اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

سلامتی بزرگترین هدیه ی الهی

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

بهترین هدیه پروردگار به انسان چیست؟

در مورد ارزش گذاری نعمت هایی که در اختیار انسان است این سوال مطرح می‌شود که کدام یک از جایگاه برتری برخوردار هستند.

با اندک توجهی در نعمت‌هایی که خدا به انسان ارزانی داشته به روشنی می‌توان به این مطلب دست یافت که همه نعمت‌ها از زیبایی و ارزش خاص بالایی برخوردار هستند؛ چرا که این نعمت‌ها در جهت رفاه و آسایش انسان می‌باشند، تا اینکه انسان روزگار را به سختی و مشقت نگذراند

اما بهترین هدیه پروردگار به انسان سلامتی می باشد 

تا مشقت و سختی نکشیم تجربه مهم این موضوع برایمان شاید روشن نباشد 

پس باید شاکر نعمت های خداوند بخصوص سلامتی که مهمترین هدیه خداوند به انسان است باشیم 

خدایا شکرت 

روزهایی من با عموی خویش گذراندم که  باید تک تک روزها را با قلم زرین نوشت و حک کرد اما روزگار این بزرگ مرد این چنین رقم می زند که امروز باید در بستر بنشیند . و شاید برای من و فردا برای شما باشد . چرا که تقدیر الهی هر چه حکم کند همان می شود . 

داستان 

روزی مردی برای تعمیر ماشینش نزد عمویم امد و بعد از پایان کار وانمود می کرد که پولی ندارد تا دست مزد بپردازد . و چند روزی دیگر می اورد .و ان چند روز هنوز نیامده و این چنین موضوعی بارها و بارها اتفاق می افتاد . 

روزی کاسه ی صبرم سر امد و گفتم این چه رسمی ایست عموی من هر که بیاد بگه پول ندارم که نشد باید هزینه خرج کرد ماشینش را بپردازد . و این مرد بزرگ همچنان به گفتهایم بی اعتنا بود . و وانمود می کرد که شاید ندارد و من  امروز مشکلش را حل می کنم شاید روزی خواهد پرداخت .امروز که بر عمل کرد این مرد می اندیشم می بینم که گذشت از ان مردان بزرگ است .  

از بزرگی و سخاوت این مرد هرچه بگم کم گفتم . 

برای سلامتی تمام مریض ها بخصوص این بزرگ مرد دعا می کنیم . 

 

۳ نظر ۲۳ آبان ۹۹ ، ۰۰:۳۹
محمدعلی خالقی

مرحوم مغفور حاج غلام حسین واحدی اسفاد

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۳۷ ب.ظ

درگذشت مرحوم حاج غلامحسین واحدی

 

درگذشت مرحوم حاج غلامحسین واحدی را به خانواده‌های داغدار تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم مغفرت الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندم 

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۰:۳۷
محمدعلی خالقی

مرحوم مغفور میرزا حسینعلی قاسمی اسفاد

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۴۶ ب.ظ

چقدر بعضی از باورها سخته 

واقعا نمی شه درک کرد نمی شه نبودشو باور کرد 

به یاد روزهای خوش زندگی باید شاکر باشیم و خداوند رئوف و مهربان را روزی چند دفعه یاد کنیم تا زندگی شیرین را تجربه کنیم 

هر چند که بعضی پیش امدها تقدیر الهی است 

چاره چیه 

روحت شاد دایی عزیزم 

 

۱ نظر ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۴:۴۶
محمدعلی خالقی

تصویری از کودکی تا نوجوانی پدر و فرزندی

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ

 

از راست ابراهیم خالقی  نوزده سالگی 

عرفان خالقی  چهار سالگی 

محمد علی خالقی یازده سالگی 

۱ نظر ۲۰ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۶
محمدعلی خالقی

برادران قاسمی پسر دایی های عزیز من

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۳۳ ب.ظ

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۴:۳۳
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۴:۲۷
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۱۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۶
محمدعلی خالقی

اسفاد اوای زندگی

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ب.ظ

۰ نظر ۱۴ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۹
محمدعلی خالقی

تصویری زیبا اسفاد قدیم

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ب.ظ

جوانان قدیم اسفاد (تصویر حداقل باید مال 35 سال قبل باشه )

از راست: آقایان آخوندی ، نجفی ، فردوسی

نشسته بر تنه درخت شاه توت سر قنات (یادش بخیر)

اسفاد قدیم 

۲ نظر ۱۳ آبان ۹۹ ، ۱۲:۴۶
محمدعلی خالقی

شهوت

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۴ ب.ظ

شنیده اید که گفته شد زنا مکن ،اما هر که با شهوت به زنی بنگرد همان دم در دل خود با او زنا کرده است . پس اگر چشم راستت تو را می لغزاند ان را به در ار و دور افکن زیرا تو را بهتر ات است که عضوی از بدنت نابود گردد تا تمام اعضای بدنت به دوزخ افکند. و اگر دست راستت تو را می لغزاند ان را قطع کن زیرا تو را بهتر ان است که عضوی از بدنت نابود گردد تا تمام اعضای بدنت به دوزخ افکنده شود . 

اگر اسمان و زمین را قبول داری ؟؟؟

 

 

 

 

۰ نظر ۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۹:۱۴
محمدعلی خالقی

چشمه ی خشکیده

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ب.ظ

اسمان در ظلمت 

ابر پوشیده نقاب مشکی 

حوض اب خانه ی ما خالی  ترک زیگزالی 

نردبان در پس دیوار افتاده روی زمین 

سالهاست خوابیده 

کاش یک بار دگر دیوار کوتاه همسایه پیدا بود 

دیوار خانه ی همسایه سنگ سیمانی 

دگر از کاسه ی  اشی که در ان با سس اش نام علی تزئین  بود مهری نیست 

حسرت روزای قشنگ تو خالی 

بغض سنگین نسیم سحری ترکیده بادی نیست ابری نیست 

سبزه های  زیبا خشکیده ژولیده 

روزها تکراری ایست 

فانوس شبه ی طوفانی است

تک و تنهام 

من چه بی یار کسم 

شاعر :خالقی (عرفان) 

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۰
محمدعلی خالقی

اشعار سهراب سپهری

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۹ ب.ظ

 اشعار معروف سهراب سپهری (روشنی من گل آب)

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها روشنی من گل آب

پاکی خوشه زیست

مادرم

ریحان می چیند

نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد

نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست

که نمی دانم

می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد

می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه از پل از رود از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۹ ، ۱۴:۲۹
محمدعلی خالقی

مرحوم روح الله رجایی اسفاد یادش گرامی باد

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۵ ب.ظ

به مناسبت درگذشت روح الله رجایی اسفاد ، فعال فرهنگی و  سردبیر روزنامه جام جم
ای جام جم هنر رجایی
ای معدن پر گُهر رجایی
رفتی و بسوخت در فرافت
بیگانه و هم پدر رجایی
فرزانه ی روستای اسفاد
رفتی تو به این سفر رجایی
لعنت همه بر کووید نوزده
گل چید چو گل پسر رجایی
تقدیر شده چنین  ، برادر
گرچه شکند کمر ،  رجایی
روح اله  باغ  آرزوها
پاییز در این سحر رجایی
مردان خدا همیشه هستند
نام آور پر ثمر رجایی
عمر کم تو چو مختصر شد
طبع من و این اثر رجایی
از داغ تو "مرتضی" حزین است
جانسوز در این خبر رجایی
شاعر:مرتضی حسینی اسفاد
رئیس دانشکده فنی قاین


 

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۵
محمدعلی خالقی

اسفاد پر غرور من

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۳ ب.ظ

اسفادپرغرورمن ای قلب زیرکوه
بیرون بریز غصه ی باکس نگفته را
لای پرچین کوچه باغها ،لای سنگ فرش های قدیمی، دانه دانه خاطراتشان دربوته ی کوچک علفی روی دیوار سربرآورده وباتوسخن می گوید-همان ها که روزی بودندوبودنشان گرچه تکرارنشداما تکراری نبود حتی میشوداین را درپینه های بسته شده برساقه ی درختانی که روزی براثربچگی های روزگارزخمی برتنشان نشسته بودواکنون چونان کودکی که زیر دستان پرازمحبت پدری قدکشیده وتنومندگشته است دید.
بین شاخه های انگوری که هنوزهم گردن برافراشته اند تادرکشاکش پس کوچه هاردپایی پیداکنندازآنان که اوج رایادشان دادند.
درصدای قیج قیج دربهای چوبی که نگاه کولون هایشان درانتظارزن همسایه میخکوب شده است.
درتن بی رمق درختان توت وگردویی که سالهاپای خاطرات پیرمردان خسته، نگاه ازنگاهشان برنداشتند.آنان خودبرکت بودندکه وقتی رفتند دامن دامن برکات زمین هم با آنهارفت.آنهاخوددعابودندکه آسمان درتسخیربالهایشان بود.
می بینی انگشتان کشیده شده روی دیوارهای کاهگلی را؟- همان هاکه ماننددانه های ترکخورده ی تسبیح باهرنفسشان قداست معبودرابه رخ خاک میکشند-اکنون درسکوتی غم انگیز،ازناگفته هایشان می گویند!
چشمانت را اگرببندی حس میکنی بوی ترکیب کاه وگل را.
خوب که گوش کنی می شنوی صدای آشنایی که دردل شب فریادسیراب شدن گندم زارش رافریادمیکندتاصبحدم خورشیدرادرافق خوشه های طلایی خرمنش شرمسارکند.
هنوزهم صدای تق تق خمیربین دستان زیبای مادرت روی تنورداغ مهربانی اش روح یخ زده ات رانوازش می دهد .
یادت هست حسنک کجایی !چقدزندگی اش شبیه زندگی مابود!
روزهای بارانی درس آش وکشکهای مادرت رامرورکن.!
داسی که دستهای پدرت باآن تاول میزدتاسبدسبداناروبادام وسیب به دستانت هدیه کند...
زنبورها وبچه گنجشک هاخاطراتشان رادرچوب دستی وتیرکمان های تو مرورمی کنند.
کوچه های خاکی پراست ازصدای قهقهه هایت وقتی ازپشت دیوارقایم باشک هایت سرک میکشی.
چشم هایت راببند.بازنکن.همه هستند.کسی نرفته است.
تاده بشماروچشم هایت رابازکن.
حالامیتوانی بیایی .ولی آهسته ترقدم بردارشاید جای پای دوستانت زیرگامهایت گم شود...
نویسنده: بانو احمدزاده"ستاره سحری"

 

۰ نظر ۲۳ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۳
محمدعلی خالقی

حاج حسین علی عظیمی اسفاد

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ق.ظ

۱ نظر ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۰:۳۱
محمدعلی خالقی

اسمانی صاف تقدیم به شما

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۳ ب.ظ

 

همیشه مهربان بودن را دوست دارم
همیشه مهربان خواهم بود 
حتی اگر کسی قدر محبت هایم را نداند 
در عوض خدایی دارم که قدر منو خواهد دانست .

 

 

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۳
محمدعلی خالقی

اسفاد مظهر زیبایی

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۷ ب.ظ

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۴۷
محمدعلی خالقی

تصاویر دوستان 

از راست محمد علی خالقی 

حسین نظرجانی 

محمد باقر غفاری 

مهدی غفاری 

عکاس ادریس جعفری 

تصاویر بهترین خاطرات گذشته هستند . 

یاد باد 

۱ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۰:۴۸
محمدعلی خالقی

گر جهنم می روی مردانه رو

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۷ ب.ظ

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۷
محمدعلی خالقی

باغ کبله قلی

يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۵ ب.ظ

باغ کبله قلی

با سلام و احترام
باغ کبله قلی که هم اکنون متعلق به آقایان براتی و کاظمی است از باغ هایی است که از قبل عید تا بعد از برداشت گلهای زعفران سرسبز بود‌. این باغ در مسیر مدرسه ما بچه های قلعه بود و در فصل بهار با شکوفه های زیبایش و در تابستان و پاییز با سرسبزی اش،چشم نواز بود. در این باغ که در اصل زمین زعفران است فقط روی پل های خیت زعفران درخت بادام کاشته شده است . درخت بادام درختی مقاوم برای مناطق خشک و کوهستانی است که درزمستان تا منهای ۲۰ درجه مقاوم و گرمای تابستان نیز برای رسیدن بادام لازم است. بادام درختی بسیار عالی و سود آور است فقط در فصل بهار با هوای سرد آسیب پذیر است و با کاشت بادام دیرگل این مشکل نیز حل شدنی است. بادام  خواص غذایی بسیار بالایی دارد.
امروز اسفاد نیازمند تلاش بیشتر و همه گانی برای عمران و آبادانی است. زمین های مرغوب و فراوان اسفاد ظرفیت های خوبی برای کاشت درخت بادام است.
باغ کبله قلی نمونه ای از کشت دو محصول زعفران و بادام است تا از آب و زمین اسفاد بهره وری مناسب انجام شود. علاوه بر این باغ ، باغ کنار و مناطقی از دامنه سلیمونی درخت بادام مشاهده می شود. امروز شایسته است برای مقاوم سازی اقتصاد اسفاد و رونق و آبادانی و بالا بردن سطح درآمد اسفادیها از این ظرفیت، بخوبی استفاده شود . علاوه بر سرسبزی، تقریبا تمام فصل از میوه بسیار سود آور و مقاوم و ماندگاری بالای این میوه می توان استفاده نمود. امروز درخت بادام پر محصول و اصلاح شده و دیرگل در مراکز جهاد کشاورزی وجود دارد. اسفاد نیازمند برندسازی محصولات است. هم اکنون آبیزی ها در محصولاتی نظیر عناب موفق بوده اند.
منتظر نظرات دوستان و دانش آموختگان و کارشناسان رشته کشاورزی هستیم
موفق و پایدار باشید
                ارادتمند کریمی اسفاد

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۵
محمدعلی خالقی

اسفاد روستای زیبای زیرکوه

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۰۹ ب.ظ

۱ نظر ۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۲:۰۹
محمدعلی خالقی

اسفاد خبر

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۷ ب.ظ

 

 

 

 

با سلام و احترام خدمت همراهان عزیز وبلاگ "اسفادخبر" :
 

 با عرض پوزش به دلیل مشکلی در دیتا سنتر سرورهای بلاگفا، سرویس موقتا و برای چند روز از دسترس خارج است.

به محض برطرف شدن مشکل، با پست های روزآمد پذیرای شما عزیزان خواهم بود.

اسفاد خبر 

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر ۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۴:۵۷
محمدعلی خالقی

میرزا حسین خالقی شهرت به فردین

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۸ ق.ظ

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۹ ، ۰۸:۳۸
محمدعلی خالقی

سیگاری که روزی دوبار کشیده می شد

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ب.ظ

با سلام خدمت دوستان عزیز 

تا حالا شنیدین می گن اصفهانی های خسیس 

بله دقیقا من این کلمه رو بارها و بارها شنیده ام  . اما به قول قدیمیها شنیدن کی بود مانند دیدن . 

خاطره ی از این موضوع  از دوران خدمت براتون بیان می کنم 

دفتر منشی بودیم که یکی از دوستان بالا خدمت ترخیص شد و یکی از پرسنل یگان  جانشین اش شد  . این اقا سخت  اعتیاد به روزی دو نخ سیگار داشت . 

روزی از روزها باهاش همدرد شدم . او سیگارشو بیشتر از دوستان تهیه می کرد  . هر روز این روند براش طبیعی شده بود .علاوه بر اینکه سیگارشو از دوستان می گرفت هیچ علاوه بر این که روزی یک نخ الی دو نخ سیگار می کشید هیچ ، روزی از روزها که پشت اتاق دفتر سیگار می کشید تا وارد شدم نصف سیگارشو خاموش کرد و تو دستش نگه داشت و سریع به بهانه ای مکان رو خالی می کرد . یکی دو بار بر این موضوع سخت توجه هم رو به خود جلب کرد تا اینکه روزی از روزها که گفت بریم  با هم سیگار بکشیم دیدم یه نخ سیگار کشیده شده از داخل جیبش در اورد و روشن کرد . تعجب کردم . گفتم سیگار از کجا داری طوری وانمود کرد که گویا من متوجه موضوع نشده ام .  اما قضیه این بود که اقا نصف سیگارشو می کشید و نصف بعدی شو برای وعده ای دوباره نگه می داشت . 

اینجا بود که فلسفه ی اصفهانی های  خسیس کاملا برام تجربه ای روشن بود .

 

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۹ ، ۲۳:۴۵
محمدعلی خالقی

پارک جنگلی طرق سال ۱۳۷۹

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۳ ب.ظ

عکاس حجت قاسمی 

تصویر محمد علی خالقی 

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۹ ، ۲۳:۲۳
محمدعلی خالقی

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۲۷ ب.ظ

۱ نظر ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۵:۲۷
محمدعلی خالقی

 

 

دوران دبیرستان سال ۱۳۸۰ عکاسی اقای دروگر 

این تصویر توسط اقای سعید یوسفپور گرفته شده و جهت تست دوربین وحلقه نوار بود که خریداری کردم . 

اون زمان به دوربینا شک داشتیم و می خواستیم اون تیک اولی رو بزنه ببینیم عکس می گیره یا نه 

چه روزایی که بگذشتی هزار افسوس 

 

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۳
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۲:۲۲
محمدعلی خالقی

سلام بر وطن سرزمین اجدادی

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ

۱ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۱
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۲۷
محمدعلی خالقی

تصویری زیبا سال ۱۳۸۸ پارک ملت مشهد

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۲۶ ب.ظ

۱ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۲۶
محمدعلی خالقی

مرحومه ی مغفوره گلستان رضایی اسفاد

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۵۱ ب.ظ

خانواده های محترم رضایی بهاری منش وسایر فامیل وابسته با نهایت تاسف درگذشت مرحومه مغفوره خانم گلستان رضایی را تسلیت عرض نموده وبرای ان مرحومه علو درجات وبرای بازماندگان صبر و شکیبایی مسالت دارم ما را در غم خود شریک بدانید


 

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۵۱
محمدعلی خالقی

مرحوم حاج حسینعلی قاسمی

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ق.ظ

۲ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۲۱
محمدعلی خالقی

اسفاد روستای دیدنی و گردشگری

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۹
محمدعلی خالقی

کوهستان پارک مشهد سال ۱۳۸۸

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ق.ظ

دوستان ادریس جعفری  ، محمد علی غفاری ، محمد باقر غفاری غواص ،  محمد علی خالقی عرفان  

خخ

خاطرات همیشه زنده اند 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۰
محمدعلی خالقی

بام بلند شرق ایران . شاسکوه اسفاد

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۰۴ ب.ظ

 

ای سر زمین با صفا اسفاد                 ای مهد ایمان و وفا اسفاد

ای ملک آبـاء و نیـاکانم                       ای خاک پاکت توتیا اسفاد

 

کـوه بلنـدت افتخـار آمیز                       یـادآور تـاریخ پربـارت

بر بام آن شاسکوه و میلاکوه                در دل نهفته گنج اسرارت

 

 آویخته برشانه از هر سوی                  چون جعد مویش شاخه انجیر

آن پیچ و تاب دره شه رود                    انداخته بر گردنش زنجـیر

 

ویرانه های قلعه کوه آن                      دارد نشان از مردمی با هوش

سنگ مزارش را چو یک فرزند             بگرفته با صد مهر در آغوش

 

بر دامن کـوه بٌنیجـی پهن                  آرامگـاه رفتـگان تــو

چشم انتظار یک دعای خیر                از هر که باشد میهمان تو

 

پیشانی تو سجده گاهی داشت        با نقشی از آن مسجد دیرین

طاق بلند و خشت دیوارش               یک شاهکار از مردم پیشین

 

پای چنارت بود بس آباد                    با شاخه های جوز و اسپیدار

با آن درختان بلند و سبز                   آن سبزه های رسته بر دیوار

 

 آب قناتت مثل اشک چشم                صاف و زلال از چشمه کاریز

آن نعمت پاک خـداونـدی                    شیرین و دلچسب و خیال انگیز

 

 آن جوی پرپیچ و خم و باریک                مانند رگ در جان باغستان

 با کوچه هایی تنگ و ناهموار              راه عبور از قلعه تا کشمان

 

  در سینه ات از سال های دور              خوابیده صدها راز ناگفته

 از حمله های ازبک و قزاق                   داری هزاران خواب آشفته

 

 بر گـرده ات زخمی ز بیگانه                  آن دشمن ویرانگـر و غـدار

 برجای مانده داغ ها بر دل                    از شش شهید لاله گون رخسار

  

 بر دوش تو بـار گـران غـم                     از کـوچ غمبار جـوانانت

 خم گشته پشتت از غمی دیگر            نابـودی رسم نیـاکانت

 

 کو آن عروسی های شادیبخش           آن شاپری و اسب زیبایش

 «در واکنـو»هـای حنابنـدان                  با دف زدن ها و حناهایش

 

 آن کودکی های پر از شادی                 آن تشله بازی های پشت بام

آن قصه گویی های طولانی                 در شب نشینی های بعدشام

 

 آن پیرمردان «جلک» در دست               آن پشم ریسی های مردانه

 آن گپ زدن های در قلعـه                     با شوخ طبعی های رندانـه

 

آن دست و بازوهـای بافنـده                  نخ ریسی و کرباس و گلدوزی

مندیل و شال و زیلو و خورجین              قالیچه بافـی و لحاف دوزی

 

آن کشت و کار آبـه و دیمه                    گاو و جُِغ و عاصا و گاوآهن

چَایگ و چِغِل در باد گرم تیر                   دروازه چرخـنده بر خـرمن

 

یادش بخیر آن کیسه های گل               آن زعفران خوشبو و خوش نام

گل ورزدن پیش از طلوع صبح                گل بـاز کردن دور هم تا شـام

 

یادش بخیر آن گله های گاو                  هر شام با پستان پـر از شیر

با فِــلهِ شیرین و دوغ ترش                   ماست و قروت و مسکه و سرشیر

 

یادش بخیر آن شیر دوشیدن                 در صبح دلچسب بهارانت

بزغـاله های سرکش گلـه                     با های و هوی گله دارانت

 

یـاد تغـار و آتش مطبخ                          یاد نقـوچ تـازه و لمبه 

یاد کماچ ارزن و چِکمال                         با قٌرمه و جـزغاله دمبه

 

یادش بخیر آن نوحه خوانی ها                آن مسجد تاریخی و زیبا

صوت دل انگیـز علم بنـدان                      با آن علـم بـردار نابینا

 

 آن آسیـای آبـی و نفتـی                        با کیسه های آرد ارزن کـو ؟

 آن خرده آهن های بشکسته                 در کارگـاه  ذوب آهن کـو؟

 

کو آن اذان گوهای خوش آواز                 کو چاوشی خوان تو ای اسفاد

کو دشتبان سخت کـوش تو                    کـو آسیـابان تو ای اسفـاد

 

اینها همه میراث پیران بود                     از خواجه و از رعیت و میرزا

میراث بانانت کجـا هستند                      کـو آن جوان های غیور ما

 

 در زیر پایت دشتی از لاله                      در حسرت برگشتن یاران

شاید که برگردیم ما روزی                     همراه ابـر و بـارش باران

مرحوم دکتر کریمی 

 

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۰۴
محمدعلی خالقی

عروسی محمد علی غفاری ‌ اسفاد قدیم

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۳ ب.ظ

۱ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۳
محمدعلی خالقی

روح الله رجایی بر بالین بی بی جان

دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۵۹ ب.ظ

اسفاد»، روستایی است در شهرستان زیرکوه استان خراسان جنوبی، روستایی در دامن کوه. از شرق به بیابان و از غرب به کوهستان می خورد. فقط یک راه دارد که از شمال و جنوب روستا می گذرد. اسفاد، ایوانی خوش آب و هواست مشرف به حیاط خانه همسایه، افغانستان.

این روستا برای ما همین چند خط توصیف است که از نقشه های جغرافیایی و پایگاه های اینترنتی دست می دهد یا نهایتش همان چند جمله که یکی از اهالی روستا برایمان تعریف کرده است: روستایی کوهستانی و خوش آب و هواست که اکثر روزهای سال هوای مطبوع دارد... اما اسفاد برای مرحوم روح الله رجایی چیزی بیشتر از این چند جمله است. اسفاد برای مرحوم روح الله رجایی صدای لالایی بی بی حدیقه است. مرحوم روح الله رجایی در طول سی و چند سال زندگی با برکتش خیلی از قله های موفقیت را فتح کرد. خیلی از کوه های بلند جهان صدایش را پژواک دادند. اما همچنان وقتی چشم هایش را می بست سرش را روی زانوی بی بی حدیقه می دید و دست نوازش بی بی را لای موهایش حس می کرد و نسیم کوهستانی اسفاد به صورتش می نواخت.

مرحوم روح الله رجایی، گوشه ای از وصیت نامه اش را در شبکه های مجازی به اشتراک گذاشته بود با این مضمون که می دانم برای دوستانم سخت است و می دانم احتمالا کمتر کسی آنجا به سراغم می آید، اما دوست دارم پس از مرگم پیکرم را در قبرستان روستای اسفاد کنار قبر بی بی حدیقه دفن کنید. حالا که با توجه به شرایط ویژه کرونایی امکان انتقال پیکر و خاکسپاری در روستای اسفاد نبود و پیکر مرحوم رجایی با استفتاء از مرجع تقلیدش در قطعه نام آوران بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد، مردم اسفاد در اولین شب جمعه پس از فوت در قبرستان روستا گرد آمدند و یک قبر نمادین برای مرحوم رجایی کنار قبر بی بی حدیقه ساختند و کنارش نشستند به مراسم سوگواری و روضه و توسل.

مراسمی که به همت مردم با وفا و معرفت منطقه تدارک دیده شد و از امام جمعه تا نماینده مردم و فرمانده سپاه و مسوولان شهرستان برای گرامیداشت یاد و خاطره روح الله سنگ تمام گذاشتند.

پدر مرحوم رجایی در پیامی از مردم اسفاد تقدیر کرده که بخشی از آن چنین است:

...مرگ جوان خیلی جانکاه و تحمل آن بسی دشوار است که بهترین جگرگوشه پدری جلوی چشمان پدرش جان دهد. فکر می کنم تنها آرامشی که می تواند این گونه ابتلائات را کاهش دهد یادآوری شهادت اشبه الناس به رسول الله (ص) علی اکبر (ع) است...

حالا مرحوم روح الله رجایی در دامن کوه های اسفاد سر بر زانوی بی بی حدیقه  گذاشته و با لبخند به بی بی می گوید: سری را که اکنون به زانوی توست / همه قله های جهان می شناسند.

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۵۹
محمدعلی خالقی

سنت زیبای وقف اسفاد قدیم

يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۲۱ ب.ظ

[ پنجشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۷ ] [ 6:47 ] [ محمدرضا اسماعیلی ]


سنت زیبای وقف

با سلام و احترام
وقف و یا وف در لهجه اسفاد به معنی واگذاری برخی امور مادی و معنوی به دیگران و اجازه تصرف و استفاده عمومی بصورت عام و خاص است .
در زمان قدیم مردم به دلایل مختلف اقدام به وقف اموال می کردند.
- وقف اموال در راه اهل بیت و ترویج معارف اهل بیت و برپایی مناسبت ها به خاطر عشق به اهل بیت.
_ وقف و واگذاری اموال از ترس حاکمان و زورگویان.
_ وقف بعلت نداشتن وارث و فرزند.
_ وقف بعلت احتیاج عمومی از جمله مسائلی نظیر آب . زمین . بهداشت و مسکن.
به هر حال سنت واگذاری اموال امتحانی سخت و دشوار است و ایمان و باطنی قوی را می طلبد و همچنین این کار معرفت و روح بلند فرد را می رساند چرا که از برخی تعلقات به نفع دیگران چشم پوشی شده است.
امروزه  این سنت زیبا ،کمرنگ و یا حتی به فراموشی سپرده شده و احیاء دوباره آن را می طلبد.
هم اکنون نیز اموال و منابع وقف در اسفاد نیز ساری و جاری است و در اینجا جا دارد فاتحه ای برای شادی روح   بانیان و واقفان اسفاد قدیم قرائت نماییم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد 
اسماعیل کریمی اسفاد

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۱
محمدعلی خالقی

تصاویر بهار ۹۹ اسفاد

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۰۹ ب.ظ

اسفاد زیبا 

 

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۹
محمدعلی خالقی

عاشورا تاسوعای حسینی اسفاد ۱۳۹۹

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۲۴ ب.ظ

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۴
محمدعلی خالقی

مراسم ترحیم بزرگ خاندان میرزا حسینعلی قاسمی اسفاد

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۱۸ ب.ظ

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۸
محمدعلی خالقی

بر مزار مرحوم دایی عزیزم کربلایی حسینعلی قاسمی

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۴۱ ب.ظ

 

مزار مرحوم در مشهد بهشت رضا بلوک ۵۱    ردیف ۵۴ قبر ۷۹ واقع می باشد 

 

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۴۱
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۶
محمدعلی خالقی

 

به رسم کهن،یادمیکنیم از آنها که وقت و مکانشان از ما جداست

به یاد آن عشق های باربسته

فاتحه ای ره توشه میکنیم

⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️

بِسم الله الرحمن الرحیم

وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ،الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.

قطعاً ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و فرزندان مى آزماییم. و تو ـ اى پیامبر ـ به شکیبایان نوید ده.

همانان که چون پیشامد ناگوارى به آنان برسد مى گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم.

(سوره بقره آیه۱۵۵و۱۵۶)

⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️

باسلام واحترام
 

با نهایت تاسف و تاثردرگذشت پدری مهربان وفداکارمحب اهل بیت مرحوم مغفورکربلایی حسین علی قاسمی رابه اطلاع آشنایان و اسفادیهای عزیز می رسانیم . 

⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
از درگاه ایزدمنان طلب رحمت وغفران الهی برای آن مرحوم وصبری جزیل برای بازماندگان داریم.

 

۳ نظر ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۴۴
محمدعلی خالقی

تسلیت تاسوعای حسینی

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۵۵ ب.ظ

بعضی وقتا حتی اگه شهرت و اوازه هم به داد نرسد. پول به داد خواهد رسید .

مثل صف نانوایی ،تعمیر گاه، دادگاه و...

اما صف اقا امام حسین یا  سفره اقا امام حسین چیز دیگر است . 

صف طویل و طولانی را می بینیم که بی کران به صف واستادن و منتظرن تا نوبت انها برسد . 

تا غذای اقا امام حسین را بر سر سفره ی خانواده شون تقسیم کنند . 

اخه این سفره با تمام سفره ها فرق دارد . 

این سفره سفره ی اقا امام حسین است . 

دیگه پول دار و بی پول نمی شناسه 

یا اقا به برکت این روز تاسوعا  حاجتمان را بپذیر 

 

 

 

ساغی تشنه غم تو دیگه پشتمو شکست 

چیزی جز دست بریده ات دیگه راهمو نبست . 

مشکل گشا ابالفضل 

ای با وفا ابالفضل

ای با وفا ابالفضل

 

 

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۵۵
محمدعلی خالقی

مرحوم مغفور ملا رجب حسینی

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

 

 

درگذشت مرحوم ملا رجب حسینی را خدمت خانواده های معزا تسلیت گفته از درگاه خداوند متعال برای مرحوم رحمت و مغفرت الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندیم. 
روحش شاد 

 

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۹
محمدعلی خالقی

تهران نامرد

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۴۴ ب.ظ


بی تو تهران چیست آیا از بلندی دیده ای
آسمانی تیره ،برجی کج دماوندی کثیف

اُف بر تهران که ما را در فراق عزیزانمان به سوگ نشاند. اسفاد در فراق فرزانگانی می سوزد که کتاب عمر آنها در تهران بسته شد؛ دکتر مظفر کریمی اسفاد آن محقق توانا و مدیر کل مدبر حوزه ستادی به تعبیر وزیر وقت  دایره المعارف تامین اجتماعی و دکترروح الله رجایی اسفاد دایره المعارف روزنامه نگاری و علوم ارتباطات  سر دبیر فرزانه روزنامه جام جم
دانشمندانی که عشق  به وطن و زادگاه ، این اسفاد نازنین در کلام و قلمشان موج می زد. در این خزان غمبار باید گفت . یاران چه غریبانه رفتند از این خانه! 
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه!   مرحوم کریمی در اندیشه  آبادانی اسفاد و مرحوم رجایی  که در وصیتی اشاره داشت. مرا در کنار قبر بی بی جانم  در اسفاد به خاک سپارید. 
ای جام جم هنر رجایی
ای معدن پر گُهر رجایی
روح اله  باغ آرزوها
کردی تو چرا سفر رجایی؟
سفرنامه های بی نظیر روح الله در اربعین حسینی خود روضه ای است که دل آدم را جلا می دهد.  آری ! 
        هلابیکم یا زوار الحسین 
در گذشته تهران بی وفا  و نامرد سه جوان  از خاندان قلی زاده  و عقیل صادقی را از ما گرفته بود. و این بار با نهایت بی رحمی ، ما  را در فراق فرهیخته ای  گریان نمود که باید گفت .  اُف بر تو روزگار  نامراد و نامرد در این غروب دلگیر  تهران این باغ خزان زده باید زمزمه نمود.
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود!
آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
در این گرمای تابستان شعله های هجران یاران  سفر کرده طاقت فرساست .در گردش روزگار با هر نفس وداع گلی یادگار ماند. اکنون که در سراچه تخیل و احساس گام می زنم یاد یاران بهاری را ارج نهاده و به روح بلند آنها درود و تحیت می فرستم.
نویسنده :   مرتضی حسینی اسفاد
            مدرس دانشگاه _ مرداد۹۹

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۴۴
محمدعلی خالقی

تصویرنوروز ۹۹

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۴۴ ب.ظ

۱ نظر ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۴۴
محمدعلی خالقی

این تصویر بعد از زلزله ۱۳۷۶ در باغ سالاری باغ میرزا غلام حسن قاسمی گرفته شده  که مرحوم در همین باغ به  رحمت خدا رفتند .

کربلایی حسین علی قاسمی و فرزندان ایشان در این باغ خاطرات زیادی رو به یاد دارن که بعد زلزله تمامی خانه های این باغ با خاک یکسان شد و به اقای اسماعیلی فروخته شد . 

از خاطرات من در این باغ درخت توتی بود که همیشه ریسمانی به ان وصل بود و تاب می خوردیم و یک درخت انجیری بود که هنوز طعم ان از زبانم نرفته است . 

 

۲ نظر ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۱
محمدعلی خالقی

مراسم شب سوم محرم اسفاد

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ

۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۰۳
محمدعلی خالقی

شرکت تعاونی اسفاد

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۲۷ ب.ظ

حاج حسن ابراهیمی

یکی از مراکزی که در اسفاد منشاء خدمات فراوانی برای مردم اسفاد بوده است شرکت تعاونی مصرف اسفاد است که از همان اوایل انقلاب توزیع اقلام و لوازم و مواد خوراکی کوپنی  قند و روغن و شکر  توسط آقای حاج حسن ابراهیمی صورت گرفته است.
مکان اولیه شرکت تعاونی یک اتاق در منزل آقای  میرزا حسن واحدی بود که باوجود مشکلات فراوان و کمبود جای مناسب به مکان فعلی در شهرک جدید اسفاد منتقل شد که با حذف مواد کوپنی، دیگر خدماتی ارائه نمی کند.
ایشان مردی سختکوش ، مردم دار و خوش برخورد همراه با گفتن اصطلاحاتی نظیر پسر خاله و رفیق است که بیشتر اوقات خارج از برنامه ساعت کاری به مردم  خدمات فراوانی ارائه نموده  است چرا که خیلی از اوقات افراد بصورت انفرادی برای باز نمودن  درب شرکت تعاونی به درب منزل ایشان مراجعه می نمودند که مشکلات خاص خودش داشت. از خصوصیات دیگر  ایشان تبحر خاص در حساب و کتاب و استفاده از  چرتکه  است.
به هر حال رسیدگی به امورات عمومی مشکلات خاص خودش را دارد
برای ایشان و خانواده محترمشان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. 
 اسماعیل کریمی  

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۷
محمدعلی خالقی

جمعی از بزرگان قدیم . اسفاد قدیم

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ب.ظ

۱ نظر ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۳۲
محمدعلی خالقی

۴ نظر ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۶
محمدعلی خالقی

مرحومه فضه اسماعیلی همسر ملا عباس عبدی

پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۹ ب.ظ

۱ نظر ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۹
محمدعلی خالقی

پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ب.ظ

۱ نظر ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۵
محمدعلی خالقی

علمدار اسفاد کربلایی رضا حسنی

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۱۱ ب.ظ

۱ نظر ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۱۱
محمدعلی خالقی

اسفاد قدیم یاد باد ان روزگاران

دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۰ ق.ظ

۱ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۰
محمدعلی خالقی

مرحوم کربلایی غلام عبدی و مرحومه همسرشان

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ق.ظ

۱ نظر ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۱
محمدعلی خالقی

گفته های پدر مرحوم روح الله رجایی اسفاد

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ

پدر زنده یاد رجایی در جمع همکاران فرزندش قرار گرفت و با تبریک #روز_خبرنگار و همچنین تسلیت برای فقدان فرزندش بیان کرد: به هر حال پیر یا جوان، مدیر و یا با هر شغل و حرفه ای همه رفتنی هستند. البته خوب است که می‌توانیم با الطاف خداوند مصیبت ها را فراموش کنیم.
وی که با بردن نام فرزندش اشک در چشمانش جمع شده بود افزود: چند روز است که تاسف می‌خورم چرا روح ا... را بهتر نشناختم. از زمانی که او را شناختم، هم باعث سرور من شد و هم عین غم و اینکه متوجه شدم کار شما در این مجموعه کار دلی است؛ نه اداری توفیقی است که شما دارید. من فکر می‌کنم سربازان گمنام امام زمان شامل حال شماست. چون کسی شما را نمی بیند و شما دیگران را می‌بینید.
او همچنین ادامه داد: روح ا... عمر کوتاهی داشت. چه برای ما و چه به عنوان همکار شما. با این حال انسان جایزالخطاست و اگر در کار با موردی برخورد کردید که البته من جز رضایت چیزی از شما ندیدم، با این حال او را حلال کنید و این مسیر را محکم و مصمم ادامه بدهید. این اتفاق گرچه تلخ بود، اما باعث اخوت و مهربانی و همدلی شد. من در این مجموعه روح ا... هایی دیدم که جوان های خوبی هستند وکارشان دلی است.
وی در پایان نیز گفت: روح ا... رفت، اما خدای روح ا... که هست. روح ا... باید می‌رفت. شواهدی هم پیدا کردیم و پیام صوتی‌ای که گذاشته بود نشان دهنده این است که روح ا... باید می‌رفت. ان‌شاء ا... نوبت رفتن ما که شد، ما هم با عزت برویم. از شما هم می‌خواهم که محکم کار کنید و محکم بنویسید و مولایی باشید.

 

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۴
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۳
محمدعلی خالقی

بهترین خاطرات من روزهای ساده ی زندگی بود

پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ب.ظ

سلام خدمت  اقا رضای گل مدیریت وب اسفاد خبر 

تصویر عروسی اقای ابراهیم دلیر می باشد 

حدود سالهای شش هفت سالگی بنده یعنی سال ۱۳۶۷ 

از راست اقای حسن مصطفایی هم دوره ای دوران خدمت سلام عرض می  کنم به این دوست عزیز ، حسین اسحاقی محمد علی خالقی و اگه اشتباه نکنم اقای محمد رضا انصاری پشت سر من هم اقای کریم پور 

 

 

۲ نظر ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۰۷
محمدعلی خالقی

ریگ بازی

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۲۴ ق.ظ

ریگ بازی
با سلام خدمت اسفادیهای عزیز ودوستداران بازیهای قدیمی مرسوم در اسفاد. 
ریگ بازی باید عملی انجام شود به هر حال جهت یادآوری مراحل آن به شرح زیر انجام میگردد.
ریگ بازی شامل چهار مرحله میباشد که مراحل ۱و۳ هر کدام هفت بازی دارد و مرحله ۲ و۴ چهار بازی.
۱)🤗 این مرحله ۷ بازی دارد 
الف) یکه ای
ب) دو تایی
پ) سه تایی 
ت) چهارتایی
ث) ته مشتی
ج) رز برز
د) بردار و بگذار
۲) 🤗 بگیر و ببند:
الف) یکه ای بگیروببند
ب) دوتایی بگیروببند
پ) سه تایی بگیروببند
ت) چهارتایی بگیروببند
۳)🤗 قپپوکی:
الف) یکه ای قپپوکی 
ب) دوتایی قپپوکی
پ) سه تایی قپپوکی
ت) چهارتایی قپپوکی
ث) ته مشتی قپپوکی
ج) رز برز قپپوکی
د) برداروبگذار قپپوکی
۴) 🤗 پی در :
الف) یکه ای  پی در
ب) دوتایی پی در
پ)سه تایی پی در
ت) چهارتایی پی در
هر کس که همه ی این مراحل را زودتر انجام داد برنده است و با هر افتادن ریگ، فرد میسوزد وبازی به دیگری واگذار میشود .
در ضمن این بازی فل هم دارد که با تماس دست به ریگ دیگر روی زمین که جزئی از بازی است ، فل اتفاق   می افتد. 
روح بزرگان و بانیان شاد با صلوات بر محمد وآل محمد. 

احمد عظیمی اسفاد

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۴
محمدعلی خالقی

یکی از مکان های دیدنی اسفاد پای چنار می باشد

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۴ ب.ظ


پای چنار اسفاد

با سلام و احترام
قنات اسفاد به دوران اولیه اسلام و یا دوره ساسانیان بر می گردد زرتشتی ها اعتقاد داشتند در کنار آب که یکی از مظاهر پاکی بود برای دوام زندگی و برکت آن درخت سرو و یا چنار می کاشتند که خوشبختانه هر دو این درخت، در اسفاد غرس شده است.
چنار درختی، بلند قامت و تنومند، با ارتفاع 30-20 متر است که در محیط های مرطوب از رشد خوبی برخوردار است و همچنین از چوب آن در ساختمان های قدیم و از برگ آن برای درمان استفاده می کنند.
البته امروز صحبت از پای چنار است چرا که حتی مردم معاصر ما هم فقط وصف چنار اسفاد را شنیده اند ولی چنار روستای میرآباد می تواند گواهی بر اصالت چنار اسفاد باشد.
چنار میر آباد واقا تنومند و بزرگ بود و همان دوران مردم بسیار دوستش می داشتند تنه آن خالی و پوکیده بود وآنقدر بزرگ  بود که 15 نفر ایستاده داخل آن جا می گرفتند و همچنین لوازم و ظرف و ظروف مزار میرآباد را داخل تنه آن می گذاشتند وتفریحگاهی بسیار مفرح بود مردم از شاخه های بلند آن تاب می خوردند و در سایه سار آن لذت می بردند.
بنابراین همین ویژگی ها می تواند برای چنار اسفاد باشد چرا که آب قنات اسفاد ازآب قنات میرآباد بیشتر و بزرگ تر است، پس چنار اسفاد نمی تواند کوچک تر از آن باشد.
چنار اسفاد در سرچشمه قنات اسفاد قرار داشته که محل تقسیم آب قنات به سراسر کشتمان است و در این نقطه درختان انبوه از شاه توت گردو و سپیدار نیز وجود داشته است و وجود مسجدی با ایوان بلند فضایی معنوی به این منطقه داده است.
البته هنوز خشت و گل و ساروج خرابه های مسجد قدیم موجود است و جدیدا از همین مصالح مسجدی جدید بنام جواد الائمه در همین محل با تلاش حاج آقای رجایی و اهتمام مردم بنا شده است.
به هر حال چند شاخص مهم برای پای چنار است که این منطقه را از مناطق دیگر استثنا کرده است :
-وجود قبرستان قدیم و اصلی اسفاد که محل تجمع دسته های عزاداری در محرم و برات برای قرائت فاتحه شده است و هچنین در روز عاشورا قبلا از محل وقف آش بلغور یا به قول اسفادی ها غلوری تهیه می شد که شور و شعفی خاص در پای چنار داشت.
-تحویل و تحول  آب قنات،  توسط میر آب ها در این مکان و تقسیم آب با جوی های مختلف به سراسر کشتزار اسفاد.
-بعلت رطوبت کافی بیشتر فضای سبز اسفاد در این مکان قرار داشته و قبلا در تابستان گرم محل استراحت مردم برای استفاده از فضای سرسبز و خنک بخصوص در ماه رمضان بوده است.
-در قدیم مردم توجه خاصی به نگاه کردن به آب،  بجای نگاه در آینه داشتند و دیگر اینکه نوشیدن از این آب شیرین و گوارا و بی نظیر خالی از لطف نیست.
-در دوران قدیم در روز عروسی داماد را برای پوشیدن لباس نو دامادی گاهی اوقات به این مکان می آوردند.
-باتوجه به وجود آب روان در این نقطه و وجود سنگی صاف در زیر درخت گردو ، مردگان نیز در این نقطه شستشو می شدند و اصطلاح سنگ مرده شو هنوز زبانزد همه است.
-در فصل تابستان گله های گوسفند را برای شستشو به این مکان می آورند و با انداختن آنها به داخل جوی آب فضایی تماشایی ایجاد می شود.
به هر حال آنچه این شاخص ها را بوجود آورده است از برکت این چنار است که دیگر وجود خارجی ندارد و همچنین وجود چنار و پای چنار از برکت آب قنات اسفاد است که از زیباترین موهبت های الهی است.
خوشبختانه تعداد ۲ عدد درخت چنار به یاد ایام قدیم با همت برادران مهدی نظرجانی . سیدعلی اسماعیلی . رضا عابدینی غرس شده است باشد که یاد درخت چنار گذشته زنده شود
                                                   نسیم باد زشاسکوه می وزد آزاد                     
    بگو به حافظ و سعدی سفر کنند اینجا
چگونه مهر وطن را کسی برد از یاد              
    برای خوردن جرعه  آبی زقلعه اسفاد                                                                         
دیگران کاشتند و     ماخوردیم                              
  ما بکاریم که دیگران بخورند. 
 

  • + نوشته شده در سه شنبه بیستم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 2:11 توسط اسماعیل کریمی
۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۴
محمدعلی خالقی

به مناسبت عید قربان شاعر علی رضا شباب

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۵۲ ق.ظ


عید قربان است و عید بندگی 
تن رها کردن ز جان،سازندگی 
عید ایمان ،عید احسان،عید یار
عید دلهای رئوف بی قرار 
همچو ابراهیم قربان کن تو نفس
تا نماند در وجودت عشق کس 
خوی حیوانی ذلیلت می کند
کشتن نفست خلیلت می کند
همچو اسماعیل سر نه ،بر زمین
تا که نوشی جرعه، از ما۶ معین 
سعی کن بر نفس خود گردی سوار
تا که ره یابی به سوی کردگار
مثل شیر حق منزّه شو وپاک
گیر خود را کم وافتاده چو خاک 
آن زمان در عالم مردانگی
چون علی گردی ز خود بیگانگی
چشم خود بر بند جانا بر جهان
تا که در یابی تو اسرار نهان 
شکر حق کن تا سلیمانی شوی
یا حکیمی همچو لقمانی شوی 
همچو سلمان عاشق دین خدا 
باشی واز نفس خود گردی جدا
کن تو پیشه این محاسن را جوان 
تا زمانی که به جان داری توان
اهل ایمانی تو ره یابی بهشت
هر کسی یابد همان چیزی که کشت 
نفس خود جانا تو قربانی نما 
تا خدایت را ببینی هر کجا 
علیرضا شباب

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۰۵:۵۲
محمدعلی خالقی

مرحوم ملا غلام حسنی اسفاد

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۴۷ ق.ظ

۱ نظر ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۰۵:۴۷
محمدعلی خالقی

تصاویری زیبا بهار ۹۹ اسفاد

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ق.ظ

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۲۱
محمدعلی خالقی

عید قربان عید بندگی مبارک

جمعه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۱۳ ق.ظ


خواب من است یا که اَری فی المنام او
تقدیر می نوشت ، غزلی را به نام او
وقتی ذبیح حضرت حق شعر می شود
مشعر کجا ؟ منا و صفا در پیام او
آن لحظه خالصانه ترین وقت بندگی
سرسبزی و طراوت گلشن به کام او
گویند در بهشت کلامی زبانزد است
بهتر ز  اُدخلوا به گلستان ، سلام او 
آری خلیل ذبیح تو مقبول درگه است
بگذر ز امتحان که شدی مستدام او
قربانی تمام هوس ها به روز عید
باید شنید قصه جان از کلام او
قربانی مرا ز کرامت قبول کن 
وقتی گلو نمی برد از اهتمام او 
عمری فضای کعبه به نامت مزین است
از حجر تا مقام زمین، پشت بام او 
ما را به اعتبار همین روز بخششی
ما را شمار در صف یار و غلام او
ما بنده ایم لطف تو یارب همیشه هست
محرومیت ندیده کسی در مرام او 
قربان بیا که زخمی پاییز گشته ایم
دنیا همیشه تشنه عدل و قیام او 

شاعر: مرتضی حسینی اسفاد

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۱۳
محمدعلی خالقی

کوچه ی شهید شفیعی

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۰۳ ب.ظ

از گذر نام کدام شهید به خانه می رسیم 
کوچه ی شهید شفیعی 
خوشا انان که با نام شهید به خانه می رسند . خوشا انان که کوچه ی خاطرات به نام شان گره می خورد . 
کوچه شهید شفیعی 
کوچه ی خانه ی ماست 
تنها یاد و نام انها همین خواهد بود که یادشان زنده  بماند .هر موقع بر سر این کوچه می رسم یاد ونامش برایم تداعی  می شود . بغضی در گلویم حبس می شود و لرزه ای به اندامم  می اید . 
کوچه ی شهید شفیعی پلاک یک 
خاطراتی چون اینه ، قران و بستن بند پوتین برایم  تکرار می شود . بوسه ی مادر و لبخندی که با دستی تکان می خورد و قدمهایی که به سوی روشنایی ارام ارام بر می دارد . چه عاشقانه 
خوشا به سعادتت  منزلت مبارک شهید شفیعی اسفاد 

خدایا من عاشقم عاشق تو 
پیروز باشید در پناه شهیدان 

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۰۳
محمدعلی خالقی

چاه پایاب روستایی که اب ندارد

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ

 به چاه پایاب وارد  می‌شوم. مسیری حدود 20 کیلومتر که حتی یک پیچ کوچک ندارد و کاملاً مستقیم است و هر شخصی را به یاد فیلم‌های وسترن دهه 70 می‌اندازد.

جاده‌ای باریک که در وسط دشتی خشک تن به خورشید سپرده است. گویی مسافرانش را به ناکجا آباد می‌برد. هیچ علامتی ندارد و هر چند لحظه خاری خشک سوار بر بادهای گرم و غبارآلود از عرض جاده می‌گذرد، میانه راه چوپانی پیر و خسته را می‌بینم سوار بر الاغ با گله گوسفندانی که نمی‌دانم در میان خار و خاشاک خشک و دشت تفتیده چه چیزی برای خوردن پیدا می‌کنند!

گرما طاقت فرسا شده و کولر ماشین هم گویی نفسش از این همه گرمی بند آمده. زمین و زمان تب دارد. مسیر مستقیم هم انگار قرار نیست، تمام شود و تا چشم کار می‌کند، تنها سراب است و سراب...

به ابتدای روستای چاه پایاب می‌رسم. بادی شدید می‌وزد و خاک نرم کوچه‌های روستا برای فرار از تن گرم زمین با باد به هوا برمی‌خیزند و نمی‌شود جایی را دید. کودکی در میان غبار با دوچرخه‌ای رنگ و رو رفته و قدیمی دیده می‌شود. به او نزدیک می‌شوم و سراغ بزرگ‌ترش را می‌گیرم، اما فقط نگاه می‌کند و جوابی نمی‌دهد! دستان کودکانه‌اش مانند کوچه‌های خاکی روستا و دشت اطراف پوستی خشک و آفتاب سوخته دارد و موهایش ضخیم‌تر به نظر می‌رسد و رنگ خاک دارد. زنی میانسال از خانه‌ای کوچک بیرون می‌آید و کنجکاو نزدیک ماشین می‌شود. از او می‌پرسم: اوضاع آب آشامیدن روستا چگونه است؟ زن روستایی با لحنی خاص و حسرتی عمیق می‌گوید: آب کجا بود، داداش؟ اینجا خاک و بدبختی زیاد است، اما آب نداریم. چند سال است، آب روستا قطع است. فقط با تانکر آب شور می‌آورند.

با راهنمایی زن روستایی و کمک دو نوجوان دیگر به خانه محمد گرانبها می‌روم که عضو شورای روستا است صحبت‌های اولیه او هم مثل تمام روستانشینان قبلی است، از او می‌پرسم: آب روستای شما از طریق لوله از یکی از روستاهای بالادست تأمین می‌شود، اما گویا لوله را مدام می‌شکنند تا آب به اینجا نرسد، آیا کاری کرده‌اید تا این اتفاقات نیفتد؟

گرانبها می‌گوید: البته در بعضی موارد تخریب لوله عمدی بوده، اما آن‌ها مدعی هستند که لوله‌ها فرسوده است، همچنین قرار بوده، سال قبل لوله‌گذاری شود، ولی بودجه ندادند و با پیگیری‌های متعدد اعضای شورا، فرمانداری قول داده تا پایان سال مالی این پروژه اجرایی شود.

او ادامه می‌دهد: این روستا 90 خانوار و 450 نفر جمعیت داشت و شغل اصلی آن‌ها دامداری است و حدود یک دهه قبل حدود 13 هزار رأس گوسفند داشتیم، اما الان کمتر از 4 هزار رأس باقی مانده است و مجبورند به روستاها و مراتع اطراف شهرستان خواف و تایباد بروند، چون اینجا نه علف هست، نه آب و گوسفندان تلف می‌شوند.

او می‌افزاید: در حال حاضر تنها منبع تأمین آب تانکری است که آب شور می‌آورد. این در حالی است که این روستا 6 حلقه چاه عمیق داشته که الان فقط دو حلقه چاه آب اندکی دارند که جوابگوی نیاز روستا نیست، ولی یک روستا بالاتر 12 چاه عمیق دارد.

او با افسوسی خاص می‌گوید: از مسیر اصلی دور افتاده‌ایم از چشم دولتمردان هم دور افتاده‌ایم. نماینده مجلس دور قبل یک بار زمان انتخابات آمد، قول‌هایی داد و وقتی به مجلس رفت، دیگر یادش رفت که چنین روستایی هم هست تا اینکه در انتخابات اخیر مجدداً یادش آمد و سراغ ما آمد، ولی باید بگویم، اکثر مسؤولان از شرایط این روستا خبر ندارند.

گرانبها درخصوص سایر مشکلات روستانشینان چاه پایاب می‌گوید: از زمین‌های دیم محصول خوبی داشتیم. حتی یک سال هفت تن برداشت کردیم، اما منابع طبیعی همان زمین‌ها را هم از ما گرفته است. حداقل می‌توانستیم، جو مورد نیاز گوسفندانمان را برداشت کنیم، چرا که اداره عشایری فقط پول نقد می‌خواهد تا جو بدهد، اما از کسبه خواف می‌توانیم دو ماهه بخریم و عملاً حمایتی از عشایر نمی‌شود.

او می‌افزاید: هیچ دلخوشی برای ماندن در روستا نداریم. جوان‌ترها که در حال فرار از روستاها هستند، چون حمایتی نیست مثلاً پسرم با وام ازدواجش آهن خرید تا خانه‌ای بسازد. برای اخذ وام مسکن به بانک مراجعه کردیم. خواستند ضامن معرفی کنیم. دو نفر بازنشسته بردم، قبول نکردند. گفتند باید ضامن کارمند جوان باشد و چون چنین آشنایی نداریم، عملاً خانه او نیمه ساز رها شده است.

با گرانبها دوری در اطراف روستا می‌زنیم قرقره‌های خراب و دیواره‌های فروریخته دهانه چاه‌ها هر بیننده‌ای را به یاد فیلم‌های ژانر وحشت می‌اندازد و با خود می‌گویم، بهتر است، نام چاه پایاب را به چاه پاخاک تغییر بدهند.

خدایا شکرت از این که زنده ایم . 

۱ نظر ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۳
محمدعلی خالقی

اسفاد را اباد کنیم

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۳ ق.ظ

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۳
محمدعلی خالقی

شکر خداوند

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۵ ق.ظ

 

 

 

 

 

به زبان اوردن شکرگذاری یکی از انواع شکر کردن خداوند است

و بیشتر انسان ها در زندگی ممکن است لحظاتی را با خدای خود حرف بزنند و اسم او را صدا بزنند و به دلیل نعمت هایش از او سپاسگزاری کنند.شکرگزاری یکی از راه های سپاس از پروردگار بی همتا است و با گفتن جملات شکرگزاری شما به ارامش قلبی می رسید.

خدایا شکر  . 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۵
محمدعلی خالقی

سال سوم دبیرستان خاطرات شیرین مدرسه

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۲۸ ب.ظ

۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۸
محمدعلی خالقی

اسفاد قدیم مروری به گذشته

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۳۷ ب.ظ

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۷
محمدعلی خالقی

مرحومه گلستان نظر زاده

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۰۸ ب.ظ

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۸
محمدعلی خالقی

مرحومه عصمت حسینی اسفاد

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۱ ب.ظ

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۱
محمدعلی خالقی

روح الله رجایی اسفاد درارامگاه ابدی ارام گرفت .

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۹ ب.ظ

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۹
محمدعلی خالقی

پیکر مرحوم روح الله رجایی به خاک سپرده شد

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۱ ق.ظ

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۱
محمدعلی خالقی

خاطرات روح الله رجایی اسفاد

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۰۲ ب.ظ

آقا اجازه، ببخشید!

روح‌الله رجایی: دبستان سال‌های میانی دهه ۶۰، کلاس اول بودم. ما در مرکز شهر زندگی می‌کردیم- در یک خانه مستأجری- و مدرسه‌ای که می‌رفتم هم همان حوالی بود.

 2ماهی از شروع مدرسه‌ها نمی‌گذشت که صاحبخانه شدیم. بابا معلم بود و در یک قرعه‌کشی برای واگذاری اقساطی خانه انتخاب شد. خبر برای خانواده خوب و البته برای من بد.
«شهرک فرهنگیان» را در حاشیه شهر ساخته بودند و ما مجبور بودیم از مرکز شهر برویم. شوق زندگی در آپارتمانی نیمه‌کاره که نشانی از بداخلاقی‌های صاحبخانه نداشته باشد، آنقدر زیاد بود که بابا برای اسباب‌کشی تا پایان سال تحصیلی صبر نکند. این یعنی من باید از مدرسه «شهید باهنر» که دوستش داشتم خداحافظی کنم.
روزی که بابا برای انجام کارهای انتقالی به مدرسه آمد اما اتفاق خوبی افتاد. آقای اخباری معلم کلاس اول ما هم در همان شهرک فرهنگیان صاحب خانه شده بود. گفت که نمی‌تواند مدرسه‌اش را عوض کند و باید هر روز مسیر طولانی حاشیه تا مرکز شهر را بیاید و برود. گفت که حاضر است هر روز من را از خانه به مدرسه بیاورد و برگرداند.
گفت که تغییر مدرسه برای من خوب نیست. این شد که معلم کلاس اول من هر روز صبح با ژیانش می‌آمد در خانه‌مان، سوارم می‌کرد و می‌برد تا مدرسه. ظهر‌ها هم باهم برمی‌گشتیم. چند‌ماه رفتن و آمدن آن مسیر با آقای اخباری خودش برای من یک مدرسه بود. در ماشین هم درس می‌داد که البته درس زندگی بود. بچه‌های کلاس، به رفاقت من و آقای اخباری حسودی می‌کردند و من لذت این رفاقت را می‌بردم. آقای اخباری، هر کجا هستی، من هنوز فراموشت نکرده‌ام؛ مرد مهربان کودکی‌هایم...

راهنمایی

آن وقت‌ها اینجوری بود، (دست‌کم در مدرسه ما در مشهد اینجور بود) که بچه‌ها را تنبیه می‌کردند. لای «دفترنمره» هر معلم خودکار بود و البته خط‌کش. خودکار برای نوشتن و خط‌کش برای تنبیه. وقتی خطا پررنگ و بزرگ بود، باید تنبیه می‌شدیم؛ بسته به ابعاد اشتباه، از یک تا 20ضربه و حتی بیشتر. من هرگز تنبیه نشده بودم اما یک روز آقای «قرایی» که معلم عربی بود وقتی وارد کلاس شد، بی‌مقدمه گفت: «رجایی بیا بیرون» جلوی 35دانش‌آموز به من گفت: «دست‌ات را بیار جلو» اجازه نداد بپرسم چرا و با خط‌کش بزرگش 10ضربه محکم زد.
دست‌هایم سرخ و چشم‌هایم خیس شد. جلوی گریه‌ام را نگرفتم. توان تحمل ضربه‌ها را داشتم اما گریه کردم چون نمی‌دانستم چرا تنبیه می‌شوم. تنبیه آقای قرایی که تمام شد، گفت: «بشین، دوباره از این کارها نکنی» و هرگز نگفت چه کاری. تمام روز را گریه کردم. از ترس اینکه چه کار بدی کرده‌ام، حتی به مادرم چیزی نگفتم. صبح روز بعد با ترس به مدرسه رفتم.
توی صف بودیم. وسط مراسم «صبحگاه» آقای قرایی آمد و کنار ناظم ایستاد. بلندگو را گرفت و گفت: «رجایی، دانش‌آموز کلاس دوم ب، بیا بیرون» خط‌کش‌اش را هم آورده بود. داشتم سکته می‌کردم. می‌خواست این بار من را جلوی 400دانش‌آموز مدرسه تنبیه کند؟ نفهمیدم چطور رفتم بالای جایگاه. بلندگو را گرفت و گفت: «من دیروز اشتباه کردم. دانش‌آموز دیگری باید تنبیه می‌شد. عصبانی بودم و به اشتباه رجایی را تنبیه کردم.
حالا به او دستور می‌دهم جلوی همه شما، با خط‌کش من را بزند». خط‌کش را داد دست من و دستش را جلو آورد. مدرسه انگار که مرده بود، کسی نفس نمی‌کشید. چکار باید می‌کردم؟ زدم زیر گریه، آقای ناظم هم گریه کرد. آقای قرایی جلوی 400دانش‌آموز دست من را بوسید. همان روز یک جامدادی به من هدیه داد؛ از آنهایی که درشان آهنربایی بود. هنوز هم دارمش و هنوز هم خاطره‌اش در خاطرم هست.

دبیرستان

تهران، بلوار ابوذر، پل دوم، دبیرستان دهخدا. سال اول اتفاقی کنار دانش‌آموزی نشستم که از «بچه‌های شر» مدرسه بود. باایمان رفاقت کردم و رفاقت هم تأثیرش را می‌گذاشت. یک روز مدیر مدرسه صدایم کرد و گفت: «رجایی، گفتم جایت را عوض کنند، از فردا کنار ایمان نباید بنشینی و رفاقت هم نباید داشته باشی.» بعد هم نصیحتم کرد، مثل یک رفیق. آقای «محمدرضا آقا» که در مدرسه «آقای طاهری» صدایش می‌کردند را در منطقه 14آموزش و پرورش همه می‌شناسند. هنوز هم چند وقت یک‌بار تلفن می‌کنم و احوالش را می‌پرسم. وقتی هم فرصت دیدنش دست بدهد، دستش را می‌بوسم و هرگز یادم نمی‌رود حساسیت او به «پرورش» من چقدر در زندگی‌ام تأثیر داشته است.
دانشگاه
دکتر اسدی به ما «تحلیل محتوا» درس داد اما مثل همه معلم‌های دیگرم فقط یک معلم معمولی نبود. بماند که وقتی پایان‌نامه می‌نوشتم، با آنکه نه استاد راهنما بود و نه استاد مشاور، فقط چون رفیقم بود چند شب در منزلش میزبانم بود تا راهنمایی‌ام کند. نمی‌دانم از کجا فهمیده بود می‌خواهم خانه بخرم. مقداری پول را در بسته‌ای برای من فرستاد و روی بسته نوشت: «از طرف یک رفیق، برای یک رفیق».

 

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۷:۰۲
محمدعلی خالقی

مرحومه معصومه رجایی

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۰ ب.ظ

با سلام و احترام
خانواده های محترم رجایی،رافتی،ابراهیمی،نوری وسایر فامیل وابسته
درگذشت مرحومه ی مغفوره خانم معصومه رجایی را تسلیت عرض نموده ، برای آن مرحومه رحمت و رضوان الهی و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل از درگاه ایزد منان خواستارم 

روحش شاد . خداوند بیامرزد 

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۴:۳۰
محمدعلی خالقی

مرحوم کربلایی حسین احمدی راد

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۲ ب.ظ

خانواده های محترم احمدی راد،عباس نژاد،انصاری و سایر فامیل وابسته درگذشت مرحوم مغفور کربلائی حسین احمدی راد را تسلیت عرض میکنم

وبرای آن عزیز سفر کرده رحمت و غفران الهی وبرای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواستارم مارا در غم خود شریک بدانید

روحش شاد و یادش گرامی                   

۱ نظر ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۴:۲۲
محمدعلی خالقی

روح الله رجایی اسفاد

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۵ ب.ظ

◾️روح‌الله رجایی اسفاد 

 سردبیر روزنامه جام‌جم صبح امروز دوشنبه ۳۰ تیر، به‌دلیل ابتلا به ویروس کرونا درگذشت.
🔹رجایی چند هفته پیش اعلام کرد تست کرونایش مثبت شده و از ابتدای هفته گذشته به محل روزنامه جام جم نرفت. او سپس تحت درمان قرار گرفت و پیامی تصویری هم در فضای مجازی درباره مبارزه با کرونا منتشر کرد.
🔹رجایی پیش از سردبیری روزنامه جام‌جم، دبیر بخش اجتماعی روزنامه همشهری و روابط عمومی سازمان هلال احمر کشور بود.
روحش شاد 

 

 

۱ نظر ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۵
محمدعلی خالقی

مادری مهربان و زحمتکش 

گفتم کـه چرا رفتی و تدبیر تو این بود

 

گفتا چه توان کرد کـه تقدیر همین بود

 

گفتم کـه نه وقت سفرت بود چنین زود

 

گفتا کـه نگو مصلحت دوست دراین بود

روحش شاد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۹ تیر ۹۹ ، ۰۹:۰۳
محمدعلی خالقی

اسفاد قلب زیرکوه قاینات

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ب.ظ

۰ نظر ۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۷
محمدعلی خالقی

قران کریم سوره ی شوری ۲۶

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۸ ب.ظ

و اگر خداوند روزی بندگان را وسیع و فراوان کند 

در روی زمین ظلم و طغیان بسیار کند 

لیک روزی خلق را به اندازه ای که بخواهد نازل می گرداند . 

 

 

 

 

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۴:۴۸
محمدعلی خالقی

قران کریم سوره ی فصلت ۳۸-۳۹

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۳ ب.ظ

از جمله ایات قدرت الهی که زمین را بنگری مطیع که چون ما بر ان آب باران فرود اریم گیاه  بر اورد و اهتزاز و نشاط و خرمی یابد ‌ 

باری ان کس که زمین را به باران زنده کند . مردگان را هم زنده گرداند که او بر هر چیز قادر است . 

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۴:۴۳
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۴:۱۸
محمدعلی خالقی

اسفاد کوچه ی خاطرات

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۱ ب.ظ

 

 

       تصویر سجاد حسینی  

۱ نظر ۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۵:۱۱
محمدعلی خالقی

شعر مادر از بانو احمد زاده اسفاد

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ق.ظ

تقدیم به روح مهربان همه مادران آسمانی

هرشب مرابه دامن مهرت نشاندی و

آرام بوسه بر رخ من می فشاندی و

با روضه های مادرپهلو شکسته ای

یک دانه اشک روی لبانم چکاندی و

یادم نمی رود که به یادسه ساله ای

برکام من تو شیره جانت خوراندی و

در دست های کوچکم ای باغبان عشق

مهر علی و آل علی پروراندی و

هربار نقش دروسط کوچه می‌شدم

آرنجهای پرخس وخارم تکاندی و

 با سردی وحرارت ایام خود مرا

 از سرد وگرم دوره طفلی رهاندی و

 تاخواستم بلندشوم دست گیرمت

آهسته زیرلب غزل هجرخواندی و

درازدحام اشک دل آسمان شکست

وقتی که شهررابه تماشاکشاندی و...

ای مهربان تورا به خدا می سپارمت

زیباترین تبسم گل؛ دوست دارمت

بانو احمدزاده اسفاد   (ستاره سحری)

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۹ ، ۱۱:۴۰
محمدعلی خالقی

اسفاد روستای گردشگری

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۵ ق.ظ

۱ نظر ۲۳ تیر ۹۹ ، ۰۶:۴۵
محمدعلی خالقی

مرحوم میرزا محمد امین عباسی

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ب.ظ

۱ نظر ۲۲ تیر ۹۹ ، ۱۴:۱۴
محمدعلی خالقی

مزار اشی اسفاد (دیدنیهای اسفاد )

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۵ ق.ظ

 

مزار آشی از مکان های زیارتی و سیاحتی اسفاد  است که در دامنه قله مزار آشی قرار دارد که در انتهای مزارع و کشتمان شیران و سلیمانی واقع شده است.
در زمان قدیم بر فراز این قله زیبا که از خاک سرخ و جنس سنگی و صخره ای است قلعه قدیم اسفاد قرار داشت که در  زیر این قله راه و دالانی  وجود داشته که بالای کوه را به دم قنات وصل می کرد و هم اکنون نیز آثار آن وجود دارد.
ظلم و ستم و خفقان زمان خلفای عباسی باعث شد تا تعدادی از  امام زادگان به نقاط دور دست و دور از دسترس عباسیان مهاجرت کنند و به کار تبلیغ مذهب تشیع علوی بپردازند.
و بر همین اساس در منطقه زیرکوه نیز مزار و قدمگاه های  فراوانی از سلاله اهل بیت وجود دارد.
البته گاهی اوقات انسانها از ترس سختی های روزگار نیز به عناصر طبیعت متوسل می شدند.
مکان مزار آشی  یک سنگ صخره ای بزرگ است  که به قول قدیمی ها اثر پنجه انسان بر روی آن وجود دارد و از دل این سنگ درختی زیبا روییده است که اسفادیها در پای این درخت با پختن آش و نذر آش و با گره زدن  نخ و پارچه به این درخت برای رفع حاجات به این مکان متوسل می شوند.
در چند سال گذشته به همت آقای حسین غفاری ضمن ساخت بنایی در این محل ، راه و جاده ای  تقریبا مفید برای دسترسی بهتر به این مکان احداث شده است.
با توجه به اینکه این مکان دارای چشم انداز و غروب بسیار زیبا و مشرف به انجیر های سلیمانی و در جوار قله زیبای سیاه و قلعه کوه  و همچنین نزدیک به پای چنار واقع شده  است
شایسته است استراحت گاه و راهی مناسب و مکانی بزرگ تر جهت توسعه گردشگری برای این مکان ایجاد شود.
و همچنین پیشنهاد می شود تیمی از جوانان و بسیج تشکیل شود تا راه و دالان زیرزمینی از سر قله تا پای چنار جهت گردشگری و کشف آثار باستانی شناسایی و بازگشایی شود.
                              کریمی آوای اسفاد

۲ نظر ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۵
محمدعلی خالقی

طبیعت زیبای اسفاد

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۸ ق.ظ

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۱:۵۸
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۹ ، ۲۰:۴۸
محمدعلی خالقی

جمعه ها همیشه شاد نیستند

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۸ ب.ظ

 



دلم براتون بگه واقعیتش اینه که چون تقریبا از دَه ،دوازده سالگی کمتر در شیرخند بودم ....
از انجام  بعضی کارهایی که مخصوص روستا هست در حقیقت جیم بودیم ....
و همین امر باعث شده بود که نه بعضی از کارها را خوب بلد باشیم و یا هم اصلا به پست ما نمیخورد...


مثلا اگر هم یک پنج شنبه ،جمعه ای به دیدار والدین می اومدیم ...
تو راه همش خدا ،خدا میکردیم که نکنه
 او دَری سَر شُو از ما بوُ ...
یا نکنه فردا گمار خَلومَو از ما بُو...
یا نکنه فردا پدر مار بِبَرن به هُوزُم...
از این قبیل نکنه ها زیاد بود ...
بیل زنی ،درو، پشت بو گل کردن 
وخودتون میدون کارای روستا تمامی ندره
فصل زرشک هم که اوه اوه ....
خلاصه دوری از دِه حسابی تنبل و از زیر کار در رو بارمون آورده بود...
سرتون رو درد نیارم ...
همیشه این خدا خدا کردنها با ما یار نبود


غافل بویم از اینکه پدر هم امشب خدا خدا میکنه فردا بچه بیاد خوبه دست به احوال ما باشه ....


خلاصه خدای بزرگ گاهی یار پدر و گاهی هم یار پسر ...
بعد از ظهر پنجشنبه شد شال و کلاه کردیم مسیر زهان تا شیرخند را باید پیاده گَز میکردیم ...
 خدا خدا کردنها بین راه شروع شد و گاهی هم نیم نگاهی به عقب که وسیله ای به دادمان خواهد رسید یا نه...


اصلا وسیله کجا بود ....
تا به ده میرسیدم شب شده بود ...
وارد خانه که میشدیم از رنگ و روی پدر و حال و احوال و برخودش میفهمیدیم که آیا به موقع آمدیم یا بی موقع، اگر چهره پدر بر افروخته و اخمها در هم بود که معلوم بود نباید می امدیم کی باز صبح شنبه تور بِبَره...
اگر هم که نه زیر چانه رو میگرفت و به جای دوماچ چهار تا ماچ میکرد و دستی هم به سرمان میکشید معلوم بود خدا ما را براش رسونده....
ما هم منتظر که پدر فردا چه خوابی برامون دیده...
احتمالا بهترین موقع گفتن کار فردا سر سفره بود ...


فردا هم باز گُمار خَلومو از مایَ...
هیچی سفره و خونه و چراغ گِر سوز و همه اهل خونه دور سرمون چرخید و چرخید تا نکته کاملا جا افتاد ....
اوف از صبح بلند شدن و رفتن به خَلومه....

راستش اصل ماجرا از کلّه سحر شروع شد که پدر با احتیاط و چهره حق به جانب و لحن مهربانانه صدایش رو نازک کرد و...
محمد ،محمد آقا ، وَخِز بابا ،وَخِز بابا صبح شده...
منم که تا دیر  وقت تو حال و هوای کابوس فردا صبح بودم تازه خوابم برده بود ...
اما مثل اینکه سُمبَه پُر زور بود و باید به اینهمه مهربانی پدر سر تعظیم فرود می آوردم .
سر از زیر لحاف بیرون اوردم پدر درحال نماز بود ...
گفتیم چند دقیقه هم غنیمته یه چرتک بزنیم...
هنوز سر و زیر لحاف نکرده بودم که 
 الله و اکبر های نماز بلند و بلند تر شد 
بله چاره ای نبود، بلند شدیم و برای تاخیر در رفتن، در وضو و نماز و...کمی مِس مِس میکردم 
تا اینکه اینبار صدای پدر کلفت تر شد...


 " اَ  خو  گَرد ظهر شُ "
با هزار سلام و صلوات اون روز راهی  خَلومو شِدُم...
بیشتر دوستان هم میدونن برّه ،بِزغله چروندن چه مکافاتی دَرهَ...
بخصوص بزغاله های شیطون ،کنترلشون کار حضرت فیله...
هنوز ساعتی نگذشته بود که حَل بُر شُدُم...
خورشید کاملا بیرون زده بود  و داغی  آفتاب هم مزید بر علت شد...
کم کم گوشها رو تیز کردم  برای  بیار هُو ...
از اینجا به بعد دیگه نمیگم.چی به من گذشت..
فقط اون قسمت اصلی خاطره و ماجرا را بگم و درد سر کم  کنم ...
همینطور که کم کم آفتاب نا مهربون میشد و نورش را از ما میگرفت و غروب میشد ...
کم کم از مهربانی پدر هم کاسته میشد تا اینکه  تَشرو هیبت جایش را به بابا محمد جان  داد...


دیگه وقتش رسید که باید کم کم راهی ده میشدیم من که دیگه نا نداشتم دوست داشتم هر چه زوتر این جمعه تموم بشه...
برای زودتر رسیدن نمیدونید چه هی هی راه انداخته بودم که با تشَر پدر اروم شدم تا که خَلومو به جاده رسیدن ...
بازهم دست به کار شدم وبرای زود تر رسیدن از هر وسیله ای استفاده میکردم تا خَلومو رَم کنن و تند تند راه بروند....
 چوب رو زمین کشیدن و احتمالا قوطی یا حلبی رو جلو پا انداختن و .....
در همی بین از پا ها زیاد کمک میگرفتم و روی زمین میکشیدم تا حیوونیا رَم کنن...


. تو همین حالو هوای رم دادن خلومه بودم  که دست سنگینی را پشت گردنم احساس کردم که شلاقی اومد ...
نمیدونم  پدر مهربان ،صبرش تموم شد ...
 کارش تموم شد ...
یا  واقعا هم حق داشت ...
بله بند گردنی رو چنان نوش جون کردم که تا کمر خم شدم ، نزدیک بود با پوز بخورم زمین ..
با نیم نگاهی که معنی و مفهوم این بود ،
چرا میزنی...؟


فرمودند تا تو باشی دوباره موقع راه رفتن پاتو رو زمین بکشی خدا حفظشون کنه خیلی به تربیت ما اهمیت میدادن میگفتن یه مرد هیچوقت نباید موقع راه رفت پاهاشو رو زمین بکشه...
از وقتی که منم پدر شدم همیشه به راه رفتن بچه هام توجه ویژه دارم تا این نصحیت رو به بچه ها انتقال بدم اما هنوز که موفق نشدم .
پدر هم  فکر نکنم منظورشون کهنه شدن کفشها بود...
خلاصه وقتی پدر دیدند هنوز زوده که برسیم ده...
 رفتن جلوی خَلومه آهسته آهسته حرکت کردن تا باعث کند شدن حرکت حیوونا بشن منم که پشت سر از تلاش دست بر  نمیداشتم اما مدیونید فکر کنید از اون زمان تا بحال  من پاهامو رو زمین کشیده باشم ...


تو همین گیر و دار بودم که یک بره خیلی تنبل و نحیف و لاغر و مریض اعصابمو به هم ریخته بود و تقریبا دو سه متری از بقیه دنبال تر بود  ...
اونقدر با دِل جَم راه میرفت که کفر منو در اورده بود ...
منم که هنوز پسِ گردنم درد میکرد...
خدا روز بد نیاره چوب رو بلند کردم
 " اَ مین سَر حیونی "
خدا منو ببخشه....


باور میکنید یه زیقم از این برّه بلند نشد و یکی دو دور اَ دور خو چَرخی و پَخش زمین شد ...
انگار این چوب لامصب حکم کُلت صدا خفه کن رو داشت ...
هیچی بره رو زمین افتاد ..
من بدبخت هم که از ترس خُشکُم زد همه حواسم رو جمع کردم که پدر متوجه جریان نشوند ...


حالا چه کنم و چکارکنم ...
راهی نمنده بود بره مرد...


سریع لِنگ.بره رو گرفتم و انداختم پشت یه تپه کنار جاده ...
و نقشه کشی برای فردا که وقتی صاحب بره  فهمید بره ش نیست چی جواب بدم .. باز فکر مِکردُم فردا که نیستم ....
دنیا رو سرم داشت میچرخید ...
و تقریبا هق هق گریه هم شروع شد اما تو دلُم جوری که بابا نفهمه...
هیچی دیگه دوست نداشتم زود تر برسم 
با خودم میگفتم کاش تا صبح می موندیم ولی بره مَردُم کشته نمیشد ...


با حالت زار و غم و اندوه ...
تقریبا یه دویست متری دور شدیم ...
که یه هو  یه صدایی توجه منو جلب کرد ...
بله صدای  بع بع از پشت به گوشم خورد هوا هم که  تاریک شده بود چیزی دیده نمیشد فقط فهمیدم که صدا ،صدای همون بره است ...باز با خودم گفتم بره که مرد شاید بره ای دیگه جا مونده ...
تو عمرم مژده از این بهتر به من نداده بودن یه چند متری به عقب برگشتم دیدم بله خانمی بدو بدو داره خودشو به ما میرسونه...
هیچی جاتون خالی بغلش کردم و سریع به خلومو رسوندم...
تا خود ده خدا رو شکر ،خدا رو شکر از زبونم نیوفتاد ....

به سلامتی خلومه  رَ آغال کِردِم و به خیر و خوشی خور به خونه رسوندُم...
تا امروز هم این خاطره رو برای هیچکس تعریف نکردم ...
شما هم چون خیلی عزیزید تعریف کردم ....

از اون به بعد خیلی چیزا دست گیرم شد ..
هواسم به جمعه ها باشه...
پا هیچوقت رو زمین نکشم ...
دست زَد هم.رو هیچ  موجود زنده ای دراز نکنم ...

محمد مهدی ایزدی  شیرخند 

پایان

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۸
محمدعلی خالقی

ارامستان اسفاد

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ب.ظ

 

                                 تصویر :جناب اقای احمد محمدی

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۹ ، ۱۳:۱۹
محمدعلی خالقی

شبی که در قبرستان قدیم اسفاد خوابیدم

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۳۳ ب.ظ

 

سال ها پیش در اسفاد رسم بر آن بود که وقتی فردی فوت می کرد . بازماندگان روی قبرش چادری نصب می کردند و آخوندها که معمولا دو نفر بودند  برای قرائت قران به مدت سه شبانه روز یا بیشتر داخل چادری شب و روز قرآن می خواندند. و زمانی که جلسه دعوتی یا به تعبیر آن زمان آشو داشتند. چادری را جمع نموده و آخوندها هم به قلعه می آمدند. فکر کنم سال ۱۳۵۸  کلاس دوم ابتدایی بودم که غروب رفتم باغ سلیمونی و از آن جا دم قنات رفتم. آخوندها غروب لب قنات می آمدند و تجدید وضو نموده در مسجد پای چنار نماز می خواندند و باز به چادری می رفتند. اتفاقا زمانی که دم قنات رفتم آنها هم آنجا بودند . خیلی خوشحال شدند و با آنها به چادری رفتم. هوا تاریک شده بود و به شدت وحشت از زمین و هوا می بارید. کنجکاویم گل کرده  بود و از پای مرحوم آخوند کربلایی خدایار  عاجزی پرسیدم. که پای خود را در آوردند و به سمت من آوردند.  پا به صورت مادر زادی از زیر زانو وجود نداشت ولی پایین تر از زانو دو انگشت گوشتی و بدون ناخن وجود داشت و حرکت هم می کرد. به شدت وحشت کردم . آن شب گفتار ها ، شغال ها و سایر موجودات زمینی دور چادر حرکت می کردند. ولی ایمان آن دو نفر خیلی قوی بود که وقتی فکر می کنم  امروزه یک جوان با اسلحه بعید به نظر می رسد در آن شرایط شب در آن جا  بماند. چه برسد به پیرمرد لنگی همچون آخوند عاجزی که فرصت دویدن هم از او گرفته شده بود. و با عصا راه می رفتند.  دلشان به نور قرآن روشن بود. از پدرم سوال کردم که از میت نمی ترسید. پدرم گفتند زمانی که این میت زنده بوده ده بار با او گشتی گرفتم و او را زمین زده ام حالا از زیر دو خروار خاک به فرض هم بلند شد چه کار می تواند بکند؟ کمی دلم قرص می شد. شب یک حمد خواندم و خوابیدم. ولی وحشتی که از آن پای
 مرحوم در ذهنم بود  حتی ترس از اموات نتوانست کمی آن ترس را جابجا نماید. قرآن های قطع سلطانی که خط های آن درشت بود که با همان نور کم چراغ فانوس (چراغ بادی ) به راحتی خوانده می شد. خلاصه آنها در فاصله سه الی چهار شبانه روز قرآن را ختم می کردند. یکی می خواند و دیگری خط می برد.گاهی هم نکات قرآنی و تجویدی بیان می شد و دانش قرآنی خود را رد وبدل می کردند.آن شب برایم خاطره شد. که پس از چهل سال هنوز در پس زمینه ذهنم گاهی مرور می شود.
نویسنده :مرتضی حسینی اسفاد
اردیبهشت ۹۹

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۷:۳۳
محمدعلی خالقی

مرحوم حاج محمد حسن محمد حسینی

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۰:۳۹
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۵
محمدعلی خالقی

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ب.ظ

۱ نظر ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۵۰
محمدعلی خالقی

کوکو

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۵ ب.ظ

کوکو بیا به سر او (لهجه ی اسفادی )

‍ "کوکو بیا به سر اَو "

یکی از  سرگرمی های کودکی ما بازی با حیوانات درون خاک بود.
یک حیوانی که در خاک لانه می سازد و در اسفاد در تابستان به فراوانی دیده می شود در زبان عامیانه کوکو نام دارد.
مورچه گیر یا(کوکو)حیوانی است با آرواره های گازانبری که لانه خود رابه شکل گودالی گرد و کوچک می سازد و داخل آن در کمین حشراتی مثل مورچه می ماند. 
وقتی یک مورچه یا حشره ای دیگر داخل این گودال می افتد به سختی می تواند از این دام بیرون بیاید وچون کناره های داخلی  این گودال خاک نرم دارد باعث لرزش شده و کوکو متوجه به دام افتادن حشره می شود و برای شکار از درون خاک به سطح زمین و داخل لانه  می آید و حشره در دام افتاده را شکار می کند.
حالا مابچه ها برای اینکه کوکو را از داخل  خاک به سطح گودال بکشانیم و بتوانیم این  شکار چی را ببینیم دو سنگ برمی داشتیم و یکی را روی زمین می گذاشتیم و سنگ بعدی را به روی سنگ می زدیم.
البته کمی از آب دهان خود راهم  کنار لانه می ریختیم و می خواندیم: کوکو بیا به سر اَو.😊و این کار را چندین بار تکرار می کردیم.
بر اثر لرزه هایی که در لانه به وجود می آمدحیوان فریب می خورد و فکر می کرد که شکار در درون دام گیر کرده اما تا به سطح زمین می آمد شکارچی ، شکار ما می شد😪 البته ما هم با این حیوان بازی می کردیم وبعد از گرفتن ، او را در یک خاک نرم می گذاشتیم و می دیدیم که بعد ازیکی دو ساعت دوباره لانه یا دام خود رابه همان زیبایی ساخته و آماده شکار دوباره شده است.🤗
حسین اسدالهی



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۹ ، ۱۴:۲۵
محمدعلی خالقی

تبریک به مناسبت ولادت امام رضا (ع)

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ب.ظ

مطلع شعرم چو به نامت زدم
قطره ای از عشق زجامت زدم
اذن گرفتم که اذان گو شوم
پای به دام تو چو آهو شوم
ای یم جود وکرمت بی کران
نقطه ی اوج حرمت آسمان
پنجره فولاد تو نور هداست
پرچم تو آتش طور خداست
جمع ملائک به همه قیل وقال
فرش نمایند سرایت به بال
آینه ی حسن خدایی رضا
عرش به تعظیم تو گردد به پا
نجم ره از نور تو پیدا کند
ماه به چشمان توماوا کند
شب به سرت دامن گل ریخته
دست به گیسوی تو آویخته
صبح زسیمای تو گردد عیان
رنگ بگیرد رخ رنگین کمان
پنجه ی خورشید چو در می زند
قبل طلوعش به تو سر می زند
خنده ی تو راست چو قامت کند
پرده دران دشت قیامت کند
کعبه سراسیمه پی خال تو
پیرهنش گوشه ای از شال تو
چشمه ی زمزم زسرانگشت توست
عالم وآدم همه درمشت توست
جام زدست تو خدا می دهد
کفتر تو درس وفا می دهد
شانه ی تو تکیه گهی محکم است
هر چه بریزیم به پایت کم است
دور فلک آینه گردان توست
جن وملک صف زده برخوان توست
صبح نشابور زبوی تو مست
عطر تو عطاری عطار بست
رخصتی آقا که سلامت کنیم
چشم ودل خویش به نامت کنیم
حضرت خورشید سلام علیک
خانه ی امید سلام علیک
فاصله ها تشنه ی دیدار تو 
کوه دهد تکیه به دیوار تو
جلوه ی تو طعنه زند بر بهار
سایه ی لطف وکرمت برقرار...
مشهد تو خاستگه آفتاب
چشم به دنبال تو بانوی آب...

                       ستاره سحری

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۲:۵۴
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۷:۱۷
محمدعلی خالقی

قنات اسفاد

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۹ ب.ظ

                               حس موسیقی شارستان

 

 

آب در شارستان جاری بود 

کوه در سبزه ی دانایی بود 

شار از لذت شوق می لغزید 

حس موسیقی دل پیدا بود 

                            بوته را شادی بود 

                            بلبلی بی دانش می نوشید 

دختری زیبا رو پا بر آب می شویید

    گاه هر تنهایی شیدا بود 

    قلعه ای بر یک اوج 

    نبض سعادت می داشت 

    آسمانش مهتاب 

مادری بر یک بام فال ستاره می چید 

مهر او جاری بود 

دست او جادو بود 

        تا که آن شارستان جاری بود 

        لذت نور چراغ می تابید 

        قلعه بیداری بود 

                      شاعر :خالقی 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۱ نظر ۱۱ تیر ۹۹ ، ۱۴:۴۹
محمدعلی خالقی

دل و دلبندی

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۴ ب.ظ

دل و دلبندی
غذایی فوق العاده خوشمزه ، خوش بو ، مقوی که زینت بخش سفره اسفادیها بود.
تقریبا همه اسفادیها گوسفندار بودند و سالی یکی دوتا گوسفند ذبح می کردند.
معمولا از اول بهار تا پاییز و از پاییز تا بهار یک گوسفند پرواری چاق و چله در هر خانه ای وجود داشت.
آنقدر گوسفند چاق بود که گاهی اوقات تنگی نفس داشت.
روز اول قربانی گوسفند پختن دل و جیگر و یا همون دلبندی بصورت ناهار و یا شام ، با حضور اعضاء اصلی خانواده ، نوه ها نوش جان می شد و نزدیک ترین همسایه هم از آن بی نصیب نبود.
بعد از جدا کردن دل و جیگر و تمیز کردن شکمبه و روده ، دیگ روی آتیش کار گذاشته می شد و تمامی مخلفات شامل جیگر ، پف ، چادر پیه ، گرده ، اشکمبه و شیردون ، روده و خرخره و یا کرکرووک  ، و  پیاز داغ ، سیب زمینی ، رب انار به داخل ریخته می شد و بعد از چند ساعت پختن و جیلیز و ویلیز ، بوی بسیار خوب و مطبوع آن در کل خانه می پیچید.
دل و دلبندی غذایی واقعا خوش مزه بود چرا که با روغن و چربی خود آن درست می شد.
مقداری نان تنوری و یا لواش داخل روغن غذا آغشته می شد و با عنوان نون چرب زینت بخش سفره بود.
این غذای مقوی همه رو سیر می کرد و حتی روز بعد اگر سرد و یا دوباره داغ می شد از روز اول خوشمزه تر بود.
امروز کیفیت غذا بسیار پایین است . غذا ها همه با طبع سرد و با محوریت برنج است.
زمان قدیم گوشت تازه و روغن حیوانی چاشنی غذا بود
امروز فست فود و ساندویج و روغن مایع.
اگر مقداری روغن مایع و دنبه روی زمین بریزید خواهید دید مورچه ها دور روغن حیوانی جمع شده اند.
و جالب است ما دور روغن مایع جمع شده ایم.
موفق باشید اسفادیهای عزیز
           ارادتمند کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۹ ، ۱۴:۳۴
محمدعلی خالقی

طبیعت زیبای بند گلستان

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۳ ب.ظ

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۹ ، ۱۵:۰۳
محمدعلی خالقی

کفتر چاهی

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ق.ظ

          نگران می پائید 

                       خیره به ره 

                              دور و برش را 

پر می زد هرسو 

                  تند و مهیب 

                             بال و پرش را 

گرد چاهی در ان بیشه ی خسته دیدم 

کوته و پیر 

من ناگه چه خبر خفته در ان کفتر چاهی

زان حوالی دیدم 

زیر یک بوته ی خشکیده ی خاری نشسته است 

چو ماری به کمین 

         شاعر ::خالقی  (عرفان)

 

 

 

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۴
محمدعلی خالقی

ارامگاه شهدای اسفاد

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۱ ب.ظ

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۱
محمدعلی خالقی

کاشت لوبیا و ماش . این روزها اسفاد

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۹ ق.ظ

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۹ ، ۱۱:۴۹
محمدعلی خالقی

ضایعات کارخانجات اهن ریزی اسفاد قدیم

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۶ ب.ظ

وقتی کوچیک بودیم فکر می کردیم این ضایعات خودجوش در جوب ها بوجود میاد . 

اما امروز از بزرگان می شنویم این تیکه اهن های کوچیک که در دوران کودکی نوعی پازل بازی بود و با اشکال مختلف انها بازی می کردیم و حسابی کیف می کردیم . 

همان ضایعات کارخانه های اهن ریزی اسفاد بود . 

دقیق مشخص نیست چجوری این ضایعات از جوب ها سر درمی اورد . اما احتمال بر شستشو و یا گداختن اهن و یا همان ضربه زدن تیکه هایی جدا شده و از خروجی کارخانه ها به اب روان جاری می شد ‌ .

نقل بود افرادی  این ضایعات رو جمع اوری می کردند و دوباره به کارخانه جهت ذوب شدن می بردند . 

معلوم نیست این ضایعات دستان کدام شیر مردان پاک و نیک روزگار را بوسه زده است 

 

 

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۶
محمدعلی خالقی

اوای ارام

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۲۹ ب.ظ

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۹ ، ۱۷:۲۹
محمدعلی خالقی

ضرب المثل های اسفادی

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۹ ب.ظ

ما در اینجا به بعضی از ضرب المثل های رایج اسفاد که البته بیشتر در سطح منطقه رایج است اشاره می کنیم :
                                                           
او  ور خیت داره (عجله دارد)
شرشر  او  خور مفهمه (فقط حرف خودشو میزنه)
اوره ور نخود دارم (اختیار خود دارم)
چخور او که  نمیه  نو خو میه (اگر چه آب داخل چاه مال چاه کن نیست اما از چاه کنی منفعت می برد)
 او در خونه گلوک که    دختر خله خلوکه (نیاز به شرح ندارد)
بچه ملا نیمه ملا مبو
دیوال ل(را) موش
دم کارد وپشت کارد
بدنجو به یک شو سرما مکنه
روی بز راببین شیر بز را بخور
رضا بگرو (مرحوم ملا رضای عبدی موقعی که متوجه مطلبی می شد در پاسخ به طرف مقابل بجای اینکه بگوید متوجه گفتار شما شدم می گفت: رضا بگرو رضا د بمرود بگرو)
گو ملا مششمیر(نقل شده فردی به این نام گاوی داشته که خوردنش بابقیه گاوهامتفاوت بوده و هرچه صاحبش به او آذوقه می داده سیر نمیشده.البته اکنون به افراد دست وپاچلوفتی گفته می شود)
تاسگ نبینه وق نکنه
گوش ودم کندن سگ وقتی داره(این ضرب المثل بوی تلافی کردن وانتقام گرفتن میده)
شرشر او از ناهمواری زمینه
شیهه اسبون تو از همت گاون منه
هون زری به هون چوبی سروکارداره
کو به کو نمرسه آدم به آدم مرسه
بیتو کلب تره ی خو بنکاشتم
بره مدی خو بنیردی
موسی گربه ر پیش کن
بره نر از کاردو
د خوردَ شاپلنگه دِ کردَ موش لنگه
دو صدمن استخوان خواهد که صدمن بار بردارد
سرکه اگه تروشه به طلبیدن خو میرزه
تف هر که دِدهن خودو شیرینه
اگه از پدر خری نماند پسر اسب نکند
از قاطر ورسیدن پیر تو که نو ورگو مَدَرمَ اسبو
دگ بی یقلوی ورمگه ری تو سیا
پلوسفی بی اُفتَبه ورمگه تو دو سوراخ داری
موش اقال خو نمشو جرو ور دم خو مبنده
دِ شو تَریک گربه سمور مِتَبه
لاف دِ غریبی گوزِ دِ تریکی
چوپو باید گرگر دِ تَ استین خو داشته بو
یک من آردمار صد من پتیر کردی
بزِ بکشتم دمب نداشت
گو مابزایی دو گوساله
بز ور پَچی خو مش ور پَچی خو
مظلوم دره ظالم خونه
بازی بازی با دم شیر هم بازی
پیز گربه به دنبه نمرسه ورمگه شوره
از او گلوک مهی مگیره
رخنه از باغ گشادتر شده
رسمو تنک مکو

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۹
محمدعلی خالقی

سه راهه استراتژیک اسفاد ( سر سنگجی)

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۶ ب.ظ

سه راهی استراتژیک پی قلعه و سایه سار درخت توت خسته و باغ هلویی که دیگر نیست و حوضی که تنها خرابه ای از آن برجاست...😔😔

پی قلعه یا همان سر سنگجی اسفاد 

درختان گردوی باغ مرحوم خواجه میرزاعلی، تمام مسیر را سایه کرده بود و خنکای آب زلال حوض هم، بهشت زمینی را رغم زده بود. ابتدای ورودی قلعه اسفاد از سمت شرق هم همین جا بود که ابتدا با کارخانه آهن ریزی شروع میشد و گویا در آن زمان هم مشاغل صنعتی در ورودی ها بود تا مشکل حمل و نقل کمتر شود. بلندای برج مرحوم حاج محمدباقر هم پاسبانی بر قلعه و ورودی آن بود...

راوی .. رضا اسماعیلی 

 

 

۱ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۳:۲۶
محمدعلی خالقی

فصل گندم درو اسفاد

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ب.ظ

دَم بُخور dam bo khor

با سلام و احترام
در اسفاد قدیم برای نرم کردن و کوبیدن خوشه گندم و جداسازی دانه گندم از کاه از روشهای مختلفی استفاده می نمودند:
روش دستی : به این صورت که با کوبیدن  چوبی بلند به خوشه های گندم و نرم شدن خوشه گندم کاه از دانه جدا می شد اما هم  کیفیت بالایی نداشت و هم زحمت فراوانی داشت و هم کار به کندی صورت می گرفت.
دروازه : یک نوع خرمنکوب دست ساز چوبی مستطیلی بود که شبیه درب کوچک قدیمی بود و یک چهارچوب  اصلی داشت و بین  آن  از چوب های باریک به شکلی خاص و موازی و منحنی بافته یا پر شده بود. در قدیم برای اینکه به چوب انحنا بدهند ، چوب  تر و تازه را زیر سنگ یا شی سنگینی قرار می دادند تا به هرشکلی که بخواهند انحنا پیدا کند و یا کج شود. و این دروازه را به دنبال  دو راس الاغ می بستند و ضمن هدایت الاغ ها ، با چرخیدن مداوم و طولانی بر روی گندم ها آنها را خرد و نرم می کردند تا کاه از دانه جدا شود.   
خرمنکوب : خرمنکوب از 50-40 سال پیش مورد استفاده قرار می گیرد و به این صورت است که با اتصال به تراکتور و چرخیدن پره های داخل آن باعث نرم شدن خوشه های گندم می شود.

 این خرمنکوب تقریبا قدیمی بوده چرا که از یک طرف از جلو و دهانه خرمنکوب باید گندم ها به وسیله چند نفر به داخل آن ریخته شود و از زیر و یا خروجی خرمنکوب چند نفردیگر باید گندم های نرم شده که مخلوطی از کاه و دانه شده اند را با عقب کشیدن از زیر خرمنکوب جمع آوری کنند.
در اسفاد به خرمنکوب  بُخُور می گویند چونکه هرچی گندم بریزین تو حلقومش همه رو می بلعد و می خورد و نرم کرده پس می دهد.                              
شاید یکی از سخت ترین و طاقت فرسا ترین کار، همین کار در دم بخور باشد و آنهم به این دلیل است که کار خرمنکوبی در اوج گرمای تابستان انجام میشود و آن هم در گرمای کویر بخاطر اینکه قبل ازاولین  بارندگی باید گندم ها جمع شود و دیگر اینکه گرد و خاک ناشی از خاک و ذرات ریز کاه و خارهای چسبنده  سر خوشه گندم در آن گرمای شدید به سر  و صورت و بدن انسان می چسبد و بسیار آذار دهنده است و اگر تمام سر و چشم را با پارچه ای بپوشانیم باز هم از این گرد و خاک که شبیه خاک اره است در امان نیستیم. 
               
به هر حال اینجور کارها را تا تجربه نکنیم سختی آن قابل درک نیست اما خوشبختانه امروز با ورود کامباین و خرمنکوب های همه کاره  جدید ، مسئولیت های قدیم از دوش انسان برداشته شده است و این کار هم  بسیار راحت و آسان شده است.

+ نوشته شده در یکشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 19:9 توسط اسماعیل کریمی

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۸
محمدعلی خالقی

تصاویر زیبای اسفاد (ماسه بادی)

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۴ ب.ظ

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۴
محمدعلی خالقی

فصل برداشت گندم درو این روزها اسفاد

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۴ ب.ظ

۱ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۴
محمدعلی خالقی

اب شیرین و گوارای قنات اسفاد

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۴ ق.ظ

۲ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۱:۲۴
محمدعلی خالقی

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۳ ب.ظ

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۳
محمدعلی خالقی

مراسم تدفین مرحوم حاج علی اکبر واحدی

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۸ ب.ظ

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۸
محمدعلی خالقی

مرحوم حاج علی اکبر واحدی

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۴۲ ب.ظ

 

 

درگذشت مرحوم حاج علی اکبر واحدی را به خانواده‌های داغدار تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم مغفرت الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندیم. 
 روحش شاد 

۲ نظر ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۴۲
محمدعلی خالقی

اسفاد پاره ی تنم .

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ق.ظ

 

اسفاد قدیم 

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۹
محمدعلی خالقی

باغات اسفاد

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ق.ظ

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۲
محمدعلی خالقی

شاید بر برگ گل نار اسمم بنویسند . اسفاد وطنم

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۰۶ ب.ظ

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۰۶
محمدعلی خالقی

عسل ها و مثل های اسفاد

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۱۶ ب.ظ

 نوشته شده در شنبه بیستم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:4 توسط حسین اسداللهی  | نظرات
عسل ها ومثل های اسفاد(سری دوم )

عسل ها و مثل های اسفاد
اشتر گردن خور بشکسته تا به صحب خو ضرر رسونه
هر که از نون گربه بترسه خونه اور موش ور مدره
درد کَسو مِخِ دِ دیوال  
هیچ گربه د را خدا موش نمگیره
یَکِ  باید غصه بخوره که اگر زنو بمره خَهَر زنه نداشته بو
هر چی کو بلنده را ار پایو نه
گپ از گپ شو
بدنجون بد  ر  افت  نه
فکر نان کن که خربزه آ باست
گرگ  ر  دوخته یاد دن دریده یاد دره
پشه چشی نو که فشار خونو بو
نه سر پیازم نه ته پیاز
اگر صد سال در مشکی کنی دوغ همان دوغ است همان دوغ
عیسی به دین خو موسی به دین خو
کافر همه را به کیش خود پندارد
مظلوم دره ظالم خونه
دِر (دیر) د درو شدی زید پشته خور میی
سر سر  ر  نمشنسه پا پا رِ
هر که د ده مَرده  از ده به  درم  مرده
یک نخود د آش انداز
دنیا دیده به از دنیا خورده
به  قله (قلعه) کورا  که  رسیدی  تو هم چشای خور ور هم  کُ
پز عالی جیب خالی
داشتم داشتم حساب نه دارم دارم حسابه
جایی که همه دزدند تو دزد چپو گر باش
کار کن  ر  یک نو  کاردون  ر  دو نو   ر=را
نو مخورم راست مکنم (درست) نو مخورم خراب مکنم
چاه کنده مشو ته دول پره مشو
خور از رسمون پوده اویزو مکنه
مَ (من) از تو  دو پرهه بیشتر پره کردم
هیچ که ور نمگه دوغ م تروشه 
گو پیر پندونه دخو مبینه
بر در مزنه که دیوال گوش کنه
خر  ما  از کرگی دمب نداشت
حرف حق تلخه
هیچ گرگِ  د در قال خو شکار نمکنه
ما خو از تو نمدونم اما لنگه خروس ر که مبینم  ور  تو دل به شک مشم
تا نکنی در جوال ور  نگی  که ۶۴
کلید باغ مردم باید همیشه اِ  تَ کیسه  اِدم  بو
خز گربه تاکلیدو  نه
حساب به دینار  بخشش  به خروار
حساب حساب کاکا بردر
جق د ک..  پشه ی  همچو بگو که بگنجه
چقوک بچه مدر خور جیک جیک یاد مده
سی یم بالای خمسی
شب رفتن بی بی از بیچادریست
کاه که از تو نبو کَ دو(کاه دان) خو از تو بو
خر همو خرو پلونو عوض  شده
همو خر سیاهو همو کیله جو
یک سوزن بر خو تَ کو   یَک  جوَلدوز بر رفیق خو
قربون برم خدا ر یک بوم دو سرا ره ایسر سرا تبستو او سر سرا زمستو
به خر گفتند روز چند فرسخ راه مِ ری گفت هرچه آقاجوالدوز امر کنند
بری بی  عار  ور گفتند  درخت اَ پی سر تو سوز کردَ  ور گو سَیی سر مَ
آخوند مفت دیده بری کره خرون خو هم دعا وَمستونه
یارو اَ  مین ارزه  کرون  سرای  مسازه
یارو رسمون  مفت  بینه خور خفه مکنه
شریک دزد است و رفیق قافله
نو  ده  و  فرمو  ده
مهمو   مهمو  ر نمبینه   صحب  خونه  هر  دو   رِ
تو  که  روغه  ندشتی  بیچی  دِمه   مکشتی
گذر پوست به دباغ خونه مفته
پسر  عموی  بدینگو  یک من دوغ  وصد من او
باتشکر از آقایان عبدالحسین و حسن صادقی

۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۶
محمدعلی خالقی

به یاد مرحوم حاج محمد تقی احمدی اسفاد

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۳۲ ق.ظ

 

 

بزرگان اسفاد   

۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۲
محمدعلی خالقی

به یاد مرحوم مظفر کریمی و شهید حسینی

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ق.ظ

 

اسفاد قدیم 

۱ نظر ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۲۸
محمدعلی خالقی

تصویری زیبا از حاج اسماعیل شمسی اسفاد

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۸ ق.ظ

۰ نظر ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۸
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۴
محمدعلی خالقی

حاج میرزا محمد غفاری اسفاد

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۲۷ ب.ظ

بزرگان اسفاد 

 

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۷
محمدعلی خالقی

این روزهای اسفاد

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۸ ب.ظ

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۱۸
محمدعلی خالقی

جمعی از جوانان دیروز و بزرگان امروز اسفاد

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۴ ق.ظ

چقدر زود دیر می شود  

اسفاد قدیم 

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۴
محمدعلی خالقی

اسفاد روستایی در زیرکوه قاینات . بهار 99

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ق.ظ

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۲
محمدعلی خالقی

ایه 35سوره حج

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۴ ب.ظ

و نحر شتران فربه را از شعائر حج مقرر داشتیم  که در ان قربانی شما را خیر و صلاح است . پس هنگام ضبح ان تا بر پا ایستاده نام خدا را یاد کنید و چون پهلویش به زمین افتاد و ذبح کامل شد از گوشت ان تناول کنید و به فقیر و سائل هم اطعام کنید .

خدا این بهائم را مسخر و مطیع شما ساخته تا شکر نعمتهای خدا را بجا ارید . و بدانید که هرگز گوشت این قربانی نزد خدا به درجه قبول نمی رسد . لیکن تقوای شماست که به پیشگاه قبول او خواهد رسید . 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۴
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۱
محمدعلی خالقی

برادران صادقی اسفاد

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۹
محمدعلی خالقی

اوقات فراغت ما چگونه گذشت

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۳ ق.ظ

اوقات فراغت ما چگونه گذشت

با سلا م و احترام 
با شروع تعطیلات تابستان، بره -بزغاله ها ( خَلومه گل ) از خوردن شیر رها ( رَگا ) می شدند و خَلومه گل از هم می پاشید و چون نگه داری اینها در خونه مشکل بود هر روز این بره بزغاله ها را برا ی چراندن به جاهای دور و نزدیک می بردیم . قبل از طلوع خورشید با باری از خوراکی مثل نان و آب و غذا که داخل توبره بود بیرون میزدیم. مسیرهای  ما : حوض سرخدی ، پل دورگگ و پل قوم، گوگری،پیزه پل کلاته، پوشون شه رود، به زه لشکر و خاک تنور ، باغ آخونچه ، و درخت بنه و کال کلوو  و نزدیکتر از همه، کشتمون اسفاد بود که آخر تابستون که علف بیابون کم میشد و برداشت محصول انجام میشد به آنجا میرفتیم ،چون قرق بود. 
در حین چریدن گوسفندان، تفریحات زیادی داشتیم ، دار و قه هم، تبرک بازی، اَهِن گروو سیسِنگَروو، سربه سر گذاشتن ها و گمار اجباری ، انداختن نشونی با سنگ، شکار پرنده ها با پَ لَخ مون و غیره بود و اونقدر مشغول بازی می شدیم که گاهی اوقات گوسفندان از پیش ما خیلی دور می شدند و زمان هم به سرعت میگذشت
چشم به هم می زدیم غروب می شد و چون هوا تا ساعت هشت و نیم - نه روشن بود تا به خانه می رسیدیم ساعت نه ونیم -ده شب می شد. 
اما در این دوران هیچ تفریحی قشنگ تر از شنا در کر مَن دَه لی نبود . بعد از کَش کردن رَمه ، دور از چشمه کَلوون های رمه ، شنا در آن عمق 80 سانتی با اون  دور خیز ها که با هم در یک ردیف می ایستادیم و مِی دوو خِز می کردیم و خودمون و وسط آب می انداختیم، دیگه  لیش پرت کردن به سمت همدیگر،آب پاشیدن ، شیرجه زدن ها ، شنای بچه ها ی کوچک در کر چه ( کر کوچک )  بعضی وقت ها کلوون های رمه با چوب و سنگ و فحش دنبال ما راه می افتادند > آخه این شنا کردن ما آب را گل آلود می کرد. 
بعضی وقتها ساعت 10 شب که خسته و کوفته از مال چروندن می آمدیم بعد از آب دادن گوسفندان می زدیم به آب. 
البته این کر فقط برای شنا نبود. شکار پرندگانی مانند جَل ، جَه دی کَل ، سی سِه لنگ، سیه سینه، با پَ لَخ مون، شستن علف و شلغم در آب کر و در زمستون هم روی یخ های کر لَخ شک می کردیم. یادمه یک روز نوخوان ( از آوارگان افغانی جنگ شوروی در افغانستان)با دوچرخه از روی یخ رد شد و وسط یخهای کر به یخ فرو رفت.  
آخر تابستون هم کار ما چیدن برگ خشک و تر درختان ، کندن شلغم ، انبار بری ، خار زنی ، پیاز کنی ، دَم  بوخور ، و در فصل پاییز در ایام مدرسه ها که در دو نوبت بود ، گاهی هم جمعه ها به هیزم میرفتیم و با  بار هایی کوچک از هیزم که مورد تایید پدرم مان نبود این مسیر 12 کیلومتری را پیاده بر میگشتیم. 
غروب بعد از تعطیلی مدرسه بعد از ریز کردن شلغم و پر کردن آخورهای گوسفندن با کاه و علف و شلغم ، به بیرون از روستا به استقبال گوسفندان می رفتیم و کنار آتیش با با تشله بازی ، منتظر می ماندیم. 
 هوا سرد که می شد دیگه گوسفندان در بیابون نمی ماندند . چون گوسفند ها اشتباهی به جایی دیگر نروند روزهای اول با نان و جو و یا علف به دنبال شون می رفتیم تا میسر خونه را یاد بگیرند و بعد که خودشون یاد می گرفتند  تنها می آمدند . اون موقع تقربیا همه مردم گوسفند داشتند.و جدا از اون دو کانالی که تلویزیون می گرفت که آنهم نصفش عربی بود همه اینها گوشه ای از اوقات فراغت ما بود اما هیچی قشنگ تر از شنا در کر مَن دَه لی نبود. 
به هر حال یادش بخیر آن دوران ، یادش بخیر بچه های سر چارراه  ( حسینی و طاهری و کاظمی ومومنی ) ویادش بخیر حمید و روح الله و حسینعلی و براتی ها و واحدی ها و انصاری ها . 
یادش بخیر همه بچه هایی که با هم شنا می کردیم. 
یادش بخیر همه بچه های باحال اسفاد که اسمتمون از قلم افتاد. 
یادش بخیر 
دوستتون دارم. 
ما خیلی باحالیم.

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۳
محمدعلی خالقی

بر مزار مرحوم دکتر کریمی

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۳۱ ق.ظ

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۳۱
محمدعلی خالقی

دو بزرگواری که چراغ مسجد اسفاد را روشن می دارند

پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۲ ب.ظ

۱ نظر ۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۲
محمدعلی خالقی

غروب دل انگیز زیبای اسفاد

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۷ ب.ظ

 

 

تصویر داوود قنبری اسفاد 

۱ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۷
محمدعلی خالقی

 

      بزرگان اسفاد 

۱ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۹
محمدعلی خالقی

تصویر از بهار 98روستای اسفاد

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۳ ق.ظ

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۳
محمدعلی خالقی

مش بند . اسفاد قدیم

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۱۴ ب.ظ

مش بند mesh band

باسلام و احترام
شبانی و چوپانی یکی از مشاغل مهم و مرسوم قدیم بوده است .
گوسفند داری یک از مشاغل بسیار مهم و  پربرکت است و اسفادیهای قدیم علاوه بر کشاورزی دامدار هم بودند و تقریبا همه خانواده ها گوسفند داشتند.
 سختی تامین علوفه و کار سخت نگهداری گوسفند در خانه باعث شده است که گوسفندان برای چرا، توسط چوپان به صحرا بروند و فقط در فصل زمستان در خانه نگهداری   بشوند.
تهیه غذای چوپان . ده یک و گماری سهم  مالک گوسفندان است
هر ده گوسفند یک بار نوبت گماری می شود
و گماری همان دستیار و همراه و کمک کننده به چوپان است که هم برای مساعدت و محافظت از گوسفندان در برابر خطرات حیوانات  کوه و صحرا و هم برای بردن غذا چوپان با او همراه می شود.
سخت ترین دوران چوپانی فصل بهار است که تقریبا بصورت شبانه روزی با وجود رطوبت و بارندگی زیاد ، گوسفندان به چرا می روند و فقط ۴ ساعت از صبح برای شیردوشی به پیلو یا محل استراحت می آیند.
کار همراهی  با چوپان بعنوان گماری سختیها و لذت های خاص خودش را دارد.
هی کردن گوسفند . درست کردن گنده با آرد و آب . بستن زنگوله . نگه داشتن چپ رمه . و هوشیاری در مقابل حیوانات وحشی از جمله این کارهاست.
پس طی مسافت طولانی و چراندن گوسفندان تا پاسی از شب ، گوسفندان خسبانده می شوند و گماری به همراه چوپان بعد از درست کردن آتش و خواندن چند بیت فراقی ،به صرف چای و شام می پردازد و در نهایت ضمن سرجمع کردن گوسفندان دور هم و هوشیار کردن سگ ها نسبت به اطراف ، به جهت رعایت احتیاط دست خود را با طناب به دست یکی از گوسفندان گره می زند تا چنانچه گرگ به گله زد و گوسفندان رم کردند فرار میش  باعث بیداری چوپان بشود.
پدر مادر های اسفاد قدیم  که شبانه  بر پشت بام می خوابیدند از این تکنیک برای محافظت از بچه استفاده می کردند تا از پشت بام به پایین نیافتند و دستشان را با طناب به دست خود می بستند.
صبحگاهان بعد از خواندن نماز و درست کردن چایی ، چوپان رمه را کش می دهد و گماری هم مشغول کندن هیزم برای گرمای خانه است و سرانجام گوسفندان با شور و شعف و سر و صدا برای شیر دوشی و شیردادن بچه هایشان به پیلو می رسند.
کار شبانی کار بسیار پر برکت ، سخت ، و آموزنده است .
اکثرا پیامبران الهی چوپان بودند و از تربیت گوسفندان درسها آموخته اند و به تربیت انسانها رسیده اند
نگه داشتن چپ گوسفندان موجب نظارت و کنترل و رشد آنها می شوند .
گوسفند هایی که جلو هستند حرکت شان کند و گوسفندهایی که عقب هستند جلو میافتند و این کار بطور مداوم تکرار می شود و گوسفندان به طرزی زیبا به دور چوپان می چرخند.
محوریت جامعه انسانی نیز به رهبر و هدایت کننده نیاز دارد تا تعادل در روابط و مناسبت های انسانی برقرار شود.
و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون.
و برای شما شادابی و نشاط و زیبایی است هنگامی که گوسفندان را با  با خود صحرا می برید و بر می گردانید.
اینجانب نیز چند بار توفیق داشته ام تا بعنوان گماری به صحرا بروم و در زیبایی شب های کویر به تماشای ستارگان بپردازم.
موفق و موید باشید اسفادیهای عزیز
                    اسماعیل کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۱۴
محمدعلی خالقی

تصاویر زیبا اسفاد زیبا

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۲۲ ب.ظ

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۲۲
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۱۷
محمدعلی خالقی

دکتر مظفر کریمی اسفاد

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۹ ق.ظ

با سلام و احترام
ضمن گرامیداشت پنجمین  سال درگذشت  مرحوم دکتر مظفر کریمی در این فصل بهار،که برایمان خزان شده است
گرامی می داریم یاد و خاطره برادر عزیزمان را که وجودش برایمان پر از مهر و عطوفت بود.
دکتر مظفر کریمی در 1346 در روستای اسفاد منطقه زیرکوه قائنات متولد شد.
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شریعتی قائن ، سپس عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شد و در سنگرهای مختلف نظیر تخریب چی در مصاف با دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران تلاش نمود  و نیز تحصیلات عالی را در دوره لیسانس و فوق لیسانس در دانشگاه علوم پزشکی ایران و دوره دکتری را در دانشگاه علوم تحقیقات تهران طی نمود.
برخی از رزومه و سوابق کاری ایشان به شرح ذیل است.
_ طرح بیمه اجتماعی روستائیان و عشایر
-طرح بیمه های فراگیر تامین اجتماعی
-مدیر کل بیمه های اجتماعی وزارت کار تعاون رفاه.
- مدیر کل امور بیمه شدگان تامین اجتماعی.
- مدیر گروه استخدامی وزارت کار تعاون رفاه.
مسئول برنامه ششم توسعه تامین اجتماعی .
- مسئول موسسه مطالعات اجتماعی مجلس در مرکز پژوهشهای مجلس.
-پژوهشگر مرکز تحقیقات استراتژیک مصلحت نظام _ شرکت انشارات علمی فرهنگی تامین اجتماعی و موسسه فرهنگی هنری آتیه.
- نماینده سازمان ملل در اجرای طرح فقر زدایی در تامین اجتماعی.
- از بنیانگذاران معاونت درمان تامین اجتماعی.
- رئیس بیمارستان 22 بهمن نیشابور در سال 69 و 70.
- مشاور و کارشناس ارشد معاونت فنی درآمد سازمان تامین اجتماعی.
- مشاور نایب رئیس هیات مدیره سازمان تامین اجتماعی .

مشاور و کارشناس ارشد معاونت فرهنگی سازمان تامین اجتماعی.
_ عضو انجمن مددکاری اجتماعی ایران.
_ تالیف دو اثر دانشگاهی در زمینه بیمه های اجتماعی در ایران و جهان و بیمه درمان روستائیان
و سرانجام شاگرد دبیرستان شریعتی قائنات در روز سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ به لقاء الله پیوست 
حباب وار برای زیارت رخ یار سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم.

برادر عزیزم
گفتم که فراق تو نبینم دیدم
            آمد به سرم از آنچه می ترسیدم.
نوحی به هزار سال یک طوفان دید
            من نوح نی ام هزار طوفان دیدم
                       
                     از آرشیو آوای اسفاد

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۰۹
محمدعلی خالقی

پنجمین سالگرد دکتر مظفر کریمی اسفاد

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۴۹ ب.ظ

اردیبهشت ،  ماه    خزان   مظفر  است             دکتر برای بیمه  همانند یک  سر است
فرزانه ای که عمر خودش را تلاش کرد              تامین اجتماعی از این باغ ، بی بر است
از  بیمه  او  نوشت کتابی    به   روزگار              آن نکته های خوب که مانند گوهر است
با شعر خویش روح به  اسفاد می دمید               آبادی   وطن  ز  غباری  که   باور است
 آرام  در   بهشت   رضا  (ع)  آرمید  او                 نزدیک قبر  عارف نامی  که سرور است
میرزا  جواد  ، مرد  خدا    از   نوادری                 در  آسمان  معرفت  او  مثل  اختر است
 یک  شهر گریه  کرد  برای  نبودنت                  این  مرثیه  برای  غروب تو  بهتر است
در  سالگرد  رفتن  مردی  از  این دیار              چشمان  غم گرفته من باز هم  تَر  است
او  عاشق  وطن که  مثالش  ندیده ام                  روی  مزار دسته گل  یاس و احمر است
دارد" شمیم" خاطره  از  خُلق  نیک  او             هرگز نرفته قامت سروی که در براست
 
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)-  نویسنده و مدرس دانشگاه

28 اردیبهشت چهارمین سالروز عروج ملکوتی دکتر کریمی
روحش شاد و یادش ماندگار

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۴۹
محمدعلی خالقی

اسفاد چرخه رسیدن به نان تنوری

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۸ ب.ظ

به یاد نقوچ و مرور چرخه ی رسیدن به نان تنوری اسفاد
با گذشت زمان و پیشرفت صنعت و تکنولوژی ، شیوه ی زندگی مردم از سنتی به ماشینی تغییر کرده و به سرعت در مسیر صنعتی شدن به پیش می رود . در این میان زندگی کشاورزان و روستائیان نیز از این تغیرات بی نصیب نبوده و گهگاه آنان را درحسرت دستیابی به زندگی سنتی و بویژه مواد غذایی سالم و مرغوب شان می رنجاند .
در اسفاد قدیم پخت نان از تولید گندم و تهیه آرد تا رسیدن به سفره ی خانواده همه ی مراحل آن کار دست و بازوی اعضای خانواده و حاصل آن نانی سالم و بهداشتی و بدون هیچگونه اسراف و دور ریز بود. آن روزها خبری از نان خشک و کپک زده و چرخیِ نمکی نبود.
 کشاورز پس از برداشت گندم آن را در کندوهایی که آن هم ساخته دست خودشان بود ذخیره می نمود. کندو مخزنی گلی بود و از نوعی خاک قرمز که چسبندگی بسیار بالایی داشت ساخته می شد و به آن کندیک می گفتند. کندیک بیضی شکل بوده و گاهاً ظرفیتی تا نیم تن داشت که آن را ایستاده و روی سه پایه از جنس خودش ثابت می کردند. 
خاک مخصوص آن همان خاکی بود که با آن تنور درست 
می شد . استاد آن را چند روز خیسانده و خوب ورز می داد تا کندو ترک برندارد و با مهارت خاصی کندو را آماده می کرد و پس از خشک شدن از آن برای ذخیره گندم استفاده میشد.
  کندیک حکم یک سیلوی گندم را داشت این کندیکها سرِ پا و یا در دل دیوار کار گذاشته می شد. البته آن زمان به جهت چند طبقه بودن خانه ها و استفاده از تیرهای چوبی سنگین و نیز بکار بردن گل و خشت خام ، عرض دیوارها به بیش از یک متر هم می رسید . یک سرِ کندیک درب بارگیری آن بود و در سر دیگر آن شبکه ای کوچک برای تخلیه ایجاد می شد . کندیک ، گندم را سرد و بهداشتی و بدور از هرگونه رطوبت با حفظ شرایط دمائی مناسب جهت  ماندگاری عالی نگه می داشت . ولی صنعتگران سازنده ی سیلو نتوانستند با الگو برداری از نیاکان ما  این شرایط را در سیلو ایجاد‌ کنند . بعنوان مثال مشکلاتی نظیر راهیابی انواع پرندگان و حشرات و به تبع آن فضولات آنها ، نفوذ باران و گرد و خاک و رسانا بودن در برابر دمای خورشید و ... را در اغلب سیلوها می توان مشاهده کرد .
تهیه خمیر و پخت نان که کار بانوان بود با نیروی بدنی و در حرارت مستقیم آتش، کاری بسیار سخت و طاقت فرسا بود. برای تهیه ی خمیر و پخت نان مرغوب وجود خمیره (خمیر مایه) ضروری بود . خمیره همان مایه خمیر طبیعی کاملاً سالم و بهداشتی بود که از خمیر قبلی که سه الی چهار روز پیش درست شده بود لای سفره ی آردی که از تار و پود پنبه بافته می شد نگه  می داشتند . خمیر را در تغار سفالی بزرگ تهیه و پس از ورآمدن آن چانه می کردند . چانه ها را روی تخته ی مخصوصِ حمل خمیر  به مطبخ حمل می کردند. حالا نوبت شاخ کردن تنور بود. یعنی آتش کردن تنور با هیزم تا جایی که دیواره آن از شدت تافتن سفید گردد که اگر به این دمای بالا نمی رسید خمیر به تنور نمی چسبید و می افتاد . با تافتن تنور مادر آستین تنوری را به دست پوشیده و وارد سخت ترین مرحله کاری اش‌می شد‌. "اَستی تنوری" یک نوار پارچه ای پهن ، بلند و مقاوم در برابر آتش بود که آن را دور دست خود از مچ تا آرنج می پیچیدند تا دستشان از حرارت در امان باشد. مادر سر در تنوری داغ و تافته و پر از آتش می برد‌ بطوری که دست و صورتش مثل آتش تنور برافروخته میشد. بی منت خودش می سوخت تا فرزندش گرسنه نباشد . مادر اینجا هم در این شرایط سخت باز در اندیشه شاد کردن فرزندش بود و برایش نقوچ می پخت . نقوچ قرص نانی در اندازه ای خیلی کوچک بود که در خمیرش انواع روغن حیوانی ،جیزغاله ،سبزیجات ، زیره و دیگر دانه ها و ادویه های معطراستفاده می شد و برای خوشحال نمودن بچه ها می پختند.حالا که نقوچ را شناختیم بهتر است که کلوچ را هم به نسل امروزی بشناسانیم .کلوچ به نانی می گفتند که بسته به شرایط نامناسب آرد و خمیر یا دمای نامناسب تنور از دیواره ی تنور‌ جدا شده و روی آتش تنور می افتاد که قسمتی از آن می سوخت و قسمتی خام می ماند و قابل استفاده نبود . 
                                                                   ‌ ‌‌‌‌         احمدعظیمی۱۳۹۸/۱/۲۶

۱ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۰۸
محمدعلی خالقی

سرو کهنسال اسفاد

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۲۹ ب.ظ

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۲۹
محمدعلی خالقی

 

اسفاد قدیم 

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۵۲
محمدعلی خالقی

خواب شب

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ق.ظ

 

گاهی واقعیت های زندگی مثل پرده ی سینما واضح و روشن با یه فایل کامل ویدیو یی توی خواب ادم اکران میشه 

نمیدونم این خصلت رو تمام  انسانها دارن یا در بعضی افراد این موقعیت اتفاق می افتد.

یک فایل کامل از یک ویدیو   رو براتون  می‌نویسم شاید براتون ترحمی بود یا یک تلنگریی

 

دیشب با مادرم به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم 

من مادرم بودیم و حسن  و زهرا  و مادرش 

در گوشه ای  از خانه  کز کرده بودم و به  حرفها و مجلس گوش می کردم .

خانه ای بود از بافت قدیم دوطبقه 

در قسمت پایین سالن تماشا گر پلهایی زیبا و گلی  بودم 

زهرا جارویی به دست داشت و در حالی که داشت قسمت بالای خانه را جارو می کرد حسن را به پشت خود بسته بود و با مشقت زیادی او را حمل می کرد .  حسن و زهرا خواهر برادر بودند. 

بغضی عجیب گلویم را گرفته بود و یکریز در درونم مرا می فشرد . همگی زل زده بودند و مرا تماشا می کردند ولی چیزی نمی گفتند 

این ماجرا همین طور ادامه داشت و حرف های  مادر زهرا و مادرم هم تمامی نداشت .

تا این که جارو تمام شده بود و حسن  در گوشه ای نشت وبا حسرتی عجیب مرا نیم نگاهی می کرد و دوباره در خودش پنهان می شد 

بغضم دیگه داشت می ترکید و صدای در هم شکستنم هم به گوش بقیه رسید .و مفهوم نامفهومی هویدا شد . 

مادرم پرسید چی شده تو را  ؟  من که اشک از چشمانم  می بارید نمیتونستم صحبت کنم نه این که نتونم حرف بزنم بغضم اجازه حرف زدن نمی داد .حسن هم همچنان نگاه های معنی دارش کم کم واضحتر میشد  اما  در خودش خجالت هایی پوشیده  انکار می کرد .

 من هم فکر می کردم خودم را گم کرده ام با هزار بد بختی تونستم یک کلمه بگم از  مادرم پرسیدم کجا هستیم .

این که می بینم حقیقت دارد همه زدن زیر خنده یعنی چی کجا هستیم میهمانی  هستیم . خونه حسن 

سر و صورتم دریایی از اشک شده بود رفتم کنار حسن ودستشو فشردم و بغلش  کردم سکوت سرشار از ناگفته ای که حسن با نگاه معصومش داشت را شکستم و صدای گریه مو بردم بالا تا جایی که عقده دلم خالی شد و گفتم نمیتونم ببینم حسن ی که تا دیروز با هم هم بازی بودیم و در رفاقت هیچ چیز کم نگذاشتیم .

نمیتونم ببینم امروز نمیتونه دست وپا شو تکون بده ویا بیاد پیشم بشینه و درد دل کنه ومن اون گوشه بشینم وتماشاش کنم

اخه دست پاشو از دست داده بود 

دستی بر روی دوشم خورد و بلند شدم اشکامو پاک کردم ولی حق حق گریه ام امان نمی داد سکوت شب را در خود شکسته دیدم وفریاد این همه گریه و زاری دیگر در بیداریم واقعیتی نداشت. 

اما حق حق گریه بعد بیداری هم  هنوز ادامه داشت . 

خالقی اسفاد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir 

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۷
محمدعلی خالقی

ارامگاه مرحوم حاجیه عصمت غفاری اسفاد

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۵۷
محمدعلی خالقی

ارامگاه خیر انسا خالقی اسفاد

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۵۲ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۵۲
محمدعلی خالقی

ارامگاه خواجه میرزا محمد خالقی

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۴۸ ب.ظ

 

۱ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۴۸
محمدعلی خالقی

حوض مرحوم ملجی

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۳۲
محمدعلی خالقی

تصاویر بهاری نوروز 99

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۱ ب.ظ

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۱
محمدعلی خالقی

کوچه باغ اسفاد (کوچه باغ وزیر )

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۱ ب.ظ

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۵۱
محمدعلی خالقی

دعای جوشن کبیر ، خدایا مارا به بزرگی خودت ببخش

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۳۸ ب.ظ

۱ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۳۸
محمدعلی خالقی

اسفاد با کوله باری خاطره

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۵۰ ب.ظ

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۵۰
محمدعلی خالقی

esfadvatanam.blog.ir , اسفاد وطنم

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۰۷ ب.ظ

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۰۷
محمدعلی خالقی

مرحوم حاج غلام حیدر قاسمی اسفاد

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۵۰ ب.ظ

 

اسفاد قدیم 

بزرگان اسفاد

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۵۰
محمدعلی خالقی

اسفاد قدیم عکس از اقای محمد رضا خالقی اسفاد

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۲۱ ب.ظ

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۲۱
محمدعلی خالقی

سر سنگجی اسفاد

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۱۳ ب.ظ

 

این محل را اسفادیها خوب باید به یاد داشته باشند 

سر سنگجی 

سر سنگاجی پاتوق بزرگان و ریش سفیدان قلعه بود و گاهی آبدارها در انجا اتشی روشن می کردند و دفتر  تجمع  مردانی بزرگ و  به انتظار اب بند ابدارها بود . 

شبهای انتظار در اینجا برای ابیاری هنوز اهنگ طبیعتش  در گوشم  می زنگد . صدای جیر جیرکها  ،صدای مرغ شب ، صدای ابی جاری نسیم خنک بهاری و نور زیبای  ستارگان و قرص ماه قشنگ 

وقتی  شب را در خلوت زیبایی طبیعت به نظاره ی اسمان زیبا می نشستیم . دنیا در نگاهی دیگر رقم می خورد .  خداوند را در نزدیک ترین فاصله احساس می کردیم . و زندگی با زلال اب جاری  با زیبایی رنگ خدا جریان داشت . 

چه شبهایی را که بر بالین این سنگ جوله ها به صبح در انتظار  خوابیدم . 

فقط برای این لحضه هاست که تا امروز قلبم می تپد . 

 

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۳
محمدعلی خالقی

از راست اقای جواد واحدی ، محمد علی خالقی ،مهدی صادقی

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۱۰ ب.ظ

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۱۰
محمدعلی خالقی

اسفادو دوست داری ؟ بامن بیا ، حالت خوب میشه :

اسفاد قدیم با همه سادگی و کاستی هایش حسرت به دلها
گذاشته است :
*قنات سرشار از آب و تمام باغات و مزارع سرسبز بودند 
آب قنات شامل ۸ طاقه که با اعداد  ۱ تا ۸  و پسوند رَم متمایز اند و به ترتیب سر رم ،دوی رم  ... و در نهایت 
هشتِ رم خوانده می شوند و هر شبانه روز به دو طاقه ی شب وطاقه ی روز تقسیم و نوبتهای شب و روز جابجا
می شود . هرطاقه ۱۳۲سره آب داشت و یک میرتا . 
۱۲۷ سره آب سهمِ شرکا و۵ سره سهم میرتا می باشد.
میرتا تاس و سره ای داشت که آب را بین شرکا تقسیم میکرد .
او از احترام خاصی برخوردار بود وخود نیز بسیار محترم.
*تمام حوض انبارها ، مملو از آب بودند و خانه باغ ،سکونتگاه هرخانواده بود .
برق نبود و برای روشنایی چراغ مَندَوی و پی  کم کم از چراغهای نفتی اعم از گردسوز ، لمپا ، چراغ بادی ، چراغ موشی و در اوج پیشرفت ، بعضاً چراغ توری داشتند .
 برای خوراک پزی ، آتش و دیگدان بود و بعدها به چراغ والُر ، علاءالدین ، پُرمز و فرِ نفتی ارتقا یافت .
ماشین لباسشویی و پودر رختشویی نبود و خانمهای زحمتکش کنار آب روان با دست و صابونِ بیرجندی رخت می شُستند .
*دیوارها وحصارها برای حیوانات وحشی بود ومردم با هم راحت و خصوصی .
*عطر دیوار های باران خورده کاهگلی مشام هر رهگذری را نوازش  می کرد. 
*مردم دست و دل باز و رویشان گشاده و بشّاش بود.
*درختان از بار زیاده ، می شکستند و سبد های پر از میوه بود که خانه به خانه می گشت .
* تنور اکثرِ خانه ها ، هر روز روشن بود و بوی خوش نان داغ محلی در اطراف می پیچید و همسایه حداقل به همسایه نان تازه می داد .
*مردم مستقل زندگی می کردند و مایحتاج شان نتیجه ی خود آنها بود و اگر جاده هم بسته می شد، روستا تمام آنچه برای گذران اهالی نیاز بود را تولید می کرد.
*گوگله ای داشتیم وهرکسی به ازای هر گاو یک گُمارِ گوگله را به عهده میگرفت و همینطور خرگله ای .
*جوی های آب ، سیمانی نبودند و درختان مسیر آب سر به فلک کشیده ، باطراوت و پر از میوه بوده و طعم تشنگی نمی فهمیدند .
*میوه ها از نظر صاحبان اشجار برای عموم حلال بودند و انگار کلاغ ها هم این را میدانستند که از بالای درخت برای عابران گردو می انداختند.
*اسفاد ۴ کارخانه ریخته گری داشت به مالکیت آقایان : 
۱-مرحوم حاج محمد تقی عظیمی 
۲-مرحوم خواجه میرزا علی خالقی 
۳-مرحوم خواجه سعادت قلی موسائی
۴-مرحوم خواجه اسدالله اسداللهی
گفتنیست که این مالکان کارآفرین هر کدام از تهیه چوب و سوختن زغال از کوه گرفته تا کار در کارخانه و حمل با الاغ به روستاهای دوردست جهت فروش،حداقل چهل نفر کارگر داشتند .
 *بلندگو نبود ولی موءزن سالخورده با آوای نحیف و دلنشینش به موقع بالای بام اذان میگفت.
*کارت تبریک و تسلیت نبود ولی پیک محترم مان به موقع بر سر مجالس غم وشادی آماده بود شفائی و زنده تک تک خانه ها دعوت می کرد.
*دود گُلخَن حمام در آسمان نویدِپاکی و ایمان بود.
*قیژ قیژ درب چوبی سرا،نوید آمدن پدر از کشتمان بود آتشونی ها برقرار بود و در عین نبود امکانات امروزی،مردم بی نیازو سر زنده.
*ایثار،انفاق وازخود گذشتگی بیشتر بود و سالانه بر موقوفات روستا‌ افزوده می شد.
*ماشین آلات کشاورزی نبود و گاو و خرهای جُقی ، عملیات کاشت ، داشت و برداشت را به شانه می کشیدند.
*به‌موقع زمینها بنفش از گل زعفران و بامها چیده از کووتهای سبز و مخروطی شکل کنجد بود.
*اسفاد قدیم دارای چند ده حوض انبار  و کر هایی بود که آبهای وقفی در آن جاری میشد تا عموم از آن استفاده کنند.
*مدرسه های پرشور اسفاد قدیم و مدارس  خالی کنونی قابل مقایسه نیست.
*بجای کیف ، توبره بودو بجای ساک مسافرتی بقچه.
* بجای کفشهای آنچنانی چپت ،موتوری ، گالش و چبلیت بود و لباسها ،کلاه هاوجورابها تولید ملی و هنر دستان خودشان که از کرباس وپشم گوسفند درست می شد.
*وسیله ی نقلیه نبود ولی اسب و زین وخر و خورجین آماده ی سرویس دهی حتی برای راه های دور به دیگر کشورها جهت مداوای مریض،تحصیل علم و سفر حج !
*تبلیغ زندگی بهتر در تعداد فرزند نبود و در هرخانه چند بچه قد ونیم قد در کنار خانواده مشغول کار بودند نه نگران کار . *مادر ها هم دوش پدرها کار بیرون را به دوش میکشیدند.
*وجود گله های زیاد احشام و رقابت بین مراتع وجود داشت *در تابستان کشتمان قرق بود و روستا قرقبان داشت ، فردی با هیبت وشکوه و فعال و با جذبه که اکنون نه از آن گله ها ی بسیار خبری هست و نه رقابتی وجود دارد . 
*شکارچیِ گرگ گله حقِ کلّه گرگی می گرفت و حالا حکمِ زندان .
*صیادان به حکم نیاز یا تفریح گوشت شکارمی خوردند و اکنون حسرت شکار . 
*قدیم تفریحات پَل پُکَّک ، دار وقهم ، ریگ بازی و غیره بود اما الان پلی استیشن،تبلت،موبایل و تلگرام .
خلاصه بگم خوش بودیم و آرام و بی دغدغه زندگی می گذراندیم که ای کاش 《همگی را با همگان 》 داشتیم .

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۱۹
محمدعلی خالقی

یک نفر نان داشت اما او چرا دندان نداشت

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۸ ق.ظ

یک نفر کفشی به پا داشت 

یک نفر چوبی به دست پایی نداشت  

سگ برای لقمه ی نانی وفا داشت 

خر که در اخر گندم غرق بود عقلی نداشت   

ان که در اموال دنیا غرق بود  ایمان  نداشت  

    بی نوا می داشت  ایمان  او به تن پیرهن نداشت 

   یک نفر در مجمعی کیف تمسخر می گرفت 

  خنده ای می کرد بر روی رفیق  

   همچون  که خر پالان نداشت 

  حافظی قران را پندار ایمان می نوشت 

   می نوشت اما چو شیطان در عمل ظاهر نداشت 

   یک نفر نان داشت  اما 

    او چرا دندان نداشت .

     خالقی اسفاد 

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۸
محمدعلی خالقی

تصویری زیبا و خاطره انگیز اسفاد قدیم

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۲۵ ب.ظ

 

از راست حاج غلام حیدر اسدالهی خواجه میرزا حسن حسنی حاج حسین علی غفاری خواجه اباذر غفاری حاج ولی الله جعفری 

 

اسفاد قدیم 

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۲۵
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۴۳
محمدعلی خالقی

آبیاری در اسفاد قدیم ، وه بن هو

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ

 

آبیاری در اسفاد قدیم ( وه بن هو ) 

با سلام و احترام
آبیاری در اسفاد برای خودش آداب و قوانین خاصی دارد
در اسفاد قدیم زمان سهمیه آبیاری یک نفر را با استفاده از ظرفی کوچک به نام سره  اندازه گیری می کردند به این ترتیب که کاسه ای کوچک که دارای سوراخ کوچکی بود به آب می انداختند و وقتی این کاسه پر می شد یک سهم محاسبه می شد .
امروزه سره آب را با استفاده از ساعت و دقیقه  اندازه می گیرند و هر سره آب 6 دقیقه است که نیم سره برابر با سه دقیقه و چهاریک سره ، یک و نیم دقیقه است.
معمولا تقسیم آب در هر طاقه 24 ساعت، بر عهده میرآب است.
و میرآب تقریبا در محل تلاقی و تقسیم حضور دارد و آب را تحویل می دهد.
با توجه به اینکه مسیر های آبیاری و کشتزارها متفاوت است و آبیاری  ممکن است در مسیرهای مختلف و طولانی انجام بگیرد در این مواقع وقتی که  نوبت آبگیری تمام می شود با حضور در محل بستن آب و یا از طریق موبایل به نفر بعدی اعلام می گردد و آب به نفر بعدی تحویل می گردد.
اما در اسفاد قدیم که موبایل و ماشین و موتور نبود ، اسفادیها برای اعلام اینکه آبگیری تمام شده و نفر بعدی باید آب را ببندد از تکنیک صدای شغال استفاده می کردند و با ایجاد سر و صدا و گفتن  هو   هو  به نفر بعدی اعلام می کردند که آب را باید تحویل نفر بعدی شود و این فرد نیز با گفتن  هو     هو   این کار را به درستی انجام می داد.
اما نکته جالب اینجاست که وقتی صدای هو  هو  بلند می شد کلیه افرادی که در آن مسیر و وسط راه  بودند این صدا را تکرار  می کردند تا صدا به صدا برسد. و این یک همیاری و همکاری و یک احساس مسولیت و یک کار خودجوش بود و بالاخره صدا به نفر اصلی که صاحب آب بود می رسد و آب به نفر بعدی تحویل می شد.
در آبیز از این تکنیک استفاده نمی شد و آبیزی ها برای اطلاع نفر  بعدی ، با ایجاد  گرد و خاک و به باد دادن خاک نفر بعدی را مطلع می کردند
و این کار هنگام شب و در صورت نوزیدن باد و یا قرار گرفتن در باغ و درختان امکان پذیر و قابل رویت نبود.
اینکه آبیزی ها به اسفادیها شغال و اسفادیها به آبیزی ها سیخول می گویند شاید بخاطر همین موضوع است .

اما امروز با اختراع موبایل این تکنیک ها بی اثر شده است و فقط اسم و  رسم آن باقی مانده است.
                               کریمی آوای اسفاد 

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۳۸
محمدعلی خالقی

خاطرات تلخ زلزله 76 قاینات ابراهیم صادق

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ

روز بیستم اردیبهشت ماه سال 76من کلاس دوم راهنمایی بودم ظهر ساعت یازده و نیم از مدرسه برگشته بودم من و دو برادر و دو خواهر کوچیکتر از خودم داخل خونه بودیم برادران بزگتر در قاین و بیهود در مدارس شبانه روزی مشغول تحصیل بودند و خدا بیامرز پدرم و خواهر بزرگتر مان برای معالجه دست پدرم (که روز قبل از پشت بام حمام به پایین پرت شده بودن دست ایشان شکسته بود )به بیرجند رفته بودند 
ساعت دوازده بود که خدا رحمت کند مادرم از سر رمه به خانه آمده بودن و خسته و کوفته ازاینکه چند ساعتی  در زیر گرما بیرون بودند روی زمین افتاده بود و به من که از همه آن جمع حاضر در خانه بزرگتر بودم گفتند  پاشو چایی بزار منم برای اجابت امر مادر تا به آشپزخانه رسیدم یک دفعه زمین زیر پایم فقط الک میشد یهو داد زد زلزله و منو برادر کوچیک ترم رو به بیرون هدایت کردو خودش برادر دوساله و خواهر چهار پنج ساله ام را در آغوش گرفت و خواهر هفت ساله دستش را گرفت و به قصد خارج شدن از خانه بیرون می آمد که دست اجل امانش نداد😭😭😭😭😭 و درب سالن هر سه نفر را زیر گرفته و نصف زربی سقف روی در قرار گرفته بود منو داداشم داخل حیاط دراز کشیده و همدیگر رو در آغوش کشیده بودیم و مطمئن بودیم که مادرم و خواهر ها و برادر کوچکم نجات پیدا کردند😔😔😔😔😔اما وقتی از جا بلند شدیم فقط خاک و گردو غبار بود هیچی دیده نمیشد 
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
به سمت در دویدم زیر در را نگاه کردم دیدم مادرم خواهران و برادر دوساله ام رو در آغوش گرفته و تمام ضربه در را سد کرده بود که به بچه ها آسیبی نرسد 😔😔😔😔😔😔
من و برادرم هر چه سعی کردیم که در را بلند کنیم نشد که نشد مثل روز محشر شده بود هرکسی فقط و فقط به فکر خودش بود بعد از چند دقیقه ای خدا وند رحمت کنه همسایه مان کربلایی علی و همسرشان  به همراه دختر شان آمدن و کمک کردند تا در رابلند کردیم و پیکر نیمه جان مادرم رو زیر سایه درخت در حیاط مان گذاشتیم و بچه ها رو هم دختر همسایه مان که  خدا وند خیرشان بدهد سوار یه وانت کرد و به قاین بردن برای مداوا من ماندم و جنازه بی جان مادرم زیر سایه درخت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

بیستم اردیبهشت روز یتیمی ما و خاموشی چراغ خونمون بود و هر ساله یاد و خاطره  تلخ آن روز برایم مثل یک فیلم در ذهنم  اجرا میشود

خداوند همه عزیزانی که در این روز از تمام منطقه زیر کوه آسمانی شده اند قرین رحمت کنه انشاءالله به حق محمد و آل محمد

ازاینکه یاد و خاطره ای تلخ برای شما عزیزان تداعی شد معذرت خواهی  و پوزش می طلبم  

ابراهیم صادق فرزند مرحوم ملا  حسن 

۲ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۰۹
محمدعلی خالقی

ترانه های از حسینا ، چهار بیتی

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۳ ب.ظ

ستایش مینمایم من خدا را

خدائی که سزد حمد و ثنا را

من آن یکتای بی همتا پرستم

پرستم خالق عرش سما را

تورا گر قدرت دیدار حق نیست

برایت حقی از انکار حق نیست

تو که کوری نمیبینی خدا را

چرا گویی خدا و کار حق نیست

نما یادم نما یادم نما یاد

که با یاد تو میباشه دلم شاد

دلم میخوا که بدانی شب و روز

نمیباشد مرا جز آه و فریاد

شتابان میروم سوی دیاری

دیاری کاندر آن دارم نگاری

به سویش میشتابد با دو صد شوق

هر آنکو در دیاری داره یاری

چرا اهسته میایی نگارا

نمی بینی مگر این آشنا را

بیا که از سفر برگشته ام من

ببین دلدار با عهد و وفا را

نسیم صبح صادق شد نمایون

حسینا رفت بر سوی بیابون

حسینا میرود همراه گله

نگهدارش خدا در کوه و هامون

صدای دلنواز نی میانه

حسینای عزیزم کی میایه

دلو شور میزنه ای داد و بیداد

نمی دانم حسینایم کجایه

حسینا جان چقدر شیرین زبونی

مثال بلبلان نغمه خونی

نداری هیچ عیب و نقص جانا

دریغا که کمی نامهربونی

حسینا رفت و من بیچاره گشتم

به مثل آهوان آواره گشتم

صبا گر تو گذر کردی بگویش

ببر پیغام من را بسویش

نمیدانم چرا دلخونم امشو

حسینا رفت و من گریونم امشو

حسینا رفت بر کوهان پر برف

ز هجرش من چنان مجنونم امشو

حسینا کی میائی کی میائی

دلم خون شد ز هجران و جدائی

شوم مرغ و بسویت پر بگیرم

دریغا که نمیدانم کجائی

دو چشمش همچو باد و مه حسینا

قدش سرو خرامونه حسینا

به مثلش نیست توی احمد آباد

چو بلبلها غزل خونه حسینا

رفیق روزگارانم حسینا

بود نور دو چشمانم حسینا

بغیر از او بکس من دل نبندم

بود هم جان و جانانم حسینا

بگو ای مرغ خوش آواز و زیبا

خبر داری تو از حال حسینا

اگر دیدی تو او را در بیابون

بگو یارت بمانده زار و تنها

هلا ای آهوی خوش خط و خالم

حسینا میرود من چون ننالم

حسینا میرود با اشتر بور

روم من از فراقش جانب گور

الا ای قاصدک چابک سوارم

ز کرمان آمدی از پیش یارم

ز احوالش اگر داری تو پیغام

بیا بر گو که من طاقت ندارم

بقربان سرت گردم دو باره

ندونستم تو ماهی یا ستاره

بتوفیق خدا چنگت بیارم

اگر در آسمون گردی ستاره

بقرآنی که خطش بی شماره

بآقائی که تیغش ذوالفقاره

سر از بالین عشقت بر ندارم

که تا دین محمد بر قراره

خودم مست و دلم مست و تفنک مست

هزار و شش گلوله ورقدم هست

بگیرم پاکش کوه بلندی

زنم تیغ تا نفس بر قالبم هست

نگارا بی وفایی از تو شک نیست

سگی را صد وفا هست از تو یک نیست

سگی حق و نمک را میشناسد

مگر در دست من حق و نمک نیست

گل سرخ و سفید دسته دسته

میون صد حوون دل ور تو بسته

میون صد جوون شادم نکردی

دو انگشت کاغذی یادم نکردی

مگر شهر شما کاغذ گرونه

مرکب ور قلم چون زعفرونه

قلم گر نیست باشد چوب فلفل

اگر کاغذ نباشد پرده دل

عزیزم بر دلم غم میگذاری

نمک ورجای مرهم میگذاری

 نمک ورجای مرحم نیست دمساز

مرا کشتی به شهر آواره منداز

کلاغ سر سیاه بالت خلیلی

همه رو در وطن ما در غریبی

کلاغ سر سیاه بالت علم کن

بمنزل میروی یارم خبر کن

زدست دل هزارون داد و فریاد

که دل داد آبرویم پاک بر باد

اگر داد دلم با کوه بگویم

که کوه بی زبون آید بفریاد

خدایا تاب رنجورم ندارم

ز یارم طاقت دوری ندارم

ندونم این سفر کی میرسد سر

که دیگر طاقت دوری ندارم

سرت نازم خدا را یاد کردی

دل ناشاد ما را شاد کردی

اگر از عهد و پیمون ور نگردی

خریدی بنده و آزاد کردی

همه بالا نشین پایین نظر کن

کلامی با غریبون مختصر کن

اگر عاشق غریب این دیاره

غریبون را نوازش بیشتر کن

تو در لاری و من از لار سیرم

تو در ییلاق ومن در گرمسیرم

بخور از آب ییلاق نوش جونت

که من از آب ییلاق بی نصیبم

نگارم ور لب بوم اومد و رفت

دو باره ور تنم جون اومد و رفت

یکی بیدی خبر دادی به یعقوب

که یوسف سوی کعنون اومد و رفت

سر کوی بلند صد داد و بیداد

صدا بر هم زنم شیرین و فرهاد

صدا برهم زنم مردم بدونند

ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بیا بادا سر دستمال دستم

بپیش دلبر شیدای مستم

بگو دلبر سلامت میرسونه

که من از کودکی دل ور تو بستم

سلام و صد سلام ای کبک مستم

ببازی برده ئی دستمال دستم

ببازی برده ئی خوبش نگهدار

که از روز ازل دل ور تو بستم

بگو یارا که تا کی من بنالم

تو که بردی ز سر خواب و خیالم

همی افتد بجانت آتش غم

اگر روزی شنیدی شرح حالم

خوشا کرمان و آن آب و هوایش

خوشا کرمان آن سیر و صفایش

برم یاری بگیرم من در آنجا

خوشا آن دختران با وفایش

لب بوم اومدی چادر طلایی

سر و گردن بعاشق مینمایی

سرت با گردنت عیبی نداره

همون عیبی که داری بی وفائی

دم صبح است و مشغول نمازم

از این کوچه گذر کرد سرو نازم

زبونم قل هوالله را غلط گفت

خداوندا در این معنی چه سازم

خدایا دلبرم از من جدایه

نمیدانم کجایه کی میایه

اگر دانم که در چین است و ماچین

روم پیشش که غم از دل زدایه

رفیق دیشوی امشو کجایی

نهادی بر دلم داغ جدایی

اگر دونم که آخر مال مائی

بسازم قصر و ایوان طلایی

عزیزم بر دلم از غم غباره

همیشه این دلم با غم دچاره

دل من میل ور شادی نداره

خرابی میل آبادی نداره

گل سرخ و سفیدم کی میایی

بنفشه برگ بیدم کی میایی

تو گفتی گل در آید من میایم

گل عالم تموم شد کی میایی

عزیزا ترک جانان میتوان کرد

نمیتوان ترک یار مهربون کرد

دل اینجا دلبر اینجا من مسافر

سفر بی دلبرم کی میتوان کرد

سیا چشمی که دیدم دراری بید

بلی اوزن نه بید حور و پری بید

جمالش طعنه بر مهتاب میزد

دو چشمونش سهیل و مشتری بید

سحر بیدی که یار از بندر اومد

جون خوش خطی سوداگر اومد

خبر ور یار جونی میرسونید

که روشنایی بچشم دلبر اومد

فلک دیدی که سر دار غمم کرد

مرا بی خانمان و همدمم کرد

برات غم نوشت و داد بدستم

که سر گردون بدور عالمم کرد

اگر خشخاش گرده استخوانم

همون قولی که داد با تو زبونم

اگر صد دلبر جونی بگیرم

تو باشی دلبر شیرین زبونم

بلند بالا ندیدم کامی از تو

کشیدم سال و مه بدنامی از تو

کشیدم سال و ماه پایت نشستم

ندیدم بیوفا پیغامی از تو

همه یار دارن و بی یار مائیم

لباس کهنه ور بازار مائیم

همه دارن لباس کد خدایی

نمد پوش و قلندر وار مائیم

خدایا کی بشه ماهم سر آیه

صدای کفش پای دلبر آیه

بروی دیدگانم پل ببندین

که شاید یار از روی پل آیه

بگردم کوه بکوه پوزه بپوره

بگیرم پیرنی یارم بدوزد

اگر اون پیرنم یارم ندوزه

زنم آتش همه عالم بسوزه

نمیدونم که نادونم کی کرده

خودم قصاب و قربونم که کرده

خودم زندون بون پادشایم

نمیدونم به زندونم کی کرده

درخت باغ تو سبزه همیشه

خراشیدی دلم را مثل شیشه

رفیقون قدر یکدیگر بدونید

اجل سنگ است و آدم مثل شیشه

غمم غم همدمم غم مونسم غم

غمم هم صحبت و همراز و محرم

غمم با که بگم با که نشینم

مریزاد بارک الله مرحبا غم

گل خوسبو مزن طوفان به دریا

مخور غصه برای مال دنیا

مخور غصه که مردم مال دارند

که مال ور کس نمیمونه بدنیا

خوشا دنیا بغم خوردن نیرزد

دو عمر نوح یک مردن نیرزد

همین عمری که نزد ماست چون وام

طلبکار آمدن بردن نیرزد

عزیزم خدمتت را کم نکردم

زدی تیری که شونه خم نکردم

زدی تیری تو از بهر جدایی

جدایی را تو کردی من نکردم

بیا جانا که تا جانانه باشیم

یکی شمع و یکی پروانه باشیم

یکی موسی شویم اندر مناجات

یکی جارو کش میخانه باشیم

خوشا روزی که با هم مینشستیم

قلم در دست و کاغذ مینوشتیم

قلم بشکست و کاغذ ور هوا شد

مگر خط جدایی مینوشتیم

ستاره آسمان نقش زمینه

خودم انگشتر یارم نگینه

خداوندا نگینم را نگهدار

که یار اول و آخر همینه

سحرگاهان رسیدم من بکرمون

نگار آنجا نبود گشتم پریشون

اگر تا شب بیاید دلبر من

کنم جان و دلم را من بقربون

سر راهم دوتا شد وای بر من

رفیق از من جدا شد وای بر من

رفیق از من جدا شد رفت بغربت

بغربت آشنا شد وای بر من

مسلمونون زمونه مفسلم کرد

طلا بیدم بمانند مسم کرد

قبای نو ندارم تا بپوشم

قبای کهنه خوار مجلسم کرد

بیا دلبر برایم دلبری کن

چکش ور دار برایم زرگری کن

چکش ور دار برو در شهر کرمان

خودت انگشتری ما را نگین کن

خداوندا نمیتونم کشم بار

کشم بارو نرنجونم دل یار

دل کافر بحال ما بسوزه

نمی سوزه سر یک جو دل یار

مسلمانون دلم یاد از وطن کرد

نمی دونم وطن کی یاد من کرد

نمر دونم پدر بود یا برادر

خوشش باشه هر اونکه یاد من کرد

عجب رسمی است رسم آدمیزاد

که دور افتاده را کی میکنه یاد

که دور افتاده حکم مرده داره

که خاک مرده را کی میبرد باد

کسی که با کسی دل داد و دل بست

بآسونی نمیتونه کشه دست

اگر آمد شدن را ره به بندند

همون راه محبت کی توان بست

نه تو دارم نه جایم میکنه درد

نمی دونم چرا رنگم شده زرد

همه میگن که گرمای زمینه

خودم دونم که عشق نازنینه

گل سرخ و گل زرد و حنائی

بحموم میروی زودی بیائی

بحموم میروی راه تو دوره

دلم مانند آتش در تنوره

سر راحت نشینم فال گیرم

اگر قاصد بیاد احوال گیرم

اگر قاصد بیاد با حال خسته

بدستش میدهم گل دسته دسته

همیجویم من اندر زندگانی

ره صلح و صفا و مهربانی

دلم میخوا ز من ماند خدایا

بدنیا نام نیک جاودانی

جونی هم بهاری بود بگذشت

بما یک اعتباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود

که آن هم نو بهاری بود و بگذشت

دوتا کفتر بیدم هر دو خوش آواز

شووا در لونه و روزا بپرواز

الهی خیر نبیند مرد صیاد

که او تای مرا برده به شیراز

دلم بردی سزایت با خدا باد

خدا دردی بدت که بی دوا باد

خدا دردی بدت شهر غریبون

که هرجا میروی رویت سیاه باد

پری رفتی که جایت مانده خالی

بسوزم همچو کنده در بخاری

گل سرخی که تو دادی به دستم

خودت رفتی و گل ماند یادگاری

محبت کن محبت کن مرا ول

که با مهر و محبت باشدم دل

تو میدانی که با مهر و محبت

شود بسیار آسان کار مشکل

مگر دریا نهنگه این دل من

مگر شیر و پلنگ این دل من

بزن خنجر تو اندر سینه من

ببین آخر چه رنگه این دل من

اگر مهری نباشد این جهان را

محبت گر نباشد آسمان را

خلل زاید از این و آن فراوان

محبت کن محبت این و آن را

برای خاطرت رفتم به بغداد

گرفتم شیشه و از دستم افتاد

الهی شیشه گر شیشه نسازی

که راهم دور و کارم مشکل افتاد

محبت میکشد شب را پی روز

پی روز پر از نور و دل افروز

رود روز از پی شب با محبت

توزین دودرس دلداری بیاموز

چرا رنگت پرید جونم امروز

چرا غم میخوری ای یار دلسوز

چرا غم میخوری نصفت نمونده

عزیزت میرسد تا عید نوروز

ز هجرت روز من گشته شب تار

تو خندونی و من در غم گرفتار

تموم ملک کرمان را بگردی

نبینی مثل من یار وفادار

شدم پیر و ندیدم روی دلدار

به پیری پا نهادم سوی گلزار

فغان از عاشقی و ناتوانی

که آرد رنگ زردی عاقبت بار

بسوزم من بسوزم من بسوزم

لباسی بهر خود از غم بدوزم

بسوزانم جهان را ز آتش غم

اگر آه از دل خود بر فروزم

بگردم دشت و صحرا و بیابون

روم در باغ و بستان و گلستان

همیگردم بهر شهر و دیاری

پی گم گشته ام آن ماه تابان

بخون دل نوشتم من دعائی

ببندم ور پر مرغ هوائی

نویسم دلبرا خونم فدایت

فغان والامان داد از جدائی

گلی از دست من بستون و بو کن

میان هر دو زلفونت فرو کن

بیابون میروی تنها نباشی

دمی بنشین و با گل گفتگو کن

تو در بونی و من پایین بونم

تو هستی خواجه و بنده غلومم

تو آن سروی که در بستون بگردی

من آن آبم که در پایت رونم

من از ملک پدر کردم جدائی

گرفتم با غریبون آشنایی

غریبون حالت خوبی ندارند

اول مهر است و آخر بی وفائی

دو پنج روزه که یارم نیست اینجا

مگر آهو شده رفته بصحرا

بگشتم کوه و صحرا را ندیدم

یقین ماهی شده رفته بدریا

غریبی سخت مرا دلگیر داره

فلک در گردنم زنجیر داره

فلک از گردنم زنجیر ور دار

که غربت خاک دامن گیر داره

مراد من دلست و دل ربائی

زقید چشم خود بینی رهائی

گریزانم ز کبر و خودپسندی

ز بد عهدی و مکر و بی وفائی

دلم میخواد که با تو یار باشم

چو دونه در میان نار باشم

چو دونه در میان نار شیرین

چو بلبل محرم گلزار باشم

گل اندامم چرا غمگین نشستی

بکنج غم شدی در را ببستی

پری شو تو به کردی نی خوری غم

چرا خوردی، چرا توبه شکستی

به عشقت شهره شهر و دیارم

مکن ترکم،مرو صبر و قرارم

مرو جانم ، مرو آرام جانم

بغیر از تو کسی را من ندارم

از این ره میروی باور نداری

مگر عشق مرا بر سر نداری

بزیره آتش عشقت بجونم

که من میسوزم و باور نداری

خدایا یار من کو یار من کو

بشیراز میروی سوغات من کو

بشیراز میروی سوغات بفرست

سرانداز گلی با ناز بفرست

سه سال است و سه عید است و سه نوروز

بدنبال تو میگردم شب و روز

اگر امروز و فردا تو نبینم

برم در پیش استاد کفن دوز

سرم را سرسری کردی بسوزی

بحقم کافری کردی بسوزی

بدستت بود دعای مهر و جادو

من از یارم جدا کردی بسوزی

من آخر سر به صحرا میگذارم

ترا در خانه تنها میگذارم

عزیزا روز تنهائی میاندیش

چو رفتم این دلم جا میگذارم

زدستت دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم شانه ای از چوب شمشاد

که دلبر سر زنه من را کند یاد

اگر یار منی یک جو نخور غم

بده دستت به دستم خاطرت جم

نیم نامرد که بدقولی نمایم

بقرآنی که میخوانم دما دم

اگر یار منی کسرا نگو یار

اگر گویی زبونت میزند مار

پس از من گر بخواهی یار بگیری

شوی کور و نشینی پای دیوار

سرم بالا کنم مهتاب بینم

گلی خوشبو کنار آب بینم

گلی خوشبو که هیچ بوئی نداره

یکی هم مثل تو در خواب بینم

کمند بودم کمونم کرده پیری

بدست عصاکشونم کرده پیری

فلک گفتم عصائی دست گرفتی

بگفتم ناتوانم کرده پیری

دلارامم گل نارم بیامد

ببالینم پرستارم بیامد

مریضی از سرم رفت و غمم رفت

چو دلدارم چو غمخوارم بیامد

دلم دیونه بود دیونه تر شد

طبیب اومد دوا داد و بتر شد

طبیب اومد دوای عاشقی داد

دوای عاشقی خون و جگر شد

به کوه لار چوپانی کنم من

که دلبر ایه مهمانی کنم من

بگیرم قوچی از سردار قوچاق

به پیش پاش قربانی کنم من

بیا بوسه زنم رو قرص ماهت

که من میرم بدل میمونه داغت

که من میرم بیایم یا نیایم

زمرغون هوا گیرم سراغت

گلی که من فرستادم تو بو کن

میان شال قد  بندت فرو کن

بصحرا میروی تنها نباشی

قدت وا کن و با گل گفتگو کن

دلم تنگ بتنگی چشم غربال

رخم زرده بزردی کاه و دیوار

زبس که غصه خوردم از غم یار

شدم مجروح نشستم پای دیوار

دگر شب شد که دستگیرم عصا را

بگردم دور دنیای خدا را

بگردم چشمه آبی بجورم

بشورم هر دو دست بی نمک را

من آخر سر بصحرا میگذارم

تو را در خانه تنها میگذارم

عزیز از روز تنهائی میاندیش

چو رفتم این دلم جا میگذارم

گل سرخم چرا رنگت شده زرد

مگر باد خزون بر تو گذر کرد

برو باد خزون که بر نگردی

که رنگ گل انارم زرد کردی

بیا مرغ سفید خونه من

حلالت باشد آب و دونه من

بهرجا میروی منزل بگیری

بکن یاد از دل دیونه من

نگارینا نگارینا نگارا

شکستی شیشه عهد و وفا را

که من از کوچکی دل بر تو بستم

نتونستی نگه داری وفا را

بیا مرغ سفید سینه چاکم

اگر امشب نیایی من هلاکم

اگر امشب نیایی تا خروس خون

خروس خون دگر من زیر خاکم

فلک کور شی که کور کردی چراغم

تو بردی بلبل خوش خوان با غم

تو بردی بلبل و زندونی کردی

دگر بلبل نمیخونه ببا غم

خودت دور راهت هم دور منزلت دور

اگر ترکت کنم چشمم شود کور

اگر دونم که قولت پا بجایه

بامیدت بشینم تا لب گور

نمیشه و نمیشه و نمیشه

یکی هم درد من پیدا نمیشه

یکی هم درد من یوسف زلیخا

که یو سف گم شده پیدا نمیشه

بزن نی زن رفیق با وفایم

که مهمان عزیز آید برایم

بخون ای نازنین یار عزیزم

بنال ای چنگ امشو از برایم

دلم میسوزه و سوز تو داره

نوشتم نامه کس نیست تا بیاره

به ابرش میدهم ترسم بباره

به بادش میدهم ترسم نیاره

به بلبل میدهم شیرین زبونه

به قمری میدهم بارش گردنه

به ماهی میدهم میره بدریا

به آهو میدهم میره بصحرا

خداوندا دلم شیدایه امروز

که یارم دور و ناپیدایه امروز

کنار چشم مو حاصل بکارین

که آب چشم مو دریایه امروز

خوشا امشو که مهمون شمایم

کبوتر وار بر بون شمایم

ترشروئی مکن بر روی مهمون

خدا دونه که فردا شو کجایم

کمند بودم کمونم کرده پیری

بدست عصا کشونم کرده پیری

فلک گفتم عصائی دست گرفتی

بگفتم ناتوانم کرده پیری

از اینجا تا بکرمون لاله کاشتم

میون لاله ها سیبی گذاشتم

ول بالا بلندم کی میایی

رفیق روز تنگم کی میایی

مرا بردن بزندان خانه غم

بوقت مردنم شد کی میایی

بیا ای بلبل باغ دل من

که بشکفته به باغ دل گل من

گل باغم بود نامش محبت

بزن فالی بیا ای بلبل من

عجب ابری گرفته آسمان را

عجب کرده پریشان آهوان را

دعای برزگر گشته قبولت

عجب دلشاد بنمودی شبان را

غلام حلقه در گوش توام من

ولی قلب تو سخته مثل آهن

نمیدانم چرا با قلب سنگت

بدنبال توام در کوی و برزن

دلی دارم دلارامی ندارم

شهیرم من ولی نامی ندارم

بشهر دلبران و کوی جانان

غریبم خانه و بامی ندارم

نمیدانم چرا کردی درشتی

به تیر عشق خود زارم بکشتی

مسلمانی یهودی بت پرستی

چه هستی عیسوی یا زردتشتی

نمیدانم چه سازم در فراقش

من از غم میگذارم در فراقش

از آن میترسم ای پروردگارم

که جان خود ببازم در فراقش

خوش آن روزی که بینم روی لیلا

کنم بو آن گل خوشبوی لیلا

خوش آن ساعت که بنشینم کنارش

ببوسم طلعت نیکوی لیلا

گرفتارم بدرد انتظارش

اگر آیه کنم جانم ارش

شده صبرم تموم و طاقتم طاق

به کوی ما نمی افته گذارشان

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۳
محمدعلی خالقی

زلزله 1376منطقه قاینات ،اسفاد

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ب.ظ

بیست سومین سالگرد زلزله 76 زیرکوه قاینات

افسانه من

تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.

دایی دایی دایی 

با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی 

دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری 

باشه دایی فردا میام 

اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت 

شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه  قشنگ

بدوبدو  و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم  دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,

بیست و سومین فاجعه دردناک زلزله 76 را به تمامی کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم .

خالقی اسفاد 


اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۵
محمدعلی خالقی

بیستم اردیبهشت به یاد زلزله ی 1376اسفاد زیرکوه

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۱ ب.ظ

🌹تیرهای چوبی ودستان پدر فرشته نجات جانمان🌹
بیستم اردیبهشت ماه یادآور خاطره ای تلخ وغم بار برای من است 
حدود ساعت ۹صبح من در حاجی آباد خانه مرحومه خواهرم بودم و از ایشان خواستم بامن به اسفاد بیاد اما چون همسرش سر کار بود قبول نکرد و قول داد بعد از ظهر خواهد آمد
حدود ساعت ۱۲ من ویکی دیگر از اعضای خانواده داخل اتاق بودیم  که صدای مهیب همراه با تکون هایی شدید اتاق رو مانند گندم داخل الک زیرورو کرد  😢 
از جا بلند شدم که برم بیرون اما امان نداد و ساختمان بر سرمان خراب شد تیرهای چوبی سقف که ماموریت داشتند جانمان را حفظ کنند از یک سر تکیه به دیوار زدند ومابه فاصله یک متری آن روی زمین قرار داشتیم وحدود ۲۰سانتی متر خاک آوار روی دو نفرمان قرار داشت😞 چون از زندگی قطع امید کردم به قصد گفتن شهادتین دهان باز کردم اما پر از خاک شد و موفق نشدم 😤 
در مدت کوتاهی تمام مدت زندگی گذشته ام بصورت فیلمی کوتاه مرور شد- با چشم و دهان بسته اما گوش باز صدای پدر و مادر را می شنیدم که در پی پیدا کردن مان بودند🤐
بادستان خالی اما پر احساس و توانمند هر دو نفرمان رااز زیر آوار بیرون کشیدند هردو مجروح-یکی را بوسیله روفرشی به کنار جاده واز آنجا به بیمارستان تربیت حیدریه اعزام کردند -من هم با پای لنگان سری به همسایگان دور وبر زدم 🤕 صحنه ای عجیب و باور نکردنی 😨 پس از گذشت حدود ۲۰دقیقه که از زیر آوار بیرون آمده بودم به جز درختان و تیر های چوبی برق هیچ چیز سر پا نبود -به سفارش زنان همسایه اذان گفتم سپس نماز آیات خواندیم _هرکس به دنبال گم شده اش بود (پدر-مادر-فرزند) احشام داخل طویله ها همه ازبین رفته بودند -قنات خشک شده بود_جنازه ها بخاطر نبود آب و سر در گمی مردم تا فردای آن روز بر زمین ماند 
  شب هنگام پزشکی از منطقه خواف آمد وبه همراه بهیار اسفاد مجروحان حادثه رو سر پایی معالجه کرد -در آن روز انگار دنیا برای من و افرادی نظیر من به پایان رسیده بود  😶 خواهرم از آوار فرار کرده بود اما به خاطر نجات جان دختر خود و دختر برادر شوهرش به سمت  خانه بر میگردد که خشم طبیعت به هیچ کدام امان زندگی نمی دهد😭. در بیستم اردیبهشت ماه سال ۷۶ تعداد ۲۴ نفر از عزیزان مان در اسفاد به رحمت خدا رفتند (روحشان شاد) ببخشید که شاید باعث رنجش خاطر بعضی از دوستان شده باشم 
✍ قنبری✍

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۱
محمدعلی خالقی

اسفاد روستایی زیبا و دیدنی در ایران

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ق.ظ

 

winkwinkwinksurprise

 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۰
محمدعلی خالقی

http://s4.picofile.com/file/8396479800/IMG_20200508_222917_027.jpg

 

ای سرزمین من 

ایران  اسفاد 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۲
محمدعلی خالقی

هنر قالی و قالیچه . اسفاد قدیم

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۶ ق.ظ

هنر قالی و قالیچه
        با سلام و احترام
از قدیم گفته اند هنر نزد ایرانیان است و بس.
اصلا بخشی از کمالات انسان از طریق هنر تامین و نمایان می شود.
هنر بخش نهفته کمبودها و زیبایی های انسان است که با اشکال مختلف بروز می کند.
هنر قالی و قالیچه ، از دیرباز ، هنر دستان زحمت کش و انگشتان توانمند بانوان منطقه ماست.
تقریبا دستگاه قالیچه بافی در همه خانه ها وجود داشت.
تقریبا همه ما با تار و پود ، کارد، مقراض ، دستووک ، گوله ، پی دمه ، کارد، گوره نخ ، آشنا هستیم.
قالیچه گل ابری‌، گل مرغی ، گل طاووس ، کج مار و آهو، اثر هنر و تاریخ ماست.
این هنر با نقش و کتیبه یا علی، انتقال دهنده فرهنگ قوی شیعه از نسل قدیم به جدید است.
موقع تنیدن تارقالی و بریدن تاروپود معمولا گرفتن گوره و رد کردن از زیر و روی دار قالی کار بچه های سبک پا بود.
قسمت نو و کم، قالیچه که جا برای نشستن نبود خیلی جالب بود.
گاهی اوقات در بافت ، مردان و پسرها برای تنوع با آن مشغله کاری همکاری داشتند و کار کوک زدن را بلد بودند.
معمولا دار قالی افتاده، و ایستاده نبود.
قالی بافی در زمان قدیم با وجود عدم برق و روشنایی و فضای مناسب، کاری سخت بود و این کار با انگیزه و عشق و همکاری انجام می شد و موجب رونق روابط همسایه ای و فامیلی بود.
امروز این کار با وجود امکانات زیر بنایی نظیر آب ، برق ، گاز ، تلفن ، اینترنت ،نانوایی  و لوازم پیشرفته منزل که از حجم کار بانوان کاسته است ، تقریبا کمرنگ شده است.
تقریبا در یک خانواده از ۱۰ الی ۵۰ قالیچه در سال بافته می شد.
قالی و قالیچه یک برند جهانی ، یک هنر مهم و یک منبع درآمد برای خانواده هاست که مشتری های فراوان در ایران و جهان دارد.
یک خانواده با یک اقتصاد قوی و پایدار می تواند برای بالا بردن سطح درآمد و اشتغال زایی از این هنر کمک بگیرد.
این کار در انحصار بانوان نیست و در استانهای آذربایجان ، کرمان ، اصفهان ، یزد و همین منطقه خودمان ، آقایان نیز مشارکت فعال دارند.
یک کار خانگی، با امکانات و لوازم کم و در دسترس و ماندگار که می تواند به رونق و جهش تولید کمک کند.
وجود منابع انسانی و طبیعی منطقه زمینه ساز مشاغل فراوان است که ما را از بیگانگان مستقل و بی نیاز خواهد کرد.
مشاغلی نظیر باغ داری ، کشاورزی با کشت دیم و آبی، پرورش قارچ ودامداری و پرورش گاو و گوسفند و بلدرچین و شترمرغ و کبک و بوقلمون و هنر زیبای قالی و قالیچه.
یک کار در خانه ، در شهر و یا روستا ،در ایام کار و بی کاری و رکود و قرنطینه
آن هم قالی و قالیچه دست باف برای تابلوفرش ، برای فرش ، برای تزیین منازل و برای جانماز.
پایدار و برقرار باشید
                        کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۶
محمدعلی خالقی

مرحوم اقا سید محمد تقی مسجد اسفاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۵۷ ب.ظ

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۵۷
محمدعلی خالقی

فیلم حمام گوسفندان بهار 99 اسفاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۳۴ ب.ظ
۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۳۴
محمدعلی خالقی

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۵ ب.ظ
۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۵
محمدعلی خالقی

طبیعت بکر اسفاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۸ ب.ظ

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۰۸
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۷
محمدعلی خالقی

یاد مرحوم حاجیه فاطمه نظرجانی . روحش شاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۹ ق.ظ

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۹
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۵
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۱۷
محمدعلی خالقی

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۰۹
محمدعلی خالقی

ارسالی از برادر عزیز احمد محمدی اسفاد

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۵۶ ب.ظ

کاش کسی برایت گفته بود  
که پراندن گنجشک روزه را باطل میکند
و ترساندن گربه ای
و له کردن گل های روییده لای علف های سبز
و چیدن یک یاس به بهانه بوی خوش
و نامیدن سگی به نجس 
کاش کسی برایت گفته بود 
وقتی روزه ای باید حواست به گنجشک ها باشد
که نپرانی شان
و به گربه ها 
که با هیبت گام هایت نترسانی شان
و به گل های کوچک روییده در تنگناها
که له نکنی شان
و به یاس ها 
که گلوی حیاتشان را نچینی 
و به سگ های بی پناه
که اصالتشان را با واژه ای لکه دار نکنی
کاش کسی برایت از مبطلات روزه گفته بود
رساندن غبار غم به قلب دیگری
چشاندن شوری اشک به لب های دیگری
قی کردن اشتباه سال های خود به روی دیگری
و فرو کردن وجدان تن پرور در آب بی تفاوتی
و باقی ماندن بر کثیفی سنگین بی مسئولیتی
کاش کسی برایت گفته بود
نخوردن و نیاشامیدن  تنها ؛ روزه نیست..

 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۵۶
محمدعلی خالقی

مراسم مرحومه مغفوره مرضیه غلامی والده ی علی دادی

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۳۰ ب.ظ
۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۳۰
محمدعلی خالقی

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۲ ب.ظ

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۲
محمدعلی خالقی

مراسم مرحومه مغفوره مرضیه غلامی

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۱۶ ب.ظ

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۱۶
محمدعلی خالقی

بحث مراسم مربوط به اموات اسفاد

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۱۵ ق.ظ

با سلام و احترام
در بحث پذیرایی و مراسم مربوط به اموات خدمت اسفادیهای محترم عرض کنیم که
در این شرایط بیماری کورونا همه ما مشاهده کردیم که خیلی از آداب و رسوم غلط که صرفا مربوط به احترام به زنده ها هست را می توان به راحتی کنار گذاشت.
امروز یکی از مشکلات مهم جامعه ما هزینه های مربوط به اموات است جدا از کفن و دفن ، هزینه مجلس ترحیم . سوم . چهلم . سالگرد . برات . نوروزی . محرمی که این مراسم ، بعید می دانم در شرایط اموات ما تاثیرگذار باشد و این نفع آنچنانی نیست که در آن شرایط روحی دیگران نیز ببرند.
پذیرایی در مساجد. غذای ختم تقریبا اسراف است و مورد استقبال واقع نمی شود
اگر بخواهیم نگاه دینی و شرعی به موضوع داشته باشیم این موضوع اصلا مطابق با دین و شرع نیست
بعد از جنگ موته وقتی جعفر ابن ابی طالب شهید می شود پیامبر اکرم ( ص ) سه روز برای دلجویی به منزل این شهید می روند و برای خانواده اش غذا می برند و از آنها پذیرایی می کنند
خب روش اسلامی همین است.
امروز همه چیز برعکس شده ،در مراسم عروسی و شاباش که نباید پول بدهیم ، پول بر سر داماد می ریزیم و در مراسم اموات که باید با کمک های معنوی و روحی و مادی باید از یک فردی که عزیزی را از دست داده است و در آن شرایط روحی حوصله هیچ کاری را ندارد،
می رویم و می خوریم و بر می گردیم و آنها را با هزینه های سنگین رها می کنیم.
آیا همین هزینه از دست دادن یک فرد عزیز در خانواده کم هزینه ای است ؟
به همین جهت در این خصوص به محضر بزرگان اسفاد و اسفادیهای محترم جهت تصمیم گیری پیشنهاداتی ارائه می گردد.
- حذف مراسم مجلس ترحیم و یا تقلیل آن به یک روز.
_ حذف مجلس غذای ختم روز سوم.
- حذف پذیرایی های روز تدفین
- حذف مراسم سالگرد و تقلیل آن به یک پذیرایی ساده.
- حذف مراسم نوروزی . محرمی . برات و غیره.
حذف اینگونه مراسم هیچ ضرری برای هیچکس ندارد چون برای همه هست.
پیشنهاد می شود چنانچه قرار است برای اموات مان خیرات کنیم در آن ایام نباشد و به ایام دهه محرم و افطاری ماه رمضان که بسیار بسیار ثواب دارد منتقل شود.
پیشنهاد می گردد چنانچه اصرار بر هزینه است، پول این هزینه به محرومین و مساجد و کارهای خیر اختصاص یابد.
پیشنهاد می گردد صندوقی تهیه گردد که روز مجلس ترحیم  به صاحبان عزا  بصورت نقدی کمک شود البته که اگر مراسم حذف شود دیگر نیاز به این کمک هم نیست.
پیشنهاد می شود کمک و شاباش عروسی حذف و به این مراسم اختصاص داده شود.
از بزرگان اسفاد انتظار می رود مشارکت بیشتری در خصوص اینجور تصمیم گیری ها داشته باشند تا این آداب و رسوم هزینه بر حذف شود.

منتظر نظرات ارزشمندان شما بزرگان ، کلیه اعضاء گروه در این خصوص هستیم.
شایسته است چنانچه یک مسئله با اجماع عمومی و نظر بزرگان حل شد بصورت سند و مدرک محکم ثبت شود تا دوباره به هم نخورد.
با عرض پوزش از تصدیع وقت 
                        کریمی آوای اسفاد

############################################################################################################$########

 

 

با سلام 

 

 

کاملا نظرات شما بجا و شایسته است . و این عمل جز خرجی مازاد بر دوش خانواده مرحوم  نخواهد داشت . 

هر چند که این رسم در ایران ما محترم و مورد تقدیر است . اما به قول برادر عزیزمان جناب کریمی گر هزینه ای جهت اموات می خواهد انجام شود همان را به افراد نیازمند که  به خرج نان شبشان مانده اند کمک کنید . به ایتام به فقرا  به خانه ی خدا  به زلزله زدگان . بی خانه ها یا هزینه یک زوج تازه داماد . 

شاید در خانواده ای غنی  این رسم به انها شهرت و اوازه بدهدو خم به ابروی طرف نیاید .  که این باب را هم همین خانواده ها باز کرده اند . اما در  یک خانواده ضعیف این هزینه بسیار متعارف نمی باشد .  

می توانستیم بیشتر به این موضوع بپردازیم . اما این موضوع گوشی شنوا می خواهد . همان که بماند و گفت  بس است .  عقیده ها متفاوت است و به سختی تغییر می کنند . 

ممنونم از جناب کریمی به موضوع بسیار بسیار ارزشمندی اشاره فرمودید  . موفق باشید . 

 

خالقی ..

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۵
محمدعلی خالقی

ای سبزتر از سبزتر از سبز اسفاد وطنم

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۰۹ ق.ظ

تصویر ::::داوود قنبری 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۰۹
محمدعلی خالقی

اوای خروشان نبض تپنده اسفاد

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۴۷ ق.ظ

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۴۷
محمدعلی خالقی

اسفاد vatanam

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۳۸ ق.ظ

 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۳۸
محمدعلی خالقی

حمام گوسفندان

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۳۰ ب.ظ

در فصل بهار برای اصلاح پشم گوسفندان یا به اصلاح اسفادی ها بری کردن گوسفندان  قبل از بری انها را به شستشو می پردازند تا هم گوسفندان نفسی تازه کنند و هم  اصلاح پشم  به خوبی انجام شود . 

این شوق در ایام قدیم بیشتر به چشم می خورد و چند سالی ایست دیگر این امر کمرنگ شده و یا محل خود را تغییر داده است 

یادی  از ایام مرور شد . 

عالی بود 

البته من در این امور اطلاعات تکمیلی ندارم . شاید اوامر دیگری هم بر این موضوع شامل باشد  انچه که فکر یاری می کرد  به نگاشتن پرداختم 

دوستان نظراتی اگه دارند اعلام کنند . 

 

 

۱ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۳۰
محمدعلی خالقی

صف نف در اسفاد کهن

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۳۶ ب.ظ

صف نفت

با سلام و احترام
این همه شلوغی و جنب و جوش که در صف نفت اسفاد بود در عسلویه و بریتیش پترولیوم نبود.
بچه های قدیم هم در رفع مشکلات خانواده بسیار موثر بودند و مثل امروز بی تفاوت نبودند.
وقتی از مدرسه تعطیل می شدیم و تانکر های نفت را می دیدیم سریع به پدر مادر ها خبر می دادیم که نفت آمده است.
روز بعد ، صبح زود و قبل از طلوع خورشید صف طولانی گرفتن  نفت تشکیل می شد.
ظرف های کوچک و بزرگ با سر و بدون سر . بشکه . گلندهای پلاستیکی و ظروف حلبی با درب های گرد و محکم  ، داخل فرغون و یا روی زمین.
اونقدر سر و صدا بود که همه متوجه بودند که نفت آمده است.
هم زن ها مشارکت داشتند و هم مرد ها.
هر خانواده چند ظرف را با طناب و نخ به هم بسته بودند و ظروفی که نخ بسته نبود گاهی اوقات با ظروف نفر جلویی ،جلوتر می رفت.
بعلت اینکه پمپ نفت دستی بود و این کار توسط یک نفر آن هم آقای مرحوم حسن صادقی انجام می شد کار به کندی پیش می رفت و توزیع نفت گاهی اوقات دو روز طول می کشید.
البته گاهی اوقات افراد نیز در کشیدن نفت کمک می کردند تا روند کار تسریع شود و یا حداقل اون ظرف ۱۸ لیتری که سنگین بود را داخل ظروف می ریختند.
ظروف نفت به کندی و زره زره جلو می رفت و افراد در کنار ظروف می نشستند و به گپ و گفت می پرداختند . گاهی اوقات بعضی افراد می رفتند و ظهر می آمدند و جلو کشیدن ظروف را به دیگران می سپردند.
بعضی افراد نیز با سرو صدا و یا مغلطه و پارتی ،بی نوبتی می کردند.
صف نفت اسفاد با همه مشکلاتی که داشت شیرین بود .
اولین بار صف ایستادن مردم ایران  در زمان  رزم آرا بوجود آمد و امروزه نوبت گیری ها کامپیوتری شده است و یا حداقل اسامی یاداشت می شود.
به هر حال توزیع نفت در آن محیط کوچک نفتی کار سختی بود و مشکلات خاص خودش را داشت .
بوی نفت . پخش شدن نفت به لباس و سر و صورت نمونه ای از مشکلات بود.
امروز نفت جای خود را به گاز طبیعی، این انرژی راحت و پاک داده است.
امید است قدر این سرمایه های ملی و  طبیعی که سایر کشورها از آن بی بهره اند را بدانیم.
برای مرحوم آقای حسن صادقی آرزوی رحمت و رضوان الهی داریم و برای فرزندان خونگرمش نیز آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
و برای آقایان رضا اسحاقی و مهدی نظرجانی و حسن مددی نیز  که در توزیع نفت زحمات فراوانی کشیدند آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
پایدار و سربلند باشید.
                   کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۳۶
محمدعلی خالقی

تصاویری زیبا از نوروز بهاری 99

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۵ ب.ظ

 

    یه زمانی می گفتیم جاده پی قلعه و جاده ی در قلعه 

این همان جاده ی در قلعه است که امروز به همت مردم  و دهیار روستا جهت سهولت رفت وامد به پای چنار اسفالت گردید . و زیبایی خودش را دوچندان کرد .

 امروزه توریست های زیادی رو این منطقه زیبا و قشنگ به خود مجذوب کرده است که از این طبیعت بکر و زیبا استفاده می کنند  . 

 

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۵
محمدعلی خالقی

پای چنار اسفاد به انتظار ابیاری

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ب.ظ

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۵۰
محمدعلی خالقی

چهلمین روز درگذشت مرحوم مغفور حسین غلامی

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۵ ق.ظ

 

    روحش شاد 

۱ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۵
محمدعلی خالقی

مرحوم کربلایی محمد مصطفایی اسفاد

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۵۸ ب.ظ

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۵۸
محمدعلی خالقی

تصویر بهار 98 اسفاد

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۳۸
محمدعلی خالقی

تصویر عرفان خالقی

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ب.ظ

۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۳۱
محمدعلی خالقی