اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

خاطراتی بسیار شیرین و شنیدنی

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۱۱ ب.ظ


 اقای نایب زاده فرزند تقی متولد ۱۳۰۹ (به روایتی ۱۳۰۷) قاین است (زادگاه جمشید و قارن)


در ده سالگی به دبستان رفت و در ۱۳۲۵ فارغ التحصیل ششم ابتدائی از دبستان پهلوی قاین شد. خاطره اولین روز مدرسه اش این بود که ظهر دبستان تعطیل شد باتفاق دوست و همسایه مرحوم سیدحسن شفیعی از مدرسه که بیرون آمدند تابلوی ۴۰×۴۰ دبستان روی دیوار نصب بود و روی آن نوشته بود دبستان پهلوی چون قبلاً مکتب رفته و قرآن خوان بود. به دوستش گفت این تابلو ناقص است زیرا نوشته دستان پهلوی (پَهلُوی) ولی کلمه مسجد را ننوشته است در آن زمان بیشتر از ششم ابتدائی در قاین ادامه تحصیل مقدور نبود و او در سن بالا با داشتن عائله تحصیلاتم را در رشته ادبیات در مشهد کامل نمود.


آقای نائب زاده خاطره ای از دوران معلمی خود دارید که برایتان جالب و برای خوانندگان شنیدنی باشد؟


در سال ۱۳۳۰ که محل خدمتم دبستان دانش روستای بمرود بود روزی ریاست فرهنگ بیرجند مرحوم آقای فرزان از دبستان بمرود بازدید کرد و در آن زمان فقط بمرود، آبیز و شاهرخت دبستان ۴ کلاسه داشت.


ریاست فرهنگ برای بازدید دبستان به روستای شاهرخت رفتند و عصر همان روز از شاهرخت برگشتند و مدیر دبستان که هم مدیر و هم آموزگار بود مریض شد و وی را برای معالجه به بیرجند می بردند و چون در دبستان بمرود ما دو نفر بودیم مرحوم فرزان دستور داد یک نفر از ما دو نفر فردا به دبستان شاهرخت برود که شاگردان بی آموزگار نباشند لذا چون من دوچرخه داشتم با همکارم مرحوم فقیهی که صحبت کردم قرار شد من به شاهرخت بروم.


اول صبح وارد دبستان شدم ۴ کلاسه بود که همه در یک اتاق تقسیم شده بودند تا ظهر طبق برنامه درسی انجام و ظهر چون کلید منزل مدیر که فکر می کنم مرحوم راتقی بود دستم بود رفتم متأسفانه هیچگونه خوراکی نبود به علت اینکه ماشین از بیرجند چند روز بود که نیامده بود ناچاراً به سراغ رئیس پاسگاه ژاندارمری  سرگروهبان برات زاده رفتم و نهار مهمان وی بودم اما او هم به همان علت که ماشین از بیرجند  نیامده بود خوراکی  قابلی نداشت (البته وضع روستا دنباله همان خشکسالی چند ساله بود) عصر همان روز آخر وقت اداری مشق و تکلیف شب کلاسهای سوم و چهارم را روی تخته سیاه نوشتم که هر شاگرد بایستی شب ۱۰ خط درشت با صدای بلند در منزلش بنویسد و آن جمله این بود:


“آموزگار ماست می خواهد”

 با وجود خشکسالی چند نفر روز بعد ماست و شیر آوردند فقط یک نفر به نام احمدی نامی زیر مشق شب فرزندش نوشته بود “آموزگار گاو بخرد”.


 آقای نائب زاده عکسهایی از شما دیدم که نشاندهنده این بود که شما دستی هم در زورخانه و پهلوانی دارید. بفرمایید دود چراغ خوردن و پهلوان شدن یعنی چه؟!!


محدوده سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۵ چند نفر هم سن و سال به نامهای سید اسمعیل قشمی، سید اسمعیل سیروسی، سیدحسین سیروسی، غلامعلی صمدی، اسحاق واقعی و چند نفر دیگر خداوند همه را رحمت کند با هم، محلی در حاشیه کوچه قلعه شهر قاین که بلا صاحب و مخروبه بود را انتخاب کردیم با هزینه خودمان آن را به صورت گود زورخانه در آوردیم و با الگو گرفتن از شهرهای بزرگ وسائلی مانند میل، تخته شنا، کبادّه و غیره تهیه کردیم و زورخانه ای را در قاین دایر کردیم و شبها با صدای ضرب و آواز اشعار زورخانه ای علی اکبر صیادی شروع به ورزش می کردیم و کم کم بر عده ورزشکار روزخانه افزوده شد و سالها ادامه داشت امّا به علت اینکه مرحوم قشمی کارمند شهرداری شد و من معلم روستائی شدم و آقایان سیروسی و خبازی دایر کردند، صمدی هم شروع به عکاسی کرد، خلاصه گود زورخانه از رونق افتاد تا اینکه چند سال بعد که در قاین دبیرستان دایر شد شخصی به نام ملک نیا مربی ورزش دبیرستان شد و من هم که محل کارم روستای نزدیک قاین (پهنائی شده بود) با کمک یکدیگر محلی در حاشیه کوچه سنگی به نام باشگاه ورزشی با وسائل جدید رونق داده شد و گه گاهی به گود زورخانه لوبند بیرجند می رفتم و با درس سابقه ورزش کشتی در قاین به گذشته های دور بر می گردد. زرین قلم و غیره که خدا همه را رحمت کند سرشاخ می رفتم.


سابقه کشتی در شهرستان قاین به چه سالهائی بر می گردد؟


کشتی در قاین سابقه دیرینه دارد حتی قبل از گود زورخانه در ایام خاصی از سال جوانها در محلهای مختلف قاین (مثلاً پی باره) کشتی می گرفتند که اسامی چند نفر از کشتی گیران زمان- غلامحسن هادی زاده، رضا کربلائی مقیم علی مزداوی، محمد سبزیان و عده زیادی دیگر که حضور ذهن ندارم. زور آزمائی می کردند و این رسم کشتی در روستاها هم در ایام عروسیها و شادیهای دیگر با شرط بستن و جایزه (گوسفند دادن) برگزار می شد.



ایاب و ذهاب دانش آموزان چگونه انجام می شد. خود شما به عنوان معلم روستا چگونه این مسیرها را طی می کردید؟


در آن زمان بین سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۵ در قاین فقط یک دبستان شش کلاسه پسرانه و دخترانه داشت که ساختمان دبستان پسرانه ساخت دولت و دخترانه منزل مسکونی بود و کمتر از ۱۰% روستاها دبستان داشت که آنهم در محل های بلاصاحب و مخروبه مثلاً در پهنائی محلی بنام مزار محل دبستان بود که فاقد بهداشت، نظافت وغیره بود و اکثراً چهار کلاسه که به وسیله یک نفر اداره می شد وسیله ایاب و ذهاب فقط چهارپایان بودند. راههای روستائی فقط کوره راه و مالرو بود. هیچگونه وسیله موتوری به روستا رفت و آمدند نداشت و منهم که از قاین به روستای محل کارم می رفتم با دوچرخه بود که در محل تازگی داشت و حقوق اولیه ام ۵۴۰ ریال برابر حکم صادره از فرهنگ بیرجند بود و بعداً که وضع حقوق بهتر شد موتورسیکلت خریدم که باز در روستا منحصر به فرد بود.


آقای نائب زاده حمام های آن زمان چگونه بود و چگونه گرم می شد و منظور از “حمامی” آیا شخص خاصی بود؟


هر روستا فقط یک حمام عمومی داشت که اول صبح مردانه و بعد مورد استفاده  زنان قرار می گرفت. گرمای حمام از هیــزم کنده، چرخه تأمین می شد که توی گل خن روشن می شد و آب خزینـــه گرم و به قلته منتقل می شد. روشنائی حمام با چراغی به نام پیه سوز فراهم می شد. یک نفر به نام حمامی حمام را اداره می کرد و مزدش در سال خانواده ها با دادن مقداری گندم، جو و نان پخته و خوراکیهای دیگر پرداخت می کردند. افرادی در حمام به نام دلاک (کیسه کش) (سلمانی) مشغول کیسه کشیدن و تراشیدن سر مردان مشغول بودند و اجرت سالیانه مانند حمامی گندم، جو، خوراکیهای دیگر می گرفتند.


وضعیت مدارس آن زمان چگونه بود؟


بیشتر ساختمانهای مدارس آن زمان منزل کهنه، بلاصاحب یا واگذاری بود مثلاً در پهنائی دبستانش در محلی بود که مشهور به مزار بود و فقط ۲ اتاق داشت و آب قنات از وسط آن می گذشت. غساله خانه روستا هم وصل به آن بود و نوآموزان برای وضو ساختن از این آب استفاده می کردند و ظهرها نماز جماعت به وسیله شاگردان در حیاط دبستان برگزار می شد که یک نوع مبارزه با مخالفت آخوند مکتبی های روستا بودند که با تحصیل در مدارس جدید مخالف بودند و تدریس قرآن هم در مدرسه جدی بود که اکثر شاگردان پس از ۴ سال تحصیل در دبستان قرآن را به خوبی یاد می گرفتند.


برای فارغ التحصیلان سال چهارم ابتدائی گواهینامه تحصیلی صادر می شد که نمونه ای از آن هنوز موجود است. بیشتر روستائیان این ۴ سال تحصیلی را مانند سربازی که در سال است اجباری تصور می کردند و اکثر بچه ها ترک تحصیل می کردند. گر چه امکان ادامه تحصیل هم در روستا نبود و انگشت شماری از بچه ها که ولی فهمیده و آگاه داشتند مانند مرحوم حاج محمدعلی شافعی برای ادامه تحصیل به شهرهای بزرگ هجرت می کردند و با نبوغ و استعداد ذاتی که داشتند به مدارج عالی راه می یافتند. کما اینکه از همان بچه های دبستان پهنائی که من در آنجا مدیر و معلم بودم فعلاً در پست و مقامهای بلند در سطح کشوری (حتی دنیا) قرار دارند که مایه غرور و افتخار منطقه قاینات می باشند و بردن نام آنها باعث طولانی شدن مطلب خواهد شد.


در اطراف روستای پهنائی چندین روستا هست که بین سه تا پنج کیلومتر با پهنائی فاصله دارند و همه آنها در آن تاریخ ۱۳۳۰ فاقد دبستان بودند و بچه های واجد شرایط از روستاهای زول، گوشیک، تندیل خرواچ، علی آباد، علی کاظمی و کلاته خان (اکبریه) با رضایت بعضی ها با اجبار به دبستان پهنائی می آمدند و با امنیت کامل تحصیل می کردند.


از اوضاع اجتماعی و سیاسی آن زمان هم برای ما کمی صحبت کنید؟


آن زمان مشهور است به سالهای مصدقی که در بیرجند روزنامه قاینات از ناحیه صمدی چاپ و منتشر میشد مرحوم حاجی موهبتی در آن مقالاتی می نوشتند و گاهی در بیرجند تظاهرات بین طرفداران ………….. علم شاهی و آقای صمدی مصدقی ها برگزار می شد که مردم بعضی از روستاها در این تظاهرات شرکت می کردند (مثلاً بمرودیها از شاه و علم وزهانیها از صمدی و مصدق طرفداری می کردند. یک دفعه منهم با عده ای از زهانیها به بیرجند رفته در تظاهرات شرکت کردم اتفاقاً آن روز درگیری فیزیکی بین طرفداران علم و مصدقیها به وجود آمده که عده ای از طرفین صدمه دیدند یادم است که شخصی به نام حاج موسی سیاری که از زهان آمده بود با آقائی به نام دهقان کارمند بانک کشاورزی بوده است درگیر بودند و چون آقای دهقان قوی تر از سیاری بود او را تحت فشار جسمی قرار داده بود و من از پشت به آقای دهقان ضربه زدم و حاج موسی نجات پیدا کرد و کنجکاوی کرده بودند که کسیکه توانسته دهقان را بزند من بوده ام لذا از طرف اداره فرهنگ مرا به خاطر غیبت آن روز بازخواست کردند ولی دبستان زهان و مردم گواهی دادند که آن روز از دبستان  زهان غیبت داشته ودر زهان بودم ضمناً حاج موسی به خاطر کمکی که در جدال با دهقان باور کرده بودم یک تفنگ دهن پر  به من جایزه داد که سالها با آن کبک و کبوتر شکار می کردم.


غلامعلی نائب زاده فرزند تقی تولید ۱۳۰۹ (به روایتی ۱۳۰۷) قاین زادگاه جمشید قارن می باشم. در ده سالگی به دبستان رفتم در سال ۱۳۲۵ فارغ التحصیل ششم ابتدائی شدم و چون امکان تحصیل بالاتر در قاین فراهم نبود مانند بقیه بچه ها بیکار و سرگردان بودم تا اینکه فرهنگ بیرجند تعدادی آموزگار پیمانی لازم داشت که من هم در این آزمایش شرکت و قبول شدم و در سال ۱۳۳۰ به آموزگاری دبستان دانش بمرود از روستاهای زیرکوه قاین اعزام شد.


فاصله قاین تا این روستا حدود ………… کیلومتر است که ایاب و ذهاب را با دوچرخه داشتم (هفتگی) زیرا در آن زمان از قاین به زیرکوه این راه مالرو بود. جاده و ماشینی وجود نداشت فقط از بیرجند ماشین شورلت باری به وسیله حسین نامی هر یک هفته از بیرجند تا (یزدان) مولود خود را که و غیره به وسیله کسبه آن زمان بیرجند و زهان مانند سیاریها برای فروش و خرید تولیدات روستائیها حرکت می کرد این جاده خاکی و دارای پیچ و خم زیادی بود.



۹۸/۰۳/۰۳
محمدعلی خالقی

نظرات  (۱)

سلام.

این خاطره خیلی قدیمی بود و بعضی از این اسامی را من از بزرگترها شنیده بودم.

خاطرات زندگی سخت در یک دهه پیش در منطقه قائنات و بیرجند.

پاسخ:
چه تفاوتی که زمان بین انسانها و مخلوقات ایجاد نمی کنه و چه خواهد شد در اینده هایی نه چندان دور 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی