اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

مشاعره دوستان و استادان اهل قلم

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۵۴ ق.ظ

اسماعیل کریمی:
چرا حافظ را لسان الغیب می نامند؟
ماجرای ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ حضرت حافظ

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.

ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.

ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند
ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:

ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ

ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.

حال دلتو عوض کن 👇👇

@Hes_nab ⚜

احمد محمدی:
😂😂😂 اگر حافظ ز شیراز است ، منم  از مسکه می باشم  😂😂😂

من از آن خطه زرخیز از شهر طلای سرخ

زجمع مردم خونگرم و هم وارسته می باشم

نیم دلخور چودارم دوستانی باصفا اینجا

وطن را دوست می دارم ،به ان وابسته می باشم

زتدبیر مدیران  هشت ما باشد گِرو بر نُه

تن اسوده چون داند که من دل خسته می باشم 
تورم آنچنان بر گردنم زنجیر افکنده ست

که هم ذهنی پریشان فکر را بگسسته میباشم

ندارم ادعا بر شاعری  طبعم روان باشد

اگر حافظ زشیراز ،است ،منم از مسکه میباشم

تو ای حافظ زمی دیگر مگو چون اندر این سامان

همش  غم  میخورم  ،من، کی به می شایسته می باشم

زبیم موج وگرداب و شب تاریک اگر گفتی
 
ببین حالم  که من در زورق  بشکسته میباشم

اگر مانَد ز این کشتی فقط یک پاره تخته

یقین دانم  به ان ذورق منم دلبسته می باشم

فقط شیراز را نبود چنان آب دل انگیزی

فقط از آب رُ کناباد نمی جوشد  می  وهم، تاک
 
اگر چه او ز  آبش خورده من دلخسته می باشم 

اگر حافظ زشیراز است  منم از مسکه می باشم

نمی دانم  که حافظ را چه می می باشد به زیر خاک
یقین  دارم که در آرامش است آن روح وجسم پاک

چو بیند از دل کاریز اسفاد شعر می جوشد 
به خود می بالد و تحسین نماید آن همه ادراک

غزل رادوست میدارم  به آن دلبسته می باشم

اگر حافظ ز شیراز است ، منم  از مسکه می باشم 

غلامحیدرکریمی مرداد۴۰۲

 

 

 

 

عرفان خالقی:
نمی دانم که حافظ را چه می باشد به زیرخاک 
برای یک لسان پیمانه ای مشروب می خواهد
یقین دارم که در آرامش است آن روح جسم پاک 
بگفتا مولوی حافظ شراب شلشل نافذ  می‌خواهد

 

بد بخت حافظ 😔😂

احمد محمدی 

 

خالقی 

هادی:
اگر حافظ زشیراز و شما از مسکه می‌باشی ...


منم شیری که می‌جوشد به خود در حال ترشیدن....
😂😂😂😂
یعقوبی 

 

 

اینو باید اینجوری می گفتی هادی آقا 

اگرحافظ ز شیراز شما از مسکه می باشی 
منم شیری که از جولان کفتارها می جوشد

خالقی 

 

 

 

شما آن خامه ای که با دل بیمار همدردی
که یعنی مسکه را رد کرده اصل روغن زردی😁😁😁
اگر شیری همان شیر ژیان بیشه گیلان
یقین دارم که چون رستم ،پلنگان را هماوردی
کریمی 

 

 

 

اگرحافظ بر خیزد بخنند بر من حیدر 
نبیند روغن زردی غمین یک خنده مکرر😁😁😔

خالقی 

 

 

 

اگر حافظ برون آید ز زیر خاک شیرازی
نبیند روغن زرد و نه مسکه بلکه شیرازی
😝😝😝(شیرازی دوم همون دوغ چکیده)
داوود قنبری 

 

 

 

ندارم فرصتی که شعر سرایم

به زودی گلبهار پیشت می آیم

از آنجاکه دلم تنگ لقا است

برایت دسته ای از گل می آرم

شهریاری حسن 

 

 

 

 

 

سپاس از شعر شیرینت که لبخندی به لب داده...

ببین این خاک زرخیزی که اصل و  ناف اسفاده....

کریمی ،خالقی ،مهران ،عجب جمع بزرگانی

همه استاد ای حافظ ،بگو می را که پس داده؟ .....
یعقوبی 

 

 

 

 

 

بریز حافظ بشین با جمعی از خوبان
 
بنوش  جام  شرابی  از  دلیران 

اگه گویند شراب حکمش حرام است 

نشینم با  کریم  مهران مدیران

خالقی 

 

 

گفتند که می بر تو حرام است مسلمان....

پس از چه مرا وعده به مشروب بهشت است...

یعقوبی 

 

 

 

 

قدم بر چشم ما بگذار مهران
شوم خوشحال چوآیی گلبهاران

نگین خاوران میباشد اینجا 
که باشد باطراوت در بهاران

بیاور حاج داود و  جوادت
مرا دریاب در این گوشه  ایران😁😁

کریمی 

 

 

گفتند که سه عقد و چهار صیغه حلال است ...
این وعده شصت حور چه شد شیخ جواب است؟....
هادی یعقوبی 

 

 

آن می که تورا گفته ز اسرار بهشت است
از جام الست خم محبوب سرشت است
کریمی 

 

 

 

 

از ملک خودم شیخ مرا پای بریده ....

با حکم طبیعت به طنش جامه دریده....

از ناله ی او سخت شدم زار و پریشان....

گویند که ملکی زده درجیب که خدا هم نخریده....
هادی یعقوبی 

 

 

 

 

در طاق بهشت حافظ نشین است
 
پیمانه اش از خمره نگین است 

ننشیند  با  حور  بهشتی 

معروف به لسان غیب امین است

خالقی 

 

 

 

ای  شیخ اگر صیغه ی جانانه حلال است

این دوره روا نیست چرا؟ چونکه محال است

جیبت  شده  خالی جهت  خرج  امورات

لیکن نظرت سوی جنوب است وشمال است
😂😂😂 حسن شهریاری 

 

 

راوی که بهشت حور شراب است 

زین زنگله  منگوله  انگله خواب است
😊😉😉😉😉 خالقی 

 

 

این قافیه ما را ز جفا تا به کجا برد.....

مستانه شده شیخ و مشروب مرا خورد....

گر معرکه ی جنت و معوا شود اینگونه حسابی .....

آن شیخ که می خورده همه حور تنها  برد....
هادی یعقوبی 

۰۳/۰۱/۲۸
محمدعلی خالقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی