اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

سگی که واق واق می کنه لال می شه

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۴۲ ب.ظ

روزگار غریبی یست نازنین

هر چند که فرهنگ اپارتمان نشینی با فرهنگ ویلایی متفاوت است و باید اداب و رسوم اپارتمان نشینی رعایت شود  اما این مدلشو ندیده بودیم . 

اقا درسته شما حیوان دوست هستید و علاقه وفوری به حیوانات وسگ دارید  گرچه محیط اپارتمان جای مناسبی برای بعضی حیوانات نیست . گر چه تحت فشار و ممانعت ساکنین و همسایگان خود قرار گرفته اید  . ایا این واقعا درست و انسانی می باشد  حیوان زبان بسته را بعلت ممانعت در محیط اپارتمان لال کنی 

به حق چیزهای ندیده و نشنیده 

اقا سگ دوسته و اونو خیلی دوست داره دلش نمیاد از خودش دور کنه بعلت این که صدای سگ مزاحمتی برای همسایه ها نداشته باشه با دکترش صحبت می کنه و اونو لال می کنه و حیوان باید تا اخر عمر دیگه ساکت باشه . 

حیوان خود زبان بسته هست . لالشم بکنی که دیگه ...

 

 

۴ نظر ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۴۲
محمدعلی خالقی

مصاحبت گون و قاصدک

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۴۲ ب.ظ

سلام ای قاصدک بر مرکب باد 
جهان در زیر پایت گشته ازاد 
چه دنیایی از این زندان و بیداد
گون در زیر خاک زنجیر و فریاد
همی پیغام دارم من برایت 
نباشد فاش پیغامم شفاعت 
تو را باشد زدنیا شاد و خندان 
چه آگه باشد از فقدان و زندان
مرا بین سالها در بند خاکم 
پیامی را برایت هدیه دارم 
بشین تا من برایت قصه گویم 
همه شب ناله هایم گریه خونم 
ندیدم خوش ز هر قاصد پیامی 
همه بازیچه و نیرنگ و بازی 
تو را رازی باشد انچه دیدی 
ز هر پیغام نهفته یک امیدی 
زهر پیغام در ان پیمان نگه دار 
مثال اسب زین دار و وفادار 
همه عمرت بود بیهوده بسیار 
ز پیغامی که بشکستی دل یار 
تو را تا باشد ان زین زیر پایت 
مثال چرخ گردان  ناخدایت 
چو از اسبت بیا پایین پیاده 
بزن دستی سر  و رویم افاده
تو گر درس محبت پند گیری 
زهر نیرنگ در حکمت پذیری 
عجل دیدی که ناگه در کمین است 
چو طوفان بلا نقش  زمین است
خالقی     ۲/۱۲/۱۳۹۸

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۲
محمدعلی خالقی

شعری از اخوان ثالث

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ق.ظ

قاصدک! هان، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی، اما،‌ اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست
مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که
فریبی تو، فریب
قاصدک هان، ولی … آخر … ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۵
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۱۵
محمدعلی خالقی

سجده شکر

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۵۰ ب.ظ

به شکرانه ی نعمت های بی پایان و بی شمار خداوند . پس از نماز ،سر بر خاک نهادن،و نعمت های او را به یاد آوردن و شکر گفتن و حمد کردن این محبت خدا را در دل انسان می افزاید . 

حتی اگر چیزی نگوییم و  پیشانی و صورت  را بر زمین نهادن یعنی شکر گفتن

 ولی بهتر است ذکرهایی چون شکر الله یا حمد الله گفته شود .

 

 

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۰
محمدعلی خالقی

تقدیم با عشق به مادر عزیزم

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۱۱ ب.ظ

برو ای قاصدک 

حال مرا دیگر نمی پرسی 

کجای قصه ات گیرم 

که بر این زخم سنگین ترک خورده 

دگر حالی نمی پرسی 

برو ای قاصدک  با هر سوار سرخوشت از باد 

تو را رقصان تورا شادان 

چنین خوش باد 

اگر مغموم می بارم 

اگر لبریز گریانم 

اگر فردای فرداها 

تو را بادی وزید 

بر روح بی جانم  

    سلامی را رسان 

    بر تک چراغ روشن و شیدا 

بگو من عاشقم  تنها  

             بگو مادر ..... 

              تو را من دوست می دارم   

شاعر خالقی (عرفان)

 

 

۲ نظر ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۱۱
محمدعلی خالقی

تقدیم به مادرم

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۳۱ ب.ظ

برو ای باد 

برو تا ان سوی خواب عطشناک کبوترها 

در انجا بر فراز گنبد نیلی 

زنی را خسته و مغموم

بر درگاه می بینی 

که با چشمان مخمورش 

تمام کوچه را 

در انتظار و حسرت دیدار می کاود 

بگو با مادرم ای باد 

تو را کی برده ام از یاد 

ترا کی برده ام از یاد 

   بهمن ماه ۱۳۹۸  علیرضا حسنی تقدیم به مادر 

 

۱ نظر ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۳۱
محمدعلی خالقی

تو را اباد می خواهم (اسفاد)

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۲ ق.ظ

دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب 

تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی

ای وطن  عشق پرستوهای عاشق  

 نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی 

تو را اباد می خواهم 

نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی 

تو را اباد می خواهم 

قاصدک  گر می روی ان سو دیار من 

پیامی می رسانی  این چنین می گفت فلانی 

 تو را اباد می خواهم 

من و کوه امید ارزوهای خیالم 

که هورا می کشم از هر نفس در دل امیدی هست 

صدایی می رسد هست هست 

تو را اباد می خواهم 

شاعر خالقی اسفاد 

 

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۱۲
محمدعلی خالقی

عکسی زیبا و خاطره انگیز با اقایان حسنی (حسینی)

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۳۶ ب.ظ

۰ نظر ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۳۶
محمدعلی خالقی

رکوع در نماز

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۵۱ ب.ظ

عظمت پروردگار , انسان را به رکوع و کرنش وا می دارد , و خدایی او , بنده را به تواضع وا می دارد . 

رکوع خم شدن در برابر عظمت او اظهار  بندگی و اطاعت است 

گردن را می کشیم , یعنی اماده ایم که سر در راهت بدهیم . 

خم می شویم یعنی کبریای تو مارا به تعظیم وا می دارد و در برابر بزرگی و بی همتایی تو الف قامتمان دال می شود و سرو قامتمان می شکند . 

 

 

 

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۱
محمدعلی خالقی

وقتی وارد گیم سنتر شدم مردی همراه پسر بچه ی شش ساله اش روی صندلی نشسته بود و یک بازی خشن را با هم بازی می کردند . او در مرحله ای از بازی دچار بحران شده بود و از من خواست تا ان مرحله را بگذرانم .  گفتم این بازی برای سن فرزندت  مناسب نیست و خشن است  شاید در خو و اخلاقش تاثیر بگذارد . 

گفت :چند روزی هست دچار افسردگی شده و مرا به شدت اذیت می کند . گفتم فکر نمی کنی مال همین بازی ها باشه ؟گفت:ان هم تاثیر گذار است ولی خواهر چهار ساله اش که با هم , هم بازی بودند را از  دست داده .  گفتم چرا ؟گفت بعلت مسمومیت ان را به بیمارستان امام رضا بردم  بعد از دو روز حالش مساعد شده بود وقتی خواستم او را ببرم به اسرار گفتند فردا او را خواهید برد . همسرم ان شب در بالینش تا به صبح  بعنوان همراه نشسته بود ساعت سه شب سرمی را به او متصل می کنند و او بعد از چند دقیقه در دم می میرد . گفتم چرا ؟او سکوت می کند و بعدی چند دقیقه اشک در چشماش حلقه می زند و می گوید سرم اشتباهی بهش متصل می کنند . برای چند ساعتی سردردی عجیب گرفتم 

بعضی ها برایشان  بسیار ساده و زود گذر است اما من به راحتی از این مساعل نمی توانم  بگذرم .

هر چند تقدیر و قسمت نوعی پیامد الهی است اما چرا فرزندی که با خون و دل بزرگ می شود باید با یک اشتباه و سهل  انگاری از دست برود 

چرا و چه باید کرد نمی دانم 

پزشک قانونی علت این ماجرا را تشخیص نداده چرا علت مشخص نیست . 

ایا به سادگی می توان از ان گذشت 

یا وجدان انسانها  , پول و پارتی نقشی در این ماجرا دارد . 

او بعلت سادگی بعد از یک ماه مدعی شکایات می شود . 

او در شرکتی خصوصی فعالیت داشت و دیگر بعلت مرگ فرزندش انجا را ترک می کند و به زادگاه خود (تربت حیدریه ) باز می گردد . 

تدوین  و نگاشت خالقی 

 

۲ نظر ۲۲ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۴۹
محمدعلی خالقی

به یاد مرحوم ملا حسن صادقی

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ ب.ظ

آن روزها که وسایل ارتباطی امروز وجود نداشت، جارچی تنها وسیله ارتباطی روستا به حساب می آمد. دعوت برای مراسم عروسی یا دفن و ختم مردگان، اعلام اشیاءگمشده یا پیدا شده، قرق کشتمان و اعلام همه خبرهای دیگری که باید به گوش همه مردم می رسید، به عهده او بود.
    خدابیامرز حسن صادقی، که مردم اسفاد او را حسن مدسین (حسن محمدحسین)می خواندند، از قدیم این نقش را بر عهده داشت و در عرف روستا، دشتبو (دشتبان) خوانده می شد. اسفاد قدیم که به درستی آن را قلعه اسفاد می خواندند - و در کتابهای تاریخی هم به نام قلعه ثبت شده است - از خانه هایی پیوسته و متصل به هم تشکیل می شد که دالان هایی سرپوشیده، قسمت های مختلف آن را به هم مرتبط می ساخت.
     تنها، کوچه اصلی قلعه که از پایین (زیر قلعه)، تا پای چنار ادامه داشت ، روباز بود و همه مکانهای عمومی مانند مدرسه، آسیاب، حوض پایین (آب انبار عمومی) ، مسجد پایین، مسجد بالا، حوض بالا، حمام، آسیاب آبی، و ... به ترتیب، در طول این کوچه بنا شده بود و کوچه های فرعی سرپوشیده از آن منشعب می شدند.
      با آنکه روستا کوچک بود، اما دسترسی به همه خانه ها از طریق این کوچه های سرپوشیده و پیچ در پیچ کار آسانی نبود. هرگاه قرار بود مردم برای مراسم عروسی دعوت شوند، ملاحسن (و گاه برادر مرحومش کربلایی محمد) به نیابت از صاحب مجلس به یک یک خانه ها سر می زد و از جلوی درب منزل آنها را دعوت می کرد. خودش مردها را دعوت می کرد و همسرش زن ها را . همین کار برای مراسم ختم (پُرسه) هم تکرار می شد. البته علاوه بر این دعوت، برای بزرگان روستا و فامیل نزدیک عروس یا داماد، باید بزرگترهای خانواده عروس و داماد هرکدام شخصاٌ دعوت می کردند.
       آن روزها قلعه اسفاد در دو طبقه بنا شده بود. طبقه اول مخصوص نگهداری دامها و علوفه بود و طبقه دوم برای زندگی اهالی. پیوستگی خانه ها به حدی بود که رفت و آمد عادی مردم در پشت بام ها و تجمع آنها در آنجا برای گپ زدن آسان بود.
     غروب هر روز، اغلب مردم به پشت بام قلعه می رفتند. به هر سو نگاه می کردی، می توانستی گروههای چند نفری را ببینی . پیرزن هایی که در حال قلیان کشیدن گپ می زدند، دخترانی که گل دوزی می کردند، پسرهایی که با سروصدای زیاد به تیله بازی (تٌشله بازی) سرگرم بودند و جوان هایی که با ضبط صوتی در دست، آهسته قدم می زدند.
       موقع اذان، از چند گوشه بام روستا، بانگ اذان بلند می شد. به طور همزمان چند مؤذن با فاصله ای کمتر از 200 متر، اذان می گفتند و مردم آرام آرام پشت بام را ترک می گفتند.
      تابستانها، مردم پشت بام می خوابیدند... خاطره های شیرین پشت بام را نمی توانم فراموش کنم... آسمان بسیار کوتاه به نظر می آمد و ستاره ها بسیار روشن و درخشان بودند. ماه را به آسانی می توانستی حس کنی. ما بچه ها آزاد بودیم که هرجا دلمان می خواست و تا هر وقت می خواستیم، بازی کنیم. در دنیای کودکی دقایقی طولانی به ماه خیره می شدیم تا خانه خدا را در داخل آن پیدا کنیم و یا سهم خودمان را از ستاره ها بچینیم ...
     پاسی از شب که می گذشت و هر خانواده ای در جای خود قرار می گرفت، اگر خبر تازه ای وجود داشت، یا چیزی گمشده یا پیدا شده بود، ملاحسن دشتبان آن را اعلام می کرد. لازم نبود فریاد بزند. در سکوت شب روستا، به راحتی می شد از هر نقطه ای صدای او را شنید. طنین صدایش را از حدود 35 سال پیش هنوز به خاطر دارم... خوبست از برادر مرحومش کربلایی محمد هم (که او را کبلمٌد می خواندند) یاد کنم که او هم همین نقش را داشت.
      ملاحسن، بجز این نقش، مسئولیت اداره حمام قدیم را هم بر عهده داشت که البته آن حمام خزینه ای قدیمی، از دوره کودکی من، حدود 35 سال پیش، تعطیل شد. من استفاده از آن حمام را در سنین 3 تا 4 سالگی به زحمت به یاد دارم. 
      هرسال، شب عید که مردم پلو می پختند، رسم بود که از هر خانواده یک بشقاب غذا به خانه دشتبان برود. در یک شب، ده ها بشقاب پلو به خانه آن بنده خدا سرازیر می شد و نمی دانم که آن خانواده با این همه غذای پخته چه می کردند!
     بعد از زلزله سال ۱۳۵۸و بازسازی روستا، آن آداب و رسوم از میان رفت اما دشتبان، نقش خبررسان را برای مراسم عروسی و عزا و مانند آن، ادامه داد. او همچنین، آچار فرانسه ای برای مردم بود که برخی از کارهای خدماتی آنها را هم انجام می داد و مهمترین کار او در روستای جدید، چرخاندن حمام جدید روستا بود...
     زندگی او و همسر مرحومش، پایان دردناکی داشت. در زلزله سال 1376، همسر ملاحسن، فداکارانه برای نجات بچه هایش از بیرون خانه به درون رفت و پس از آنکه همه بچه ها را به بیرون فرستاد، خود زیر آوار ماند... ملاحسن هم که برای مراقبت از بچه های کوچکش، چند سال بعد ازدواجی دوباره داشت، در شهریور سال 1385، به هنگام بازگشت از یک عروسی در راه مشهد به اسفاد، دچار سانحه تصادف شد و درگذشت.
     آن دو به نظر من به گردن اسفادی ها حق بزرگی داشتند . 
با ذ کر صلوات و فاتحه نثار روحشان می کنیم . 
دکتر کریمی اسفاد 

 

۱ نظر ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۳۴
محمدعلی خالقی

۲ نظر ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۰
محمدعلی خالقی

شناخت قبله

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۰۶ ق.ظ

نماز باید به سوی قبله باشد . قبله ی ما کعبه ی مقدس است . گر چه خدا در طرف خاصی نیست که به او رو کنیم چرا که در هر طرف رو کنیم خدا انجاست . اما برای گرامیداشت خاطره ی ابراهیم , بنیانگذار خانه ی توحید . هم برای هماهنگی و نظم عبادت کنندگان , و اسرار دیگر , ماموریم که قبله ی نمازمان را کعبه قرار دهیم 

از این رو امت اسلام.نماز و دعا و ذبح حیوان و خواب و خوراک را به سوی قبله انجام می دهد . 

 

۳ نظر ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۰۶
محمدعلی خالقی

افت ریا و گناه

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۵۴ ق.ظ

کشاورزی که محصول زحمات طاقت فرسایش با جرقه ای می سوزد و دود می شود , اب زلالی که در ته لیوان گوارا , شیرین , که با افتادن مگسی کثیف می شود . 

عبادت هم گاهی با افت ریا و خوره ی گناه و منیت از بین می رود  و ارزشی نخواهد داشت 

 

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۵۴
محمدعلی خالقی

خرمنکوبی

جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۱۳ ب.ظ

فرآیند خرمنکوبی از ابتدای تابستان که با خرمن جو شروع میشود تا اوایل زمستان که خرمن ماش و لوبیا، پایان بخش این کارناوال زیبا هست ادامه دارد،‌سوار شدن روی دروازه و خرمن کوبی سنتی از آرزوهای ما بچه ها بود و بعدها هم که خرمن کوبی صنعتی جریان داشت قرار گرفتن در جلوی خرمنکوب و تخلیه زیر بخور و همچنین تهیه آب برای رادیاتور تراکتور از عمده فعالیت های نوجوانان بود. چه شبهایی که بنده شخصا در سر خرمن خوابیدم و خاطرات زیبایی که در همسایگی خرمن داشتیم. نیمه های شب که جریان باد برعکس شده و شوباد شروع میشد انگار طلوعی دوباره برای خرمن نشینان بود صدای قلبر و چقل و چیگ از گوشه و کنار به گوش میرسید و نوای زیبای دوبیتی های محلی در دل شب گوش نواز هر رهگذری بود. صبحدم نیز که جریان باد قطع شده و هوا خنک بود نوبت جاکردن ملو کاه و کیسه گندم و حمل آن با الاغ به منازل بود خط قرمز خرمن، پیش باد بود که ما کوچکترها گاهی اوقات بدون ملاحظه از روی آن رد میشدیم و خیلی وقت ها هم تنبیه میشدیم پیش باد با شاخه هایی از مشبد و درمنه احاطه شده بود و کاهی که از پیش باد رد میشد چندان کاربردی نداشت چون خیلی نرم و اصطلاحا خاک کاه بود کجر هم درشت ترین قسمت کاه بود که تنها با چقل گرفته میشد و برای خوراک الاغ  کاربرد داشت قلبر که سوراخ های کوچک تری نسبت به چقل داشت برای چرخش گندم و گرفتن خاک و تخم گیاهان هرز از گندم،کاربرد داشت.
اسفاد خبر 

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۱۳
محمدعلی خالقی

 حاج اباذر غفاری , حاج حسینعلی غفاری , حاج میرزا حسن حسنی ,  اقای امین الله غفاری , اقای طاهر قاسمی و اقای فرامرز حسنی 

بعضی از چهره ها قابل شناسایی نیستند . و من حضور ذهن ندارم 

۱ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۴۹
محمدعلی خالقی

سگی که واق واق می کنه نمی گیره

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۹ ب.ظ

به اتفاق چند نفر از دوستان در یکی از روزهای تعطیل به میهمانی دوست قدیمی ام رفتیم . او در یکی از بهترین مکان و اراضی شاندیز باغی داشت که از هر نوع میوه در ان وفور بود . باغی مجلل از تمامی میوه خانه باغ , استخر , مجهز به اماکانات دوربین و حراست , سگ های نگهبان و..

بعد از گفتگوی صمیمانه و دوستانه و یک نهار مفصل برای قدم زدن در باغ رفتم . درختهای میوه گیلاس ,سیب , هلو , توت , گردو ,  گیلاس ها بیشتر از هر میوه ای  نمایان بود . گویا فصل گیلاس بود 

مساحت  باغ به هکتار می رسید  . در حالت خلسه خودم قدم می زدم  . افکارم در چند جهت حیران بود 

گویا روحم از جسم جدا شده بود . جوب های اب , پروانه ها , حلزونها را رصد می کردم . 

یک لحظه صدای سگهای نگهبان بلند شد و دوستانی که همراهم بودم به سمت من می دویدن  

گفتم چه شده ؟ گفتن سگها ما را دنبال کردند , هر یک از انها به هر سو می دویدن و از درختان بالا می رفتند . پاره ای از ترس مرا فرا گرفته بود و در خودم مانده بودم که یاد حرفی افتادم . وقتی سگها دوستان را دنبال می کردند به سمت من امدند و در هر سو و شاخه های درختان بالا رفتند . من در همان جایی که بودم نشستم و تکان نخوردم  . سگها بعد از دنبال کردن دوستان در حالی که داشتند پارس می کردند به سمتم امدند . وقتی دیدن که در جای خود نشسته ام و تکان نمی خورم انها هم بعد چندی پارس کردن در نزدیکی ام نشستند و ارام شدند بعد از چندی نوازش و ارامش انها گویا با من دوست شده بودند و دیگر پارس نمی کردند . دوستان را دیدم که از درختان پایین امدند و گفتند تو نترسیدی که تو را گاز بگیرند .

گفتم سگی که پارس می کنه نمی گیره 

روز خوبی بود و اتفاق نوینی ,  این مصداق گاهی برای انسانهایی که زیاد صحبت می کنند و چیزی بارشون نیست صدق می کند . هر چند که سگها وفادارترین حیوانات هستند . و باید از انها درس وفا اموخت 

سگی که واق واق می کنی نمی گیره 

 

۱ نظر ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۱۹
محمدعلی خالقی

علی رضا حسنی اسفاد

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۰۷ ب.ظ

۱ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۰۷
محمدعلی خالقی

صدای شتر

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ق.ظ

حضرت ایت الله العظمی اراکی فرمود :

حاج شیخ عباس قمی در ایام فاطمیه در منزل حاج سید علی بلور فروش منبر می رفت . در یکی از این 

مجالس که من هم شرکت داشتم به گوش خود شنیدم که گفت :من در نجف اشرف که بودم روزی با شخصی که سنش کم و ا وایل بلوغش بود . گویا سید محمد پسر حاج اقا حسینی قمی که این موزه (موزه حرم معصومه ) را او ساخته  قصد کردم به زیارت قبور وادی السلام بروم همین که از دروازه پا به بیرون گذاشتم صدایی به گوشم رسید . مثل صدای شتری که پشت او زخم باشد و پشتش داغ بگذارند . 

عربها رسمشان این است که اهن سرخ کرده با اتش را روی زخم شتر می گذارند نعره ای می زند  یک همچو صدایی که در ان وقت از شتر بروز می کند . به گوش رسید به طفل همراهم گفتم صدایی به گوش نمی اید 

گفت :نه

ما هر چه نزدیک تر می شدیم صدا بلند تر می شد تا رسیدیم به قبرستان  , دیدیم سر قبری جماعتی حلقه زدند و این صدا از وسط انهاست به او گفتم صدا را نمی شنوی ؟

گفت نه معلوم است انها یک جنازه ای اورده اند و این صدا از ان جنازه است  . این مکاشفه بوده است . 

 

 

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۵۹
محمدعلی خالقی

اسفاد مهد زعفران زیرکوه

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۳۵ ب.ظ


اسفاد همانطور که از لحاظ فرهنگی . اجتماعی . دینی و مذهبی همیشه پیشرو بوده است از لحاظ صنعت و کشاورزی نیز منحصر به فرد بوده است محصولات کشاورزی و صنعتی اسفاد تا مور ( مرو ) و سرخس و هرات رفته است .
می توان گفت اسفاد اولین نقطه کشت زعفران در منطقه زیرکوه است .
وجود آب شیرین و زمین مرغوب باعث شده است که این روستا از قدیم از رونق فراوانی برخوردار باشد.
اولین بار مرحوم حاج محمد نوروزی پیاز زعفران را از منطقه مهموئی قائن به اسفاد می آورد و به کاشت زعفران می پردازد.

(یاد و خاطره مرحوم حاج محمدنوروزی و مرحومه همسرشان را گرامی میداریم)

اوایل زعفران ارزشمند نبود و همه زعفران نداشتند و همچنین پر کردن گل یک دور همی تفریحی بود و اگر هم دستمزدی در کار بود به این صورت بود که هم وزن زعفران گل پر شده ، گل دریافت می کردند و  فروش زعفران نیز در بیرجند می گرفت. حاج محمد نورزی فردی مومن . متعهد .بسیار زحمتکش و متبحر در کار کشاورزی بود که حتی تا آخرین لحظات عمر به کار پر برکت کشاورزی مشغول بود و  ما اسفادی ها باید به خودمون افتخار کنیم که از اولین زعفران کاران منطقه زیرکوه هستیم.
کشت زعفران تحول مهمی در منطقه ایجاد کرده است و باعث بالارفتن سطح درآمد مردم منطقه و اشتغال زایی شده است و حتی صدور پیاز زعفران از سال ۶۳ به منطقه تربت حیدریه از منطقه زیرکوه بویژه اسفاد بوده است. خشکسالی دهه گذشته، زلزله و کاهش آب قنات موجب رکود در بخش تولید زعفران شده است اما با افزایش آب قنات و گسترش امکانات زیربنایی و صنعتی شدن کشاورزی ، کشت زعفران دوباره رونق گرفته است .
امروز با اصلاح نظام آبیاری و زمین های کشاورزی و صنعتی کردن آبیاری و مکانیزه کردن روشهای برداشت محصول می توان در بخش تولید زعفران رونق ایجاد نمود تا موجبات رفاه و درآمد منطقه فراهم شود.
گسترش ارتباطات اسفادیها از کلانشهرها به اسفاد و  امکانات زیربنایی اسفاد و رونق  ساخت و ساز بهتر است به کمک تولید بخش کشاورز بیاید تا میزان راندمان تولید بالا رود. حتی اسفادیهای مقیم مشهد و قائن و بیرجند بهتر است در بخش پر کردن گل زعفران همکاری نمایند و کانونهایی برای توزیع گل زعفران تشکیل شود. انشاالله که همکاری همگانی موجب رونق اقتصادی اسفاد و محرومیت زایی بشود.
                         کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۵
محمدعلی خالقی

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۴۵ ق.ظ

آرشیو 12 مهر سال 1395 وبلاگ اسفادخبر
esfadnews.blogfa.com
 
 
جلو   رفت  تا  که  نماید  مقال
بدیدش که مرده است طبق روال
چنان  بود  خونش  به  روی  زمین
تو گویی که  بوده  به  میدان مین
یکی چشم، باز و یکی بسته بود
گمانم به ناگه  به  ره جسته بود
دهانش  شده  بود دریای خون
شغال نگون بخت،بختش نگون
بگفتاش سیخل،تو را  چون شده است؟
که بستر تو را یکسره خون شده است؟
بگفتا به ناگه پریدم  به راه
پرایدی مرا زیر  گرداند، آه
بگفتاش سیخل همین برشغال
مرا هست اینک دگر یک سوال
به اسفاد نبود مگر خانه ات
نباشد به آنجا مگر  لانه ات؟
چه سازی به آبیز  اینک بگو
که نبود مرا طاقت   گفتگو
بگفتا   به  آبیز  یک  جلسه  بود
همی جلسه در پشت مدرسه بود
به همراه دیگر شغالان به تاخت
برفتیم چون خویش باید بساخت
بگفتاش سیخل که جلسه چه بود
مگر داشت بر حال تو لیک سود؟
بگفتش به ما  هست  روباه پیر
همی سرور و صاحب و اوکبیر
هم او دختری داشت که شد عروس
شغالان  همی  کرده   آنجا  جلوس
بگفتاش سیخل که چون قصه شد؟
که زیر آمدی و تو  را  غصه  شد؟
چنان بانگ برخاست ازاین  شغال
زمین و زمان شد به سیخل زوال
میان  همه  هوهوها  یک  شغال
بدید تکه  گوشتی  به  زیر  جوال
به دندان گرفت تکه گوشت و بجست
به اسفاد چون  آهویی  مست مست
ز بعد همه اووو و اووو.و سرور
گرفتم  به  اسفاد   ره   با   غرور
به اندوه گفتا  رسیدم پگاه
سحرگاه  بر  کوچه پاسگاه
خیالم همه تخت و آسوده بود
به امید  آن  پشته  جاده  بود{سرعت گیر}
که سرعت بگیرد ز چرخ و فلک
دریغا  گرفت جان  من  ایدمک
رسان این پیامم به جمع شغال
تو ای سیخل عاقل و  با کمال
که مردم فدای رفیقان  شدم
فدای همش تکه ای نان شدم
که دنیا نیرزد به  یک  اررنی
نباید که سر زد به هر برزنی
به   آبیز   هرگز   مبادا   روید
که من رفتم و روی من کس ندید
شب پیش گفتا پدر این سخن
ز   آبیز  دلبند  من  دل بکن
همی سیخلان در کمین تواند
چنان که  پدر  جد  تو را بدند
نکردم نصیحت ز  بابام  گوش
چو جدم نمودم تصادف به دوش
سپس گفت ای  روبه حیله ساز
چرا تو زدی اینقدر حرص  و آز؟
کنون که نداری به دنیا امید
ز سیخل برایت بود  یک نوید
همی تیغ  اول  زنم  بر  دلت
به دنیا فقط هست این حاصلت
زنم تیغ دوم  به  چشمان تو
که باشد نگاهت به دامان تو
دگر تیغ سوم  زنم  بر دو  گوش
به وقت شنیدن تو باشی به هوش
زنم تیغ چارم به ساق دو پا
به باغ اهالی مرو  در  خفا
بود   تیغ   پنجم   نثار   زبان
که خلقی زهوهوی تودرامان
ششم تیغ را من زنم بر دمت
که شاهد نگیری دمت بر امت
زنم  تیغ  آخر  به لبهای  تو
دگر خلق راحت ز نجوای تو
شاعر:حسین مقتدر{مقتدر}
 
جوابیه  برای شاعر آبیز
ای سیخلان که طبع شما گرمی و تب است
وقت پیاز  خوردن تان  نیمه ی  شب   است
آن  تیغ های   تیز  که   جای    سپر    شده
جائی که خورد، ذهن بگوید که عقرب است
اخلاق  و  شعر  ضابطه   دارد ،  برای    خود
نه این خزعبلات  که از جهل  بر   لب است
این بحث ها  نداشت  ، برای  تو  آب   و نان
این مردمی که جمله ز یک دین و مذهب است
ما  هم   شهید   داده     برای    نظام    خود
جانم   فدای  رهبر   خوبان   و   مکتب  است
گفتی  شغال ،  جد   من  و  تو  ز  آدم  است
نابخردی و خیره سری این چه مطلب است ؟
شاعر !  چراغ     راه    برای    نجات     بود !
گفتند عده ای که چنان ماه و کوکب است
شاعر  همیشه   درد    جوامع   به  دفترش
او را نه حرص جاه و جلالی و منصب است
ما  هم  به  جان  هم  که  بیفتیم    ناگهان !
بازار   و   کار   دشمن    گویا   مرتب  است
دارد کلیله  ،  دمنه  حکایت   به  صفحه ای
خر از برای خاطر  آن دو ، چو   مرکب است
در   تلگرام   ، حرمت     خود    را    نگاه  دار
شاعر همیشه  لحن  کلامش   مودب  است
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد 
 
و این هم جوابیه دوم آقای مقتدر
 
من کی خطاب نمودم کسی شغال؟
یک طنز بود مثل همیشه،همه  روال
اسفادیان  همه ز برایم  چو دسته  گل
اما  دریغ  و  حیف  ندادند  این  مجال
شعر بود بودو لیک صحبت من باشمانبود
اینگونه شعر از  من  شاعر  بود محال 
 
شعر گفتم من ز سیخل وشغال
سوء ظن گشته است بر اسفاد،حال
کی  خطابم  بود   بر  اسفادیان؟
حیف شد برداشت سوئی ای امان
 
 
البته آقای احمد عظیمی هم جواب دندان شکنی به آقای مقتدر دادند که در پیشینه وبلاگ موجود است.

۱ نظر ۲۹ دی ۹۸ ، ۰۰:۴۵
محمدعلی خالقی

شعری زیبا از برای جدال سیخل و شغال

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۱۰ ق.ظ

۲ نظر ۲۸ دی ۹۸ ، ۰۲:۱۰
محمدعلی خالقی

گیاه خار و خسک و پرنده کوچکی به نام ابن تمره

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۴۷ ب.ظ

 

حیله ابن تمّره در استفاده از خار خسک

و امّا در باره پرنده کوچکی که به آن «ابن تمّره» می گویند: روزی در لابه لای شاخه های درختی لانه کرد. ناگاه دید ماری عظیم بر لانه اش مشرف گشته و دهان را گشوده است. پرنده سخت در تشویش و اضطراب افتاد و در پی چاره می گشت که ناگاه گیاه «خار خسک» را مشاهده کرد و آن را یافت. آن را برداشت و در دهان مار افکند. مار نیز آنقدر به خود پیچید که جان داد. راستی اگر تو را از این خبر آگاه نمی کردم به ذهن تو و دیگران خطور می کرد که «خار خسک» چنین سود و مصلحتی داشته باشد یا از پرنده ای کوچک یا بزرگ چنین حیله و چاره ای برآید؟ از این و بسیاری از اشیای دیگر درس عبرت بگیر و بدان که منافع و فواید بی شماری دارند ولی باید حادثه ای رخ دهد یا خبری از آنها ذکر گردد تا [این سودها] دانسته شود.

۰ نظر ۲۶ دی ۹۸ ، ۲۳:۴۷
محمدعلی خالقی

از کثرت نسل ماهی ها

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۳۷ ق.ظ

 

اینک در کثرت نسل ماهی و ویژگیهای آن تأمل و اندیشه کن. اگر می بینی که در درون یک ماهی آنقدر تخم (خاویار) هست که به شماره نیاید، به خاطر آن است که کار بر ماهیخواران که شماره آنها اندک نیست آسان گردد. حتی درندگان جنگلها هم برای شکار ماهی به آب پناه می آورند. در این وقت این حیوانات اگر ماهی را بیابند آن را از آب می ربایند. حال که درندگان خشکی ماهی می خورند، پرندگان ماهی می خورند، مردم ماهی می خورند و حتی ماهیان هم ماهی می خورند حکمت و تدبیر چنان به کار آمد که ماهیها این گونه در شماره نیایند و فراوان باشند.

گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش آفریدگان

هر گاه که خواستی از گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش مخلوقان آگاه گردی به ماهیها، حیوانات آبی، صدفها و دیگر آبزیانی که در آبها زندگی می کنند و در شماره نیایند بنگر. و تو از منافع این آفریدگان آگاه نمی گردی مگر اندکی که بر اثر برخی از حوادث رخ می نماید. مثلا مردم هنگامی به فایده نوعی حلزون پی بردند که رنگ قرمز را شناختند [داستان این کشف این گونه بود]: هنگامی که سگی در ساحل آب در گردش بود حلزونی را یافت. آن را خورد و خونش دهان او را رنگین کرد. [آنگاه که دهان سگ را دیدند] مردم به زیبایی آن رنگ پی بردند و از آن به عنوان رنگ استفاده کردند و دیگر مواردی که مردم گاه گاهی بر اثر بروز وقایعی به آنها پی می برند.

۱ نظر ۲۵ دی ۹۸ ، ۰۳:۳۷
محمدعلی خالقی

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۲۴ ب.ظ

👈 ضمن عرض تسلیت ایام غم انگیز فاطمیه، به این بهانه سروده ای جانسوز تقدیم می گردد....👇
                       ===============
یادمان باشد که مادر را زدند
نی غلط گفتم که حیدر را زدند

دختری کو از پدر محروم بود
بعد مولا در جهان مظلوم بود

بلکه از مولای خود مظلوم تر
او که بود از هر کسی معصوم تر

در به پهلویش زدند از ظلم و کین
ناله ای زد پر فغان، شد بر زمین

حق بابایش پیمبر شد ادا
اجر و پاداش رسالت شد جفا

خانه ای کو در زمین مهدیس بود
فاش گویم، مادرم قدیس بود

بر درش آتش زدند با افتخار
عده ای انسان نمای نابکار

در ورودش پیک حق هم اذن داشت
با متانت بر درش پا می گذاشت

عده ای بی اذن او وارد شدند
با وقاحت قاتل ماجد شدند

عده ای شیطان صفت، انسان نما
از زمین بردند سنا و هم ثنا

سینه ای بشکست در آن حادثه
صورتی شد نیلی از آن حادثه

آه سرد از دل کشید آن نازنین
پشت در شد از جفا سقط جنین

محسنش کردند شهید ای وای من
با فشاری بس شدید ای وای من

غسل او با جان مولایش چه کرد
بس که از هجر نگارش ناله کرد

الغرض بس کن "خلیل" این نامه را
در سما افکنده ای این ناله را
            ====================
شاعر: ابراهیم حسینی، دی ما 1398...

۱ نظر ۲۴ دی ۹۸ ، ۱۹:۲۴
محمدعلی خالقی

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۴۰ ب.ظ

۳ نظر ۲۲ دی ۹۸ ، ۱۲:۴۰
محمدعلی خالقی

اسیاب ابی قدیم در اسفاد

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۴۸ ب.ظ


آسیاب آبی قدیم

 گندم از مهمترین غلات اصلی غذای انسانها می باشد گندم از زمان قدیم  تا به امروز  در کشتزارها ومزارع  در سرتاسر ایران وجهان  کشت می شد و از مهم ترین مشاغل بوده که بدون آن زندگی دچار بحران و مشکل می باشد
در قدیم  بیشتر مردم کشاورز بودند  وکشت گندم  از شغل اصلی آنها محسوب می شد ولی با پیشرفت زمان وتکنولوژی امروز رو به کاهش یافته است .
 در قدیم دونوع  کشت گندم داشتیم دیمه و اوه همون آبی   به این صورت بود که تخم گندم را در زمین شیار شده می پاشیدن و روی انها را هموار یا به قول اسفادیها ماله کرده تا گندم پوشیده شده و آب می خورد تا موقع برداشت محصول 
 برداشت آن با ابزارهای مخصوص درو به صورت بغل جمع اوری شده و باری گندم را با ترفند ماهرانه ای با ریسمان بسته وبا الاغ در خرمنگاه ذخیره  می کردند بعد با گاو یا الاغ نرم کرده وقسمت کاه وگندم را با ابزاری به نام چیگ و غلبر یا غربال  به وسیله باد جدا می کردند . کاه در کاهدون ذخیره می شد وگندم هم به اسیاب برده می شد تا  آرد شود
در اسفاد قدیم دو آسیاب آبی بود که به وسیله آب کار می کرد:
 یکی در کنار باغ حاجی علی محمد جعفری از آقای  حاج میرزا حسن حسنی
 ودیگری از حاج میرزا حسن عطایی که  شرح ان به این روال می باشد
 حوضچه ای به عمق حدودا ده متر وقطر حوض دو متر که از آب قنات پر  می شد . هنوز در آن زمان جوانان خاطره هایی از آن را به یاد دارند. 
 اثارش تا قبل از زلزله ۷۶ به یادگار مانده بود که از آن  برای اب تنی وشنا  استفاده می کردند وپایین این حوض شکافی داشت که اب از این منبع خارج می شد ودر پره ای چوبی بزرگ به وسیله ی چوبی ماحرانه به سنگ اسیاب وصل بود .  به این توضیح که وقتی اب از خروجی خزانه به پره ریخته می شده پره شروع به حرکت  کرده وچوبی که به سنگ آسیا از طریق پره وصل بوده سنگ هم شروع به چرخش می کرد . 
سنگ آسیاب تشکیل شده از یک سنگ محرک وسنگ ثابت که بر زمین استوار بوده وسنگ محرک بر روی ان به گردش در می آمد.
این سنگها به وسیله ادمهای کار کشته  از بهناباد که شخص خاصی مسئول آن بوده از کوه منتخب و  چیده ( تراشیده وگرد ) می شد. 
سنگ ها محموله سنگین بوده وبه متراژ حدودا یک و نیم  یا دومتر قطر داشت و وسط آن سوراخی داشته که با اهرم شروع به چرخش می شد.
 این سنگ هم تا چند سال قبل در درب قلعه قدیم اسفاد بود
سنگ ثابت  بر زمین استوار  دارای برجستگی به داخل بوده که گندم به وسیله دولچه از سکویی که محل استقرار گندوم بود . کم کم در گلوی سنگ ریخته وسنگ در حال چرخش با سنگ ثابت باعث نرم شدن گندم می شد . 
 سنگ ثابت یک طرفش دارای شکافی بود که به وسیله ناودون آرد نرم شده به داخل حوضچه ای ریخته واز حوضچه به وسیله شاگردک به داخل جوال یا کیسه منتقل می کردند وسرش را با نخ می بستند وبه وسیله الاغ به خانه ها روانه ومورد استفاده قرار می گرفت 
از سنگ آسیاب غافل نشیم  چون قدمت و آثار باستانی آن پرچمی سرفراز از  اسفاد قلب زیرکوه دارد.
 در پایان فاتحه ای بخوانیم  برای  این بزرگ مردان حاجی میرزا حسن حسنی و خواجه معین وحاجی میرزا  حسن عطایی با ذکر صلوات بر محمد ال محمد

محمد علی خالقی-احمد محمدی اسفاد

۰ نظر ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۴:۴۸
محمدعلی خالقی

نمایش در اسفاد

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۴۷ ب.ظ

 

با سلام و احترام 
از قشنگ ترین کارهایی که در اسفاد قدیم انجام می شد اجرای تئاتر یا نمایش کمدی و دراماتیک برای عموم مردم بود و معمولا 22 بهمن روز جشن پیروزی انقلاب اسلامی اجرا می شد. 
اوج این کار ، زمان جنگ و در محل مدرسه قدیم یا انجمن اسلامی، که بالاتر از چهار راه و روبروی منزل آقای شهریاری بود برگزار می شد ، تمرین بازیگران ، تهیه لباس گریم و ساختن سن نمایش با نیمکت های چوبی و کشیدن چادری بر روی چارچوب آن ، کار ی واقعا  سخت در آن محیط باز و سرد بود. بعضی وقتها پایه های شل و ول نیمکتها باعث حرکت سن می شد. و از همه هیجان انگیز تر پرده متحرک جلو سن بود. 
از چند روز قبل بچه ها منتظر اجرای نمایش بودند و در صبح روز اجرای نمایش ، همزمان با پخش سرودهای انقلابی مثل 22بهمن و الله الله و بوی گل و سوسن ... و مادر مادر ، به سمت محل اجرا حرکت می کردیم. 
مردم از زن و مرد در آن محیط باز و سرد زمستانی جمع می شدند و به محض کنار رفتن پرده نمایش برنامه ها شروع می شد. 
تلاوت قرآن ، اجرای سخنرانی و سرود و دکلمه و در نهایت که بخش مهم و اصلی برنامه ها بود اجرای نمایشنامه های طنز و آموزنده بود.
اسفادی ها بیشتر به نمایشنامه های کوتاه و طنز علاقه دارند و به علت اخلاق شوخ طبعی که دارند استعداد و توانایی اجرای این نمایش تقریبا برای اکثر افراد وجود دارد. 
اجرا با لهجه شیرین اسفاد آن هم با آن گریم های خنده دار و آن ابتکار عمل ها واقعا لذت بخش است. یادم میاد در یکی از آن نمایش ها ، یکی از بازیگران  رفت روی سن و با لهجه شیرین اسفاد گفت  : (صبا برفتم به هه زم کمر مه بشکه ) .   و یا شیرین کاری ها، نمایش دکتر و پزشک و مسابقات ماست خوری و برگردان شعر ، شادی فراوانی در وجودمان ایجاد می کرد که تا سال آینده شیرینی اش در کام ما همچنان می ماند.  
از مشهورترین نمایشنامه هایی که تاکنون به روی صحنه رفته است می توان به نمایشنامه های بلال حبشی ، ابوذر ، قیس ابن مصهر صیداوی، و عالم قبر اشاره نمود.
به هر حال اجرای نمایش زنده آن هم با آن کمبود امکانات ،کاری بسیار سخت بود و فقط  عشق و علاقه به این کار بود  که باعث می شد بازیگران ، نمایشنامه های به این قشنگی را یک شبه و از یک یا دوشب قبل آماده می کردن که این کار،  واقعا قابل تحسین است. 
اینجانب خودم در کارهای نمایشی زیادی حضور داشتم و از نزدیک با مشکلات تهیه و اجرای آن ،آشنا هستم اما هم اکنون، باز هم حاضرم بخصوص در  مشهد ، در مناسبت ها با یک گروه ثابت و فعال این کار را ادامه بدهیم.  

اسماعیل کریمی 

۰ نظر ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۳:۴۷
محمدعلی خالقی

سردار دلها

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۱۰ ب.ظ

شعری در رابطه با سردار دلها شهید  قاسم سلیمانی 

نام قاسم حک شده بر سینه ام 
 اشک خون میبارد از دیده ا م 
راه  حق  و  راه مولا  و علی 
بوده است یک عادت دیرینه ام 
عشق ما بوده است سردار ولی 
آن که نامش در جهان شت منجلی
خار گشته چشم دشمن نام او
لرزه ای  انداخته است  افکار او
گشت عاصی دشمن پست وذلیل
تا که ریخت خونش دربیت علی 
از  فراقش  عالمی  نالان  شده 
چشم دوست ودشمنش گریان شده 
یک سخن جا مانده است از این کلام 
تا رسد بر دشمنانش این پیام 
راه  او  راه  ولایت راه ماست 
انتقام سخت دشمن کار ماست 

شعر :محمد رضا خالقی 

 

 

۱ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۳:۱۰
محمدعلی خالقی