وفا و چوپان و رمه 

 

مرحوم میرزا غلام حسن در زمان قدیم اسفاد دارای گله ای از گوسفندان بودند که هر روز توسط چوپان به بیابان جهت چرا می برد . 

نام چوپان علی جان محمد  پلنگی بود از یکی از روستاهای مجاور به نام  دارج

این چوپان شهرت به مد پلنگ بود

علی جان همیشه کاردی بلند و قدمتی به کمر می داشت و مردی قوی و نترس بود  یک روز   که در حال چراندن گوسفندان بود. پلنگی به آن حمله می کند و در گیری او با پلنگ اوج می گیرد .

با زیرکی که علی جان می داشت در پی شاه رگ پای پلنگ  در هین  درگیری بوده و شاهرگ آن را قطع می کند . در آن هنگام پلنگ  از پای در می آید و می میرد  . زان پس شهرت مد پلنگ به او آوازه می دهد .

 مرحوم میرزا غلام حسن سگی داشتند به نام خیبر و این سگ با علی جان و رمه به بیابان می رفت  و اکثر مواقع هم دربان خانه بود .

از با وفایی این  سگ و زیرکی اش ان بود که در تابستان گرم همیشه در  کنار حوض اب که فضایی سرد بود . به چرت زدن می پرداخت .۰که همیشه این سوال برای صاحبش از زیرکی سگ اذعان می داشت . 

 

یکی دیگر از باوفایی و زیرکی خیبر ان بود که زمانی که کسی نبود برای چوپان غذا به بیابان ببرد . غذای چوپان را به دستمال می بستند و به پشت آن گره می زدند .خیبر تمام آن مسیر را،  غذا را به پشت خود حمل و به چوپان می رساند . 

 

ما درس وفا را از سگی آموختیم که بوی نان در گردنش ، شاید هم  گرسنه ولی می دانست که باید آن غذا را به صاحبش بدهد.

 

و امروز باعث و بانی این داستان این شد که کارمندان غیور شهرداری ‌ که شغل شان سگ کشی می باشد جهت هر قلاده سگ کشته ۴۰ هزار تومان دریافت می کنند .

برای روح این بزرگان و همان طور علی جان مد پلنگی که در چناران مدفون می باشد  بخوانیم با  ذکر  فاتحه بر محمد و ال محمد 

خیبر را هم از یاد نبریم     باوفا                خالقی در اسفاد وطنم

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۰۱
محمدعلی خالقی

موتور اژ

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۱۴ ب.ظ
بیوگرافی اژ وبهترین تلنگرش

وقتی روغن چل به باک می ریختیم ومناظر زیبای هلالی دود را با دنده معکوسها در پشت سر تماشا می کردیم . زیبایی دود وغرش سیلند.شوق وذوق راکب را دوچندان می کرد .
وجالب اون که وقتی از جوی کرتی با جوب وبرقهای پر لاخ وسنگ وباز هم غرش اژ (عاشقتم ) به راه دویلی در راه بودیم و خورجینت همچنان دلنگان بود چند باری هم در برق وجو به زمین می خوردیم وغیر ممکن بود یکی از راهنماها نشکنه ,,,,
اماده جهت عملیات موش دود دادن
لوله اگزز بعضی از موتورها باریک بود وبعضی گرد که ما با اون گرده مشکل داشتیم ولی باریکه که همچنان با جیر محکم بسته میشد . وبالاخر سوراخ موش را هموار و اون لوله جیر تیوپی رو هم به سوراخ موش می گذاشتیم و همچنان غرش سیلندر به تگ دشت خانه هم میرسید . دود از چهل وپنجاه سوراخ بیرون می امد . تلنگرش انجاست که وقتی مشغول پلمپ سوراخها بودیم , همچنان در لابلای غرش موتور صدایی خنده می امد . که مات مبهوت راکب موتور را متعجب می کرد . که ملزم به خاموش موتور وبه دنبال صدا ,,,,,
نگو موش بر لبه پل نشته , وکت وشلوار و عینک افتابی زده و به مناظره ما پرداخته ومی خندد, 

جالب انجاست که میگه بفرما نوشابه ,,,
خالقی اسفاد
برچسب‌ها: 
۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۴
محمدعلی خالقی

تجربه زیادی خوبی کردن

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۳۵ ق.ظ

از قدیم گفتند زیادی خوب نباش داستان می شه

 

ادم  گاهی دوست داره دستی رو بگیرد یا هم به کسی در حد توان خودش خوبی کند

اما    گیرم که خلق  را به طریقی فریفتی 

                               با دست انتقام طبیعت چه می کنی

چقدر زشت است وقتی به کسی خوبی می کنی و بعد در جواب خوبی هات بدی می بینی 

این خوبی میتونه پول دادن به کسی  باشه یا غذا دادن به کسی  یا ماشین یا خانه وبعد طرف حسابت میگه   بعنوان مثال اونکه خونه مجانی بهش دادی  مثلا خانش سوسک داشت  یا پول به اون یکی بیشتر داده به من کمتر یا ماشین رو می زنه به جایی میگه خراب بود یا غذا شو میخوره میگه چقدر بده مزه بود یا هم خانه بنده خدا یک سال زندگی می کنه بعد می ره می گه  یک اتاق کوچیک که بیشتر نیست . 

 

امروز به نتیجه می رسیم اگر می خواهید همانی که هستید باقی بمانید فقط همان باشید که هستید یعنی اگر خواهر هستی خواهر بمان 

مثلا خواهرتو هر روز تو مسیر ی سر کار می رسونی و یه روز به هر دلیلی نمی تونی برسونی  صداش در میاد و انگار طلب داره پس بهتر که از اول هیچ کاری آدم نکند  اونوقت می تونی خواهر و برادر  بمانی بعنوان مثال دایی ازت توقع داره هر روز کلید خانتو بگیره  و یک روز بهش ندادی  انگار باهات دعوا داره پس  همون دایی اولیه که به اسم صدا می زنه بمونی حرمتش بیشتره و مادر که هر روز برات غذا درست می کنه و یه روز نکرده مگه ما طلب داریم ازشون 

این یعنی چی  فهم و شعور کجا رفته من از خانواده گرفتم غریبه بماند.

 

تجربه میگه پایان هر  دوستی و خوبی  بدیه البته بعضی ها حقوقتشو دارن 

انسان مخلوق عجیبی ایست برای گناهان خودش وکیل است و برای گناهان مردم قاضی   

امیدوارم همیشه همونی که هستین بمونین البته بعضی شاخص ها واقعا شایسته لیاقتند.

                                       

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۵
محمدعلی خالقی

داستان ما مثل شد

پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۴:۵۲ ب.ظ

با لبخند منو بخون

 

تا حالا دقت کردید بعضی از افراد شدیدا ابراز هم دردی می کنند  و علاقه از خودشان نشان داده و صمیمی و گرم وارد جلد ادم های ساده می شن 

اینها چاپلوسانی بیش نیستن که با مکر و حیله روبه هانه خود موجب حیله افراد ساده می شن

 

همین که می شینی تو ماشین یارو یک نگاه غلیظ .......قیافه ات خیلی آشناست داداش بچه کجایی 

یا می ری تو تعمیر گاه پلوس ماشینو جا بزنی یا رو در هینی که کارشو انجام میده یک لبخند  ملیح میکنه و میگه بچه کجایی  یا هم می فرستد دو تا گرد گیر پلوس بگیری وقتی اومدی می بینی بسته و ایراد از جای دیگه بوده به بهونه پلوس پنجاه هزار ازت گرفته 

قافل از این که نمیدانن که ما بچه اسفادی م

و جواب این شیاطین این است . 

روزی منتظر ماشین از گاراژ دارا به صبا بودم  تا نشتم

یارو کجا می ری گفتم صبا  

قیافت خیلی  آشناست  بچه کجایی  .... منو بگو یه جوری شدم . گفتم این از اوناست . 

در هینی که با گوشیم داشتم ور می رفتم 

گفتم محمد 

یک نگاه و یک دنده معکوس

دوباره پرسید بچه کجایی 

گفتم محمد 

یک لب کچ و یک کمان ابرو از خودش نشون داد 

گفت کجای صبا می ری گفتم مشهد 

دوباره یک لبخند و یک لب چرخان 

منم طبیعی

در هینی که داشتم پفک می خوردم  گفتم بفرما نوشابه

یک مکس کرد دوباره پرسید 

هوا گرم شده

گفتم همین جلو 

گفت چی همین جلو 

گفتم پیاده 

گفت

حالت خوبه  گفتم پانصد بیشتر ندارم

داشت  دو دستی می زد تو سرش 

فهمیدم منظورش چی بود 

 ازمیدان دو قدم رد شده بود می خواست پانصد بیشتر بگیره یعنی ۱۵۰۰

منم پیاده شدم و  بهش گفت گفتی اسمت چی بود

باشه  اسفاد  یادت باشه

ممنون 

نقل بود از یکی دوستان   همون شخص خسته مانده رفته بود خانه که غذا بخور ه و داستان را واسه زنش تعریف می کرده 

زنه بهش گفت شک نکن قاینی بوده 

مرده هم با جد گفت نه بابا می گفت  اسفاد

زن گفت قابله ماکارونی تو یخچاله بردار بخور تا حالت جا بیاد حالت خوب نیست 

اسفاد رو چطور نمی شناسی 

بادرینگ حقه  زردک

 مرغ پر زنی نمی شناسی

تا درب یخچال رو باز می کنه وقابلمه رو میاره، جلوش می بینه که یک اسفادی تموم ماکارانی ها رو خورده و چهار زونی  

وسط قابلمه نشسته و بهش گفت گفتی اسمت چی بود 

نقی

ما که نهار نخوردم

 ما خیلی باحالیم

۰ نظر ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۵۲
محمدعلی خالقی

داستان شب نگاشت خالقی اسفاد

چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۲۹ ق.ظ

خواب شب

 

گاهی واقعیت های زندگی مثل پرده ی سینما واضح و روشن با یه فایل کامل ویدیو یی توی خواب ادم اکران میشه 

نمیدونم این خصلت رو تمام  انسانها دارن یا در بعضی افراد این موقعیت اتفاق می افتد.

یک فایل کامل از یک ویدیو   رو براتون  می‌نویسم شاید براتون ترحمی بود یا یک تلنگریی

 

دیشب با مادرم به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم 

من مادرم بودیم و حسن  و زهرا  و مادرش 

در گوشه ای  از خانه  کز کرده بودم و به  حرفها و مجلس گوش می کردم .

خانه ای بود از بافت قدیم دوطبقه 

در قسمت پایین سالن تماشا گر پلهایی زیبا و گلی  بودم 

زهرا جارویی به دست داشت و در حالی که داشت قسمت بالای خانه را جارو می کرد حسن را به پشت خود بسته بود و با مشقت زیادی او را حمل می کرد .  حسن و زهرا خواهر برادر بودند. 

بغضی عجیب گلویم را گرفته بود و یکریز در درونم مرا می فشرد . همگی زل زده بودند و مرا تماشا می کردند ولی چیزی نمی گفتند 

این ماجرا همین طور ادامه داشت و حرف های  مادر زهرا و مادرم هم تمامی نداشت .

تا این که جارو تمام شده بود و حسن  در گوشه ای نشت وبا حسرتی عجیب مرا نیم نگاهی می کرد و دوباره در خودش پنهان می شد 

بغضم دیگه داشت می ترکید و صدای در هم شکستنم هم به گوش بقیه رسید .و مفهوم نامفهومی هویدا شد . 

مادرم پرسید چی شده تو را  ؟  من که اشک از چشمانم  می بارید نمیتونستم صحبت کنم نه این که نتونم حرف بزنم بغضم اجازه حرف زدن نمی داد .حسن هم همچنان نگاه های معنی دارش کم کم واضحتر میشد  اما  در خودش خجالت هایی پوشیده  انکار می کرد .

 من هم فکر می کردم خودم را گم کرده ام با هزار بد بختی تونستم یک کلمه بگم از  مادرم پرسیدم کجا هستیم .

این که می بینم حقیقت دارد همه زدن زیر خنده یعنی چی کجا هستیم میهمانی  هستیم . خونه حسن 

سر و صورتم دریایی از اشک شده بود رفتم کنار حسن ودستشو فشردم و بغلش  کردم سکوت سرشار از ناگفته ای که حسن با نگاه معصومش داشت را شکستم و صدای گریه مو بردم بالا تا جایی که عقده دلم خالی شد و گفتم نمیتونم ببینم حسن ی که تا دیروز با هم هم بازی بودیم و در رفاقت هیچ چیز کم نگذاشتیم .

نمیتونم ببینم امروز نمیتونه دست وپا شو تکون بده ویا بیاد پیشم بشینه و درد دل کنه ومن اون گوشه بشینم وتماشاش کنم

اخه دست پاشو از دست داده بود 

دستی بر روی دوشم خورد و بلند شدم اشکامو پاک کردم ولی هق هق گریه ام امان نمی داد سکوت شب را در خود شکسته دیدم وفریاد این همه گریه و زاری دیگر در بیداریم واقعیتی نداشت. 

 

خالقی اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۹
محمدعلی خالقی