اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

شعری زیبا از حسن آقای شهریاری

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۲۲ ب.ظ

اگر خدا بخواهد به سر زمین اسفاد خواهیم آمد وکمان آرش کمانگیر را همراه با تبرچه برخواهیم داشت وروانه بیابان وتگ مسیله خواهیم شد وکما را از بیخ وبن بیرون همی خواهیم آورد وسفارش ساییدن کشک محلی همی خواهیم داد و دور هم نوش جان خواهیم کرد . ولحظه هایی را باشادی وسرور سپری خواهیم کرد

فریدون فرخ فرشته نبود
به مشک وبه عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد ودهش کن ،فریدون تویی

پارسی را پاس بدارید

بیابید کما را ز دشت ودمن

تناول نمایید از آن یک دو من

و لیکن نگهدار از آن ، بوته‌ای

که از بذل ، پر مزه گردد دهن

ایا ای برادر زن خوش سخن

همان به که شیرین گردد دهن

سرودم برایت ز پارس، آریا

چو شهنامه گو ،عاشقی بر وطن

بخواهم برایت ز یزدان پاک

که آرامشت باشد اندر زمَن

امیر ارسلان و امیر  ارشیا

بتازند به ابلیس و بر اهرمن

خداوندگار یار و غمخوارشان

همانندِ گل هستند اندر چمن

شهریاری  حسن 

 

 

 

اگه شعرت زیبا و قشنگ شد 
کنون حس درونم شور و تنگ شد 
دگر لایکی نباشد اندر این متن
به تار عنکبوت مغزم سنگ شد 

وقتی تو یک بازی برنده می شی 
تشویقت نم کنند 
حس قشنگیه 
چون دوستان واقعی برای تشویقت تا تو رو ببینن چشماشون برق می زنه 👌👌👌❤️❤️❤️
خالقی

۰ نظر ۲۷ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۲۲
محمدعلی خالقی

حکایت شاعر غلام حیدر کریمی

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ

 

روزی از روزهای خوب بهار 
کرد ملا به خانه ای دیدار

گفت همسایه را که ای  جانا
دیگ خود قرض میدهی برما

دیگ  بگرفت او  ز ،همسایه
برد ،بنهاد روی  دیگ پایه

حاجتی داشت که او روا بنمود 
درد ، درمان و  هم دوا بنمود

دیگ را داده ،با یکی دیگچه
زعم‌  او  کرده ، دیگ او  بچه

چند روزی زِ ماجرا بگذشت
باز ملا  به خانه اش برگشت

بهر حاجت دوباره دیگ گرفت
بهر همسایه کار بود شگفت

دیگ اورد داد  پس بر او
رفت تا خانه را کند جارو

 دیگ همسایه دید بس که بزرگ
بوده  این   راز  بهر  ملا  گُنگ

خدعه بنمود بهر سود زیاد
دیگ با دیگچه آمد اندر یاد

چون طمع کرده بود همسایه 
دیگچه با دیگ می برد خانه

روزها هفته ها گذشت وگذشت 
چون که ملا به خانه برمیگشت

پرس وجو کرد زدیگ همسایه
نه  خبر بود  ز دیگ  ونه  پایه

گفت ملا که مرده دیگ شما
پایه باخویش برده دیگ شما

با تعجب  بگفت  همسایه
کی بمیرند دیگ و دیگ پایه

دیگ با دیگچه چون که دادم پس 
گفته ام دیگ بچه کرد ز، عبس

گر  تواند که  دیگ  بچه کند
میتوان ترک این سراچه کند

چون که در نفع کار خوش باشی
بر  ضرر  بایدت  خَمُش   باشی


غلامحیدر کریمی دیماه ۴۰۲

۰ نظر ۲۷ اسفند ۰۲ ، ۱۰:۴۲
محمدعلی خالقی

افتخاری دیگر برای اسفاد

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ

جناب سروان نوروزی عزیز
انتصاب بجاوشایسته جنابعالی رابه عنوان فرمانده حوزه مقاومت پیامبراعظم بخش شاسکوه راصمیمانه تبریک عرض نموده وهمواره توفیق روز افزون برایتان آرزومندم

 

 

 

۰ نظر ۲۶ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۲۲
محمدعلی خالقی

قیاس در تئوری و عملی

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۵۴ ب.ظ

یه معلم ریاضی جواب سوال دینی چرا از مرگ می ترسیم برایش مبهمه
 
یه خلبان بالگرد از ضد یخ ماشین پراید چی می دونه 

عملی ستون مهره خفاش در تئوری برای  معلم فیزیک قابل درک نیست 

انسان های که در رفاه کامل هستند 
هیچ موقع  پول یارانه و قدرت خرید دفتر و قلم ادمای مستضعف براشون مفهوم نیست 

تجربه ی سختی های زندگی 
دریا رفته را آن داند که قسمت  ژرف  کف دریا را در تاریکی کاوش کرده است

یه روز تو یک شرکت مهندس بخش اومد 
گفت تو کتاب این جوری خوندیم 
گفتم این پیچ باز نمی شه 
گفت بزار ببینم این به چپ باز می شه 
گفتم بازش کن 
می خواستم امتحانش کنم 
هرکار کرد نتونست باز کنه 
گفتم شعله یا آتیش هست اینجا 
گرمش کردم با اشاره باز شد 
دیگه ول کن من نبود 

بعضی مواقع اون چیزی که تو کتابا نوشتن   با عملیش تفاوت داره

۰ نظر ۲۶ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۵۴
محمدعلی خالقی

پیر مرد ویلچری

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۴:۴۰ ب.ظ

در راه آرا به همراه خانواده بودم تا آنها را به محل ببرم  
پیرمردی را دیدم که در روز برفی درسراشیبی  ویلچرش را به پشت کرده است و خیز خیز پایین می آید تا سر نخورد 
چند دقیقه ای مروت کردم  و او همچنان تقلا می کرد 
چند ماشینی بدون توجه پیرمرد برای رای دادن راهشان ادامه دادن که سرعت زیاد ماشین باعث خیس شدن پیرمرد شد 

 از ماشین پیاده شدم و او را تا درب مدرسه همراهی کردم 
تو را چه به رای دادن پیرمرد 
پیرمرد گفت: پسرم مجبورم 
ومن سکوت کردم 

 می دانی چیست 
همراهی تو از انتخاب کسی که هویتش برای من در ظاهر ریا  و درباطن جفا باشد از  صد تا رای برای من لذت بخش تر است 
برو خدا به همراهت باشد پسرم 
💐👌👌

۰ نظر ۲۶ اسفند ۰۲ ، ۱۶:۴۰
محمدعلی خالقی

اونگ شکست در زندگی یعنی پیروزی شکست را بپذیریم

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۰ ب.ظ

از این کوچه خاطرات زیادی دارم 

تو عصر خودش بهشتی  بود 

این قدر سرسبز و رویایی بود که وقتی گذر می کردم

نمی خواستم تموم بشه 

فقط ترس این کوچه برای من چون چند دفعه خارپشت و مار دیده بودم  دلهره داشت 

شبها  زوزه ی گرگ تنها صدایی بود که به زیبایی دلهرهات می چسبید . 

 

 

 

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۰
محمدعلی خالقی

لخشک چند لخشک 

       باز مدرسه ام دیر شد

           بابا نان نداد  بیکار شد 

                   آب نداریم  منبع یخ زد 

     خدای مهربون واسه این همه نعمت شکرت 

      نقاشی کائنات  

 

 امروز باید می رفتم سر کار اجاره خانه ندارم 

 پیر مردی از سرما یخ زد 

گرگ ها امشب حمله خواهند کرد 

سنجابها   گرسنه اند 

ای سپیدی  خوشی هاتو هوار  نزن کلاغ ها نگران خواهند شد 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۳۳
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۰۸
محمدعلی خالقی

اسفاد زیبا و قشنگ

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۰۲ ب.ظ

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۰۲
محمدعلی خالقی

خواجه میرزا ابراهیم خالقی اسفاد

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۵۵ ب.ظ

 


ایشان ازمتولدین دهه ده  ۱۳۱۹   روستای اسفاد که شغل اکثر اهالی روستا و همین طور ایشان کشاورزی بود 
پدر ایشان خواجه میرزا علی نام داشت 

مردی آرام بی آزار و  قرآن خوان دارای مدرک پنجم ابتداعی قدیم که این مقطع را در اسفاد و روستای ابیز گذراند .
کارخانه ذوب اهن پدر ایشان خواجه میرزا علی رو دوستان به یاد دارند .که بیش از بیست نفر در آن فعالیت داشتند . این خود نشان از یک کار افرین نمونه بود  .دوران نوجوانی ایشان در آن کارخانه فعالیت داشتند  .و ازاین طریق منبع معاش می کردند و همین طور تعدادی ازبزرگان نیک قدیم که شرح بیان مربوطه قبلا عنوان شده 
ایشان  بعد ازدواج با خانواده و فرزند  تحت شرایطی وتعطیلی  کارخانه  به مشهد عزیمت   
و در سایه آقا امام رضا  فعالیت می کردند .
در آن سال‌ها یی که وضعیت درآمد زایی روستا به صفر رسیده بود ایشان نسبت به درآمد روزمره اش در شهرمشهد رضایت کامل داشت .

 روزی پدر ایشان خواجه میرزا علی بعلت کدورت سن و بازنشستگی به مشهد عزیمت می کند و نزد فرزند خود رفته ،  ایشان را در رفاه و رضایت کامل  می بیند . نارضایتی خود را با عصیان و گریه اعلام می دارد . وقتی پدر را در اشک و نارضایتی می بیند ،  او را آرام کرده و به حمام می برد و لباسی نو بر تنش می کند.

من طاقت درد و رنج فراق تو را ندارم  خانه ای اجاره کردم همین که سال خانه به اتمام برسد نزدت باز خواهم گشت  
پدر خوشنود و با رضایت  به روستا باز می گردد . 

ایشان بعد از اینکه به روستا نزد پدر بازمی گردد در کنار شغل کشاورزی ، و کمک حال پدر (رضایت پدر) به شغل زعفران فروشی روی می آورد و بیش از بیست سال در این زمینه فعالیت می کند. 
ایشان اقرار دارند من در مشهد رضایت کامل درآمدزایی و رفاه رو داشتم . اما اشکهای پدر را نمی توانستم تحمل کنم به همین خاطر ترک کار و رفاه را در شهر ترجیح به روستا در کنار پدر و مادر دادم تا بتوانم آنها را خوشنود کنم .

ازدیگرخصوصیات بارز ایشان دستی به قلم و شاعری است  که شعری در شبکه ۲ سیما برای آقای واحدی صبح بخیر ایران در قوچان برنامه  زنده می خواند و جوایزی دریافت می کند .
 
آقای واحدی خوش آمدی به قوچان 
سرتاسر قوچان یکسره شد گلستان 
که زیر پاتون بندازیم 
قالی بافت کرمان 

اکنون بعلت کدورت سن  تنهایی و سکوت خواندن قران و خانه خدا تنها چیزی هست که می تواند آرامش کند .

آرزوی سلامتی و تندرستی  برای تک تک پدران کهنسال

 

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۵۵
محمدعلی خالقی

قلب خدا هدیه شما

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۰۲ ب.ظ

هروز میتونی ازیه چیزی انرژی بگیری 

و به دیگران هم انتقال بدی 

شما از سنگ می تونی انرژی بگیری و هدیه کنی به دیگران 

از سنگ مجسمه بساز 

از برگ گل 

از چوب قلب بساز

از آتیش  نور بگیر 

تا بتونی شب آرامی داشته باشی

یک پیام مثبت  می تونه تا ساعتها شادت کنه

 

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۲ ، ۱۳:۰۲
محمدعلی خالقی

سالروز بزرگداشت شهدا گرامی باد

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۲۶ ب.ظ

۰ نظر ۲۲ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۲۶
محمدعلی خالقی

شادی رو هدیه کنیم

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۰۷ ب.ظ

 

آدما وقتی پیر می شن با ارزش می شن  ، هیچ آدم پیری بی ارزش نیست 

یادت باشه  

اگه پدرت پیره و تو حالت خوبه احساس غرور و جوانی می کنی ، تو هم یه روز پیر می شی 

شاید سنت جواب نده یا مغزت کشش نده طبیعیه تا فرزند نداشته باشی نمی فهمی

اما اگه تونستی قلب یه آدم پیر که هر روزداره به مرگ فکر می که رو شاد کنی. نوبت تو که شد قلبت حتما شاد خواهد شد . 

اگه تونستی بغلش کنی و بی اختیار بوسش کنی تو برنده چرخ روزگاری چون فردا چرخ عوض می شه

یه آدم پیر مثل یه کودک یک ساله، دوساله است 

شاید چشماش کم نور باشه تو رو نشناسه 

شایدحافظه شو از دست داده باشه 

شاید رمق حرف زدن نداشته باشه 

وقتی آدم پیر می شه دقیقا مثل بچه می شه

از یه بچه چه انتظاری داری 

یادت میاد پوشک می شدی 

پیر شدی سونی شدی یادت  میاد 

یادت میاد می خوردی زمین گریه می کردی 

پیر شدی چشمات تو از دست دادی  بغصت اومد یادت میاد 

یادت میاد نمی تونسی تا ۸ ماهگی حرف بزنی 

80 سالگی شدی یادت میاد 

اگه تا حالا مغزت قرمز بوده  و درک نکردی این چیزو  زین بعد 

امیدوارم سبز بشه و بتونی درک کنی 

اگه جوانی درک نمی کنی  وقتی خواهی فهمید که بابا شدی 

سعی کن هر روز بی اختیار خانواده تو بغل کنی 

و قدرشون رو بدونی 

 

پانوشت 

محمد علی کلی در کهولت سن نمی تونست حرف بزنه 

عثمان محمد پرست این قدر که مسجد ساخت معروف شد سونی بود 

قهرمان ده دوره بدنسازی جهان نتونست از یک پله بره بالا 

قهرمان کوهنوردی ایرانی در دماوند جان داد 

خاننده محبوب ترکیه ابرام تاتلیس امروز روی صندلی می شینه تا دخترش براش آواز بخونه 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲۲ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۰۷
محمدعلی خالقی

درخت عجیب اسفاد

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۵۸ ب.ظ

۰ نظر ۲۲ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۵۸
محمدعلی خالقی

آتش

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ۰۶:۲۱ ب.ظ


در گذشته همواره که مثل الان برق نبود، آتشی در یک مکان روشن بود و اغلب مردم برای مصارف شخصی و بردن آتش و استفاده از آن در اجاق خانه خود به آنجا می رفتند و آتش را  می گرفتند که این مکان خانه آتش یا همان آتشکده نام داشت.

خب پس اینطور به نظر می رسد که آتش، روشنایی و گرما نقش مهمی را در زندگی مردمان آن زمان داشته است. و شاید خودتان هم تجربه کردید که نشستن در کنار آتش لذت خاصی دارد. در گذشته نیز به توجه به شرایط زندگی انسان ها این لذت قطعا خیلی بیشتر بوده است. پس به مرور آتشکده به محلی جهت گردهمایی و جشن ها تبدیل شد.

ازین رو رفته رفته علاقه انسان ها به آتش بیشتر شد تا جایی که در بین پیروان آیین زرتشت آتش بسیار مقدس شمرده شده است. بعدها اتشکده به معبد زرتشتیان تبدیل شد و آتش را در یک جای مخصوص ازین معبد قرار داده و آیین های مذهبی خود را در مقابلش انجام میدهند.
اینکه به پدر هم میگن چراغ خانه به دلیل اینکه وظیفه اش حفظ و نگهداری آتش بود که همیشه روشن باشه تا هم نور بدهد و هم خانه گرم بماند.
اما مسجد به معنی محل سجده است و محل نیایش و ارتباط با خداوند و تصمیم گیری ها.
کلا دین ها همه مسیر هستند و هدف رسیدن به وجود مبارک حضرت باریتعالی است.
از قدیم ادیانی که برای رودخانه عظیم بشریت که از آدم به الهیت میریزد همگی تکمیل کننده همدیگر بوده اند و همه ادیان یکتا پرستی را ترویج نموده اند
و دین ما بعنوان دین آخر ، تکمیل کننده ترین دین است .
سوره مبارکه التوبة آیه ۳۳
هُوَ الَّذی أَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدىٰ وَدینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ وَلَو کَرِهَ المُشرِکونَ﴿۳۳﴾
او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین‌ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند!
با عرض پوزش از تصدیع وقت .
ارادتمند کریمی .

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۲۱
محمدعلی خالقی

عقرب کوهی

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ

ما ایکیوسانها خخخ غلط نکن  همیشه دنبال یک حرکت متفاوت بودیم ، که کسی اون کارو نکرده باشه ، 

خدمت،  آبیک بودم زاغه مهمات تو کوه بود . یه کوه برهوت یه کوه پر درد ، از خدمت هم فقط همون سه ماه اولش دلچسبه ، بقیه ش همش الکیه ، همه تو آموزشی وزن کم می کردند من بر عکس همه ، ده کیلو اضاف کردم  گردنم شده بود مثل بوفالو ، نه که ورزشکار بودم ، استعدادم در پل قوم و زمین‌های زعفرونی که همیشه پشتک می زدم کور شده بود .

بگذریم . اب یک قزوین همش تکرار وتکرار تکرار بود. صبح تا دو دفتر منشی بودم ، بعداظهر بیکار  خیلی دلگیر و آشفته بود . یه دوستی داشتم به نام مهدی بلبل ، تموم اهنگ ها ایرج مهدیان حفظ بود . خیلی حال می کردم باهاش ، هر صبح میومد دفتر که منو فلان برجک بنداز منم چون دوستش داشتم هر چی می گفت گوش می کردم . یه خودکار بود بیل که نمی زدیم . زیر میزی هم در کار نبود . تنها دوستی که داشتم مهدی بود و واکمنم  بعضی موقع ها هم  می رفتم باند متروکه فرودگاه  پایین پادگان ، یه سکوی بزرگ نیم کیلومتری بود که پاهامو می تونسم آویزون کنم  و اتوبان را تماشا کنم  شبا ساعت ۸ اینا می رفتیم  خیلی قشنگ بود .  اره  به شب نشینی خرچنگ های مردابی  از این جا شروع شد خخخخ اتوبوس ها و ماشین ها در گذر بودن براشون دست تکون می دادم . فاصله شون  ازم دور بود . روحشون هم از من خبر نداشت . ولی حالم با دست تکان دادن خوش بود .

فکر می کردم کی این خدمت لعنتی تکراری تموم بشه من با یک اتوبوس بشینم برم وسط میدون آزادی یه جیغ و هورا از ته دل بکشم . رو چمن ها دراز بکشم و حال کنم، 

مهدی بلبل ، خیلی با هم حال می کردیم اخلاق مون به هم می خورد صدای قشنگی داشت برام می خوند می رفتیم کوه دور می زدیم . می رقصید برام ، در اوج غم اندوه ظاهر شادی داشت ، می گن یارو ستاره داره ،خلاصه  می گذروندیم هر جوری بود . 

نه که همش در تکراربودیم  همش تنهایی دلگرفتگی  دوری پدر و مادر ، جناب سروان ، زور گفتن وووو این جور چیزا ....

بعد از تایم اداری می رفتم دنبال مهدی بر می داشتمش می رفتیم کوه گردی در حوزه ی  نگهبانی'  اونم مثل من بود پنج گانه یعنی اینکه تو یک لحظه حواسش به چند جا بود . یه روز گفت این سوراخ ها رو می بینی ؟ گفتم چیه گفت لونه ی عقرب 

گفتم عاشقشم ، یکم اب ریختم تو لونه تابستون بود،  گرم، میومدن بیرون 

اینا رو می گرفتیم تو شیشه می ذاشتیم می بردیم پاسگاه ، هربرجک یک پاسگاه داشت . بهشون اب می دادیم مگس می دادیم و سوسک و .....

حال می کردیم  .حالمون خوش بود با این کارا 

این مهدی پدر صلوات دم شون رو قطع می کرد . می ذاشت تو قوطی کبریت  می گفتم چرا دمشون رو قطع می کنی گفت بعدا بهت می گم . چون با تموم وجود که با هم دوست بودیم .اعتماد نداشت بهم .یه ترسی داشت فکر می کرد به جناب سروان می گم ، دیگه قرار نیست وقتی با کسی دوست هستی تموم کاسه کوسه تو بهش بگی بله کار خوبی می کرد . به کوهی تکیه کن که تکیه گاه تو باشه نه اینکه پر عقرب و عنکبوت سیاهه ، یا می گه تو اوج اعتماد به من کردی خیانت

ما تا چند ماهی هر روز می رفتم کوه و عقرب بازی 

بعد یه مدت گفتم یا بهم می گی یا پا مرغی می برمت تا دم برجک شوخی خخخ

گفت اینا سمه سم  مخم هنگ کرد ، یعنی چی  گفت ،، اینا رو خشک می کنم سیگاری بار می زنم می کشم . حالا اینجا که بچه نیست . دیگه روشو وا کردم .

یه بار زدم چیزی نفهمیدم ولی اون همیشه می زد .پرسیدم چرا می زنی 

گفت نبین دارم برات می خونم ، نبین خوشم ، با هم می خندیم و کیف می کنیم 

تو که از من خبر نداری  دو سه ساعت میای و بعد میری  تو دفترت و....

من باید تا صبح با این برجک لعنتی سر کنم وقتی می رم خونه هزار مشکل دیگه 

بی پولی  کرایه راه ندارم پول غذا ندارم  با خانواده مشکل دارم 

قرار نیست تو اینا رو بدونی  ، ولی این سیگاری که می بینی می کشم التیام تمام این دردامه  (گل امروزی و بنگ ) بی خیالم می کنه ، سکوت کردم .......

این موادی که می بنین جوانهای امروزی می کشن و شما تجربه شو ندارین  بنگ ، گل ، تریاک وووو

همشون تو داروخانه ها هست و تمام شما دوستای گلم تا حالا چند بار مصرف کردین 

ولی خودتون خبر ندارین دکتر که نمیاد روشو وا کنه برات ،  اگه دیدی دکتر یه قرص از وسط شکست بهت داد یعنی مواد بهت داد  . موقعی این کارو می کنه که بفهمه تو یک ایکیوسانی در غیر این صورت روال طبیعی خودش طی می کنه  می گه صبح یکی ، عصر یکی ...تمام

بله اینجوریاست تعجب کردین  اعلام پاکی کنید  خخخ

وقتی استرس و بی‌خوابی داری گلوت قفله غذا نمی تونی بخوری می ری دکتر بهت دارو می ده یه سرچ بزن ضررشو می فهمی 

از تریاک و شیشه هم بدتر ، بگذریم 

 

دیگه از اون روز بیشتر دوست داشتنی شد برام  مهدی بلبل خدا نگهدارت باشه هر جا هستی

بعضی از بچه ها ترخیص می شدن حقوقشون می موند دست ما    یکی رو می فرستادیم فقط یک امضا می زد ، می دادیم به اینا ،  براشون غذای آشپزخونه می بردم .وووو

 

اینم از این

  حال دلتو خوب کن 

حتی اگه قرار باشه به عقرب های کوهی اب بدی 

چرا که دمشون پادزهر خیلی درداست 

آبیک قزوین  خاطرات ماندگار 

 

 

کلمات کلیدی 

تو اوج اعتماد به من  کردی خیانت

اگه قرار باشه برای کسی کاری انجام بدی و می تونی انجام بده 

قرار نیست از کسی که سیگار می کشه بدت بیاد که تو سالمی 

عقرب کوهی التیام دردها 

دیش دیش بنگ بنگ  توهمات کوهی  بی خیالی  آرامش 

گل بنگ بی خیالی   التیام دردها 

اما توصیه نمی شود 

 

 

۰ نظر ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۶
محمدعلی خالقی

تنهایی ادم

جمعه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۱۹ ب.ظ

 

آدم که رانده شد زبهشت رفت گوشه ای

تنها نشست کبوتر وجل اختراع گشت

ادم نشست تا به زنش درد دل کند

حرفی نداشت شعر وغزل اختراع گشت

چون تشنه گشت حفر نمود چاه آب را

دست کرخت وپوست چغل اختراع گشت

هابیل آمد ادم وحوا به تربیت

بستند کمر ،قیاس ومثل اختراع گشت

قابیل زن گرفت به هابیل رشک برد

اینگونه بودقوم دغل اختراع گشت

چون کاشتندگندم و وقت درورسید

انگاه بود حرف وعمل اختراع گشت

قدش نمی رسید زدرخت سیب بر کند

اینگونه بوده گر که دکل اختراع گشت

همسر گزیده، هر سه پسر از فرشتگان

ازبهر آدمی که بدل اختراع گشت

غلامحیدر کریمی

۰ نظر ۱۸ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۱۹
محمدعلی خالقی

مرشد و بچه مرشد

پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۳۰ ق.ظ

 

مرشد و بچه مرشد

 

بچه مرشد: چرا قیمت دلار و سکه گران شده است؟

مرشد: بچه جون سوالات بو دار نکن٬اصلا گرونی سکه و چه ربطی به ما دارد٬مگر می

خواهی به خارج بری یا برای کسی سکه بخری٬اینها در زندگی ما نقشی ندارند.

بچه مرشد: ولی پدر یکی از دوستانم می گفت گرون شدن دلار باعث گرونی کالاهای دیگر می

شود٬حالا حرف شما قبول٬ هیچوقت دلار و سکه نمی خریم اما نون٬گوشت٬میوه٬ماهی٬برنج

سیب زمینی٬گوجه٬لباس٬کفش٬شهریه دانشگاه٬تخم مرغ و....همه گرون شده چکار کنیم؟

مرشد: بچه احمق ناشکر نباش٬ برو سر کوچه .....بخر ٬اونجا خیلی ارزان می فروشند.

بچه مرشد: یعنی می فرمایی تمام ۷۵ میلیون به کوچه ... بروند؟

مرشد: خفه خون بگیر٬انشالله باران می بارد برو علف بخور٬بچه این سوالهای بی اساس نکن.

بچه مرشد: هزینه های بیمارستان خیلی زیاده ٬برای معالجه مادرم پول نداریم.

مرشد: مادرت هم به قبرستان ببر٬کسی که جیبش خالی است نباید مریض شود.

بچه مرشد:من میروم کمی علف بخورم بعد هم مادرم به فبرستان ببرم

مرشد: به سلامت٬ خوش بگذرد.

 

۰ نظر ۱۷ اسفند ۰۲ ، ۰۱:۳۰
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۷ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۱۷
محمدعلی خالقی

مرگ بر آمریکا چه ربطی داشت 🤣🤣

چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۰۲ ب.ظ

۰ نظر ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۱۳:۰۲
محمدعلی خالقی

شعری زیبا از بانو اسماعیلی اسفاد

چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۲۰ ق.ظ

بالاتر از خیال، رؤیای بی نظیر!
در دام واژه ات، طبعم شده اسیر
من نیشتر زنم، بر قلب دفترم
از عشق آن قنات، از شوق آن کویر
در گرمی تموز، ابیاتْ چون نسیم
در چلّه ی بلند ، مانند زمهریر
در وصف حال تو، این شد بیان من
یک قطعه از بهشت، با مردمی بصیر
سرو صنوبرت، بر قلب سبز تو
مانا وسربلند، اِستاده چون امیر
در بازی فلک ، با چیدمان دوست
شد مات روی تو ، هم شاه و هم وزیر
ای مادر وطن ، پرچین دامنت
هم مأمن صغیر، هم مدفن کبیر
بر خوان لطف تو، یکسان نشسته اند
عمری کنار هم، دارنده وُ فقیر
هم سو و هم قدم ، چون موج سربلند
محض دل وطن ، پیغام این حقیر
دور از وجود تو، اسفاد شعر من
آماج تفرقه ، چون قصه ی اخیر
در غربتم ولی، در وصف روی تو
گفتم ترانه ای، در قامت سفیر

شاعر:اعظم اسماعیلی ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

۰ نظر ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۲۰
محمدعلی خالقی

 

 

دلیل لبخند باش در اوج سیاهی و تاریکی 

  آواز دهل رو دوست دارم اما از دور 

 

 

۰ نظر ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۰۰
محمدعلی خالقی

سرو سهی اسفاد

يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

۰ نظر ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۱۶:۵۵
محمدعلی خالقی

سرو تنها

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۲۲ ب.ظ

اگه ساعت یک شبه حالت بده اعصابت خورده 

ببین چی حال دلتو خوب می کنه همون کارو بکن 

 

می بینی یه بچه گیر می ده به اسباب بازیش من فقط همین ماشین می خوام گریه میکنه آروم قرار نداره تا بهش می دی آروم می شه انگار دنیا رو بهش دادی 

اگه ساعت ۲ شب می خوای بری قبرستون سرخاک بابات حالت خوب می شه برو 

اگه دوست داری بالای این درخت عکس بگیری پشت سرت خورشید طلوع کنه ساعت ۵و نیم صبحه انجام بده 

یه عکاس ۲۷ روز مستمر دوربین کار می زاره تا عکس ماه رو بین دو درخت بگیره 

هر کی از دور ببینش می گه این مشکل داره مگه قراره با حرف مردم زندگی کنه

این درخت یک شاخه داشت به سمت ابیز یه شاخه خشک شده 

بیست سال قبل الان هر موقع این عکس می بینم احساس خوبی بهم دست می ده 

دوست داشتم برم رو شاخه دراز بکشم عکس بگیرم خیلی کار سخت و خطرناکی بود ولی دوست داشتم انجام بدم 

این کارو کردم  

هرکاری که حالت خوب می شه مستمر انجام بده دیگه اون تو ذهنت می مونه بعد یک ماه دیگه از ذهنت پاک نمی شه و می تونه از رویاهای خوب تو باشه تو بیست روز طناب بزن  تو بیست روز برو کوه  ورزش کن فوتبال بازی کن کتاب بخون ووو

برای کارهای خوبت احساس می کنی داری به خودت پاداش می دی احساس خوبی داری 

  

این درخت خاصی که می بینی اینجاست  خیلی متفاوته   این درخت باباش تهرانی بوده اما بیخیال می شه میاد روستا ،  ترجیح می ده تو روستا زندگی کنه تا ولنجک تهران باشه  ریشه اش بیابی تو ایران هم نمی تونی پیداش کنی وِلی ترجیح میده زمستون سرد کویری رو  تحمل کنه تا تو باغ فرح باشه  تک و تنها  

وقتی نیمه اول زندگی ت همه با سختی و مشقت گذشت دیگه صدای ضبط ماشین اگه بهترین آهنگ هم باشه اذیتت می کنه این  یعنی ۴۰ رو رد کردی و پخته شدی 

دیگه هیچی برات مهم نیست 

آرامش سکوت تنهایی طبیعت 

 

 

من از ملک پدر کردم جدایی 

گرفتم با غریبان آشنایی 

غریبان خصلت خوبی  ندارند 

که اول خوب آخر بی وفایی  

 

 

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۲۲
محمدعلی خالقی

زمستان ژلوفن

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۴۹ ب.ظ

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۴۹
محمدعلی خالقی

رای ما

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۳۶ ق.ظ

 


رای ما بر دشمنان سجیل باد 
چون عصای موسوی بر نیل باد 

رای ما باشد مدام ومستدام 
پایدار ایران وجمهوری نظام

رای ما نه به تحجر نه به زور
اینچنین گر دیم از تحریم عبور

رای مانه به سعید قاسمی
دست رد بر سینه هر نادمی

رای ما تایید بر علم وهنر
فکرما هر قیمی را بی اثر

رای ما باشد خلاصه یک کلام
مهر تاییدی دوباره بر نظام

هر که معیارش بود راه امام 
رای ده بر او کریمی والسلام

غلامحیدر کریمی  اسفند ۴۰۲

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۳۶
محمدعلی خالقی

دهنه ی شاهرود منطقه ی دیدنی اسفاد

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۵۵ ب.ظ

۰ نظر ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۵۵
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۳۴
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۱۳:۰۷
محمدعلی خالقی

بوف کور

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۳ ب.ظ

برف آموخت با آمدنش تمام سیاهی ها سفید می شوند 

خیلی چیزا از دور قشنگ و زیباست 

اما وقتی نزدیک می شی تاریک و سیاهه 

مثل اون که کت و شلوار گرون پوشیده 

اما وقتی باهاش هم صحبت می شی عقاید و گفتارش 

تو را می آزارد

۰ نظر ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۳
محمدعلی خالقی