اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۷ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

شعر روزگار ، شاعر محمد علی خالقی

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۳۵ ب.ظ

روزها تکراری روزگار کرده دورنگ

هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ 

                     می درخشد در این آینه ننگ 

هر شب آن اختر شب تاب دلم

        مرحمی است تا که بشیند غم و رنج 

         می درخشد پس این پرده غمناک و سیه 

                     روزگاری نیرنگ 

از غبار مه آلوده به رنج       

به ستوه آمده ام از شب تنگ 

شاخه های گل یاس 

سر به بالین سحر 

                          از ملال تب و درد و غم خود 

                           زرد از رخ به تمنا شده سنگ 

خانه های  شهرم 

      خالی از نبض زمان 

           دگر از هیچ خبر نیست 

               قاصدک نیست در این کلبه ی غم 

 

 روزها هر روزش تکراری 

روزگار است در این زخم دلم 

  شده است حیله و نیرنگ و دورنگ 

 شاعر :::خالقی (عرفان



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۷ تیر ۰۰ ، ۱۵:۳۵
محمدعلی خالقی

شمارش مگسها

شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۵۱ ب.ظ

 

 

 

    حکایت    

 

انبوهی از مگس های وحشی خری را به استقرار و زیست گاه خود در اورده بودند 

خر از هجوم و هیبت انها به تنگ آمده بود 

نافهم کاری از دستش بر نمی امد 

مگسها چنان نیش و دندان خود را تیز کرده بودند گویا در بهترین رستوران به جشن نشسته اند 

انسان به نظر حیوان و مگسها به سو نشسته بود 

و کودکی را به نصیحت موضوع می پرداخت 

می بینی چقدر بد بخت است ایا از این بدتر هم داریم 

این را اموزه گوشت بپندار تا درس زندگی بیاموختی 

کودک گفت می شود باری دیگر بیان کنی از ان سان که به سخن شدی  داشتم مگسهای  خر  را می شمردم 

خالقی اسفاد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۱ نظر ۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۹:۵۱
محمدعلی خالقی

داستانی آموزنده نگارش خالقی اسفاد

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۰۴ ق.ظ

طمع زیاد

داستان آموزنده 

 

مردی در زمینی مشغول زراعت  بود و زمین بزرگی را تصاحب شده بود. فردی طمع کار و حیله گر هر روز بر  مزرعه مرد کشاورز نظری می داشت و هر چند وقت بر سر زمین با هم به جدال می پرداختند .

مرد طمع کار به آنچه که می داشت هیچ گاه قانع نبود . جدال او نه تنها با مرد کشاورز می بود . بلکه با دیگر اهالی  ده که کنار ملک او املاکی داشتند هم به جنگ و دعوا می انجامید . 

او اب و املاک زیادی را در ده تصرف کرده بود و در هر همسایگی املاک خود نظری هم به ملک همسایه می داشت .

روزی از مرد طمع کار خبری نبود و او در گوشه از زمینش که چند هکتار زمین بود دار فانی را وداع گفت و سرانجام  او از ان همه ملک و زمین که تصاحب شده  بود . از برایش  قبری ساختند که طول ان کمتر از دو متر و عرض ان کمتر از یک متر بود . 

.انسان به چه مقدار زمین نیاز دارد 

ثروتمند کسی است که به کمترین نیاز دارد نه بیشترین سرمایه را دارد 

  نگاشت ...خالقی اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۲ تیر ۰۰ ، ۰۶:۰۴
محمدعلی خالقی

انجیر کوهی
با سلام و احترام
از قدیم گفتن هر جا آب هست آبادی هم هست . اما شایسته است بگوییم هرجا کوه هست آب و آبادی می آورد.
پوشش گیاهی منطقه کوهستانی شاسکوه بسیار متنوع است.
و حتی برخی نیاز های روزمره اسفادیهای قدیم از آن تامین می شد.
پوشش گیاهی ، نظیر بنه و کسیر .بادام کوهی و بید مشک . آویشن و زیره . گل زوفا . بو مادران . کمای کوهی . ریواس . ارغوان . خیک . عناب . زیره . قارچ و سومه رووق . درمنه و سه ور و غیره ، باعث شده است کوهستان منطقه ما بسیار زیبا و متنوع باشد
و وجود پرندگانی نظیر کبک و تیهو و بلدرچین و سیه سینه و بلبل کوهی و حیواناتی نظیر قوچ و بز وحش . گرگ و روباه و شغال و کفتار و پلنگ و جوجه تیغی این منطقه را به یک پارک طبیعی تبدیل کرده است.
بالا رفتن فرهنگ عمومی و وجود امکاناتی نظیر نانوایی و گاز و تغییر نوع ساخت و ساز باعث شده است تا قطع درختان کوهی و درختچه های بیابانی تقریبا بصورت ۱۰۰ درصد متوقف شود.
از بعد از زلزله ۷۶ پوشش گیاهان و درختان کوهی تغییر چشمگیری داشته است.
 بعلت قطع درختان در زمان قدیم برای گرمایش و سقف خانه ها، این گیاهان در معرض نابودی بود اما درختان کنونی بسیار تنومند و قوی شده اند و از دور به خوبی قابل مشاهده هستند.
تقریبا  پوشش گیاهی کوهستان اسفاد مربوط به درخت انجیر است.
انجیر کوهی اسفاد بسیار ظریف و زیبا و خوشمزه است.
چیدن انجیر هم در آن محیط ساکت و آرام لذت بخش است.
به این صورت که دو گوشه روسری به گردن بسته می شود و دو گوشه  دیگر به همدیگر بسته می شود تا هنگام بالارفتن از چوب های صاف و سر درخت انجیر راحت تر چیده شود.
انجیر سیاه . سرخو و امرود انجیر بسیار خوشمزه هستند بخصوص اگر داخل سفته قوت باشند و یک پارچه خیس از آب خنک قنات روی آن انداخته شود.
انجیر کوهی درختی بسیار مقاوم است و هم اکنون نیز وجود دارد و با توجه به اینکه کوهستان شاسکوه، از رطوبت و بارندگی بیشتری برخوردار است انشالله تا سالیان سال همچنان سبز خواهد بود.
انشاالله که برای حفظ این پارک طبیعی و خدادادی با دل و جان بکوشیم .
هم اکنون اسفادیهای زیادی بعنوان فعال محیط زیست، بصورت داوطلبانه و خود جوش از این منطقه زیبا نگهداری مواظبت دارند.
برایشان آرزوی سلامتی و موفقیت داریم.
                     کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۱۸ تیر ۰۰ ، ۱۳:۰۱
محمدعلی خالقی

صبح یک روز قشنگ در سرزمین اجدادی

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۰۰ ب.ظ

صبح یک روز قشنگ

هر روز با صدای قوقولوی خروس و جیک جیک گنجشکان بیدار می شدم 

پدر بزرگم تمام حیواناتش را اسم می گذاشت و انها را با اسمشان صدا می کرد . اسم خروسش جعفر بود .پرده ای  گل دوزی شده که عکس چند عدد گل و گلدان  و ایه ای از قران که در بالای ان حلالی گلدوزی شده بود را کنار می زنم پنجره ی دولنگه ی چوبی که از شرق به سمت خورشید باز می شود  زنجیرش را بر میخ کوبیده دیوار اونگ می کنم 

افشانی سرخ رنگ  از طلوع خورشید هر روز از کوههای مشرق (کوه های بمرود )در  اطرافش رنگین می شد . پشت کوه افغانستان امروزی و سرزمین ایران کهن بود  .

پنجره ای دو لنگه  از غرب به سمت قبله  منظره زیبایی از باغستان و خانه همسایه را نمایش می دهد . نمای زیبای شاسکوه و میلاکوه  بر قامت ابادی  نشان قدرت و استواری سایه اش را هر روز بر ده می پوشاند 

 درختان بزرگ انار انجیر گردو و انگور طبیعت دل انگیزی را به رخ می کشد

تعدادی انار اونگی و داسی در شکاف دیوار آویزان است 

صدای جغدی که هر روز بر روی بام بلند با صدای ناهنجار و خاص خودش گردنش را بالا و پایین می اورد . 

از طبقه بالا به طبقه همکف  نزدیک به ده پله گلی و شیب دار که موقع پایین امدن  به تسریع می افزاید .احشام  در طبقه همکف بودند و طبقه بالا نشیمن  بود . 

درب طویله را باز می کنم تعدادی گوسفند و گاوی با صدای نرم و مهربان سعی می کند بیرون گریزد . سطلی را بر می دارم و در ب چوبی یک لنگه باغ را که با صدای خشک قیژ قیژ در یک پاشنه می چرخد باز می کنم  نگاهی به پایین و بالای کوچه می اندازم جوب ابی روان در یک متری درب باغ جاری است . و در کنار درب باغ , حوض ابی است که هر پنج روز از اب قنات  سریز می شود . 

تعدادی زنبور زرد لانه ای در بالای حوض تعبیه کردند و بازیگوشی کودکانه گاهی بر لانه جسارت می کند  . بدنم گویا  به زهر زنبور عادت کرده هر چند گاهی سر و صورتم را می گزیدند . روزی از روزها که زنبور دستم را گزیده بود پدرم دستم را می مکید و مقداری گل بر روی ان می گذاشت گرچه کودکی نامفهوم بودم و این برایم همیشه سوال بود ولی بعد از نیش زدن و چند دقیقه با گلی که بر روی زخمم می گذاشتم  از درد خبری نبود .

ترجیح می دهم سطل را از جوب اب پر کنم . سطل را در جوب می گذارم سبزه های اطراف جوب به حدی زیاد است که اب را در خود گم کرده است صدای جیرجیرک و حرکت حلزونها در میان سبزه ها به چشم می خورد  . سطل اب را در کنار گاو می گذارم . کمتر از دو دقیقه سطل اب پنج لیتری را با ولع تمام سر می کشید و گاهی هنوز پوزش را به علامت تشنگی به ته سطل می مالد . 

ظرفی از جنس جیر لاستیک ، که قسمت وسط ان بریده شده بود را از سطل اب پر می کردم تا بعد از کاه خوردن تشنه نمانند .

پدرم مقدمات دوشیدن گاو را فراهم می کند و من در ان فاصله از درخت انجیری زرد بالا می روم تا در شاخهای ان خود را سواری  دهم و گاهی هم چند تا انجیر رسیده له شده را در دهانم می گذارم . 

همان که در شاخهای انجیر تاب می خوردم پیرمردی با فرزندش را در پایین دست می بینم که یونجهای درو شده را در خورجین گذاشته و ان را دو نفره  بالای الاغ می گذارند . مقداری یونجه روی زمین را در بین بار و دو طرف خورجین پهن می کنند 

پیرمردی عصا به دست در سه راهه سنگاجی کنار درخت توتی نشسته و به گذر اب می پردازد . 

صدای گنجشکان و انبوهی از پرندگان به گوش می رسد . گوساله ای بازیگوش در فضای باغ بالا و پایین می پرد و تعدادی مرغ و خروس مشغول تغذیه هستند . صدای مردی سوار بر الاغ از دور دست می اید دیوار باغ به اندازه قد یک انسان از سنگ و گل و خاشاک پوشیده شده است . چند تا زن  بقچه ای از لباس را بر روی سرشان حمل می کنند و در کنار جوب اب به شستن انها می پردازند . دیوار باغ و درختان برای خشک کردن لباسها مناسب ترین مکان برای پهن کردن است  . بادی ملایم لباسها را تکان می دهد و تعدادی از لباس ها را بر روی زمین می اندازد . 

امار جمعیت ده بیش از دویست  خانوار در محیطی که قلعه نامیده می شد در مساحت سه هکتار , خانه هایی دو الی سه طبقه چسبیده به هم و فشرده زندگی می کنند . کثیر انها جهت ادامه ی حیات همین روال را سپری می کنند ,  زندگی ارام , بدون دغدغه و نیرنگ 

انجا زادگاهمان بود وطن اجدادی  سرزمینی که در ان چشم به جهان گشوده ایم  ولی امروز دست بی رحم سرنوشت بر ان تقدیر جدایی افکند و روزگاری نا مروت همه رو در هم پاشید . 

کاش هر دل درد پنهانی نداشت   خالقی اسفاد وطنم 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۲ نظر ۱۴ تیر ۰۰ ، ۱۸:۰۰
محمدعلی خالقی

هزوم کشو در اسفاد قدیم

دوشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۸ ب.ظ

مراسم هزوم کشو

هزوم کشو
یکی از مراسم های زیبای قبل از عروسی در اسفاد قدیم رسم هزوم کشو(آوردن هیزم از بیابان) بوده است.
در زمان گذشته به علت اینکه  وسایل گرمایشی و پخت وپز کمتری وجود داشته وحتی نفت هم کمیاب بوده مردم مجبور بودند برای تهیه غذا وپخت و پزشان و گرم کردن منزل از هیزم استفاده کنند .در واقع هیزم یکی از نیازهای ضروری هر خانواده بوده است. 

به هر حال در مراسم عروسی نیز می بایست هیزم کافی جمع آوری می شد تا درپختن نان و آشپزی وگرم شدن مردم در زمستان استفاده شود.
حدود 10الی 15 روز مانده به مراسم عروسی خانواده داماد، 20 نفر مرد(که اغلب کارشان همین بود) را به همراه 60 خر به بیابان می فرستادند تا هیزم بیاورند (که بیشتر از بوته تاق و کنده تاق بود) .
مراسم هیزم کشو با شادی همراه بود. موقعی که بارهای الاغ ها بار می شد واز بیابان به سمت روستا در حرکت بودند جوانان برای استقبال ازکاروان هیزم به همراه دف ودیره و خواندن اشعار، ترانه وسرصوت های محلی  وشادی کنان به سمت بیابان حرکت می کردند که گاهی اوقات تا جای حوض ملا نجف یا دم ریگ برای استقبال می رفتندوسپس پیشاپیش این کاروان به سمت روستا می آمدند. در روستا نیز مردان وزنان با دود کردن اسپند وذکر صلوات از بارهای هیزم استقبال می کردند.
خلاصه اینکه مراسم عروسی در گذشته خیلی شاد برگزار می شد تا جایی که برای مراسم هزوم کشو هم شادی می کردند.
از این بارهای هیزم حدود 10 الی 15خر (بار) هیزم به منزل داماد می رفت و همین مقدار را هم به خانه عروس می فرستادند. بقیه بارهای هیزم به عنوان تحفه وهدیه به بزرگان روستا از جمله کدخدا واقوام وخویشان  و...داده می شد.

برچسب‌ها: اسفاد, هزوم کشو

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۵ ساعت 19:46 توسط حسین اسداللهی

۰ نظر ۰۷ تیر ۰۰ ، ۲۱:۰۸
محمدعلی خالقی

داستان مورچه های کارگر

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۷ ب.ظ

مورچه های کارگر

روی صندلی چوبی به اتفاق یکی از دوستان نشسته بودیم  و از طبیعت پارک ملت لذت می بردیم . نزدیک عصر بود  سرم را از قسمت بالای صندلی پایین انداختم تا خستگی بدن و شانهایم را دور بریزم . چشمم به تعدادی مورچه افتاد که به ردیف ستونی دنبال هم راه می رفتن  چند ثانیه خیره گشتم تا راهشان را بجویم 

در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند وقتی خودمو راست کردم زیر صندلی را دیدم که با نرمه هایی از کیک و شیرینی ازدحام مورچه ها را به خود جلب کرده بود و هر یک از مورچه ها به اندازه توان در دهان گرفته بودند و حمل می کردند  مورچها مدام در رفت و امد بودند تعدادی به ستون در حال رفت و تعدادی در حال برگشت همه شون در حال تلاش بودند مورچه ای را دیدم که بیش از وزنش با خود حمل می کرد و طمع زیاد  او را فرا گرفته بود ستون مورچه ها را دنبال کردم در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند سبزه ها را کنار زدم  و انها را یافتم انقدر در ان محل رفت و امد کرده بودند که قسمت سبزه ها از بین رفته بود بیش از هفت و هشت متر بعد از سبزه ها درختی بزرگ و تنومند بود  تا جایی که چشم کار می کرد انها را می دیدم که بدنبال هم از تنه ی درخت بالا می رفتند . مورچه ای را از قسمت شروع دنبال کردم تا قسمت پایان ،  او در جدال  با مشکلات زیادی روبرو می شد در چال و چوله هایی زیادی افتاد از درخت بالا می رفت و می افتاد و دوباره از نو دنبال می کرد ولی هیچ وقت خسته و نامید نمی شد تا به مقصد برسد . تعدادی از مورچه ها در ثانیه های اخر توسط پرندهایی بلعیده می شدند . و پایان ان همه مشقت و تلاش مرگ بود 
به فکر رفتم که امروز زندگی ما انسانها همانند مورچه های کارگر بی ارزش است آدمی در دوران حیات سختی و زحمت می کشد ناگهان فرشته مرگ می اید و او را می برد 
آنچه زحمت کشیده و آنچه از دار دنیا جمع کرده همه هدر می رود . مال ،ثروت ، مونس ، فرزند ، مادر  
همه را تا پای گور با خود می اورد اما آنجا آنها را از او می گیرند و نه چراغی نه مونسی و نه ثروتی  جز ایمان و عمل صالح
تدوین و نگاشت خالقی اسفاد 
داستان : پارک ملت مشهد  1384



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۲ تیر ۰۰ ، ۲۲:۰۷
محمدعلی خالقی