گندم دیم در اسفاد قدیم
تامین غذا در قدیم برای هر فرد و خانواده بسیار مشکل و پر زحمت بود . زندگی جهت بقا برای کسانی که حتی حاظر بودند یک روز پر مشقت کاری را سپری کنند در عوض لقمه نان روزمره شان محیا باشد . زندگی با فرزند و خانواده که سختی خودش را در پی داشت .
طی روایات در سالهای قبل تر نان گندم نبود و مردم با نان ارزنی و جو اوقات خودشان را می گذراندند و انقدر مهم و با ارزش بود که همان را هم در بقچه و داخل چمدانی می گذاشتند . مثل اسناد و مدارکی که امروزه ما در گاو صندوق می گذاریم
. بعدها با گذشت زمان کشت گندم و پختن نان رواج پیدا کرد . که پختن ان در تنور دایره ای شکل از (خاکی مخصوص) انجام می شد .
ان زمان موقعیت مسکونی اسفاد در قلعه قدیم بود . کشت و کار دیم در شرق اسفاد واقع در سمت چاه پایاب نزدیک به کوه سرخک و نقاط نزدیک تر انجام می شد البته گندم ابی برای کسانی که اب و زمین بیشتر داشتند در نزدیک قلعه صورت می گرفت . اما بدیل اب و باران زیاد معمولا هر ساله کشت دیم انجام می شد
مراحل کشت دیم و برداشت ان از کشت ابی سختر بود چرا که ان مسافت زیاد را باید می پیمودند و روزها و ماهها دور از خانواده در بیابانی گرم به کشت و برداشت می پرداختند .
مراحل کشت (شخم زدن ) با دستگاهی به نام اسباب که با بستن به گردن الاغ یا گاو صورت می گرفت . بیش از دو سه هکتار زمین شخم زدن با الاغ در بیابانی گرم و سوزان از گفتن تا عمل دنیای تفاوت است و برداشت ان هم با دست که واقعا کاری طاقت فرسا بود و تمام مسافت زمین نشسته انجام می شد . معمولا چند خانواده با هم متحد می شدند و با خواندن چهار بیتی و داستان و رمان هایی طولانی در پیش برد کارشان خودشان را دلداری میدادند . در کل دلها هم شادتر بود .خستگی معنایی نداشت .شاید برای برداشت گندم روزها و ماهها در بیابان شبانه روز فعالیت داشتند و سختی کار را به جان ودل می خریدند تا فرزند و خانواد شان در اسایش باشند . ولی مهربان و یکرنگ
جمع اوری گندم بعد از درو با الاغ به روستا و محل خرمنگاه برده می شد و مراحل جداسازی گندم و کاه انجام می شد و بعد به ارد کردن و دست اخر با دستان مادران زحمتکش و مهربان در تنوری خانگی تبدیل به نان می شد
محققا در مثل , زندگی دنیا به آبی ماند که از اسمانها فرو فرستادیم تا به ان باران انواع مختلف گیاه زمین از انچه ادمیان و حیوانات تغذیه کنند , بروید تا ان گاه که زمین از خرمی و سبزی به خود زیور بسته و ارایش کند و مردمش خود را بر ان قادر و متصرف پندارند . که ناگهان فرمان ما به شب یا روز در رسد و ان همه زیب و زیور زمین را دور کند .
و زمین چنان خشک شود که گو یی دیروز در ان هیچ نبوده
هر روز با صدای قوقولوی خروس و جیک جیک گنجشکان بیدار می شدم
پدر بزرگم تمام حیواناتش را اسم می گذاشت و انها را با اسمشان صدا می کرد . اسم خروسش جعفر بود .پرده ای گل دوزی شده که عکس چند عدد گل و گلدان و ایه ای از قران که در بالای ان حلالی گلدوزی شده بود را کنار می زنم پنجره ی دولنگه ی چوبی که از شرق به سمت خورشید باز می شود زنجیرش را بر میخ کوبیده دیوار اونگ می کنم
افشانی سرخ رنگ از طلوع خورشید هر روز از کوههای مشرق (کوه های بمرود )در اطرافش رنگین می شد . پشت کوه افغانستان امروزی و سرزمین ایران کهن بود .
پنجره ای دو لنگه از غرب به سمت قبله منظره زیبایی از باغستان و خانه همسایه را نمایش می دهد . نمای زیبای شاسکوه و میلاکوه بر قامت ابادی نشان قدرت و استواری سایه اش را هر روز بر ده می پوشاند
درختان بزرگ انار انجیر گردو و انگور طبیعت دل انگیزی را به رخ می کشد
تعدادی انار اونگی و داسی در شکاف دیوار آویزان است
صدای جغدی که هر روز بر روی بام بلند با صدای ناهنجار و خاص خودش گردنش را بالا و پایین می اورد .
از طبقه بالا به طبقه همکف نزدیک به ده پله گلی و شیب دار که موقع پایین امدن به تسریع می افزاید .احشام در طبقه همکف بودند و طبقه بالا نشیمن بود .
درب طویله را باز می کنم تعدادی گوسفند و گاوی با صدای نرم و مهربان سعی می کند بیرون گریزد . سطلی را بر می دارم و در ب چوبی یک لنگه باغ را که با صدای خشک قیژ قیژ در یک پاشنه می چرخد باز می کنم نگاهی به پایین و بالای کوچه می اندازم جوب ابی روان در یک متری درب باغ جاری است . و در کنار درب باغ , حوض ابی است که هر پنج روز از اب قنات سریز می شود .
تعدادی زنبور زرد لانه ای در بالای حوض تعبیه کردند و بازیگوشی کودکانه گاهی بر لانه جسارت می کند . بدنم گویا به زهر زنبور عادت کرده هر چند گاهی سر و صورتم را می گزیدند . روزی از روزها که زنبور دستم را گزیده بود پدرم دستم را می مکید و مقداری گل بر روی ان می گذاشت گرچه کودکی نامفهوم بودم و این برایم همیشه سوال بود ولی بعد از نیش زدن و چند دقیقه با گلی که بر روی زخمم می گذاشتم از درد خبری نبود .
ترجیح می دهم سطل را از جوب اب پر کنم . سطل را در جوب می گذارم سبزه های اطراف جوب به حدی زیاد است که اب را در خود گم کرده است صدای جیرجیرک و حرکت حلزونها در میان سبزه ها به چشم می خورد . سطل اب را در کنار گاو می گذارم . کمتر از دو دقیقه سطل اب پنج لیتری را با ولع تمام سر می کشید و گاهی هنوز پوزش را به علامت تشنگی به ته سطل می مالد .
ظرفی از جنس جیر لاستیک ، که قسمت وسط ان بریده شده بود را از سطل اب پر می کنم تا بعد از کاه خوردن تشنه نمانند
پدرم مقدمات دوشیدن گاو را فراهم می کند و من در ان فاصله از درخت انجیری زرد بالا می روم تا در شاخهای ان خود را سواری دهم و گاهی هم چند تا انجیر رسیده له شده را در دهانم می گذارم .
همان که در شاخهای انجیر تاب می خورم پیرمردی با فرزندش را در پایین دست می بینم که یونجهای درو شده را در خورجین گذاشته و ان را دو نفره بالای الاغ می گذارند . مقداری یونجه روی زمین را در بین بار و دو طرف خورجین پهن می کنند
پیرمردی عصا به دست در سه راهه سنگاجی کنار درخت توتی نشسته و به گذر اب می پردازد .
صدای گنجشکان و انبوهی از پرندگان به گوش می رسد . گوساله ای بازیگوش در فضای باغ بالا و پایین می پرد و تعدادی مرغ و خروس مشغول تغذیه هستند . صدای مردی سوار بر الاغ از دور دست می اید دیوار باغ به اندازه قد یک انسان از سنگ و گل و خاشاک پوشیده شده است . چند تا زن بقچه ای از لباس را بر روی سرشان حمل می کنند و در کنار جوب اب به شستن انها می پردازند . دیوار باغ و درختان برای خشک کردن لباسها مناسب ترین مکان برای پهن کردن است . بادی ملایم لباسها را تکان می دهد و تعدادی از لباس ها را بر روی زمین می اندازد .
امار جمعیت ده بیش از دویست خانوار در محیطی که قلعه نامیده می شد در مساحت سه هکتار , خانه هایی دو الی سه طبقه چسبیده به هم و فشرده زندگی می کنند کثیر انها جهت ادامه ی حیات همین روال را سپری می کنند , زندگی ارام , بدون دغدغه و نیرنگ
انجا زادگاهمان بود وطن اجدادی سرزمینی که در ان چشم به جهان گشوده ایم ولی امروز دست بی رحم سرنوشت بر ان تقدیر جدایی افکند و روزگاری نا مروت همه رو در هم پاشید .
کاش هر دل درد پنهانی نداشت خالقی اسفاد وطنم
رمان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند . مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار:صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد ........ را زمزمه می کند.
گل محمد قهرمان رمان کلیدر
صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد
صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد
صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد رفیق الداغی مرو ننه گل محمد
الداغی بی وفای ی ننه گل محمد تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد
امروز که دور دورونس ننه گل محمد اسب سیات د جاولونس ننه گل محمد
ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد
وصف شما د ایرونس ننه گل محمد عکس شما د تهرونس ننه گل محمد
کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد
کو اجاقت کو اتاقت ننه گل محمد کو برارای قولچماقت ننه گل محمد
گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد
او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد
قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد
الای بمیره قاتلت ننه گل محمد خنک ر و دل مارت ننه گل محمد

مراسم انتخاب همسر
درگذشته بعضی خانواده ها ازهمان اوایل کودکی نامزدی دختر و پسر را مطرح می کردند. معمولاً پسربچه دستمالی را برسر دختر نوزاد بسته واو را نامزد خود می نمود ودراصطلاح وی را عروس ناف بریده خود می دانست. دربعضی نقاط وقتی دختربچه ای برای سلام عید به خانه اقوام می رفت دستمال یا انگشتری به او داده و اگر والدین این هدیه را برنمی گرداندند به معنای قبولی نامزدی بود.
ولی امروزه پس ازانتخاب همسربا وساطت خویشاوندان تحقیق وبررسی انجام می شود.
معمولاً یک زن ازنزدیکان داماد نزد خانواده عروس رفته وموضوع را مطرح می کند که این مراسم را«کدخدایی»گویند. بعداً شبی را بنام«بله برون» مشخص کرده وکفش را درپای عروس نموده ویک حلقه نامزدی بنام«کلکی بعنوان نشونی» به عروس میدهند. مراسم عقد با خرید ازبازارودعوت ازتمامی دوستان وآشنایان انجام می شود.
هنگام خطبه عقد جلوی داماد قرآن، آینه، ظرف آب وزیرزانوی او یک بالشت قرارداده تا درپایان خطبه برسریکی ازمجردین بکوبد تا اوهم بختش بازشود. درمجلس زنانه همان شب قند سابی بوده وسه بارقاعد درخواست رضایت ازعروس خانم می نماید. وقتی جواب بله داده شد، مجلس سرشارازشادی گشته وهدایا تقدیم می شود.
بعضی ها همان شب و بعضی بعد ازمدتی به زیارت امام رضا(ع) رفته سپس به خانه بخت می روند. بردن داماد به خانه عروس را «سرسرو» گویند که با خواندن سوره الرحمن وصدای شبوش به صورت پیاده ویا با ماشین وصدای بوق اتومبیلها همراه است. تشریفات عروسی گذشته درسه مرحله بود. مرحله اول هیزم آوردن، مرحله دوم حنابندان، مرحله سوم عروس کشان، در مراسم هیزم آوردن چند نفرازفامیل داماد به صحرا رفته و چند بارهیزم با الاغ به ده حمل کرده، در ابتدای روستا با دهل وپسند از آنها استقبال می شد.
در مراسم حنابندان سینی حنا را با شمع تزیین نموده، پارچه سفیدی روی آن کشیده بعد اقوام عروس وداماد مقداری پول درسینی می ریزند تا عروس رضایت دهد که دست وپایش را حنا کنند. خواهریا عمه داماد دست و پای عروس، مادر یا خواهر داماد دست و پای داماد را حنا می کنند. این مراسم با ساز و دهل ورقص همراه است. درمراسم عروس کشان، حجله گاه را آماده کرده، تخت وبالشت عروس را تزیین نموده وزنهای اطراف عروس را گرفته وی را به خانه داماد می برند در مسیر راه با ذبح گوسفند و چراغهای توری حرکت نموده وقتی عروس جلوی درب منزل داماد می رسید متوقف می شد، فامیل داماد هدایایی می دادند تا عروس راضی شود.
داماد اناری به عروس داده تا برسردرب خانه زده بعد داخل می شد. وقتی ازپاکی عروس با خبرشدند شادی طنین اندازمی شد. صبح روزبعد داماد به دست بوسی خسر«پدرخانم» می رفت البته چنین مراسم دربرخی جاها رایج است. درگذشته وقتی عروس را بطرف خانه داماد می بردند درحالیکه عده ای دایره وسازودهل می زدند. صورت عروس را با پارچه توری پوشانده وعده کثیری پشت سرش حرکت نموده و یک نفرخوش صدا این اشعار را می خواند: میرود امشب عروس برخانه بختش کن مبارک مقدم وی را درآن نوخانه ای دختری خوش بخت و خوشرو میرود برحجله گاه بوده او ازبهر داماد دلبر جانانه ای بارالها زوج را خوش بخت فرما با وفا اولین فرزند عطا کن یک پسردردانه ای دربرخی جاها عروس را سواراسب یا اولاغ کرده به منزل داماد می برند. زمان بردن عروس به خانه داماد دربرخی روستاها تنگ روزولی اغلب درشب است.
فردای عروسی مراسم پاتختی برگزارمی شود. زنان به منزل داماد آمده وبا خود پول یا هدیه ای می آورند. درگذشته بعد ازعروسی تا چهل روزعروس حق بیرون رفتن ازخانه یا کارکردن را نداشت. پس ازاین مدت اقوام به خانه عروس آمده ومراسم تخت برچین انجام می شد. دراین مراسم کدبانو چارقد عروس را برداشته ومی تکاند وبرمیخی می آویخت. این زن کدبانو که مسئول عروسی بوده بعنوان یک گیسو سفید برامورعروسی نظارت دارد
به نام خدای جهان مبین خداوند خورشید و ماه نگین
خدای غنی و خدای علیم
خدای کریم و شفیع مبین
به نام خدای خزان و زمین
که دارنده مور جان قرین
خدای حمید و خدای مجید
که ملک زمین سما و امین
خداوند احسان و فرزانگی
ز جود کرم فخر مجد برین
خدای رحیم و خدای عظیم
خدای متین و خدای معین
شاعر:محمدعلی خالقی (عرفان)
مبین:اشکار , روشن
معین :اب روان
متین :درشت ,استوار
قرین :یار, همدم
برین:بالا, بالاتری
مجد:بزرگی ,بزرگواری
شعرم بیا بر نظر نقش و توان بکش
بر دردهای کهنه ام تاب و توان بکش
شاعر بخوان وصف این شعرم زحنجره
تا شعله از شعار تو بر هر دهان بکش
تعداد کارگاه اهن ریزی که قبلا هم به ذکر بیان پرداخته شده
کارگاه اهن ریزی میرزا عباس قلی قاسمی
کارگاه اهن ریزی خواجه میرزا علی خالقی
هنوز بقایای کارگاه وهمچنین بعضی از وسایل وابزار کار موجود است
کارگاه سنتی اهن ریزی خواجه سعادت قلی موسای(اسباب شخم زنی)
کارگاه آهن ریزی میرزا حسین احمدی
البته اینها تااوایل دهه 50میباشد وبعد از آن به شرح زیر است :
از بالای روستا
حاج محمداقای شهریاری خرید وفروش احشام مانند گوسفند . شتر وغیره وهمچنین دارنده اولین ماشین روستا که یه جیپ بود
حاج میرزا محمد خالقی خرید و فروش قالیچه گوسفند ,موتور ,
حاجی عباس غلامعلی زاده خرید وفروش گوسفند واولین گله دار روستا
از پی قلعه حاج محمد کلوخ قنبری گارگاه قالی بافی واولین آموزشگاه قالی بافی در روستا
حاج محمد صادق اکبری کارگاه قنادی ابتدادر منزل باغ سرای شان کوچه پی قلعه وبعد در منزل مرحوم کاظمی و بعد کربلایی محمد صادقی وبعد هم منزل حاج حسینعلی کاظمی
میرزا ابراهیم خالقی خواربار فروشی وپارچه فروشی ابتدا در منزل پی قلعه وبعد در مغازه حاج اسماعیل شمسی در قلعه
حاج عباس عابدینی بزازی دوره گرد
اقای حاج محمد نوروزی در ساخت وساز ادوات کشاورزی
اقای غلام محمد اسماعیلی خواربار فروشی در مغازه سر منزلشان
اقای خواجه اسدالله یاری خواربار فروشی روبری خانه کربلایی حیدر عابدینی که اواخر در شهرک جدید بود
ابزار کشاورزی ملا عباس عبدی ( اره , چاقو , داس و غیره)
حاج میرزا حسن حسنی آسیاب
حاجی محمد ناظر عطایی خرید وفروش ملک خودرو ,زعفران , گوسفند , شتر وگاو اولین تاجر به تمام معنا
خواجه اسماعیل شهریاری خواربار فروشی
کربلایی غلامحسن اسداللهی خواربار فروشی
حاج محمد رضا ظاهری خواربار فوشی
اقای حاج محمد کلوخ اسداللهی اولین جوشکاری ودرب وپنجره سازی
حاج غلام نبی شهریاری خواربار فروشی
موارد بالا تا اوایل دهه 70 وبعضی ها بعد ازان نیز فعال بودند
واما بعد از دهه 70تا دهه90
اقای محمد کاظمی خواربار فروشی
اقای مهدی شهریاری خواربار فروشی منزل اقای شمسی وهم اکنون در شهرک فعالیت دارند
اقای رجب قلی زاده خواربار فروشی
این چند مورد در زیر قلعه بودند واما از اواخر دهه60 که شهرک نشینی شروع شد ومردم به شهرک جدید نقل مکان کردند موارد زیر برای خدمت به همشهریان راه اندازی شد
اقای ملاحسن صادقی حمام دار نمونه ومتصدی فروش نفت وبه قدرت می توان گفت در سطح زیرکوه نمونه ای بی نظیر چون خدمت زیادی به مردم روستا نمود .
اقای حبیب شهریاری موتور سازی
اقای رضا اسحاقی جوشکاری وموتور سازی وآپاراتی
برادران شهریاری خواربار فروشی
اقای محمد تقی واحدی خواربار فروشی
اقایان نوروزی خواربار فروشی غظنفر وحاج رضا وبعد ها نیز هادی اقا هنوز هم حاج رضا در کار خرید وفروش ماشین وهادی اقا نیز ادویه مشغولند
اقایان علیپور اقا صادق واقا اسماعیل در کار خرید وفروش وتعمیر موتور سیکلت
اقای قلی زاده اولین نانوای اسفاد که به نام خانمشان بود و این نان تنوری بود که مردم سفارشاتشان را از قبل می دادند. و در مغازه میفروخت (بیشتر به مغازه غلام رضا می شناختند )
اقای محمد اقای قاسمی وحاج محمد حسن محمد حسینی نانوایی هنوز به صورت مجزا فعالیت دارند
اقای حیدر حسنی خواربار فروشی
حاج حسن ابراهیمی شرکت تعاونی روستایی وصندوق تعاون روستا (بچه خاله )
این شرحی بود بر کسبه اسفاد در چند دهه ی اخیر
نگارش , محمد رضا خالقی
با توجه به نظرات دوستان و ارتقا به زیر پرداخته می شود
…………………………………………………………………………
کارگاه قنادی حاج آقای اکبری ابتدا پی قلعه سپس منزل مرحوم کاظمی، بعد منزل مرحوم صادقی و در نهایت منزل خودشان در انتهای شهرک.
مرحوم حاج محمد نوروزی مغازه بقالی متصل به منزلشان هم داشتند که درب فلزی قرمز رنگی داشت.
پایین تر از مغازه مرحوم نوروزی مغازه حاج حسینعلی عظیمی با درب چوبی بزرگ و پایین تر از آن و روبروی منزل مرحوم ملارجب عابدینی مغازه حاج میرزا محمد، پدر اینجانب و آقای یاری، بدون هیچ فاصله ای وجود داشت که در حقیقت یک منطقه تجاری بود و متصل به محل سکونت نبود در اینجا درخت توت خمیده مرحوم کربلایی محمد ملکی هم بود که سایه خنک آن پاتوق مشتریان و آسیاب بان بود.
روبروی منزل مرحوم کربلایی حیدر(بره) مغازه آقای شهریاری که بعدها به آقای ابوذر غفاری واگذار شد از ابتکارات آقای غفاری یخچال ویترینی بود که گویا نفتی بود و نیازی به برق نداشت و کمپوت های خنک را اولین بار ایشان وارد اسفاد نمودند.
مغازه کربلایی غلامحسن اسدالهی بیشتر ظروف پلاستیکی بود و مغازه حاج محمدرضا ظاهری هم بیشتر لوازم منزل بود.
مغازه های برادران جعفری، آقای هادی یعقوبی و آقای جعفر یوسفپور هم در شهرک مربوط به دهه اخیر است و در قلعه بالایی هیچ مرکز تجاری وجود ندارد
رضا اسماعیلی
……………………………………………………………………
ماشا الله به حافظه ی آقا محمدرضا
یادمه در شهرک جدید که راه افتاد آقای محمد میری هم مدتی کنار منزلشان مغازه داشتند. همچنین بچه های دایی تون کربلایی حسینعلی قاسمی که منزلشون در مجاورت شرکت تعاونی بود.
احمد محمدی
جشن سده ازجمله جشن های سنتی ایرانیان بوده که درمیانه زمستان روزدهم بهمن که چهل روزاول زمستان یعنی چله بزرگ تمام وچله کوچک شروع شد، برگزارمی گردید. شیوه اجرای آن همانند چهارشنبه سوری بود. هریک ازخانواده ها مقداری هیزم تهیه وبرپشت بامها آتشی روشن کرده با پریدن ازروی آتش به سروروشادمانی می پرداختند. وچنین می خوانند.
آی سده، سده، سوز
آی صد روزبه غله
پنجه به نوروز
زنان بی شو،چله بدرشو
زنان شودار، به غم گرفتار
دخترون دخونه
بی شو ممونه
آی سده، سده، سوز
آی صد روز به غله
پنجه به نوروز
دختر دختری دختر
گل نیلوفری دختر
اون خال بر ابرویت
دل رو می بری دختر
دل رو می بری دختر
دختر دختری دختر
گل نیلوفری دختر
با رقص تو زیبایت
گل ریزم پیش پایت
گل ریزم پیش پایت
از روی تو گل شرمنده می شه
ببوسم روی ماهت سیر نمی شم
سر رات گل بچینم دسته دسته
تو رو شادون ببینم پیر نمی شم
دختر دختری دختر
گل نیلوفری دختر
با روی تو گل ماهت
گل پاشم رو موهایت
گل پاشم رو موهایت
شعر :خالقی
در مجلسی به اتفاق جمعی از دوستان به مناظره نشته بودیم که یکی از دوستان قرار بود در همان لحظه وارد شود . جهت خنده و مزاح به دوستان گفتم هم اکنون یکی از دوستانمان به جمعمان خواهد پیوست و همگی او را می شناسید .
پیشنهادی دارم کمی با هم خنده کنیم .
چطور است وقتی دوستمان وارد شد به او بگوییم چه شده است تو را . رنگ و روت پریده مریضی مشکلی داری
و خواهید دید که خودش را ببازد و به گفتهایمان باور شود .
وقتی وارد شد هر کداممان حرفی به او گفتیم . یکی می گفت چهره ی داغونی داری رنگ روت پریده فکر کنم مریض شدی یک دکتر برو
او اول که می گفت نه مریض نیستم بعد از چند دقیقه که گفتهایمان بر او مسر نشت . خود را در ایینه نگاهی بیانداخت و گفت راست می گید کمی رنگ و رویم پریده و بی روحم باید دکتر بروم .
وقتی که خندهایمان را به مزاح دید دوباره زنده شد و روحی تازه گرفت
انسانها نقش بزرگی در زندگی همدیگر دارند و می توانند هم جنبه مثبت داشته باشند و هم جنبه منفی
اگر بخواهیم مسافرت برویم بعضی انسانها زندگی و مسافرت ادم را خراب می کنند به هر دلیلی هوا گرم بود ما رفتیم قیمتها گرون بود جاده رو بسته بودن بچه هاتون مریض می شوند و این باعث منصرف کردن ما می شود و همین طور از جنبه مثبت خیلی ها باعث تشویق و روحیه و نشاط انسانها می شوند که زندگی شیرین و جذاب می شود
نتیجه ,,,
زود نباید تصمیم گرفت
هر حرف و سخنی را جدی نگیریم و زود عمل نباشیم
بهتر ان است با انسانهای با تجربه و بدون بخل کینه مشورت کنیم
مشکلات و زندگی خصوصی خود را با هر کسی در میان نگذاریم .
تا مطمئن نشده ایم باور نکنیم و زود عمل و زود تصمیم نباشیم
قبل از این که پشیمان شویم بهتره که مطمئن باشیم
گربه ای خبیث برای شکار هر روز تعدادی جوجه را می گرفت و انها را می خورد و شکمی از عزا در می اورد او حتی به مرغ های بزرگ هم رحم نمی کرد و با خباثت تمام انها را خفه و فرار می کرد .
روزی صاحب مرغ ها از ترس گربه انها را در قفسی بزرگ می گذارد تا از شکار گربه در امان باشد. گربه تا چشم صاحب خانه را دور می بیند خود را از شکافی کوچک وارد قفس می کند وتمام مرغها و جوجه ها را خفه می کند .
سگی از دور دست تمام ماجرا را شهود می باشد . او به گربه می گوید چرا انها را خفه می کنی و نمی خوری , تو می توانی یکی را را بگیری و بوخوری و به حق خودت قانع باشی نه اینکه تمام انها را خفه کنی و بکشی , گربه می گوید , بله حرفت کاملا درست است ولی این عمل در ذات من است و من در این عمل افریده شده ام و نمی توانم از شکارم بگذرم هر چند که سیر باشم .
این حکایت می اموزد :
که ذات در هر انسان و حیوان نهفته است
و به سختی می توان ذات هر انسان و حیوان را تغییر داد .
ودیگر می اموزد که انسان باید به حق خودش قانع باشد .
نگارش خالقی اسفاد
فریاد را شکایته
نهایت بی عاطفه
زقلب شعله می زند
زخنجری ز سینه ام
مرا که مرد زخمی ام
مرا که خود مرده ام
تبر بزن به ریشه ام
خراب کن تو خانه ام
سکوت می کنم به تو عذاب من جواب کن
بسوز تو چراغ من بگیر این تو جان من
مرا که مرد زخمی ام
مرا که خود مرده ام
تبر بزن به ریشه ام
خراب کن تو خانه ام
امید ارزو کنم
طلوع را نشان کنم
به چرخ چرخ سرنوشت
به سوز مرگ بی سرشت
شاعر خالقی اسفاد
با سلام حضور سروران و بزرگان بازدید کننده ی این رسانه , امیدوارم مطالب مندرج در وب سایت اسفاد وطنم , مورد علاقه و پسند شما قرار گرفته باشد . هرچند که فعالیت در فضای مجازی و تهیه مطالب کاری سخت و وقت گیر می باشد امیدوارم بتوانم ادامه دهنده این راه باشم .
کلیه مطالب تهیه شده در وب سایت اسفاد وطنم مطالبی برگرفته از واقعیت و اتفاقاتی از پیشینه حقیر و در رخداد حال می باشد . و مطالبی از زبان حیوانات و گیاهان وداستانهایی خیالی , اشعار و مطالبی با واقعیت اتفاق , اتفاقی که می تواند برای هر شخص در زندگی افتاده باشد و مورد تامل قرار گرفته باشد گاهی در زندگی انسانها اتفاق هایی چه خوب و چه بد انسان را رهنمود به خودارایی , خود اندیشی وخوبیت و بدیت انسانها راهنما می کند . که انسان به کارهایی که روزمره انجام می دهد به اشتباهات و خوبیات خود بیاندیشد . یا اتفاقهایی که در خواب های انسان رخداد است و انسان انها را ارتباط به اعمال خود می دارد .
مطالب تهیه شده در سایت اسفاد وطنم مطالبی شیوا و جذاب در رابطه با موضوع واقعیت ی است که رخ داده و هیچ نوع کپی یا نسخه برداری از کتیبه و یا کسی نیست .
این مطالب برای من جایی تامل الهی ایست
خداوند اشتباهات و اعمال بندگانش را به وسیله ی , بندگانش راهنمایی می کند .
امیدوارم همان طور که برای من مهم و مورد اصلاح و تجربه بعضی اعمال واقع شده برای شما هم مهم باشد و امیدوارم باعث ذره ای تامل و تحرک در بینندگان و علاقه مندان شده باشم .
دوست دارتان ,,محمد علی خالقی
کودکی جهت شکار از خانه بیرون می زند او به باغ و بستان می شتابد و پرنده های زیادی را شکار می کند .
. پرنده ای که در کنار لانه اش به مراقبت جوجه هایش می پرداخت شکار چی را می بیند که به سمت لانه او می اید . باخود می اندیشد که چه طور شکارچی را از لانه اش دور سازد . به پرواز می اید و در اسمان به رقص زیبایی می پردازد تا نظر شکارچی را به سویش جلب کند . شکارچی به سمت پرنده نشانه می گیرد و پرنده در لابلای درخت انبوهی حفظ جان می کند . شکارچی دوباره به سمت او نشانه می گیرد و پرنده لنگ لنگان سعی میکند خود را از درخت و لانه دور سازد و این حرکت را بارها بارها تکرار می کند . شکارچی به خیال پرنده زخمی به دنبالش راه می افتد . پرنده وقتی می بیند شکارچی از لانه دور شده است . ارامشی در او مطمءن می شود در اسمان به پرواز می اید و به سمت لانه اش پرواز می کند
او این خطر پر فراز و نشیب را متحمل می شود و ساعتها به گمراهی شکارچی می نشیند تا جان جوجه هایش را نجات دهد و حیاتی دیگر را تجربه می کند شکارچی که از خستگی به تنگ امده بود از شکار او منصرف می شود و از فرط تشنگی و ماندگی به استراحت می پردازد .
وقتی پرنده به لانه می رود جوجهایش را می بیند که به انتظار نشته اند و جیک جیک شادمانی سر می دهند انها را در پر و بالش می گیرد و از شوق خوشحالی و شادمانی اشک می ریزد .
……………………………………………………………………………
به سلامتی پرنده ی مادر ی که برای رهایی از ترس ساعتها در اسمان می رقصید تا نگه شکارچی را به سویش جلب کند .
به سلامتی پرنده ای که رقص و پرواز را علامت ممنوع می دانست .
به سلامتی پرنده ی مادری که برای نجات جان جوجهایش اشک می ریخت .
به سلامتی تمام مادران دنیا که برای فرزندانشان مشقت و سختی کشیده اند
به سلامتی هرچه مادره , مادر حیوان , مادر پرنده , مادر انسان
به سلامتی رفیق بی کلک مادر
نگاشت :خالقی
خنده ای تازه کنیم
ترافیک و ازدحام جمعیت بدجور آزارم می داد . به اتفاق دوستانم در ترافیکی اشفته کلافه شده بودم . که دوستم سوالی غیر منتظره از من جویا شد .
می شه بگی چه ارزویی داری ؟ بله .. ارزو دارم ماشین سخت و ضد گلوله داشته باشم که از چهار طرف دارای شمشیر و نیزهایی تیز باشد که به تن ماشین ها فرو کنم و ان قدر سنگین و لاستیک هایی بزرگ و قدرت مند داشته باشد که در همچنین ترافیکی تمام انها را له کنم و بکوبم و راهم را باز کنم و چنان سرعت داشته باشد که هیچ ماشین پلیسی نتواند من را بگیرد .
انگاه بالگردی در بالای سرم مرا دنبال خواهد کرد و صدای ماشین پلیس ها و شلیک تانک ها از هر کوچه و شهر به گوش خواهد رسید و اشفته بازاری را خواهی دید .
می توانی تصورش را در ذهنت تجسم کنی
اندکی خاموش شد و هم چنان خنده ای بلند سر داد که هنوز صدای خنده هایش در گوشم می پیچد
امروز از ان روزها سالها می گذرد و من گر چه به ارزویم نرسیده ام اما وقتی با دنیای جدید نرم افزارها و گوشیهای جدید ماشین بازی فکر می کنم می توانم تصور دنیایی که ارزویم بود را بکنم و انها را له کنم و راهم را ادامه دهم و اروزیم را به حقیقت بکشم .
امروز مرا یاد لحظه ها یی می اندازد تا یادی از دوستان و خاطره ها زنده شود
به یاد دوستان و خاطرات گذشته
جوجه و کبوتری در کنار هم با خوبی و خوشی زندگانی می گذراندند . اندک غذای باقی مانده صاحبش را می خوردند و در خیر و برکت خانه سهامی ناچیز داشتند . چند روز و ماهها می گذشت هم چنان جوجه لاغر و نحیف می شد و بر عکس کبوتر چاق و تپل و صاحبش از این موضوع سخت حزین بود
بر ان شد تا چاره ای بیاندیشد .
روزی از روزها که می خواست غذای انها را فراهم اورد از روزنه ای به انها چیره گشت تا به موضوع بپردازد . دید که کبوتر با جوجه بر سر غذا به جدال می پردازد و ان را از خوردن غذا باز می دارد و جوجه بیچاره نمی تواند از خود دفاعی انجام دهد . جوجه بیچاره که خود را ناتوان و ضعیف می بیند به شکایت کبوتر نزد خداوند می نشیند و هر ان گه که اب می نوشد سرش را به نشانه شکر و سپاس بالا می اورد و شکر خداوند می نماید و کبوتر خود خواه را نفرین می نماید اما کبوتر مغرور و خودخواه روزها و ماه ها به خوردن و خوابیدن ادامه می دهد و از یاد خداوند غافل و ناتوان است تا وزنش زیاد می شود و دیگر توان راه رفتن و پرواز کردن را ندارد .
به اتفاق , دوستی به دیدنش می اید همانکه چشمش به کبوتر چاق و تپل می افتد ان را برای ابگوشتی مناسب و لذیذ می داند و سرش را از تن جدا می کند
و ان می شود که ...
هر ان کس که شکر خداوند کند و نعمت خداوند را پاس بدارد مانند جوجه سربلند و پیروز خواهد بود و ان کس که خودخواه و مغرور باشد مانند کبوتر سرش از تنش جدا خواهد شد .
تدوین و نگاشت :محمد علی خالقی اسفاد
( کودکی به پدرش می گوید بابا نگاه کن بادبادکم میره پیش خورشید. )
روزی کودکی بادبادکش را به اسمانها نخ می داد و لذت بازی می برد . انقدر بادبادک بالا رفته بود که از چشم کودک گم شده بود . بادبادک در اوج اسمانها می رقصید و پایین دست و زمین را نگاه می کرد . از لابلای ابرها و بادها گذشت و گذشت تا به خورشید رسید . وقتی خورشید را تک و تنها دید گفت تو اینجا چه می کنی چقدر زیبا و درخشان هستی , چگونه ان همه روشنایی را از خود منتشرمی کنی که جهان به این بزرگی را منور کرده ای
با چه برق یا چه نیرویی روشن می شوی
خورشید در جوابش می گوید تو برای درک من خیلی کوچک هستی و نمی توانی مفهوم روشنایی من را بفهمی همان طور که بسیاری از مردم روی زمین به من نمی اندیشند و نمی توانند رازم را بفهمند . و واقعیت مرا درک کنند .اما همان قدر که اندکی به روشنایی من تصور کرده ای اگر زمینیان تفکر کنند به راز و قدرت من پی خواهند برد و قدرت جهان هستی را خواهند فهمید و مرا خواهی شناخت
پس اگر به زمین بازگشتی پیام مرا به زمینیان برسان و بگو که خوشید چنین می گفت , اگر یک روز نباشم در گمراهی و سیاهی خواهید بود و دیگر هیچ موجود زنده ای بر زمین نخواهد بود و همه خواهند مرد و انروز خواهید فهمید که من کیستم و از کجا امده ام . کودک نخ بادبادکش را جمع می کند تا بادبادکش را پیدا کند .همین که ان را می یابد می پرسد کجا بودی ؟بادبادک می گوید رفته بودم پیش خورشید
برگرفته از تفکر فرزندم :عرفان خالقی
تدوین و نگارش: محمد علی خالقی
روزی معلم دبیرستانمان اقای صالحی امتحان فیزیک گذاشته بود . کلاس درس مون خیلی شلوغ بود جمعا نزدیک به سی نفر می رسید سال اول دبیرستان ابیزیها , فندختی ها اسفادیها ومیراباد مختلط بودند
درس فیزیک و شیمی هم یکی از دروس بسیار سخت من بود چرا که با اشکال و فرمول هایی هندسی و دشوار همراه بود . امتحان برقرار شد . تقلب همیشه تو رگ و خونمان بود انقدر که دوست بسیار خوبم اقای اسماعیل عبدی ,,عیدی ,, به لقب اسماعیل تقلب شهرت بود .
بعد از پایان امتحان اکثرا زیر ده گرفته بودیم
من همیشه حساب و کتاب نمراتم را می کردم و اگر کم و زیاد بود شکایتم را اعلام می کردم ان روز من حساب کردم و یک هفتادو پنج صدم با احتسابی که کرده بودم بیشتر می گرفتم یعنی گرفته بودم نه و هفتاد و پنج صدم تازه خوشحال بودم که این نمره رو گرفته بودم .
یکی از دوستان فندختی از امتحان سه گرفته بود . براش حساب کردم یک بیست و پنج صدم اضافه شد . گفت الان می رم به معلم می گم , گفتم داداش بیخیال شو بیست و پنج صدم چه دردی ازت دوا می کنه ارزشی نداره رو بزنی . با چهره ای بسیار جد و اشفته و با لهجه شیرین خودش برداشت گفت :
بیست و پنج صدم هم غنیمته !!!!!
ما رو باش خوشکم زده بود
حسابی زدیم زیر خنده و این ضرب المثلی شد که امروزه بارها و بارها در جاهایی استعمال می کنم .
میهمان حبیب خداست
میهمان نقش مهمی در رزق وروزی انسان دارد
در تنگناترین شرایط میهمان به برکت خانه می افزاید
...............................................
مادری از دیار کهن که بر باورهای خویش اعتقاداتی این چنین بیان می دارد .
هنوز اهن چکشی اونگ شده روی درب چوبی را نکوبیده بودم که صدای مادر از دور دست می امد
آمدم امدم . مادر , کیستی ؟
منم مادر اشنا , درب را باز کن چقدر خلوص پاکی و مهربانی مادران قدیمی از چهره هایشان نمایان است . سلام مادر , چهره ای شاد و بشاش انگار ساعتها به انتظار کسی نشته بود .
تنهایی و انتظار , درد غریبی ایست و چه سخت است است گاهی فرزندی که با جان ودل بزرگ می شود گوهر دیدار پدر و مادرش را از خودش سلب می کند
ویا در این امر کوتاهی می کند و انگه که غم نداشته ی ان را حسرت می خورد که دیر می شود .
بفرما بفرما بنشینید . هنوز ننشسته کتریش را به علامت ابراز علاقه و محبت بر روی چراغ نفتی اش اتیش می کند . چه خبر مادر؟
دوستی همراهم بود ان را به مادر معرفی می کنم . مادر , خیلی خوش امدی میهمان حبیب خداست .خیلی خوشحال شدم . خوش امدی
خوب چه میکنی .هیچی امروز استکان چایی از دستم بر زمین افتاد و شکست به حاجی گفتم خیر است . امروز حتما میهمان داریم و این شد که شما امدی میهمان رزق و روزی انسان را زیاد می کند میهمان به برکت خانه می افزاید . میهمان حبیب خداست.
همیشه عاشق این خلوص نیت و پاکی این مادران گل هستم و ساعتها به درد دل انها می نشینم چرا که عاشق انها هستم .
وقتی دوستم زندگی ساده و بی الایش انها را می بیند مقداری پول را به نشانه بروز محبت در زیر فرش می گذارد و گفت ناقابل است مادر جان ان را از من بپذیرید . تشکر فرزندم و این اتفاق بارها و بارها برایم تجربی پخته است که در تنگنا ترین شرایط میهمان می تواند نقش مهمی در رزق و روزی انسان و برکت خانه داشته باشد .
و چقدر با قیاس دنیای حال متغییر
چرا که پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت فکرها را باید شست .
افتخارمان ان است که گاهی همشهری خویش را در شهری قریب داشته باشیم اما جایی بس تاسف واندوه باعث شرم ساری ایست . تا می بیند ماشین پشت سریش اشناست چنان گاز ماشین را می کوبد گویا گسی گازش گرفته , چرا باید این چنین باشد نمی دانم
تدوین.و نگاشت :خالقی اسفاد
هوایی نه چندان سرد دلچسب و زیبا بعد از یک برف و بوران شدید و افتابی ملایم همراه بود که به ذوب شدن برف ها ی نشته شده می پرداخت . انقدر برف بر دامنه و نوک کوهها نشسته بود و سفیدیش چشم انسان را می زد که دل هر تپنده ای رو به بیرون از خانه و گشت و گذار می کشاند. کبوترهای چاهی به زیر سقف سالن خواب گاه پناه اورده بودند و منتظر باقیمانده غذای اشپزخانه که هر روز در سطل اشغال کنار پادگان می ریختند به سو نشسته بودند ازدحام و خپلی انها به حدی بود که هیچ ترسی از انسان نداشتند . انقدر که غذای پادگان به انها ساخته بود زیر پوستشان اب جمع شده بود و تپلی انها چشم هر شکارچی رو به چشمک می اورد .
خدا از تقصیراتم بگذره من هم نه اینکه دستم به کمان همان پلخمو ,,بد نبود , اشفته بازارشان بد جوری کلافه ام کرده بود هر چند که شکار را من از ماهها قبل شروع کرده بودم و گاه گاهی شکمی از عزا در می اوردم .
ولی ان روز .......
کمان را به سوی کفتری چاهی نشان کرده بودم تا خواستم پرتاب کنم صدایی از پشت اسایشگاه به گوش رسید و بدو بدو قدم هایش کبوتر خوش شانس را به پرواز و حیاتی دوباره در اورد . چه شانسی هر موقع کمان را نشان می کردم غیر ممکن بود کبوتری از دستم قسر در بره .
چه شده است رفیق ؟ بیا انظامات ملاقاتی داری
سربازی که جانشین خودم بعد از پایان خدمت تعیین کرده بودم خوش حالی اش را گاهی این چنین ابراز می نمود . باشه حالا بگو کی هست ؟نمی دانم !
باشه برویم ببینیم کی تو این سرما اومده ملاقاتی
ساعت اداری تمام شده بود نزدیک ساعت پنج بعداظهر بود وضعیت پوششم زیاد مناسب نبود و بند پوتینم بر روی زمین ,,کشال ,,کشیده می شد . داشتم می رفتم که یکی دیگه از بچه ها گفت بابات انتظامات منتطرته
یه احساس عجیبی داشتم انقدر خوشحال بودم که از کفترهایی که شکار کرده بودم و تیر کمانم فراموش کرده بودم . با همان وضعیت خود را به انتظامات رساندم . ارشد انتظامات اومد جلو گفت برو که بابات اومده ملاقاتیت . دمت گرم من دوسال اینجا خدمت کردم هیچ پدری را در ملاقات فرزندش ندیدم حتما خیلی دوستت داره که این همه راه اومده به ملاقاتت
دو عدد کنسرو ماهی در دستانش بود و گفت این ها رو هم بابات بهمون داده گفتم نوش جانتون بوخورید .
وقتی نزدیک شدم اشک در چشمانم حلقه زد ولی خودم را نگه داشتم پدرم را بغل کردم . گفتم اینجا چه می کنید ؟ پدرم خنده ای کرد و گفت اینها چیه دستت مثل اینکه خیلی خوش می گذره خنده ام گرفت و گفتم چیکار کنم بیکاریه . کیفش را باز کرد و چهار عدد کنسرو دوعدد کنسرو ماهی و دوعدد لوبیا را برایم در پلاستیکی گذاشت . گفتم نمی خوام بابا جون
اینقدر که کنسرو ماهی خوردم حالم بد می شه اخه بچهای اشپزخانه ارادت خاصی بهمون دارن و برامون میارن خودت بوخور گفت نمی خوام اشکال نداره اگه نخواستی می دی به کسی
ازش تشکر کردم و وقتی خداحافظی کردم بغض عجیب گلویم را می فشرد به خودم یه نگاه کردم دیدم واقعا خنده دار شدم یک دستم دوعدد کفتر چاهی و یک دستم پلخمو وضعیتم که ناقص و پوتین هام هم شل و ول
احساس کردم پدرم از من خوشحال و خاطر جمع شد . چون با وضعیتی که در انتظامات و بچه های انتظامات داشتم فهمید که جام خوبه و بهم خوش می گذره . اخه هر کی میومد انتظامات برای ورود و خروج باید به صف می ایستاد و بازرسی می شد .
پدرم خاطرات سربازی اش را گاهی برایم تعریف می کرد و خیلی خدمت سربازی اش را دوست می داشت . که اگه عمری باقی بود قسمتی از خدمتش را به نگارش در می اورم .
هر چند که از نگهبانی و خورد و خوراک در امان بودم اما روزهایی تکراری و غربت ودوری پدر و مادر و فراق وطن بد جوری عذابم می داد .
ان روز تنها چیزی که بهش فکر نمی کردم دیدار پدرم بود که غیر منتظره بود .
برگشتم به اشپزخانه و جاتون خالی با بچه های اشپزخانه و بچه های دفتر منشی کنسروها رو با تعدادی کفتر پختیم و حسابی حال کردیم خیلی خوش گذشت . جاتون خالی
دفتر منشی اسفند ۱۳۸۴
مزار (به معنی زیارتگاه) ریشه در اعتقادات دینی ما ایرانیان دارد که در ایران پیش از اسلام نیز به نامهای دیگری وجود داشته است. بجز حرم امامان معصوم علیهم السلام، که کعبه عشق و ارادت شیعیان است، مکان های دیگری نیز به عنوان مزار شناخته می شود که محل دفن امامزادگان و دیگر بزرگان دین است و یا ممکن است نشانه ای از آنان داشته باشد، مانند قدمگاه حضرت امام رضا (ع) در نیشابور که نشان حضور و استقرار ایشان در آن مکان است. در مجموع مزارها بهانه ای است برای عشق ورزیدن و ابراز ارادت به بزرگان دین و راهنمایان انسان.
اگر این جمله آخر را به عنوان فلسفه مزار بپذیریم، هر مکان یا نشانه ای که ما را به یاد خدا اندازد و بهانه ای شود که با او درد دل کنیم و فرمانهای او را به خود و دیگران یادآوری نماییم، می تواند مزار باشد.
مزار آشی در اسفاد نیز از جمله این مزار هاست که محل دفن کسی نیست اما نشانه ای از قدرت خداوند است :
در شیب تند قله ای که به نام همین مزار خوانده می شود، سنگی بزرگ و کروی شکل به تنه باریک یک درخت وحشی تکیه داده و در حالی که زیر پای آن خالی بوده و هر آن می توانسته است سقوط کند، سالهاست که همان جا قرار گرفته است.
طی این سالهای طولانی، باران و برف تغییرات بسیاری در دامنه و قله این کوه و دیگر کوههای همجوار آن ایجاد کرده و زلزله های این دو دهه سنگ ها و صخره های زیادی را از بالای کوه به پایین پرت کرده است. به طوری که دهانه ابتدایی شاهرود و ادامه آن تا سنگابها و دره گلستو، کاملا با ۱۵ سال پیش متفاوت است، اما سنگ مزار همچنان بر جای خود ایستاده است.
نمی خواهم این وضعیت سنگ مزار را به مقدسات ربط دهم و مردم اسفاد هم چنین اعتقادی ندارند. اما هر چه هست، این سنگ در گذشته های نه چندان دور، بهانه ای بود تا خانواده ها را از درون منزل به دامنه کوه بکشاند. آن روزها مسافرت رفتن و زیارت امام هشتم (ع) در مشهد به آسانی امروز نبود. رفتن به مزار شاسکوه هم از عهده هرکسی ساخته نبود. مزار آشی فرصت مناسبی را فراهم می کرد که برخی درد دل ها با خدا گفته شود.
در آنجا آش نذری می پختند، دعا می خواندند، از خدا حاجت می خواستند و به درختی که تکیه گاه سنگ است، تکه پارچه ای گره می زدند تا حاجت شان برآورده شود. البته امروز دیگر مزار آشی رونق گذشته را ندارد ... بدرود تا بعد.
اسفاد قدیم
علاقه زیادی بهش داشتم بخصوص که با طعم های متفاوتی همراه بود گاهی سرد گاهی ترش گاهی شیرین در هر صورت خیلی برایم خوشمزه بود .
همیشه داخل کنسول ماشینم چند تایی ذخیره داشتم فصل زمستان معمولا بیشتر می چسبید و حس خوبی داشت چرا که دقیقه ها طول می کشید تا تموم بشه
معمولا هفته ای یکی دوبار با دوستان برنامه بیرون داشتیم استخر پارک و یا دو میدانی پارک ملت
بعد از یه خستگی سرسخت شنا یا دو میدانی خیلی حال می داد روزی طبق روال همیشه گی که در حال خوردن ابنبات چوبی بودم تحت تمسخر و ممانعت دوستانم قرار گرفتم . انها می گفتن این چیه که تو می خوری مال بچه هاست گفتم هیچ تا حالا شما خورده اید ؟گفتند نه گفتم پس حق دخالت ندارید . رفتم چند تایی از تو ماشین اوردم و بهشون گفتم برای اولین بار و اخرین بار اگه اشکالی نداره بخورید . انها شروع کردن به خوردن ولی از چشاشون می خوندم که غرورشان حاظر نیست طعم خوشش را قبول کند. و همین طور هم شد انها هیچ نگفتند من هم به خوردنم ادامه دادم و موضوع را عوض کردم .
چند روزی نگذشته بود که پارک ملت با دوستان قرار داشتم من از همه دیر تر رسیده بودم . شکلاتی با طعم نعنا از داخل ماشین برداشتم و درب ماشین را قفل کردم طبق معمول کنار دکه ی روزنامه فروشی قرار داشتیم در حالی که داشتم شکلاتم را مک می زدم بچه ها را از پشت دکه می دیدم همین که نزدیک شدم دیدم انها هم چند شکلات خریده اند و همچنان دارن می خندند و لذت می برند وقتی رسیدم گفتم این چیه دهنتون همگی نگاهی به هم کردیم و حسابی زدیم زیر خنده . گفتند فکر نمی کردیم اینقدر خوشمزه باشد دمت گرم .
برگی از خاطراتم
اگر چه موی و جان سگ حرام است
وفای نام و انسان است چه باک است
اگر فرسنگ ها حیوان بود سگ
محبت را ز سگ یک لقمه نان است
شعر :خالقی اسفاد
به حرف کسی گوش نمی دادم
همیشه دوست داشتم تنها باشم
در خلوت به سر می بردم برایم ارامش بخش بود
روزگار به سختی می گذشت
تمامی بچه ها از دستم ناراحت بودند
چون دوست داشتم تنها باشم و در دنیای خودم سیر می کردم
صدای ارام و دلنشین مرا خرسند می داشت
و مرا از تنهایی و غم و اندوه بیرون می اورد
من بودم و او تنهای تنها
موقع دلتنگی ها مو برام غصه دریا رو می گفت و مرحمی بود بر زخمهای کهنه ام
ولی اکنون نیست و خیلی ناراحتم چون شکست
واکمن خوبی بود
۵/۱/۸۴ دفتر منشی کادر ، اب یک قزوین
خالقی اسفاد برگی از دفتر خاطراتم
گاوآهن یا خیش ابزاری در کشاورزی برای کندن، زیر و رو کردن و شخم زدن زمین است که دارای تیغه یا تیغههای فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده میشود.
این ابزار با نوک تیز و برگشته به درون، سر آن به گردن گاو یا به تراکتور میبندند و با آن زمین را شخم میزنند.
گاوآهن از مهمترین ابزارهای خاک ورزی اولیه است که انواع مختلفی دارد. برخی از انواع مختلف آن عبارتند از:
گاوآهن برگردان دار
گاوآهن بشقابی
گاوآهن چیزل
گاوآهن دوار
گاوآهن زیر شکن
گاوآهنها برای شخم اولیه زمینهای کشاورزی مورد استفاده قرار میگیرند. این کار از طریق بریدن و برگرداندن لایه سطحی خاک به عمق معمولاً ۱۰ سانتیمتر الی ۴۰ سانتیمتر صورت میگیرد. هدف از شخم اولیه برآورده کردن نیازهای اولیه برای رشد گیاهان کشاورزی است. انتهای گاوآهن بایستی به وسیله کشاورز در زمین فرورود تا خاک وارونه شود
امروزه با ابزار الات کشاورزی نوین دیگر به ندرت از ان استفاده می شود
چه روزهایی خوبی بود ولی افسوس زود گذشت
سیاه چادر؛ دست بافته عشایر
سیاه چادر، به دست بافتهای بسیار ساده با موی بز جهت استفاده در سقف و دیوارهای چادر عشایر گفته میشود. عمده ماده مورد نیاز جهت بافت سیاه چادر موی بز است که از رنگ سیاه زاغ، سور و بور آن استفاده میشود.
تمامی مراحل پاکیزهسازی و ریسندگی نیز توسط مردان و زنان بومی به انجام میرسد. عمده محصول تولیدی این رشته تختههای سیاه چادر است که جهت تهیه چادر عشایری با اندازههای مختلف، تعدادی از آنها را به هم متصل میکنند.
این تختهها به طول تقریبی هشت تا ده متر و عرض یک متربافته شده و به صورت ساده و کاملاّ سیاه رنگ است. برخی افراد برای ایجاد تمایز بین سیاه چادر خود در حین بافت بر روی این تختهها با نخ سفید پنبهای نقشهای سادهای ایجاد میکنند.
ابزار مورد استفاده در سیاه چادربافی بسیار ساده و ابتدایی و شامل؛ دار افقی، شانه، دَستَک و پاکی است. در حال حاضر بافت سیاه چادر توسط ساکنین روستاهایی چون سِیدال و میغان در شهرستان نهبندان و طوایف عشایری شهرستانهای سربیشه، قاینات، سرایان و... صورت میپذیرد و از این طریق امرار معاش می کنند.
فضایی کاملا سنتی دارای چند عدد چوب محافظ که از داخل زیر چادر قرار می گیرد و از دیواره های بیرون به زمین میخ کوب می شود . کاملا ساده و اسان که در هر شرایط می توان ان را پابر جا و یا حمل نمود .
گبه؛ هنری زنانه است که نیز همانند قالی زیرانداز گرهدار و دست بافی است که قدمت آن به لحاظ نیاز اجتماعی جوامع بشری، امکان سریع نقل و انتقال و به ویژه بافت ذهنی نقوش آن به قبل از تولید قالی برمیگردد.
این دستبافته ازقالی کوچکتر و تراکم بافت کمتری داشته و بر روی دارهای زمینی و به ابعاد تقریبی ۲۰۰*۱۰۰ و ۲۰۰*۱۲۰ سانتیمتر تولید میشود.
ابزار و تجهیزات بافت گبه همانند قالی است. جنس تار و پود قالیچههای مرغوب اکثراً از پشم و نوع گره مورد استفاده بیشتر تُرکی است.
طرحهایی نظیر، کاجی، گلدانی، سجاده ای، گُل مرغی، گل ابری، گل کشمیری، فَتحُ اللهخانی، گل آیینه، زوزَنی، پادراز، مَدَدخانی،گل کاشان و نقوش حیوانات از جمله پلنگ، طاووس ، شتر از نقشههای معروف گبههای خراسانجنوبی هستند.
از طرحهای رایج در حاشیه این دست بافته نیز میتوان به «چِنگ چِهِل مرغ» و «یا علی» اشاره د. تولید انبوه این دستبافته در شهرستان زیرکوه و روستاهای تابعه آن شامل؛ حاجی آباد، آبیز، فَندُخت، اِسفاد، بهمن آباد و اِستِند است، اما در شهرستانهای دیگر استان از جمله سربیشه، خوسف (روستای هدف گردشگری خور)، نهبندان، قاینات (بویژه شهر اِسفِدِن وروستاهای کُرغُند، تیغاب وگَرماب)، صورت می گیرد
سالها پیش سرزمن ما جولانگاه اشرار و متجاوزینی شده بود که گاه و بیگاه از مرزهای شرقی و به صورت غیر قانونی وارد این سرزمین می شدند و اقدام به تجارت مواد و شرارت می نمودند . جرات و جسارتشان به حدی رسیده بود که دیگر حضورشان در مناطق مرزی احساس نمی شد بلکه در شهرهایی مثل کاشمر و سبزوار و .... نیز آوازه حضور و شرارتشان به گوش می رسید.
در این میان گروهی ۸ نفره از این اشرار به سرکردگی شخصی به نام نظیرخان و با انبوهی از سلاحهای اتوماتیک به قصد شرارت وارد زیرکوه می شوند . اما مقر استقرار این گروه در کوههای محمد آباد بلافاصله مورد شناسایی قرار می گیرد و عملیات دلاورانه جان برکفان نیروی انتظامی و چریک های محلی آغاز می شود. به جهت پناه گرفتن اشرار بر قله ای بلند و دارای سنگ های بزرگ و اشراف آنان بر پایین دست غلبه بر آنها کار چندان ساده ای نبود .علاوه بر اینکه اشرار مجهز به تیربار گرینف - سمینوف - آرپی جی و.... بودند و مهمات قابل ملاحظه ای هم همراه داشتند. اما آنچه آنروز حسابی به چشم می آمد علاوه بر دلاور مردی جان برکفان نیروی انتظامی جرات و جسارت چریک های محلی بود که با شناخت کاملی که از منطقه داشتند سر انجام تیر خلاص را بر پیشانی سرکرده این گروه که بر پشت تیربار نشسته بود شلیک کردند .
جسد نظیر خان بر بلندای همان قله دفن شد و هنوز پس از گذشت ۱۰ سال وقتی از آنجا عبور می کنم صدای نعره های نظیر خان در گوشم می پیچد اما امروز فقط چیزی که از این هیبت متجاوز باقی مانده است شال افغانیش است که هنوز از زیر خاکها به چشم میخورد
درگذشت نابهنگام مرحوم کربلایی میرزا عبدالجواد آخوندی را تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم مغفرت الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندیم.
روحش شاد
این روزها گاهی
حس غریبی در درونم سخت می گنجد
حس می کنم تنهام
حس می کنم هر شب خودم را با خود اویزم
چنگ می زنم بر صورت ایینه و دیوار
دیدارهای مملو از دل سنگ
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیدارها دیوار می سازند
هر شب که می خوابم
در لابلای هاله ای ابری
در اسمانی صاف
در اسمانی پاک
در رختخوابی نرم
پرواز را من ارزو دارم
ایا در این غربت
ایا در این وحشت
ایا در این دیوار
ایا در این دیدار هفت تا سنگ
ایا که این پرواز را ممنوع می بایست
خالقی عرفان
خورشید می تابد
خورشید می تابد ز لای برگ ها تیز
بوی نسیم و لاله و سرو چمن نیست
پاییز می اید
در زیر پایم خش خش برگ های بی جان
افتاده اند بر پیکر تقدیر طوفان
حس غریبی از درختان و زمین است
پاییز می خواهد درختان را بخواباند دوباره
ای اسمان ای ابرها
لطفا همه هیس
خالقی (عرفان)
«ای کسانی که از آب و گِل آفریده شده اید، ای غفلت پیشگان مغرور و مست به آن چیزی که بر شما حرام شده است، توجهی نمی کنید. آیا فرقی میان آلودگی و ناپاکی نیست؟ و میان حوریان خوش خویی که از دروغ بدورند و بدون ملال و خشم برای انسان ماندگارند و بکارت شان پیوسته ثابت است، آرام تر از کف و شیرین تر از عسل در میان بستری معلق در امواج متلاطم دریای شراب و عسل که پایانی ندارد. این سلطه ای ناتمام و نعمتی جاودانگی و دائم است. جهان در اختیار خداوند حکیم و باقی است، پاک است خداوندی که آفریننده روشنایی هاست.»
رمز و رازهایی از یک آیه که به قله قرآن شهرت دارد!
در این مطلب شما را با رمز و رازهایی از یک آیه که به قله قرآن مشهور است آشنا میکنیم.

آموزه های آیه 255 سوره بقره
* آیه
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ
* ترجمه
اللّه، که جز او معبودى نیست، زنده و برپادارنده است. نه خوابى سبک او را فرا گیرد و نه خوابى سنگین. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند. گذشته و آینده آنان را مى داند. و به چیزى از علم او احاطه پیدا نمى کنند مگر به مقدارى که او بخواهد. کرسى (علم و قدرت) او آسمان ها و زمین را در برگرفته و نگهدارى آن دو بر او سنگین نیست و او والا و بزرگ است.
* نکته ها
به مناسبت وجود کلمه ى «کرسى» در آیه، رسول اکرم صلى الله علیه وآله این آیه «آیت الکرسى» نامید. در روایات شیعه و سنى آمده است که این آیه به منزله ى قلّه قرآن است و بزرگترین مقام را در میان آیات دارد. همچنین نسبت به تلاوت این آیه سفارش بسیار شده است، از على علیه السلام نقل کرده اند که فرمود: بعد از شنیدن فضیلت این آیه، شبى بر من نگذشت، مگر آنکه آیة الکرسى را خوانده باشم.
در این آیه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است. به همین سبب آیة الکرسى را شعار و پیام توحید دانسته اند. هر چند در قرآن بارها شعار توحید با بیانات گوناگون مطرح شده است، مانند: «لااله الاّ اللّه» ، «لااله الاّ هو» ، «لااله الاّ انت» ، «لااله الاّ انَا» ، ولى در هیچ کدام آنها مثل آیة الکرسى در کنار شعار توحید، صفات خداوند مطرح نشده است.
سروده هایم که برای اسفاد سروده شده است تقدیم می نمایم.
زادگاهم خدا نگهدارت
دل ما زیر خط پرگارت
ما همیشه به یاد تو هستیم
گرچه از نان تو نظر بستیم
ابر و باران همیشه مال تو
بهترین آب، خوش به حال تو
عالمانی بنام داری تو
هرچه خوبی تمام داری تو
ای زمین همیشه حاصلخیز
کمرت راست کن کمی برخیز
خیز و بنگر دوباره جان داری
در تن خسته هم توان داری
مرتضی گفت قصه
اسفاد
قصه گل و شاخه شمشاد
…………………………………………………………………………………
سلامی بر گل زیبای اسفاد گروه ناب وخوش آوای اسفاد
دلم در پیش خورشید است بنگر سر شاسکوه، در بالای اسفاد
سفر کردم به شهرهای زیادی نبوده هیچ یک، همتای اسفاد
به یاد روستا دل تازه دارم دل من عاشق و شیدای اسفاد
صفا و خوبی مردم فراوان نباشد مردمی همتای اسفاد
ببین گلدسته های مسجدش را اذان دل کش آقای اسفاد
ندارد طرقبه حسن و جمالی به پیش منظر زیبای اسفاد
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم
نگاهی گذرا بر کوچه های دهه ی ۵۰ اسفاد(قسمت دوم)
روبروی مغازه ی ایشان مغازه ی برادران عظیمی بود.مرحوم حاج محمد امین و حاج حسینعلی عظیمی.آنها برای سالهای متمادی صمیمانه،بطور مشارکتی و بدون هیچگونه تقسیم اراضی و املاک پدری با هم زندگی کردند.حاج محمدامین مسوول فروش مغازه،پیشبرد کارهای کشاورزی،تهیه نیروی کار و حاج حسینعلی عظیمی که با عنوان یک تاجر در میان مردم روستاهای اطراف معروف بودند محصولات عمده کشاورزی بویژه پنبه،ارزن،زعفران،قالیچه و سایر محصولات و اجناس مردم اسفاد و روستاهای همجوار راخریداری و بصورت عمده به تاجران قاین و بیرجند،مثل آقایان ریاسی وثابتی و اذانی می فروختند،ایشان در زمانی که وسیله نقلیه در منطقه نبود با دوچرخه به روستاهای اطراف می رفتند و مازاد محصولات آنها را خریداری و افرادی را با الاغ برای انتقال به اسفاد به کار می گماردند.ایشان بر مغازه و کار کشاورزی هم نظارت مستقیم داشتند.در مغازه با نظارت بر فروش و تقاضا،اجناس مورد نیاز را از بیرجند وقاین تهیه می کردند.مغازه ایشان با شش پله ارتفاع بر کوچه مشرف بود و زیر زمین آن انباری مغازه بود.دراین مغازه انواع کفش گالش،چکمه،چبلیت و دمپایی،لوازم خانه،روغن چراغ(در آن زمانها به نفت،روغن چراغ می گفتند.)لامپِ انواع چراغ دستی،گردسوز و لمپا،طلق چراغ ، لوازم التحریر،لوازم خرازی از قبیل انواع تیته یا قرقره ی نخ،انواع جوهر نخ رنگ کنی،نخ دمسه در رنگهای مختلف،سنجاق قفلی،سوزن خیاطی،چوری،موزنک،انواع مواد غذایی از قبیل روغن نباتی شاهپسند ،قندکلّه ،آبنبات،کاغذپیچیده(شکلات) نبات شاخ،گز،شکلاتِ قلمی،خرما،نخود،کشمش و سایر تنقلات و انواع تخم و توشه کشاورزی بفروش می رسید،نکته ی خاصِ قابل ذکر در این مغازه این بود که در آن فروشنده یک چرتکه و یک ترازوی دو کفه ای داشت که کفه هایش هر یک با سه زنجیر بلند به شاهنگ ودر نهایت به سقف مغازه آویزان شده بود،این هم یک دکور سنتی خاص بود و هم لوازم اولیه ی یک فروشگاه،که جلوه ی زیبا و شگفت انگیزی به مغازه می داد و نظر بینندگان را به خود جلب می کرد .
این مغازه بعدها با همکاری دو متصدی فعال و مثبت اندیش درحیطه ی جوانان و دانش آموزان،آقایان حاج محمدعلی فردوسی وحاج محمد عبدی به کتابخانه و انجمن اسلامی دانش آموزان اسفاد تغییر کاربری داد.
در این محله سه - چهار پاتوق دیگر هم بود که در فصل سرما رونق بیشتری داشت.یکی دستکش یا جوراب پشمی می بافت،یکی برای دامها شلغم ریز می کرد،یک گروه ریسمان مویی می بافت و یکی هم می دیدی سر در لاک خودش با جِلک خود نخ می ریسد و هر عابری را مبهوت هنر زیبا و چرخش آرام و بیصدای این فرفره ی خود می کند، یا می دیدی مادر سالخورده ای جلوی سابادی گِلی،کنارِ هاله ای از ابر سفید ِ پنبه اش نشسته و با چرخ زیبایش،حلّاجی می کند و پسرکی که غرق در بحر چرخش و صدای گوش نواز جریک جریک چرخ حلاجی است و یا می دیدی دخترکی بر لب جوی،که دو تاس در دست دارد و با آب زلال و نقره ای مشغول ورشستن دانه های ماش می باشد،دنیای قشنگی بود ، زندگی آرام و بی دغدغه پیش می رفت.کم کم به درب قلعه میرسیم.اینجا حوض بزرگی است با دو تخت سیمانی در دو طرفش که تابستانها سایه ی خنکش پاتوق استراحت و قطاربازی اهالی بود.جلوی این حوض یک سنگ بزرگ بود که روی آن را کاسه مانند کنده بودند و برای حیوانات در آن آب می ریختند.کار سنتی قابل تقدیری بود وبه آن سنگَو می گفتند.در سه طرف این حوض سه مغازه بود .روبرو ، مغازه آقای میرزا ابراهیم خالقی که بعدها به آقای ظاهری واگذار شد،سمت چپ آن مغازه فرزندان مرحوم ملامحمدتقی قلیزاده و سمت راست آن مغازه آقای اسفاد بود،مرحوم کربلایی سید محمدتقی موسوی ،مردی باتقوا،پرهیزگار ،بی آزار و قاری قرآن که برایش طلب مغفرت داریم. بعد از این حوض یک بنا سقابه بود وکنار آن یک باب مسجد،که بعد از تخریب و فرسایش آن که اسفاد هم مدرسه نداشت مدتی بجای مدرسه از آن استفاده می شد و مسجدی جدید در چندین متر بالاتر ساخته شد تا اینکه در زلزله ی ۱۳۷۶/۲/۲۰ اینجا هم بطور کل تخریب شد.از مسجد که رد می شدی به آخرین مغازه ی اسفاد می رسیدی.مغازه مرحوم حاج محمد حسن محمد حسینی.مردی صبور خوش اخلاق با چهره ای بشاش و دوست داشتنی که برایشان آرزوی غفران و رضوان الهی داریم. با عبور از اینجا به بنای قدیمی و تاریخی حمام زمینی اسفاد می رسیدی که خود پر از خاطره و نیازمند کلی وقت برای نوشتن از این بنای سنتی است.از اینجا تا به قنات تراکم منازل مسکونی کمتر بود و مردم بصورت پراکنده در خانه باغها زندگی میکردند.سر تخت آقا میر،کیچه ی سَلَری،کیچه ی تنگ،سر سه کیچه،کیچه ی زِلَبَدی(مخفف زین العابدین) کیچه ی رئیسی ، نام محلهای خاص کوچه ی باغستان بود.و در نهایت دو بنا آسیاب آبی با ساختاری سنتی و پای چنار و درخت شاه توت و کتابی از خاطره که در ذهن هر اسفادیِ آن زمانی،مکتوب و منقّش است.
احمد عظیمی ۱۳۹۷/۱۲/۲۵ ه.ش
هنوز شهرک بنا نشده بود.
ابتدای اسفاد یک تقاطع بود و به نوعی دروازه ی ورودی روستا.یک چهارراه استراتیژیک ، که از سمت شمال از راه بوته ی خیک و حوض نیکبخت به آبیز و از شرق به دیمه زار اسفاد و روستای چاه پایاب و از سمت جنوب از راه قدیم گوگری به میرآباد وصل میشد. غرب چهارراه ورودی اسفاد بود که به دو قله ی معروف شاسکوه و میلاکوه منتهی می شد.در یک حاشیه ی چهارراه مدرسه ی راهنمایی قرار داشت.این مدرسه اهدایی موقت مرحوم حاج حسین صیامی بود.مردی با ایمان ، خیّر ، قاری قرآن با اطلاعات عمومی بالا که برای تاسیس مدرسه راهنمایی ، منزل خود را چندین سال رایگان در اختیار عموم قراردادند تا زمینه ی پایه گذاری و تاسیس این پایه ی آموزشی در اسفاد فراهم شده باشد.(خدایشان بیامرزد).روبرو ، مغازه آقای حاج مصطفی ابراهیمی و کنار آن بعدها مغازه ی آقایان شهریاری وپائین تر آن مغازه ی آقای رجب قلیزاده بود. بهترین خاطره ی این چهار راه ورود و خروج مینی بوس های مسافربری اسفاد-قاین و ماشینهای کاسبان دوره گرد به روستا بود که در این میان کَبله شیخ عباس از همه وفادارتر و مداوم تر بود.به سمت بالا که می رفتی به کارگاه قنادی سنتی مرحوم حاج محمد صادق اکبری می رسیدی که دو پله از کوچه پائین تر بود . کارگاهی با دیگهای مسی بزرگ ، سینی های قالبگیری قند ، یک فر بزرگ و سایر ابزار مخصوص و سنتی، که این کارگاه پر آوازه بعدها به ملک مرحوم کربلایی محمد صادقی انتقال یافت .روبروی قنادی آب انباری بود معروف به کُر ، که مقداری از آب وقف روستا جهت گَوگله و دیگر حیوانات در آن ذخیره می شد و یک درخت توت ِ نه چندان خوش احوال آنجا به سختی زندگی میگذراند و روبروی آن مغازه ی آقای کاظمی .
به واسطه ی این کُر و اینکه اینجا پایین قلعه بود اینجا را سرِ کُر یا زِرقلعه می گفتند . بعداز اینجا مغازه آقای کربلایی غلام نبی شهریاری بود . مغازه ای با درب دو لنگه ای توسی رنگ چوبی که یک درب ورودی هم به حیاط ایشان داشت.بعدِ ایشان منزل آقای حاج محمد کلوخ اسدالهی بود. مردی صبور ، آرام و مشتریمدار که درکنارکشاورزی ،بنزین فروشی و کارگاه جوشکاری داشتند و صدای دیزل هندلی آن نوید حضور مقرر و راه اندازی کار مشتریان را می داد . درست روبروی این کارگاه جوشکاری واحدصنفی آقا ظاهری بود که نسبت به سایر مغازه ها مجهز تر می نمود و درخت توتی با تنه ای ناودونی شکل وسط کوچه خودنمائی می کرد.بعداز این درخت ، کوچه سه الی چهار متر عریض تر میشد و این پهنای وسیع تا منزل مرحوم کربلایی حیدر عابدینی ادامه داشت. در ابتدای این پهنای وسیع منزل و نجاری مرحوم حاج غلامرضا نجفی بود، مردی بسیار سخت کوش و متبحر و مجرب که در عصر خود شناخته شده بودند. متبحر گفتم چونکه هر کاری بدستشون می چسبید و در خیلی کارها استاد بودند از جمله در شکار با اسلحه ی شکاری و " دو در" و "حلقه مو" و نیز تله ی دو بال که برای حیوانات دزد و مخرب مانند سیخل ، روباه و شغال بکار میرفت.
حرفه ی نجّاری بعد از کشاورزی شغل دوم ایشان بود که در نبود امکانات پیشرفته ی امروزی با ابزاری مختصر و مقدماتی از قبیل ارّه درشت بُری ، تیشه ، پَرما(دریل دستی)،اسکنه(موقار) و چکش کارهای بزرگی انجام
می دادند و وسایلی از قبیل دربهای چوبی ، نردبان ، دروازه خرمنکوبی ، چَیگ ، جُق ، ماله ، اسباب گَورونی یا شخم زمین ، بافت انواع سبد ، سَفته قوت ، شیل و قفسِ پرنده از مهارتها و هنرهای دستی ایشان بود .در چند قدمی نجاری مغازه آقای اسدالهی و ربروی ایشان اولین مدرسه ی رسمی آموزش و پرورش در اسفاد بود که برای متولدین تا دهه۵۰ پر از خاطره است.خاطرات درس در چادر،خاطره با شهیدان اسماعیلی،حسینی و شفیعی و زیر توپ زدنها که مرسومترین بازی بود. روبروی مدرسه مغازه آقای شهریاری بود که بعدها به آقای غفاری واگذار شد. در ادامه ی مسیر به آسیاب گازوئیلی می رسیدی که گویا صدای تپ تپ آن هنوز بر مخ منِ همسایه می کوبد. اینجا به چند دلیل پاتوق جوانان آن روزهابود : ۱) وجود درخت توت تنومند و نه چندان شاقولِ مرحوم ملا خالقداد با سایه ای خنک و دلنشین که می شد سرپا روی تنه اش راه رفت. ۲) حضور مداوم آقای اسماعیل حسنی متصدی آسیاب بعنوان بهترین همدم اهالی . ۳) وجود سه باب مغازه آقایان یاری،اسماعیلی و غفاری مجاور هم . همه ی اینها زمینه های یک پاتوق پر رونق بودند . در چند قدمی آنها مغازه حاج حسینعلی عظیمی محل خرید و فروش قالیچه با معیار اَیاق ، فروش انواع پارچه،لوازم التحریر،زعفران و گل زعفران،ارزن،پیازتخم،چغندرتخم وسایر بذرهای مرغوب بود.سپس مغازه آقای نوروزی و در ادامه ی کوچه مغازه آقای حاج حسن ابراهیمی،مردی صبور و با گذشت که در ناملایمات اخلاقی از کوره در نمیرفت و همه ی اسفادیها پسرخاله و دختر خاله اش بودند،همان که سالها متصدی شرکت تعاونی اسفاد بود.برایش آرزوی توفیق داریم.-
نویسنده :احمد عظیمی
دل نوشته ای برای رمضان
در عصر آهن و دود ، در گیر و دار گرفتاری ها ، در فضاهای مسموم ، با دل های تکیده و مجروح ،به دنبال یک هم نفس بودیم . در جستجوی فضای عطر انگیز که دل هایمان را جلا دهد .
دل های زنگار گرفته ، دل های محجوب که از اصل خود دور مانده اند . در این غربت باشکوه ،
رمضان از راه می رسد ، با کوله باری از معرفت و معنویت ، روز و شبش لبریز عاطفه و مهر
زلال وحی در لحظه هایش جاری است . دقایق و آناتش سرشار از تسبیح و ذکر حضرت حق
بیایید با او دست دوستی بدهیم . با او صحبت کنیم همانند دو دوست .
ببینیم ائمه معصومین علیهم السلام چگونه ؟ و با چه ؟ تعابیری به استقبال این ماه رفته و با چه مضامینی وداع می گفتند .
ای شهر و ماه خوب خدا ، ای مامن لیله القدر ، ای مامن نزول دفعی قرآن ای همای سعادت که با مهربانی روی شانه ی ما نشستی ، خوشا به حال آنها که تعبیر خیر کردند و افسوس به حال آنهایی که آزرده خاطر شدند
صد افسوس به آن ها که اورا پرواز دادند و بودنش را رنج تلقی کردند .
ای خدای خوب ، ما کجا ؟ و حقیقت لیله القدر کجا ؟
ما خاکیان چگونه ؟ می توانیم شاهد باشیم که افلاکیان به زمین فرود آیند و درود و سلام فرستند تا سپیده دم .
خود واقف بر این مدعا بودی که گفتی و ما ادراک ما لیله القدر ؟ از ادراک ما بالاتر است نه اینکه ذاتی باشد بلکه به واسطه حجاب ها ، پرده ها ، زنگارها و دل های مُهر شده به مصداق:
" خَتم الله علی قُلوبهم " و چشم های در پرده به تعبیر " فاغشیناهم فهم لا یبصرون "
عده ای نه خیلی زیاد شکرگزار و قدردان این نعمت های الهی هستند . خداوند آن ها را به این ضیافت دعوت نموده است " و قلیل من عبادی الشکور "
ماه ضیافت الله ، ماهی که شیطان ها در غُل و زنجیر هستند . ماهی که قرائت یک آیه برابر با ختم قرآن در ماه های دیگر و اکنون خوشبختی در دو قدمی ماست به او روی خوش نشان دهیم .
نویسنده : مرتضی حسینی اسفاد
آب،تنها خواسته شیرین و فرهاد زیرکوه از مسئولان
مالک رحمانی که او را فرهاد کوهکن می نامند، از خشک سالی های پی در پی رنجور است و می گوید:صدها نهال زرشک و پسته در این منطقه به امید کاشته ایم اما خشکسالی امانمان را بریده است و بیشتر درخت ها را خشک کرده است.

به گزارش پایگاه خبری زیرکوه نیوز،روستای حاجی آباد سرکش یکی از روستاهای منحصر به فرد بخش زهان شهرستان زیرکوه است که در فاصله حدودا 6۵ کیلومتری مرکز شهرستان و ۳ کیلومتری روستای کلاته قاینی قرار دارد.
روستایی که به خاطر شکل خاص منازل ساکنین آن،می تواند برای هر رهگذر و گردشگری بسیار جذاب و دیدنی باشد.
تنها ساکنان این روستای جذاب یک زوج همدل و خوش سخن هستند که سالها قبل با رنج و تلاش شبانه روزی برای خود و دیگر اعضای خانواده شان در دل کوههای این روستا سرپناه ساخته اند.
مالک رحمانی که مردم منطقه او را فرهاد کوهکن می نامند، اکنون ۸۷ سال سن دارد و به اتفاق همسرش که او نیز به گفته خودش در همان شب تولد او متولد شده است، اکنون تنها ساکنان این روستا هستند.
مالک که از اول انقلاب در اینجا ساکن است،حدود 10 خانه 4 دیواری و دو انباری را با کلنگ در زیر زمین و در دل کوه حفر کرده است.
مالک می گوید : آن زمان عاشق بوده ام و روزها در قنات کار می کردیم و شب ها به اتفاق دو برادر خود زیر کوه را حفر می کردیم تا سرپناهی برای خود داشته باشیم.
وی از عشق خود به همسرش می گوید و بیان می کند که همه این کلن ها را به عشق شیرین زندگیش برزمین زده است و اکنون خوشحال است که سالهای سال مثل فرهاد و شیرین در خانه های باصفایی که برای متر ، متر آن عرق جبین ریخته است، زندگی می کند.
مالک می گوید: آن زمان درآمد و سرمایه آنچنانی نداشتیم و نمی توانستیم برای خود با خشت و آجر سرپناه بسازیم بنابراین به این منطقه آمدیک و به اتفاق برادران خود سه رشته قنات حفر کردیم که البته در حال حاضر تقریبا خشکیده است و شب ها به جای استراحت،دل کوه را با کلنگ خالی می کردیم تا سرانجام موفق به ساخت این سرپناه برای خودمان شدیم.
وی ادامه داد: بعد از آن با اضافه شدن فرزندانمان، شروع به حفر خانه برای فرزندانم شدم و توانستم برای همه آنها در دل کوه خانه بسازم هر چند که اکنون آنها در این محل زندگی نمی کنند و به جهت مسال کاری از این روستا مهاجرت کرده اند.
علیرغم اینکه روستای حاجی آباد سرکش در دل منطقه ای کوهستانی قرار دارد، اما حدود ۳ سال قبل، برق و حدود ۵ سال قبل تلفن به این روستای تک خانواری آمده است و مالک و همسرش این را مدیون نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است.
تانکر آب می خواهیم
مالک، از خشک سالی های پی در پی رنجور است و می گوید:صدها نهال زرشک و پسته در این منطقه با امید کاشته ایم اما خشکسالی امانمان را بریده است و بیشتر درخت ها را خشک کرده است.
وی خواستار نصب یک تانکر آب در بالادست روستاست، و می گوید:پیری و ناتوانی یاعث شده تا نتوانیم جهت استحمام و نیازهای روزانه از آب پایین دست روستا استفاده کنیم به همین منظور جاده ای برای رفت و آمد تانکر حمل آب به بالادست روستا درست کرده ایم، اما نیاز به یک تانکر آب داریم تا بتوانیم آب را به پایین لوله کشی کنیم.
مالک و همسرش اگر چه زندگی ساده ولی باصفایی دارند، اما دلی دارند به وسعت دریا و خواسته هایشان هم بسیار ناچیز و اندک و ساده است.
امیدواریم مسئولان شهرستان، این تنها خواسته فرهاد زیرکوه را اجابت کنند.
……………………………………………………………
مراتب تکمیلی همراه با عکسهایی جذاب و قشنگ مالک رحمانی شیرین و فرهاد را در پروفایل اسفاد وطنم بالای صفحه (زیکوه نیوز )تماشا بنمایید
ره رویان دیار عشق را هیچ مانعی نیست باید عاشق باشی تا علاقه شدید قلبی را احساس کنی

خون از مژه بارید زمین سرخ نگین شد
در هر قدمش مرغ سحر خوان حزین شد
ابر گریه سما و مه و عالم همه ماتم
َشمشیر جفا فرق سرش نقش زمین شد
تا بود بر هر خانه امید و نظری بود
چون رفت دگر شورو نوا زمزمه می شد
ای نام تو والا چو چراغ دل امید
با هجرت تو خون و جگر بی پدری شد
در کوفه و محراب دگر جای تو خالی
آن رهگذر شب در آن کوچه تهی شد
با رفتن تو اشک به هر دیده سرازیر
آن کودک مسکین دگر چون یتیم شد
ای شیر دلان ، مظهر پاکی و کرامت
با رفتن تو مسجد کوفه که غمین شد
خالقی
در بلندترین نقطهی رشتهکوه «شاسکوه»، مقبرهی دو امامزاده، وجود دارد. ارتفاع این رشتهکوه از سطح دریا، 2823 متر است که «بام منطقهی زیرکوه» محسوب میشود.
از شهر قاین بهطرف زیرکوه تا کلاتهشیخعلی قدیم، حدود 60 کیلومتر، فاصله است. از این روستا تا مزار، بیش از 2 ساعت راه است. رفتن به مزار، بهعلت صعبالعبور بودن و شیب تند، مشکل است و بهعلت سردی هوا در فصول دیگر سال، فقط در تابستان، زائران به زیارت میروند.
در روبهروی قلهی مزار شاسکوه، قلهی دیگری، وجود دارد به نام «میلاکوه» که در بالای این دو قله، مقبرههایی شبیه به هم، بهصورت سنگچینههایی دایرهوار، به ارتفاع 5/1 متر، وجود دارد.
در حدفاصل این دو قله، اتاقهایی برای استفادهی زائران، از سنگ، گِل و چوب، ساخته شده است. همچنین دو چشمه، معروف به «حوض کوثر» و «حوض جُمجمه» وجود دارد.
«حاج شیخ محمدحسین آیتی» در کتاب «بهارستان»، دربارهی مزارهای فوق، چنین توضیح میدهد: «سه نفر از سادات موسوی، بر ذُروهی آسکوه و یک نفر بر ذروهی میلانکوه آسودهاند و اینجمله از عمّال خلفای عباسی، فراری و در جبال صحاری، متواری گردیده؛ بالاخره قائد قضا و قدر، ایشان را به محال زیرکوه کشانیده و روزی چند، در چهار گنبد افین، بهسر برده و از آنجا به کوه فوراب، آسکوه و میلانکوه، پناهنده شده و شربت شهادت چشیدهاند».
مرحوم آیتی، با استناد به کتاب «عمدهالطالب»، این دو امامزاده را منسوب به نوادگان حضرت ابوالفضل عباس(ع) میداند.
دکتر «گابریل» محقق و جغرافیدان اتریشی، در 5 سپتامبر 1933 میلادی (14 شهریور 1312 شمسی)، به دیدن امامزادگان فوق رفته و مشاهدات خود را چنین نوشته است: «شاهازکوه، زیارتگاه سرشناسی برای زائران، بهحساب میآمد. دو تل سنگچین -که با پرچمهای سهگوش کوچک، تزیین شده بود- محل دو آرامگاه را مشخص میکرد. مجموعهای از ظروف فلزی، دیگ، آبگردان و قاشق، در اطراف، به چشم میخوردند. این کوه، 5 تا 6 ماه از سال، پوشیده از برف بود. روز پنجم سپتامبر، ساعت 2 بعدازظهر، دمای هوا در ارتفاع 2875 متری شاهازکوه، 5/15 درجهی سانتیگراد و رطوبت هوا، 13 درصد بود».
اقای نایب زاده فرزند تقی متولد ۱۳۰۹ (به روایتی ۱۳۰۷) قاین است (زادگاه جمشید و قارن)
در ده سالگی به دبستان رفت و در ۱۳۲۵ فارغ التحصیل ششم ابتدائی از دبستان پهلوی قاین شد. خاطره اولین روز مدرسه اش این بود که ظهر دبستان تعطیل شد باتفاق دوست و همسایه مرحوم سیدحسن شفیعی از مدرسه که بیرون آمدند تابلوی ۴۰×۴۰ دبستان روی دیوار نصب بود و روی آن نوشته بود دبستان پهلوی چون قبلاً مکتب رفته و قرآن خوان بود. به دوستش گفت این تابلو ناقص است زیرا نوشته دستان پهلوی (پَهلُوی) ولی کلمه مسجد را ننوشته است در آن زمان بیشتر از ششم ابتدائی در قاین ادامه تحصیل مقدور نبود و او در سن بالا با داشتن عائله تحصیلاتم را در رشته ادبیات در مشهد کامل نمود.
آقای نائب زاده خاطره ای از دوران معلمی خود دارید که برایتان جالب و برای خوانندگان شنیدنی باشد؟
در سال ۱۳۳۰ که محل خدمتم دبستان دانش روستای بمرود بود روزی ریاست فرهنگ بیرجند مرحوم آقای فرزان از دبستان بمرود بازدید کرد و در آن زمان فقط بمرود، آبیز و شاهرخت دبستان ۴ کلاسه داشت.
ریاست فرهنگ برای بازدید دبستان به روستای شاهرخت رفتند و عصر همان روز از شاهرخت برگشتند و مدیر دبستان که هم مدیر و هم آموزگار بود مریض شد و وی را برای معالجه به بیرجند می بردند و چون در دبستان بمرود ما دو نفر بودیم مرحوم فرزان دستور داد یک نفر از ما دو نفر فردا به دبستان شاهرخت برود که شاگردان بی آموزگار نباشند لذا چون من دوچرخه داشتم با همکارم مرحوم فقیهی که صحبت کردم قرار شد من به شاهرخت بروم.
اول صبح وارد دبستان شدم ۴ کلاسه بود که همه در یک اتاق تقسیم شده بودند تا ظهر طبق برنامه درسی انجام و ظهر چون کلید منزل مدیر که فکر می کنم مرحوم راتقی بود دستم بود رفتم متأسفانه هیچگونه خوراکی نبود به علت اینکه ماشین از بیرجند چند روز بود که نیامده بود ناچاراً به سراغ رئیس پاسگاه ژاندارمری سرگروهبان برات زاده رفتم و نهار مهمان وی بودم اما او هم به همان علت که ماشین از بیرجند نیامده بود خوراکی قابلی نداشت (البته وضع روستا دنباله همان خشکسالی چند ساله بود) عصر همان روز آخر وقت اداری مشق و تکلیف شب کلاسهای سوم و چهارم را روی تخته سیاه نوشتم که هر شاگرد بایستی شب ۱۰ خط درشت با صدای بلند در منزلش بنویسد و آن جمله این بود:
“آموزگار ماست می خواهد”
با وجود خشکسالی چند نفر روز بعد ماست و شیر آوردند فقط یک نفر به نام احمدی نامی زیر مشق شب فرزندش نوشته بود “آموزگار گاو بخرد”.
آقای نائب زاده عکسهایی از شما دیدم که نشاندهنده این بود که شما دستی هم در زورخانه و پهلوانی دارید. بفرمایید دود چراغ خوردن و پهلوان شدن یعنی چه؟!!
محدوده سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۵ چند نفر هم سن و سال به نامهای سید اسمعیل قشمی، سید اسمعیل سیروسی، سیدحسین سیروسی، غلامعلی صمدی، اسحاق واقعی و چند نفر دیگر خداوند همه را رحمت کند با هم، محلی در حاشیه کوچه قلعه شهر قاین که بلا صاحب و مخروبه بود را انتخاب کردیم با هزینه خودمان آن را به صورت گود زورخانه در آوردیم و با الگو گرفتن از شهرهای بزرگ وسائلی مانند میل، تخته شنا، کبادّه و غیره تهیه کردیم و زورخانه ای را در قاین دایر کردیم و شبها با صدای ضرب و آواز اشعار زورخانه ای علی اکبر صیادی شروع به ورزش می کردیم و کم کم بر عده ورزشکار روزخانه افزوده شد و سالها ادامه داشت امّا به علت اینکه مرحوم قشمی کارمند شهرداری شد و من معلم روستائی شدم و آقایان سیروسی و خبازی دایر کردند، صمدی هم شروع به عکاسی کرد، خلاصه گود زورخانه از رونق افتاد تا اینکه چند سال بعد که در قاین دبیرستان دایر شد شخصی به نام ملک نیا مربی ورزش دبیرستان شد و من هم که محل کارم روستای نزدیک قاین (پهنائی شده بود) با کمک یکدیگر محلی در حاشیه کوچه سنگی به نام باشگاه ورزشی با وسائل جدید رونق داده شد و گه گاهی به گود زورخانه لوبند بیرجند می رفتم و با درس سابقه ورزش کشتی در قاین به گذشته های دور بر می گردد. زرین قلم و غیره که خدا همه را رحمت کند سرشاخ می رفتم.
سابقه کشتی در شهرستان قاین به چه سالهائی بر می گردد؟
کشتی در قاین سابقه دیرینه دارد حتی قبل از گود زورخانه در ایام خاصی از سال جوانها در محلهای مختلف قاین (مثلاً پی باره) کشتی می گرفتند که اسامی چند نفر از کشتی گیران زمان- غلامحسن هادی زاده، رضا کربلائی مقیم علی مزداوی، محمد سبزیان و عده زیادی دیگر که حضور ذهن ندارم. زور آزمائی می کردند و این رسم کشتی در روستاها هم در ایام عروسیها و شادیهای دیگر با شرط بستن و جایزه (گوسفند دادن) برگزار می شد.
ایاب و ذهاب دانش آموزان چگونه انجام می شد. خود شما به عنوان معلم روستا چگونه این مسیرها را طی می کردید؟
در آن زمان بین سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۵ در قاین فقط یک دبستان شش کلاسه پسرانه و دخترانه داشت که ساختمان دبستان پسرانه ساخت دولت و دخترانه منزل مسکونی بود و کمتر از ۱۰% روستاها دبستان داشت که آنهم در محل های بلاصاحب و مخروبه مثلاً در پهنائی محلی بنام مزار محل دبستان بود که فاقد بهداشت، نظافت وغیره بود و اکثراً چهار کلاسه که به وسیله یک نفر اداره می شد وسیله ایاب و ذهاب فقط چهارپایان بودند. راههای روستائی فقط کوره راه و مالرو بود. هیچگونه وسیله موتوری به روستا رفت و آمدند نداشت و منهم که از قاین به روستای محل کارم می رفتم با دوچرخه بود که در محل تازگی داشت و حقوق اولیه ام ۵۴۰ ریال برابر حکم صادره از فرهنگ بیرجند بود و بعداً که وضع حقوق بهتر شد موتورسیکلت خریدم که باز در روستا منحصر به فرد بود.
آقای نائب زاده حمام های آن زمان چگونه بود و چگونه گرم می شد و منظور از “حمامی” آیا شخص خاصی بود؟
هر روستا فقط یک حمام عمومی داشت که اول صبح مردانه و بعد مورد استفاده زنان قرار می گرفت. گرمای حمام از هیــزم کنده، چرخه تأمین می شد که توی گل خن روشن می شد و آب خزینـــه گرم و به قلته منتقل می شد. روشنائی حمام با چراغی به نام پیه سوز فراهم می شد. یک نفر به نام حمامی حمام را اداره می کرد و مزدش در سال خانواده ها با دادن مقداری گندم، جو و نان پخته و خوراکیهای دیگر پرداخت می کردند. افرادی در حمام به نام دلاک (کیسه کش) (سلمانی) مشغول کیسه کشیدن و تراشیدن سر مردان مشغول بودند و اجرت سالیانه مانند حمامی گندم، جو، خوراکیهای دیگر می گرفتند.
وضعیت مدارس آن زمان چگونه بود؟
بیشتر ساختمانهای مدارس آن زمان منزل کهنه، بلاصاحب یا واگذاری بود مثلاً در پهنائی دبستانش در محلی بود که مشهور به مزار بود و فقط ۲ اتاق داشت و آب قنات از وسط آن می گذشت. غساله خانه روستا هم وصل به آن بود و نوآموزان برای وضو ساختن از این آب استفاده می کردند و ظهرها نماز جماعت به وسیله شاگردان در حیاط دبستان برگزار می شد که یک نوع مبارزه با مخالفت آخوند مکتبی های روستا بودند که با تحصیل در مدارس جدید مخالف بودند و تدریس قرآن هم در مدرسه جدی بود که اکثر شاگردان پس از ۴ سال تحصیل در دبستان قرآن را به خوبی یاد می گرفتند.
برای فارغ التحصیلان سال چهارم ابتدائی گواهینامه تحصیلی صادر می شد که نمونه ای از آن هنوز موجود است. بیشتر روستائیان این ۴ سال تحصیلی را مانند سربازی که در سال است اجباری تصور می کردند و اکثر بچه ها ترک تحصیل می کردند. گر چه امکان ادامه تحصیل هم در روستا نبود و انگشت شماری از بچه ها که ولی فهمیده و آگاه داشتند مانند مرحوم حاج محمدعلی شافعی برای ادامه تحصیل به شهرهای بزرگ هجرت می کردند و با نبوغ و استعداد ذاتی که داشتند به مدارج عالی راه می یافتند. کما اینکه از همان بچه های دبستان پهنائی که من در آنجا مدیر و معلم بودم فعلاً در پست و مقامهای بلند در سطح کشوری (حتی دنیا) قرار دارند که مایه غرور و افتخار منطقه قاینات می باشند و بردن نام آنها باعث طولانی شدن مطلب خواهد شد.
در اطراف روستای پهنائی چندین روستا هست که بین سه تا پنج کیلومتر با پهنائی فاصله دارند و همه آنها در آن تاریخ ۱۳۳۰ فاقد دبستان بودند و بچه های واجد شرایط از روستاهای زول، گوشیک، تندیل خرواچ، علی آباد، علی کاظمی و کلاته خان (اکبریه) با رضایت بعضی ها با اجبار به دبستان پهنائی می آمدند و با امنیت کامل تحصیل می کردند.
از اوضاع اجتماعی و سیاسی آن زمان هم برای ما کمی صحبت کنید؟
آن زمان مشهور است به سالهای مصدقی که در بیرجند روزنامه قاینات از ناحیه صمدی چاپ و منتشر میشد مرحوم حاجی موهبتی در آن مقالاتی می نوشتند و گاهی در بیرجند تظاهرات بین طرفداران ………….. علم شاهی و آقای صمدی مصدقی ها برگزار می شد که مردم بعضی از روستاها در این تظاهرات شرکت می کردند (مثلاً بمرودیها از شاه و علم وزهانیها از صمدی و مصدق طرفداری می کردند. یک دفعه منهم با عده ای از زهانیها به بیرجند رفته در تظاهرات شرکت کردم اتفاقاً آن روز درگیری فیزیکی بین طرفداران علم و مصدقیها به وجود آمده که عده ای از طرفین صدمه دیدند یادم است که شخصی به نام حاج موسی سیاری که از زهان آمده بود با آقائی به نام دهقان کارمند بانک کشاورزی بوده است درگیر بودند و چون آقای دهقان قوی تر از سیاری بود او را تحت فشار جسمی قرار داده بود و من از پشت به آقای دهقان ضربه زدم و حاج موسی نجات پیدا کرد و کنجکاوی کرده بودند که کسیکه توانسته دهقان را بزند من بوده ام لذا از طرف اداره فرهنگ مرا به خاطر غیبت آن روز بازخواست کردند ولی دبستان زهان و مردم گواهی دادند که آن روز از دبستان زهان غیبت داشته ودر زهان بودم ضمناً حاج موسی به خاطر کمکی که در جدال با دهقان باور کرده بودم یک تفنگ دهن پر به من جایزه داد که سالها با آن کبک و کبوتر شکار می کردم.
غلامعلی نائب زاده فرزند تقی تولید ۱۳۰۹ (به روایتی ۱۳۰۷) قاین زادگاه جمشید قارن می باشم. در ده سالگی به دبستان رفتم در سال ۱۳۲۵ فارغ التحصیل ششم ابتدائی شدم و چون امکان تحصیل بالاتر در قاین فراهم نبود مانند بقیه بچه ها بیکار و سرگردان بودم تا اینکه فرهنگ بیرجند تعدادی آموزگار پیمانی لازم داشت که من هم در این آزمایش شرکت و قبول شدم و در سال ۱۳۳۰ به آموزگاری دبستان دانش بمرود از روستاهای زیرکوه قاین اعزام شد.
فاصله قاین تا این روستا حدود ………… کیلومتر است که ایاب و ذهاب را با دوچرخه داشتم (هفتگی) زیرا در آن زمان از قاین به زیرکوه این راه مالرو بود. جاده و ماشینی وجود نداشت فقط از بیرجند ماشین شورلت باری به وسیله حسین نامی هر یک هفته از بیرجند تا (یزدان) مولود خود را که و غیره به وسیله کسبه آن زمان بیرجند و زهان مانند سیاریها برای فروش و خرید تولیدات روستائیها حرکت می کرد این جاده خاکی و دارای پیچ و خم زیادی بود.
آفتابی گرم بر فرق سرم شعله می زد و عرق از صورتم چیکه
مبارک بود رمضان ، فصل بود بهار ، بهاری که آفتابش امان نمی داد
الاغی را دیدم در قل روز ، که در خشک جایی اوسار شده بود .
و گرسنگی و تشنگی از چهره اش هویدا بود .
انسان را روزه تو را چه سلب ، انسان را عقل تو را چه فهم
اینجا جایگاه تو نیست تو باید در علف زارت باشی ، آنقدر که سم بر زمین زده بود زیر پایش خالی شده بود . مگس های وحشی پاهایش را خورده بودند آن گونه که پوست بدنش سیاه شده بود و موهای پایش ریخته بود . اشک از چشمهایش ریزان بود و گوش هایش افتاده
پایین تر در سایه درختی مردی را دیدم که آرمیده بود و از خنکای سایه لذت می برد خود را به مرد رساندم و اندکی به مصاحبت ان پرداختم .
سلام خسته نباشید آن الاغ مال شماست ! مرد . بله ان را خریداری کردم تا بفروشم و مقداری سود جویم . همین روزها صاحبش خواهد برد . ان را فروخته ای ؟ بله فروخته ام
از کنارش می گذشتم که ان را پژمرده حال و گرسنه دیدم و افتابی گرم ان را آزرده می داشت و مگسها پاهایش را خورده بودند . اگر نظری به حالش برداری بهتر است . می توانی مقداری روغن بیاوری تا من پاهایش را از گزند مگس ها بپوشانم . بالجبار مرد مقداری روغن آورد و من پاهایش را با روغن چرب کردم
نزدیک اذان ظهر بود و صدای بلند گوی مسجد بلند شد . مرد اقرار داشت که نزدیک اذان است و باید نماز بخواند . گفتم حتما روزه ای ؟گفت من تا حالا یک روز از روزه ام را نخورده ام. قبول باشد
در حالی که داشتم مگس ها را از پاهایش دور می کردم گفتم بهتر نیست این حیوان زبون بسته را به سایه ای برده و مقداری اب و علف بدهی شاید از حساب خدا پراخت شود و از وقت نماز و روزه واجب تر باشد . انشاالله که سودش را هم خداوند چند برابر برایت بپردازد .
مرد را دیدم اندکی در فکر فرو رفت ودر خود نهفته شد . بغض در جوابش طغیان نمود . و جوابی نداشت جز سکوتی سرشار از ....
کاش ما روزه داران می فهمیدیم روزه گرفتم به نخوردن نیست بلکه به فهم ، درک ، و اندیشیدن است . کاش هیچ تفاوتی در انسان و حیوان نبود و آنچه برای خود می پسندیم برای حیوانات و مخلوقات بپسندیم .
کاش می فهمیم همان اندازه که هر انسان در توان و بازویش دارد همان توقع را از هر حیوان باید داشته باشیم . یادمه قدیما بخاطر عدم تکرار مجدد آنقدر حیوان زبون بسته را بار می زدند و حیوان شل و کور با هزاران ضرب و شتم بالجبار بارش را باید حمل می کرد .
خالقی اسفاد رمضان ۱۳۹۸
باسلام
سال شصت وشش بود اگه اشتباه نکنم باتعدادی ازبچه های اسفاد عازم جبهه شدیم ازقبیل حاج اسد صادق حسن اقاشهریاری، بهزادعطایی، محمودغفاری وسیدحسین اسماعیلی رفتیم کردستان لشکرویژه شهدا مهاباد اونجاتقسیم شدیم من بیسیم چی بودم، بعدازچندروز بالاخره روز موعود فرارسید وباید اماده میشدیم برای عملیات بیت المقدس دو ، درمنطقه ی گرده رش وقله ی الاغلو وگامو،من به همرا ه فرماندهان برای تعیین محورعملیات دو روز زودتر رفتیم به منطقه ومستقرشدیم، ساعتی طول نکشید که چون سیگاری بودم هوس سیگارکردم ولی اونجا دیگر از سیگارخبری نبود اسلحه کلاش روبرداشتم وبدون توجه به فریادهای حاجی رستمی به سمت قله کوه حرکت کردم وایشون دادمیزد که منطقه پاکسازی نشده هنوزاحتمالا عراقیها باشن ولی من گوشم بدهکارنبود میخندیدم ومیرفتم تا رسیدم به سنگرای عراقی دیدم جنازه ها ومجروحاشون هنوز هستن رفتم داخل سنگر وشروع کردم به گشتن توی چمدونهاشون وبالاخره یک کیسه سیگار جمع کردم رفتم اونورتر. سنگرتدارکاتشون بود دیدم نامردا بهترین عسل ها رو دارن داخل پیت های پنج کیلویی تاجایی که تونستم اوردم ازقله قل دادم رفت پایین جایی که مستقربودیم، رفتم سنگرفرماندهیشون یک بیسیم پیشرفته هم پیدا کردم وکیسه ی سیگار رو انداختم پشتم برگشتم فردای اون روز بچه ها کم کم میرسیدن تااینکه همه نیروها اومدن من خیلی پز میدادم چون تنهاکسی بودم که سیگارداشتم تا روشن میکردم همه یورش میاوردن قسم میدادن به ماهم بده که درنهایت بهشون گفتم خیالتون راحت تا زمانیکه اینجایین سیگارتون بامن جیره بندی کردم براشون. تااینکه شب دیگه ساعت حدوددوازده شب دندان دردشدیدی گرفتم طاقت فرسا طوریکه سرم رو به درودیوارمیزدم واونجاهم هیچگونه دارویی نبود گفتن فقط بایدتحمل کنی فردا بری بیمارستان صحرایی حضرت فاطمه ولی کوصبح کلاش روبرداشتم وتنهایی زدم به کوه وکمررفتم تااینکه حدودساعت دوصدای کارکردن یک دستگاه گریدر روشنیدم اربیراهه رفتم بسمتش دیدم بچه های مهندسی داره استحکامات درست میکنن خطمقدم بود یک سنگراون پایینتر بود ویک صدایی میومد صدا خیلی برام اشنا بود رفتم به سمتش گفتم خدایا چقدراین صدا اشناست تااینکه نزدیک رسیدم درضمن یک شب بسیارسرد همراه بابرف وبوران بود دندان منهم بخاطرهمین سرما مثل توپی درحال باد کردن بود اویزون شده بود بالاخره رفتم جلو که بپرسم بیمارستان حضرت فاطمه کجاست یک برادری گفت تواینجاچکارمیکنی این جلو عراقیا هستن بیمارستان باید از اون جاده بری شبه پیدا نمیکنی گفتم چرا پیدا میکنم تا خواستم برگردم که برم یکدفعه دیدم یکنفر چفیه به سرش بسته وداره میگه برو اونجارودرست کن خاکهاروبریز اینور وازاین دستورا، این همون صدای اشنا بودوایشون کسی نبود جز سردارعزیز مون حاج اسماعیل نظرجانی که خداعمرباعزتی به ایشان عنایت کنه ومن همیشه گفتم وهمه جا که ایشون خیلی بیشتر ازاینی که هستن حقشونه، بعدازکلی احوالپرسی وسوال جواب خداحافظی کردیم ومن رفتم بیمارستان روپیدا کردم حالا باز دکتر میگه دندون رو نمیکشم عفونت داره خطرناکه گفتم انبرروبده خودم میکنم وبادادن لیدوکایین ومسکن منو راضی کرد که نکشم.چندتا قرص باهم خوردم ازلیدوکایین هم استفاده کردم ومثل اهو برگشتم جای اصلیمون ولی دیگه صبح شده بود
.یاد باد ان روزگاران یاد باد
فرامرز حسنی
ای لهجه همچو قند اسفادی ها ای سرو سهی، بلند اسفادی ها
گوهر ز دهان تو فرومی ریزد باید که شنود ، پند اسفادی ها
با کار و تلاش زندگانی کردند این است ز قید و بند اسفادی ها
من عاشق کوچه های پراحساست دلداده آن سپند اسفادی ها
از آب قنات خوب تومی نوشم این نعمت چون و چند اسفادی ها
طبع تو همیشه جویباری جاری این شعر شود پسند اسفادی ها
من گر چه غنی ز نعمت دنیایی وابسته و مستمند اسفادی ها
شاعر :مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)
بهار امسال شاهد پدیده ای شگفت انگیز بود که تکرار نداشت
اینقدر که حضور پروانه ها در کشورمان بر زمین و زمان ریخته گویا امسال باید سال پروانه نام گذاری می شد
شاید این پدیده نوعی خوشایندی ایست و یا پیام اود نشاط و شادی ایست
که جای بسی نشاط هم هست چرا که بهار امسال بی سابقه بوده و این خود برای همه نعمت بزرگی است
وقتی پا به دشت و صحرا می گذاریم صدای بلبلان و رقص پروانه ها حس و حالی شوق انگیز ؛ گذشته ی اندوه همان را می شورد و غبار گذشته چندین ساله را پرده می زند.
حضور سارگ ها و پرستوها امسال در اسفاد بی سابقه بود که غیابشان به چندین سالها می کشد .
صدای مرغ حق سکوت زیبای اسفاد را شب تا به صبح در آهنگ و نشان از مناجات شبانه است و چقدر زیباست لذت اوازش که دل هر رهگذری را به لرزه می آورد
ما نمی دانیم بدنبال چه می گردیم .
این قدر در خویش غرق شده ام که دنیایمان را فراموش کرده ایم
دامن طبیعت همه چیز را روشن می کند
لذت ببریم چرا که دنیا زیباست چرا که تمام وسایل کامروائی آنجاست
کجا برد چرخ فلک ناگهان گوهرت را که سوزاند یک عمر جان و دل و مادرت را
زمین نعره سر داد از فتنه چرخ گردون
در ان دم که بر هم زد آن مدرسه سنگرت را
ندیدم تو را روی آوار های کلاست
ولی دیدم آن صفحه ی پاره ی دفترت را
و من دستخط تو را روی ان صفحه دیدم
و من دیدم ان مشق شب آخرت را
زمین شرم می کرد از کرده ی خویش ان دم
که بیرون کشیدند از حلق او پیکرت را
هنوز آرزوی ایست بیهوده در عمق جانم
چه می شد نگه داشت ان لحظه ی آخرت را
تو رفتی و در ذهن من یک سوالی بجا ماند
چرا برد چرخ فلک ناگهان گوهرت را
19/2/81 رضا عبدالله زاده ابیز
با گذشت زمان و پیشرفت صنعت و تکنولوژی ، شیوه ی زندگی مردم از سنتی بودن فاصله گرفته ، به سرعت در مسیر صنعتی شدن به پیش می رود و بخصوص کشاورزان و روستائیان را درحسرت دستیابی به چرخه ی مواد غذایی سالم ، مرغوب و خانگی می رنجاند .
در اسفاد قدیم پخت نان از تولید گندم و آرد تا رسیدن به سفره ی خانواده همه ی مراحل آن کار دست و بازوی اعضای هر خانواده بود ولی در عوض نانی سالم و بهداشتی و بدون هیچگونه اسراف و هدر رفت تولید می شد و مثل امروز خبری از نان خشک و کپکی و چرخیِ نمکی نبود که دوباره آنرا وارد چرخه ی تولید و سبد غذایی کند . کشاورز گندم را بعد از کاشت ، داشت ، و برداشت به اندازه نیاز چندین روزه آسیاب نموده و مازاد گندم را در کَندیکهای بزرگ نگهداری می کرد. کندیک حکم یک سیلوی گندم را داشت که از خاک سفت و قرمز رنگی بنام خاک تنور ، به شکل بیضی ساخته میشد . این کندیکها سرِ پا و در دل دیوار کار گذاشته می شد ، البته آن زمان به جهت چند طبقه بودن خانه ها و استفاده از تیرهای چوبی سنگین و نیز بکار بردن گل و خشت خام ، عرض دیوارها به یک متر هم می رسید . یک سرِ کندیک درب بارگیری آن بود و در سر دیگر آن شبکه ای کوچک برای تخلیه ایجاد می شد . کندیک ، گندم را سرد و بهداشتی و بدور از هرگونه رطوبت با حفظ شرایط دمائی مناسب جهت ماندگاری عالی نگه می داشت . ولی صنعتگران سازنده ی سیلو با الگو برداری از نیاکان ما نتوانستند این شرایط را در سیلو ایجاد کنند . بعنوان مثال راهیابی انواع پرندگان و حشرات و به تبع آن فضولات آنها ، نفوذ باران و گرد و خاک رسانا بودن در برابر دمای خورشید و ... را در اغلب سیلوها می توان مشاهده کرد .
تهیه خمیر و پخت نان که کار بانوان بود با نیروی بدنی و در حرارت مستقیم آتش ، کاری بسیار سخت و طاقت فرسا بود.برای تهیه ی خمیر و پخت نان مرغوب وجود خمیره لازم و ضروری بود . خمیره همان مایع خمیر بود که از تنور قبلی که سه الی چهار روز پیش درست شده بود لای سفره ی آردی که مخصوص و از تار و پود پنبه بافته می شد نگه می داشتند . خمیر را در تغار سفالی بزرگ تهیه و تا ورآمدن آن صبر و بعد چانه می کردند . چانه ها را روی تخته ی مخصوصِ حمل خمیر به متبخ حمل می کردند حالا نوبت شاخ کردن تنور بود.شاخ تنور یعنی آتش کردن تنور با هیزم تا جایی که دیواره آن از شدت تافتن سفید گردد که اگر به این دمای بالا نمی رسید خمیر به تنور نمی چسبید و می افتاد . با تافتن تنور مادر ، آستین تنوری را به دست پوشیده و وارد سخت ترین مرحله کاری اشمی شد ، سر در تنوری داغ و تافته و پر از آتش می برد بطوری که دست و صورتش مثل آتش تنور برافروخته میشد ، بی منت خودش می سوخت تا فرزندش گرسنه نباشد . مادر اینجا هم در این شرایط سخت باز به فکر شاد کردن فرزندش بود و برایش نقوچ می پخت . نقوچ قرص نانی در اندازه ای خیلی کوچک بود که برای خوشحال نمودن بچه ها می پختند.حالا که نقوچ را شناختیم بهتر است که کلوچ را هم به نسل امروزی بشناسانیم .کلوچ به نانی می گفتند که بسته به شرایط نامناسب آرد و خمیر یا دمای نامناسب تنور از دیواره ی تنور جدا شده و روی آتش تنور می افتاد که قسمتی از آن می سوخت و قسمتی خام می ماند و قابل استفاده نبود .
بمان مادر بمان در خانه ی آرام خود مادر .
عظیمی۱۳۹۸/۱/۲۶
می نویسم دوباره از اسفاد
تا که طبع مرا تکان بدهد
ماه اردیبهشت بی مانند
به غزل واژه ها توان بدهد
***
آب کاریز بی نظیرش هم
دل و جان مرا صفا داده
مسجدی در کنار این کاریز
دست ما را به آشنا داده
***
سند روستای ما سر سبز
سرو دیرین او سر پا هست
او که ده قرن زندگی کرده
برگ تاریخ ما که زیبا هست
***
مردمانی نجیب و زحمت کش
نام اسفاد را قرین باشند
افتخاری به شانه ی تاریخ
موجب رشد سرزمین باشند
***
گرچه دوریم از وطن گاهی
دل ما از هوای او شاد است
قطعه ای از بهشت خُلد بَرین
گفته اند ، روستای اسفاد است
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد – اردیبهشت 98
در سکوت خود
شاخه گلی
دامن کویر
دشت بی صدا
زیر بوته سنگ
لاغر و نحیف
زار می زند
باد می وزد
لحظه ها زلال
دشت بود و دشت
سنگ بود و سنگ
ا و زیر لب دل شکسته بود
خالقی عرفان
افسانه من
تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.
دایی دایی دایی
با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی
دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری
باشه دایی فردا میام
اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت
شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه قشنگ
بدوبدو و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,
بیست و دومین فاجعه دردناک زلزله 76 را به تمامی کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم .
خالقی اسفاد
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
خیلی قشنگ به نگارش دراومده .زنده کرد خاطراتی که این افسانه داشت وبرامون درزیر یک سقف ساخت .اما افسانه رو اون زلزله ی افسانه ای باخودش برد اونروز از قاین به اسفاد اومدم وبا اون صحنه وحشتناک اسفاد چند دقیقه ای بیشتر نموندم ودوباره بازگشت به قاین برای پیدا کردن پدرومادرم وخواهرکوچکم وافسانه.توبیمارستان قاین بین اون همه مجروح گشتم وگشتم پدرومادرم وتونستم پیدا کنم اما اثری از خواهرم وافسانه نبود بعد خبردار شدم خواهرم واعزام مشهد کردن وبعد اون لحظه ای که هیچ موقع فراموشم نمیشه .رفتم سردخونه ،وقتی کشوسردخونه روباز کرد فکر کردم خوابه چهره سفیدمثل ماه ،با خنده ای نهیف برصورت ، انگار داشت حرف میزد دوروز قبلش وارد خونه شدم دوید 000سمتم وگفت عمو ببین پام چی شده .شصت پاش بریده شده بود با یه پارچه سفید مادرش بسته بود بوسش کردم حالا نمیتونستم قبول کنم که او دیگه نمیخواد بلندبشه .آروم خوابیده بود خواب ابدی .....
الله یار حسنی
همی می گذشتم ز راهی به خویش در ان گوی بودش درختی به پیش
شنیدم که زاغی درختی پرید مهیج ز ان شاخه ها می پرید
مرا بولهوس بر درخت میوه کرد به چند دانه از حاصلش خیره کرد
ندانم پس از من چه آید به پیش که در ان درخت لانه ای بود پیش
که می خوردم از ان درخت بر هوس ز ناگه می افتم از شاخه پس
کلاغان بر من هجوم آورند که همچون عزایی به دل آورند
به فکر رفتم از ان درخت افتنم مرا مست بودش ز ره پیشه ام
پشیمان شدم من ز اندیشه ام ندانستم از کرده ام شیشه ام
مرا با خدایم که رحمت ز اوست کلاغی به لانه که همخوابه دوست
شاعر خالقی اسفاد (عرفان)
در قسمت غربی اسفاد کوهی به نام کوه مزار اشی واقع شده که روزگارانی مردمی در سر این کوه زندگانی می کردند که امروزه مردم آنجا را به شهرت قلعه کوه می نامند .
مساحت ساخته شده روی کوه به تقریب هشتصد متر می رسد . قدمت پیشین این قلعه نامشخص است .که هیچ کس زندگی در ان مکان را به یاد ندارد و در هیچ مقوله ای بیان نشده است
جایگاه قلعه کوه یکی از بهترین اقامتگاه ها جهت اسکان بوده که دور تا دور آن خالی و دره می باشد که دیدگاه خوبی به تمام نقاط جهت حملات ناگهانی دشمن و اشرار بوده است.
این قلعه اولین اقامت گاه اسفاد بوده که به علت موقعیت صعب العبورش منتخب شده است
ارتفاع ان از پای کوه تا قله به 250 تا 300 متر می رسد .
آثار باقی مانده و مخروبه مشهود امروز که همچنان نمایان است نشان از ده پانزده خانوار می باشد که خانه های سنگی زیر کوهی و بالا ی کوه تعبیه شده است
بعضی از جایگاه خانه ها امروزه به دست افرادی سود جو
و فرصت طلب به حفاری در آمده که محل حفاریها مشخص است . علت حفاریها بدلیل غنائم قدیمی و قدمتی می باشد .
رجال کهن امروزی عرض می دارند در عصر کهن از قلعه کوه تنلی به قنات در زیر خاک حفاری شده که دست رسی آنها را به اب آسان کرده بود که تا قبل از زلزله 59 همچنان قسمتی از ان پابرجا بوده و امروزه دیگر هیچ آثاری از ان نیست و با خاک یکسان شده است .
کاش این اثار در درجه خودش محفوظ گردد چرا که در جایگاه خود جز آثاری مهم می باشد.
خالقی اسفاد
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید :
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ...
سالها پیش که برق نبود حس خوبی داشتیم . خاطره ها بسیار جذاب تر و رویایی تر بود با نور فانوس درس می خواندیم , مشق می نوشتیم با چراغ توری به استقبال گلهای زعفران می رفتیم برای روشن شدنش توری داشت که با بخار الکل گرم می شد و با نفتیکه داخل محفظه بسته گرم و بخار می شد توسط تلمبه دستی به سوزن باریک با فشار قابل اشتعال بود و روشن می شد
وقتی از دور دست ها نوری به چشم می خورد خبری از دوست رفیق و یا میهمانی بود . نور زیبای چراغ توری در بزم میهمانی ها عروسی ها و تعزیه خوانی ها بسیار ماندگار و دل انگیز بود وقتی نورش کم میشد پمپ کوچکی داشت که با چند تلمبه به روشناییش می افزود . چراغ بادی بهترین یار و یاور در دل تاریکی ها و کوچه باغ ها بود ابیارها هر کدام دارای یک چراغ بودند و دایره ای گرد دور هم می نشستند که محل پاتوقشان در سر سه کیچه سر سنگاجی و سر تخت اقا میر بود
نور چراغ هایشان مجلس را گرم و تماشایی داشت و شب را به صبح با داستانهای قدیمی یشان خستگی تمام شب را از تن بیرون می ریخت
گرد سوز هم همان طور که از نامش پیداست وسیله ای با روشنایی کامل بود که هنوز در خانه های امروزی خودنمایی می کند
چراغ موشی وسیله ای بسیار ساده و اختراعی متفکر بود که از یک مخزن شیشه ای نفت با یک فتیله درست می شد که در دالون ها و بسیاری از خانه ها موجود بود که عطر ماندگارش هیچ گاه از مشامم بیرون نمی رود
خاطرات همیشه زنده اند یادش بخیر
صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد
درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود
کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید
صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند
از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست
اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت
ولی هنوز وجدانم ناراحت بود
وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود
کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است
کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است
و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است
تدوین ؛:::محمد علی خالقی
سلام خدمت اسفادیهای عزیز
در ایام کهن اسفاد قدیم همچنان روزهایی چون بهار امسال بهار98 سالهایی بر پیکر خود بهارستان را تجربه می کرد که در نگاشت هایی دوستان عشق و خاطرات کهن را به قلم در آوردند
نگارش شاهرود قدیم که مراتب تکمیلی در پیشینه ی همین سایت موجود است به تالیف در امده همچنان قدیم مثل امسال به دیدن رود می رفتیم و واقعا تماشایی بود که صدای شار تا دوردست ها می امد
فصل بهار چند سالی ، قبل از سال 76 در اسفاد همچنان زیبایی و شور شوق را بر خلقت کائنات رنگارنگ و زیبا می کرد انگار نقاش چیره دست با قلم زیبایش جلوه ای از بهار را نقاشی می کرد
همه جا همچون بهشت زیبا بود هر چیزی لذت خودش را داشت کوه دشت دره باغها مزارع درختان گل ها شکوفه ها و بوی بهار که هر حیوانی را از خانه به بیرون می کشید.
در هر کوچه باغ ها و مزارع صداهای دلنواز هم شهریهایمان به گوش می رسید سر هر کوچه باغ صاحبان باغها بر لب جوب اب لذت حیات و بهار را در سکوت و آرامش تجربه می کردند
امروز از اون سالهای دیرین سالهاست که همچنین بهاری پیکرش را گلگون نکرده بود با شروع مکرر باران از ابتدای سال آرزویی دوباره تکرار در دلمان زنده شد دیروز بعلت شدت شدید باران شاهرود اسفاد جان گرفت و با غرش خود سکوت شاسکوه را در هم شکست و خاطرات گذشته کهن را باری دیگر تداعی کرد
امسال خداوند نعمتش را افزون کرد و خیر و برکت را به بندگانش اعطا نمود
و این تجربه را برای حامیانش که تا به امروز اهش را به دل آرزو داشتند به حضور تجربه کردند و ان ایام گذشته که بهترین ایام و خاطره های مردم عزیز بود امروز به رویت وحضور دیدند که اگر خداوند بخواهد کویر و دشت هم می تواند بهشت باشد
بعد از چند سال نوروز 1398 سال بهار سال زیبایی و شکوفایی بهشتی دوباره اسفاد را به دامن خود شکفت و بهاری رنگارنگ و زیبا را برای بندگانش به نقاشی کشید
شاید چون خال بر تن بنویسد
شاید بر برگ گل نار اسمم بنویسد
شاید که هزار سال دیگر مردی
شعری از من ز غم یار بنویسد
بهار امثال در مقایسه با سال های اخیر یکی از بهترین سال های بهاری بود که مناطق خراسان جنوبی رو فرا گرفت البته در اکثر نقاط کشور بارندگی زیاد بود به بعضی ها به شادی گذشت و به بعضی ها با غم و اندوه و این رسم روزگاره پایان هر خوشی غم است و پایان هر شکستی پیروزی ایست . شر و خیر اعمالی ایست که خداوند بندگانش را می ازماید و انها را در امتحان قرار می دهد
باید در این امتحان الهی به نشانها و حکمت های خداوند بنگریم و شاکر نعمتهای خداوند باشیم که انسانها را با شر و خیر امتحان است .
من راز خوشم را به سلامت دانم
و همین بس نخواهم نظری
نکند پنجره فردایم
قفلی از اندوهی بسته شود
نکند آسمان دل من غم بارد
با همین راز خوشم
شکرانم
خالقی عرفان
مادرم درس مهربانی را
از برایم چه خوب معنا کرد
آنکه با حرف های ساده خود
طبع شعر مرا شکوفا کرد
مادرم، آب بود و آیینه
خویش را نزد خویش پیدا کرد
روز و شب در کنار گهواره
کار امروز و کار فردا کرد
روشنی بخش جان من مادر
دل من را به رنگ دریا کرد
کوله باری ز نور از امید
از برای سفر مهیَا کرد
زیر اقدام او بهشت برین
برگه اش را خدای امضا کرد
هر که از مِهر مادری سرشار
وصف خورشید عشق تنها کرد
مادر آن باغ ، باغ آلاله
دری از لطف سوی ما وا کرد
خواند از بهر خواب لالایی
شعر او باز هم که غوغا کرد
او خریدار خنده هایم بود
خنده را باز هم تقاضا کرد
ساده ، بی ادعا رفیقی خوب
در دلم عشق خویش بر پا کرد
آفرین ! خوش گذشت از هستی
اقتدا بر مسیر زهرا (س) کرد
گر چه در سایه پدر هستم
دل فقط مادرم تمنا کرد
این« شمیم » در فراق آن مادر
قطعه ای را سرود و اهدا کرد
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد- متخلص به شمیم اسفادی
به بهانه سالگرد در گذشت مادر عزیزم
نظرم صبح فروغم عزا بر تن داشت
مرده را نعره ی حاجت شکنی بر شب نیست
ز سنگین بار غم دل مرا غمین تر نمی کند
نوا نزن که ساز تو دل مرا به سازتر نمی کند
ز من نپرس که حال من چرا چگونه روح نیست
نه صبح من فروغ است نه ساز تو شنود است
مرا به حال خود خوشم که مست خواب خفتنم
خالقی (عرفان)
در قدیم امکانات رفاهی و ضروری زندگی نبود و مردم به سختی زندگی می گذراندند یکی از این مشکلات نبودِ بهداشت و پزشک و تجهیزات بیمارستانی و دارویی بود که نه تنها در روستا بلکه در شهرها هم به ندرت وجود داشت و نبود وسایل نقلیه بر این مشکلات می افزود. اشاره به نمونه هایی از این اتفاقات و مشکلات مردم می تواند نسل امروز را به تا'مل و سپاس از برکتهای نظام جمهوری اسلامی وادارد:
- عضوی از بدن دچار خونریزی میشد و فرد دسترسی به پزشک ،کمکهای اولیه ،خانه و حتی باند و پانسمان خانگی نداشت و با خاک جلو خونریزیهای سطحی را میگرفت.
- در زخمهای عمیق تر از شیوه ی همگانی پنبه داغ استفاده میکرد بدین صورت که باسوزاندن مقداری پنبه و خاموش کردن آن سوخته آن را بر روی زخم قرار می داد که این حرکت سریعاً باعث انعقاد خون می شد.
- در شکستگیهای استخوان بجای گچ گرفتن و یا پلاتین، ترجیحاً از شیوه ی آتل بندی بوسیله ی کما کوهی بخاطر سبکی فوق العاده و در نبود آن از تخته ی چوبی استفاده می کرد.
- درسوختگیها همیشه از یک مایع صورتی رنگ بنام میرکُرکُرُم که غلیظ و در هر شرایط نگهداری ای سرد و خنک کننده بود برای التیام استفاده می کردند. که رنگ صورتی یا قرمز این مایع از دور برای بینندگان موجب اضطراب و نگرانی عجیبی می شد.
- در این میان برای تسکین درد هایی مثل گریپ ،سرما خوردگی ، سر درد ، کمردرد ، دندان درد و دردهای عضلانی یک قرص مسکن آمریکایی بنام کاشه کالمین بود که سابقه ی نیم قرن داشت ودر مغازه برادران عظیمی تا اوایل دهه ی پنجاه وجود داشت این قرص که بزرگ و به اندازه ی قرص جوشان بود را متولدین این دوره و بزرگتر ها با نام آشنایی کامل دارند.
احمد عظیمی اسفاد
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
به یاد یار در ان شکوه سرخوشت
دل دیار دردمند
که کودکی گره به پای رنج خود
ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را
نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود
ز ان سکوت دختران لال و لب
دل شکسته را چگونه وا شود
به من بگو ...
شکوفه ، ارغوان
در این جهان دردمند
چگونه خوش کنم
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
خالقی (عرفان)
یکی از بازی های گروهی مرسوم در اسفاد بازی بازی
اُرنگ اُرنگ بود . این بازی یک پادشاه ، یک وزیر و تعدادی بازیگر داشت که تعداد بازیگران عادی محدودیت نداشت و هر چه تعداد بازیکنان بیشتر بودند جذابیت بازی بیشتر می شد . استاد و پیش کسوت این بازی در عصر بنده ی حقیر آقای علی اکبر نظری بودند که نقش پادشاه را در این بازی داشتند.
ایشان با اجرای خاص و دیدنی خود شادی و شعف به یاد ماندنی به تماشاچیان تزریق می کردند .
شیوه بازی اینگونه بود که یک لُنگُته را تا می کردند که کوتاه شود بعد می تاباندند و با آن دُرنه درست می کردند ، یک سرِ
دُرنه در دست پادشاهِ بازی و کمکی اش یعنی وزیر بود و سرِ
دیگر درنه در دست یکی از بازیکنان که چهره به چهره استاد ایستاده بود .
پادشاه با صدای بلند می گفت : اُرنگ اُرنگ
بازیکن مخاطب می گفت : خرها چه رنگ
مثلاً پادشاه می گفت : یک خر هست بندلی ، خیلی شرّ و
جُفتک زن مثلاً از سرتخت آقامیر تا سر سه کیچه،که بازیکن مخاطب باید تشخیص می داد که این خر مال کی هست.
اگر تشخیص او درست نبود از دور بازی خارج می شد و اگر تشخیص او درست بود ، درنه را می گرفت و سایر بازیکنان را دنبال کرده و با این درنه با تمام قدرت به هر کسی که می رسید می زد .این زدن ادامه داشت تا اینکه پادشاه با فرمان ( سیه جو ) بازی را متوقف کرده و دستور اتمام بازی را صادر می کرد .
احمد عظیمی اسفاد
بهار آمده تبریک من پذیرا باش
برای دیدن گلپونه ها مهیا باش
بهار نام علی را چو تاج بر سر داشت
چو بلبلان به لب باغ شاد و شیدا باش
مگر تو کمتر از آن شاخ خشک دیروزی
جوانه ها بزن و سبز سوی فردا باش
شاعر:مرتضی حسینی اسفاد
قران مادر جهان است
و جهان نگار قرآن
آیه ها را می خوانیم و جهان را ورق می زنیم
هر روز یک ورق در جهان تجربه و تدریس است
خورشید و ماه
شب و روز
فصل ها
ستارگان
وسعت زمین
از برجسته ترین مفهوم جهان است
با عشق و عرفان هر روزتان را در جهان ورق بزنید
خالقی (عرفان)
امشب شب میلاد
امام علی (ع) است
باز امشب عــشق
مــــهمان دل هاست ♥
یارب العالمین🙏
امیدوارم این
شب زیبا و نــورانی
آغازی باشد برای
شـــادی و لبخند
و گشایش در کلیہ
امورِ مادی و معنوی
دوستان و عـــزیزانم ♥
روز مرد
دوباره قصه جوراب ، روز مَرد آمد
و باز قصه بازار و دوره گرد آمد
جوراب هم که نه مثل هم است هر لنگش
گهی زنانه و بی رنگ و زوج و فرد آمد
چقدر جمع شده جوراب روی هم انگار؟
از این حکایت و هدیه سرم به درد آمد
نبود داخل سالنامه نامی از جوراب
به روز زن که همیشه طلای زرد آمد!
دلم ز روز زن و مرد می گرفت انگار
که مُهره های دلم طاق های نَرد آمد
جوراب ذهن مرا خط خطی نمود این بار
به پالتویی نرسیدم ، که روز سرد آمد
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد
هیچ خوش بویی ندیدم من جز این
از بهار و عطر باران در زمین
شاخه خشکی را گهی جان می گرفت
هیچ نقصی من ندیدم خالقین
خالقی (عرفان)
بهار 98
با سلام و احترام
در خصوص بحث مراسم اموات عزیزمان ذکر چند مورد ضروری به نظر می رسد.
۱ آنچه از نظر قرآن مهم است اینست که می فرماید فاما بنعمت ربک فحدث
یعنی وقتی نعمت به تو رسید و شاد شدی دیگران را نیز در این نعمت شریک کن.
در افطاری . ولیمه عروسی . حج . عید قربان . عقیقه می توان از مردم به بهترین وجه پذیرایی نمود نه در مراسم اموات.
۲ مراسم سوم . هفتم . چهلم . سالگرد . گرفتن مسجد در تهران . مشهد . اسفاد . محرمی . براتی . نوروزی عزای خانواده متوفی را دو چندان خواهد کرد.چرا که خانواده متوفی همان یک عزا را که درگیرند کافی است .
۳ گرفتن مراسم توسط یک میلیاردر با بهترین کیفیت دلیل این نخواهد بود که امواتش در فردوس برین و مراسم فقیر امواتش در جهنم باشند
آنچه مهم است اعمال نیک است و چه بهتر است خیرات و کار نیک در زندگی باشد.
ثواب جمع کردن را با پول نمیشه با خدا معامله کرد. بنابراین این مراسم ها بیشتر برای زنده گان است.
۴ می توان برای رعایت حال بازماندگان و شادی روح اموات مراسم یکبار و فقط در شهر متوفی انجام شود
و مراسم صبح و بعد از ظهر که سه روز در مسجد برگزار می شود حذف شود .
۵ بهتر است مراسم فاتحه خوانی خارج از ساعات اداری باشد قبل یا بعد از غروب و یک مراسم برگزار شود تا حضور پر شور تر شود
۶ بهتر است غذای اموات حذف و اگر اصرار بر این کار است فقط سوم و یا چهلم باشد.
۷ شایسته است غذای اموات که نه فردی علاقه مند است در آن حال و هوا غذا بخورد حذف شود تا هم اسراف نباشد و بجای آن می شود ۳۰ طایفه و فامیل ۳۰ وعده افطاری ماه رمضان را با بهترین کیفیت به نیت خیرات برای اموات اسفاد و ذکر قرائت قرآن و فاتحه بر عهده بگیرند.
۸ شایسته است حمل اموات از جهت کم شدن غصه و غم بستگان به منزل انجام نگیرد .
در زمان قدیم هم اگر این کار انجام می گرفته بخاطر عدم حضور بانوان در تشییع و انظار عمومی بوده است .
۹ بهتر است جوانان همت کنند و بزرگان را ترغیب نمایند سند و عهدنامه ای امضا شود تا مراسم های پر هزینه اضافی که نه نفعی به زندگان دارد و نه نفعی به مردگان حذف و بجای آن در جاهای دیگر به امور خیریه پرداخت.
منتظر همت و حرکت مهم شما عزیزان در خصوص این موضوع هستیم.
۹ اگر به قطعات قدیم بهشت زهرا و بهشت رضا سر بزنید این مناطق سوت کور است و این عزیزان که با تکریم و تشریفات و مراسم آنچنانی دفن شده هم اکنون به دعا و فاتحه ما نیاز دارند
آنچه مهم است اینست که در زندگی انسانی درست باشیم و دیگر اینکه در همه احوال بیاد اموات باشیم نه اینکه در مراسم و مناسبت های خاص.
۱۰ در زمان وجود مبارک پیامبر گرامی ما بجای اینکه از بستگان اموات چیزی بخورند بیشتر رسیدگی به حال آنها بود
و اینست سنت نبوی و اسلامی.
قرآن کریم می فرماید گوشت خون قربانی شما به ما نمی رسد بلکه آنچه برای ما مهم است تقوی است.
منتظر نظرات تکمیلی شما هستیم
پایدار باشید کریمی آوای اسفاد
سد تاریخی تجنود و قلعه دختر آهنگران از مهمترین جاذبه های گردشگری حوزه در دل کشور در حاشیه منطقه قائنات، دره تجنود در روستای تجنود و در شهرستان زیرکوه یکی از جاذبههای زیبای خدادادی و بهشت گردشگران در استان خراسان جنوبی است که در فصل بهار و تابستان هر سال میزبان مسافران زیادی است. این روستا درجه هوای بسیار پایین و فضای بسیار مفرح و دوست داشتنی و رودخانه دائمی بسیار زیبا دارد
سد تاریخی تجنود در شهرستان زیرکوه در شرق شهر قاین واقع شده قرار دارد و قلعه دختر آهنگران در جنوب روستای آهنگران و جنوب شرق روستای دارج بالا در مسیر تنگهای به نام دهنه آهنگران و بر فراز قله کوهی واقع شده است. مردم این منطقه به علت داشتن آب فراوان درچندسال قبل اقدام به شالیکاری میکردند و هم اکنون از آب آن دربخش باغداری وکشاورزی گندم وجو و.... استفاده میشود و آب از درهای تنگ و نسبتا" طولانی عبور کرده و در دهانه تنگه به مصرف کشاورزی میرسد.
از دیگر جاذبه ها منطقه زیرکوه کویر همتآباد شهرستان زیرکوه، روستای ورزگ و روستای افین شهرستان قائن، دشت لاله روستای شاهرخت شهرستان زیرکوه، مسجد جامع قائن، آرامگاه بوذرجمهر شهرقائن، سد تاریخی تجنود، قلعه دختر آهنگران می باشد
یادی از درگذشتگان (1)
درگذشت تأثر انگیز مرحوم حاج محمد رضا آخوندی را به همه همولایتی ها و بخصوص خانواده و بازماندگان داغدارش تسلیت می گویم.ایشان با آنکه بخش عمده ای از زندگی اش را در تهران گذراند، اما خاطره آهنگ خوش اذان گفتنش بر بام اسفاد قدیم فراموش شدنی نیست. از جناب آقای سعید جمالیان که این موضوع را یادآوری کردند، بسیار ممنونم. برای روح آن مرحوم آرزوی مغفرت و رحمت می کنم و برای بازماندگان محترمش از درگاه خداوند آرزوی صبر دارم. اما این موضوع بهانه ای شد برای یادآوری بخشی از خاطرات اسفاد قدیم.
شاید ریشه نام فامیلی آقایان آخوندی نیز برای شما جالب باشد. در اسفاد قدیم، به مکتبدار ده که به کودکان آموزش قرآن می داد، آخوند می گفتند. خدابیامرز، پدر آقایان آخوندی چنین جایگاهی داشت. من دوره ایشان را درک نکرده ام اما در کودکی بارها نام آخوند میرزا مسیح و آخوند ملاوهاب را از زبان مادربزرگم به نیکی شنیده ام. ایشان برای آنها تقدس ویژه ای قائل بود. آن دو در تربیت قرآن خوانها و احیای فرهنگ قرآنی در اسفاد قدیم نقش مؤثری داشته اند.
اگر توجه کنیم که در آن دوران مدرسه به سبک امروز وجود نداشته و تنها راه باسواد شدن مردم همین مکتب قرآن بوده است، می توانیم نقش آخوندها را در آموزش عمومی و ترویج فرهنگ دینی بیشتر درک کنیم.
در دوران کودکی ما نیز ، با آنکه مدرسه ها به سبک جدید وجود داشت، اما مکتب قرآن همچنان پابرجا بود. آخوند ما، مرحوم کبله (کربلایی) خدایار عاجزی بود که من بخش زیادی از موفقیتم را در زندگی، مدیون ایشان و همسرشان هستم. شاید شرح بیشتری از این موضوع برای شما هم جالب باشد:
در حدود پنج سالگی ام، یک روز دوست همبازیم آقای محمد علی شفیعی، که همسایه دیوار به دیوارمان بود، مرا با خود به محل مکتبخانه برد. آن روز مکتب تعطیل بود اما با توضیحات ممدعلی، ترس من از مکتب تا حدود زیادی ریخت. تا آنکه در صبح یک روز زمستانی، هنگامی که از خواب بیدار شدم، از پدرم شنیدم که قرار است به مکتب بروم. خوشم نیامد. یواشکی از خانه بیرون رفتم به منزل عمویم (خدابیامرز خواجه اسحاق) پناه بردم و در زیر کرسی پنهان شدم. اما دقایقی بعد پیدایم کردند و پس از کمی مقاومت، راضی شدم که به مکتب بروم. خانه آخوند در باغستان بود و با قلعه فاصله ای نسبتاٌ طولانی داشت.
اولین برخورد آخوند با من بسیار صمیمانه بود. ایشان مراسم معارفه را با یک دعا شروع کرد و سپس با چند تعارف شیرین، دلهره ام را از بین برد. پیش از آن، حمد و سوره و نماز را از پدر بزرگم (خدابیامرز خواجه حیدر) و بی بی یاد گرفته بودم. دیدن بعضی از افراد آشنا در بین شاگردان مکتب، بخصوص همسایه ام محمد علی فردوسی، که چندسالی از من بزرگتر و بسیار مهربان بود، به من روحیه ای مضاعف داد و اولین روز مکتب را به خوبی شروع کردم .
اما روزهای بعد همه چیز عادی شد و بخصوص از وقتی که آقای فردوسی که دوره اش را تمام کرده بود، دیگر نیامد، مکتب برای من وضعیتی غریبانه به خود گرفت. علاقه چندانی به یاد گرفتن نداشتم. با بچه های همسن و سالم نمی توانستم رفیق شوم و مسیر رفت و برگشت به خانه برای من بسیار دلهره آور بود.
برنامه درسی مکتب با مدرسه های امروزی به کلی متفاوت بود. در هر وقت از سال می توانستی وارد مکتب شوی و دوره آموزشی به طور انفرادی، را از اول شروع کنی. برنامه درسی هرکس از دیگری جدا بود و هرکس متناسب با استعداد و تلاش خود پیش می رفت. درس با تمرین حروف الفبا و حروف ابجد آغاز می شد. قواعد اعراب را که یاد می گرفتی، می توانستی جزء سی ام را از آخر (سوره های کوچک) شروع کنی. هر درس را که خوب از بر می شدی، اجازه می یافتی که درس بعدی را بخوانی. سوره «عم»، آخرین سوره سی پاره (جزء سی ام) به منزله امتحان نهایی در یک مرحله بود که با اتمام آن، اجازه ورود به درس قرآن داده می شد.
از درسهای آن روزها فقط دو خاطره به یاد دارم که هرکدام می توانست بر زندگیم تأثیری نامطلوب بگذارد. نخست از سوره «الطارق». آخوند از من خواسته بود که این سوره را شب در منزل مرور کنم و من نخوانده بودم. هنگامی که در پاسخ آخوند که از من پرسید؛ دیشب این سوره را خوانده ای، با سادگی و صراحت گفتم نه، ایشان سیلی محکمی به صورتم زد. این سیلی از نظر من پاسخ راستگویی ام بود و مرا به شدت آزرده خاطر کرد.
خاطره بعدی مربوط به سوره «عبس» است. در نبود آخوند، مبصر کلاس مسئولیت اداره مکتب را بر عهده گرفته بود. در مقابل مبصر ترس و دلهره کمتری داشتم. به همین دلیل از او خواستم که درس عبس را از من امتحان بگیرد. تنها دو اشتباه داشتم که وقتی یاد گرفتم، به من اجازه داد سوره بعدی که «والنازعات» بود، شروع کنم. شروع درس والنازعات برای من بسیار هیجان آور بود زیرا که تنها یک درس به پایان «سی پاره» مانده بود و در واقع به امتحان نهایی می رسیدم.
آخوند که آمد، با خوشحالی نزدش رفتم و گفتم که سوره عبس را در حضور مبصر خوانده ام و او به من اجازه داده که والنازعات را شروع کنم. آخوند گفت دوباره بخوان . چشمانم سیاهی رفت. دلهره تمام وجودم را گرفت. بی اختیار گفتم : حالا که فراموش کرده ام ... همه بچه ها خندیدند و آخوند با سیلی محکمی پاسخم را داد. حسابی توی ذوقم خورده بود. دوباره از درس بیزار شدم...
بالاخره مدتی گذشت. سیپاره به انتها رسید و قرآن را آغاز کردم. هنوز دو صفحه بیشتر از قرآن نخوانده بودم که اتفاق دیگری افتاد و مسیر زندگیم را تغییر داد. امروز حدود 35 سال از آن روز می گذرد و من تأثیر آن روز را در همه موفقیت هایم حس کرده ام.
در هوای معتدل بهار، کلاس در فضای باغ تشکیل می شد. بچه ها در سایه درخت ها نشسته بودند و هرکس جداگانه درس را زمزمه می کرد. آخوند برای انجام کاری بیرون رفته بود و اداره مکتب را به همسرش سپرده بود. اسماعیل ملکی (دوست صمیمی و قدیمی ام که اکنون دبیر آموزش و پرورش هستند)، مبصر ما بود. همسر آخوند از ما خواست که هر سئوالی داریم از مبصر بپرسیم.
من احساس کردم که در غیاب آخوند درس را بهتر می فهمم. دو صفحه اول قرآن را خواندم و تنها دو کلمه را از مبصر پرسیدم. بقیه را به نظر خودم درست خوانده بودم. این موضوع را با خوشحالی به همسر آخوند گفتم و ایشان، بدون اینکه مرا امتحان کند، از بچه ها خواست که همه برایم کف بزنند ...
هیجان تمام وجودم را گرفته بود. اعتماد به نفس عجیبی پیدا کرده بودم. نمی دانم از آن به بعد چه شد اما روزهای بعد را به یاد می آورم که قرآن را با صوت بلند می خواندم و آخوند تحسینم می کرد. گاه اتفاق می افتاد که ایشان در کنار کوچه باغ، رهگذری را نگه دارد و قرآن خواندنم را به او نشان دهد.
خبر در بین همه آشناها پیچیده بود که فلانی با این سن کم، قرآن را با صوت می خواند. هر روز با پدرم صوت قرآن را تمرین می کردم... دوره قرآن را به سرعت تمام کردم و روزی که وارد مدرسه شدم، پیشاپیش، می توانستم درس ها را به خوبی بخوانم. بچه های سال دوم و سوم دورم جمع می شدند و با تعجب درسها از من می پرسیدند. یادم می آید که از کل کتاب فارسی اول، پیش از آنکه درس را شروع کنیم، تنها چند کلمه را که در آن حروف ویژه فارسی (گ، ژ ، چ ، پ) بود، بلد نبودم...
این شرح طولانی را از این جهت گفتم که تأثیر یک تشویق بجا را در زندگی خود یادآوری کرده باشم. نمونه چنین تشویق های تأثیرگذاری را در زندگی خود و دیگران بسیار دیده ام.
بار دیگر به روح همه درگذشتگانی که از آنها نام بردم و من توفیقات خودم را در زندگی مدیون آنها هستم، درود می فرستم و برای آنها که زنده اند، آرزوی سلامت و توفیق و طول عمر دارم.
+ نوشته شده در پنجم آبان ۱۳۸۶ ساعت توسط مظفر کریمی
کینه از اشک چنین می پرسد
نیست بین غم و شادی ز میان دل تو
تو برای غم خود گریانی
یا از این حادثه شوق چنین لبریزی
من از آن آمده ام که میان غم و شوق دل تو فتنه کنم
اشک در ذائقه ای می گوید
در میان دل من کینه ی تو نیست عذاب
اشک در من شده است مرهم من
که تو را با چند اشک
از دلم می شویم
من فرو می ریزم
بر تمام دردها ،نیرنگها
حتی تو
بنشین و بنگر
تا غبار هر درد
بزدایم و بشورم با اشک
اشک را هدیه کنیم
اشک را هدیه کنیم
شاعر ::::؛خالقی (عرفان)
به امید روزی که هر انسان با هر نیت و دلی که داره قلبامون رو با عشق ،پاکی یکرنگی به همدیگه هدیه کنیم .
مثل این شعر تمام کینه ها دردها و نیرنگها را با قطره اشکی بر دل بشوریم و دور بریزیم
نیکوست هر انسان طبق آیین کتاب مقدسش که آن را باور دارد و دوست می دارد و می پرستد گذشته و آینده خود را بنگرد و بیاراید
حتی آنگه که دیر شده است خداوند رئوف و مهربان است و توبه پذیر هیچ گاه دیر نیست
بزرگ و عاقل کسی است که در هر اتفاق بد بتونه خودشو کنترل کنه و صبور باشد توجیه رو بزاریم کنار اگه بخوام یک موضوع کوچیک رو توجیح کنیم بزرگ میشه و اونوقت قادر به کنترلش نیستیم و دیگه موضوع کوچیک نیست بلکه یک فاجعه است
لبخند بهترین هدیه است در برابر اتفاقات بد
و بزرگترین اتفاقات هدیه ایست از جانب پروردگار
منتظر هر حادثه یا ( هدیه ) در زندگی مون باشیم و با لبخند بپذیریم
اشک شوقی رو به هم هدیه کنیم وبزداییم و بشوریم آن دلی را که به درد و غم خود آغشته است
دوست دارتان
نشاط و شادی ما از هوای اسفاد است
بدون عشق وطن، روزگار بر باد است
دِهی که مختصر و ساده و مفید افتاد
ولی چو سرو ز قید زمانه آزاد است
اگر که برتری اش را ز طُرقبه گفتم
در این مقایسه یک ذره ای نه ایراد است
هزار یار سفر کرده در دلش دارد
چو لاله داغ به دل از فراق و فریاد است
بیا و خستگی اش را دوباره مرهم باش
صفای مقدم او یاس ها و شمشاد است
شبی برای همان روستای ساده خود
غزل سرودم و مهرش هنوز در یاد است
شاعر: مرتضی حسینی اسفاد
مانده برجا کهن سرو دنج
جز سرو برگ زرد ماند و رنج
پای در بند کجا باورت
بودنت زان بهاری تنت
اذرخش تو رعب خزان
پیکرت گلگون و نشان
تازیانه گرفت چون تگرگ
حال آن روزت از مور و مرگ
آسمانت سیه چون که زاغ
آشیانه سکوت گشته داغ
اهوان نیست در باغ و دشت
مثل مردان بی بازگشت
دست عشق و صفا فرود آمد
هیمه افروخت بوی دود آمد
دودش آتش اندیشه ام
آرزو آتش بر ریشه ام
شاعر خالقی (عرفان)
از اواخر سالهای۱۳۷۰ تا سال ۱۳۹۸ اسفاد و خراسان جنوبی خشکسالی های پی درپی دامن این مرزو بوم را فرا گرفت و مردم رنج دیده ی این دیار به سختی روزگار می گذراندند . سال ۱۳۹۸ اولین بهار رنگارنگ را بعد ان همه خشکسالی به ارمغان اورد .
این اشعار بیان اور روزهای سخت زندگی و خشکسالی های متمادی را عنوان می دارد .
به راستی که ما در آسمان برجهایی قرار دادیم (به شکل صورت های فلکی) آراستیم و او را از هر شیطان رانده شده حفظ کردیم
مگر آنکه بخواهد دزدانه خبرهای عالم بالا را بشنود که شهابی روشن آن را دنبال می کند و زمین را گستراندیم و در آن کوه هایی استوار کردیم و از هر گیاه سنجیده ای در ان رویاندیم و در ان برای شما و کسانی که روزی دهنده آنان نیستید انواع وسایل و ابزار معیشت قرار دادیم و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزانه هایش نزد ماست و آن را جز به اندازه معین نازل نمی کنیم
و بادها را باردار کننده فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را از آن سیراب ساختیم و شما ذخیره کننده آن نیستید و یقینا ماییم که حیات می دهیم و می میرانیم ما وارث جهان و ج هانیانیم زیرا خداوند حکیم و داناست
روز 29 بهمن بود که شرکای گله آقای صادقی با قرار قبلی در بیابان حاضر شدند و به تعمیر و ترمیم سه آغول در نقاط مختلف بیابان پرداختند
ناگفته نماند که دو عدد مردخانه هم در کنار آغولها ساخته شد که جهت استراحت چوپان و گماری استفاده میشود.
در گذشته مردخانه ها را در عمق زمین ایجاد میکردند و سقف آن را با هیزم می پوشیدند تا از گرمای زمین استفاده شده و بادگیر هم نباشد حتی شبهای برفی را هم چوپان ها با آتش کوچکی در مردخانه سپری میکردند و به جهت نرمی قوم، نیازی به وسایل رفاهی نبود.
امروزه هم شیوه ساخت همین است ولی زیاد گود نمی کنند تا تسلط به فضای بیرون و ممانعت از حیوانات درنده هم امکان پذیر باشد.
نگار ....محمد رضا اسماعیلی
عکسم را در زلال اب می بینم
زمان می گذرد
خانه ام را با خاک خواهم ساخت
جسدم را با اب و خاک دفن خواهند کرد
خالقی (عرفان )
یک شب مرا به دامن پر مهر خواندی
صد ها هزار بوسه به رویم فشاندی
در زیر بال چارقد خود زفرط شوق
یک دانه اشک روی لبانم چکاندی
جانی گرفت روح عطش دیده ام وباز
برکام من تو شیره جانت خوراندی
در دست های کوچکم ای باغبان عشق
مهر علی وآل علی پروراندی
هربار نقش دروسط کوچه میشدم
آرنجهای پرخس وخارم تکاندی
باسردی وحرارت ایام خود مرا
از سرد وگرم دوره طفلی رهاندی
چون خواستم به گریه توپاسخی دهم
آرام خنده کردی ودیگر نماندی
بعد ازسکوت خنده ی توگریه میکنم
وقتی مرا به کوچه غمها کشاندی
حتی "ستاره سحری" بی فروغ گشت!
زین بار ماتمی که به دوشش نشاندی ..
احمدزاده (ستاره سحری)
با سلام واحترام
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
بِسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ،الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
قطعاً ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و فرزندان مى آزماییم. و تو ـ اى پیامبر ـ به شکیبایان نوید ده.
همانان که چون پیشامد ناگوارى به آنان برسد مى گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم.
(سوره بقره آیه۱۵۵و۱۵۶)
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
با عرض تسلیت خدمت
جناب آقای احمد حسنی،
وخانواده های محترم
حسنی،باقری،نظری وسایر فامیل وابسته.
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
با نهایت تاسف و تاثردرگذشت فرزندی عزیز،خواهری مهربان مرحومه مغفوره خانم محدثه حسنی(فرزندجناب آقای احمدحسنی اسفاد)رابه اطلاع آشنایان واسفادیهای عزیز می رساند.
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
مراسم تشییع وتدفین
فردا؛شنبه۱۳۹۷/۱۲/۴
ساعت۱۰صبح
بست پائین (نواب صفوی)حرم مطهررضوی ع به سمت بهشت رضا ع برگزار خواهدگردید
حضورشما سروران گرامی باعث شادی روح آن مرحومه و تسلی دل بازماندگان خواهدبود
هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ
می درخشد در این آینه ننگ
هر شب آن اختر شب تاب دلم
مرحمی است تا که بشیند غم و رنج
می درخشد پس این پرده غمناک و سیه
روزگاری نیرنگ
از غبار مه آلوده به رنج
به ستوه آمده ام از شب تنگ
شاخه های گل یاس
سر به بالین سحر
از ملال تب و درد و غم خود
زرد از رخ به تمنا شده سنگ
خانه های شهرم
خالی از نبض زمان
دگر از هیچ خبر نیست
قاصدک نیست در این کلبه ی غم
روزها هر روزش تکراری
روزگار است در این زخم دلم
شده است حیله و نیرنگ و دورنگ
شاعر :::خالقی (عرفان)
عکس فوق خاطراتی از اسفاد کهن یادآور بیان ذیل است
این حوض در آخرین سالهای دهه هفتاد به انقضای خودش خاتمه داد و دیگر کاربردی مصرفی نداشت هر چند امروز اثارش به یادگار نقش زمین است
اولین کشت های دیم در بیابان های اسفاد بسیار در شرایط سخت و دشوار بود توسط چهارپایان کل این مسیر را در رفت اما بودند و کل آن زمینها را با الاق و گاو شخم می زدند برداشت آنها با دست انجام می شد که ماهها به طول می انجامید
در زمان قدیم از خار و خاشاک آغل درست می کردند
بعد از مدتی چادر روانه شد . وسیله ای ایمن تر و بهتر از آغل و سایه بان بود که از ورود حشرات و خزندگان یا حیوانات وحشی در امان تر بود
من یک سفر چهار روزه از کودکی جهت گندم درو به یاد دارم که در خاطرات کودکی ام این چهار روز گویا یکسال به طول انجامید
معمولا چند خانواده نزدیک با هم در کشت گندم شراکت داشتند
پدرم با حاج حسین علی عظیمی و خواجه غلام علی عظیمی و فرزندانشان در کشت شریک بودیم و با هم همکاری می کردنیم در قدیم همت و پشتکار اقوام و خویشان بیشتر بود و پیشرفت کار هم در تسریع بیشتری صورت می گرفت
بدون همت دوستان کار پیشرفتی نداشت و خسته کننده بود
این حوض گاهی بعلت بفور برف و باران تا اواخر تابستان اب داشت
تفکر خوردن آب حوض در این عصر و زمان اصلا قابل فهم نیست
اما چگونه مردم کهن از این اب استفاده می کردند و هیچ نوع مریضی به سراغشون نمیومد .
به یاد دارم تو اتوبوس چهل نفر آدم با یک لیوان آب می خوردند و هیچ نمی شد اما امروز با این تشکیلات بهداشتی و ماسک و .. چه عزیزانی رو از دست دادیم
اطراف این حوض همیشه صدایی از حضور پرندگان و حشرات در شنود بود
زنبورهای قرمز مجال اب خوردن نمی دادند
خاطرات کودکی از برگشت این سفر چهار روزه به آبادی برایم گویا افتخار بزرگی بود آفتابی گرم و سوزان سر و صورت مان را سوزانده بود .
کشت گندم و برداشت آن در ان زمان مشقت های زیادی داشت
خاطرات اسفاد قدیم همچنان مانگار و زیاد است و کتابها حرف هم از گفتنش کم می آورد
یادش بخیر
خالقی اسفاد
خوش ترین یا بهترین زمان حیات در وطن از عصر قلعه کوه تا حال چه زمانی بوده و آیا قبل از قلعه کوه این سرزمین بر پیکر خود حاکمانی داشته و زندگی در اسفاد از چه سالهایی اغاز شده
برآن شدیم تا در سایه توجهات حضرت حق وبلاگ اسفاد خبر را به نام و یاد زادگاه عزیزمان "اسفاد" فعال نماییم امیدواریم بتوانیم ادامه دهنده این راه باشیم همراهان عزیز فعالیت در دنیای مجازی کاری بس سنگین و بدون چشمداشت است و مستلزم صرف زمان و جلب رضایت کاربران از طیف های مختلف فکری است، در این راه به همراهی دوستان دل بسته ایم، ما را از نظرات و پیشنهادات سازنده تان محروم نسازید...
نشاط و شادی ما از هوای اسفاد است بدون عشق وطن روزگار بر باد است
هزار یار سفر کرده در دلش دارد چو لاله، داغ به دل از فراق و فریاد است
شبی برای همان روستای ساده خود غزل سرودم و مهرت هنوز در یاد است
منتظر نظرات گرمتون هستم
esmaily15533@gmail.com
آدرس ما در میهن بلاگ:esfadnews.mihanblog.com
[ پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ 11:19 ] [ محمدرضا اسماعیلی ] آرشیو نظرات


محمداکبر منشی بمرودی فرزند میرزا غلامرضا زرّین قلم از شعرا و منشیان عالمان دربار صفوی و افشاری بوده است که از طرف شیخ حر عاملی اجازه اجتهاد داشت. پدرش سالیان متمادی حاکم هرات بوده و چند سالی هم در اصفهان در دربار شاه عباس صفوی از مشاوران و منشیان او بوده است. بنا به گفته سعیدزاده مؤلف بزرگان قاین محمداکبر در سال 1103 یا 1105 هجری قمری در اصفهان به دنیا آمد.او هر چند در اصفهان دیده به جهان گشود ولی به بمرود(از توابع زیرکوه) روستای اجدای خود علاقه زیادی داشته و از این که اهل بمرود است افتخار کرده است :
اگرچه بود آب بمرود شور شگفتی نباشد که گردد فخور
که آمد از آن منشی در وجود که تا بلبل طبعش آرد سرود
بنا به گفته مرحوم آیتی مؤلف بهارستان منشی چند سالی در مشهد شاگرد علّامه شیخ حرّعاملی بوده.او اشعار زیادی در مدح و رثای خاندان عصمت و طهارت سروده که همه ساله در مناسبات مختلف مذهبی در مساجد منطقه خوانده می شده و می شود. معروفترین اثرش منظومه مقامات حسینی است که قدیمی ترین منظومه حماسی در ادب فارسی درمورد قیام عاشوراست و به پیروی از شاهنامه و کاملاً مطابق با روایات مقاتل معتبر سروده است. این منظومه درحدود 4500بیت دارد که نسخه های خطّی آن در موزه ها و کتابخانه های داخل و خارج از کشور نگهداری می شود. دیوان اشعار او به انضمام مقامات حسینی در سال 1392 چاپ و انتشار گردید. او در سال1180 هجری قمری در روستای بمرود درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. معرفی کامل او در کتب مختلفی از جمله الذریعه شیخ آقابزرگ تهرانی و ... آمده است.
***
با سلام و احترام
چهره های منحصر به فرد اسفاد
مرحوم کربلایی محمد ابراهیم صادق
ایشان از اسفادیهایی هستند که در شرایط سخت قدیم کربلایی شده اند و از چند جهت منحصر به فرد هستند.
_ ایشان با وجود اینکه اسفادیها اکثرا کشاورز و باغدار هستند ، علاوه بر تبحر خاص در امر کشاورزی ، دامداری نمونه بودند و این کار پر برکت تا آخر ادامه دادند.
_ ایشان در زمانی که هیچکس اسب و قاطر نداشت هم اسب داشتند و هم قاطر.
_ایشان با وجود مشغله کاری فراوان در امورات عمومی شرکت داشتند در روز عاشورا و برات ، پذیرایی گردو و میوه و ساندویچ نان تنوری محلی با گوشت تازه گوسفندی هیچوقت از یاد ما نخواهد رفت.
_ مرحوم صادق قوی . تنومند . و بسیار سخت کوش و زحمت کش بودند و این زحمات و سختی هیچوقت ایشان را از دایره اخلاق خوب بیرون نکرد.
_ ایشان از جهت پوشش لباس و کفش از همه اسفادیها متمایز بودند چرا که فقط ایشان لباس زیبای محلی و سنتی را تا آخر عمر داشتند که هم اکنون در حال انقراض است.
_ مرحوم صادق در منطقه سرخدی بیابان و در انتهای کشتمون اسفاد ( مد میرو ) آغول گوسفند داشتند و هم چنین در این منطقه به کشت صیفی جات می پرداختند.
_ محل رفت و آمد ایشان از راه قدیم اسفاد میرآباد ، جلو منزل ما بود و تقریبا قبل و یا طلوع خورشید به سر کار می رفتند و هنگام اذان مغرب با ۱۳ ساعت کار دائم روزانه به خانه بر می گشتند.
و جالب است بعد آن همه خستگی با روی خوش به خیلی از بچه ها که در مسیر راه بودند میوه ( خیار چنبر و به درینگ و میوه جات دیگر می دادند.)
_ برخی خصوصیات ایشان جالب بود از جمله وقتی در صف نانوایی بودند هم نان زیاد می گرفتند و هم مردم هم احترام خاصی برایشان قائل بودند.
و دیگر اینکه همیشه همراه غذا نوشابه می خوردند اما بخاطر فعالیت و تحرک زیاد بدنی قوی و سالم داشتند.
_ ایشان با وجود اینکه فرزندان زیادی داشتند اما تمام کارهایشان را خودشان انجام می دادند و هیچگاه محتاج کسی نبودند.
_ قدیمی ها همه همینطوری بودند
زندگیشان بر دو چیز استوار بود کار و عبادت .
برای همین است که همچنان یاد و خاطرشان برای همیشه ماندگار خواهد بود.
آرزوی رحمت و مغفرت برای مرحوم صادق و فرزندشان عقیل صادق داریم.
و برای سایر فرزندان ایشان آرزوی سلامتی داریم.
نگارش کریمی اسفاد
پول بزرگترین نیرویی ایست که محبوبیت ها را به هم نزدیک و انسانها را از هم دیگر جدا می کند حتی فرزندی را از مادرش
شکوه ترین و غنی ترین ثروت انسانها پس از مرگ متعلق به کره خاکی ایست
ایمان عرفان و انسانیت والاترین ثروت در جهان پس از مرگ است
کاغذی بی ارزش اما مهم بازیچه ی افکار انسان
پنهان ترین هویت ها شخصیت ها و فقیرترین افراد را با پول می توان شناخت یا تغییر داد
شاید یک ثانیه زمان گاهی زندگی انسان را تغییر دهد
وقتی در مسابقات حیجان ترین افراد برگزیده زوج جوانی را دیدم که بعلت یک ثانیه زمان در مرحله پایانی از لیست شرکت کننده ها حذف شدند اشک در چشمان حلقه زد
آن زوج میان سال با یک ثانیه می توانستند در کل دوران زندگی در اغوش گرم خانواده خود با آرامش و آسایش عضو برندگان خوش شانس مسابقات باشند
مسابقه این مرحله خوابیدن در وان پر از زالو برای مدت ده دقیقه و خوردن تعدای از آنها بود
شوهر در گوش همسرش پچ پچی گفتگو می کند و وقتی مجری قیافه غمگین آنها را نظاره می کند از همسرش می پرسد در گوش هم چه زمزمه ای می کردین
خانمش این چنین می گوید شوهرم به من گفت فقط به گرسنگی فرزندانمان فکر کن و در ادامه مصاحبه اقرار داشتند که ....
ما برایمان برنده شدن مهم است نه چیز دیگر چرا که شاید با برنده این بازی بتونیم فرزندانمان را که مدتهاست در سختی و مشقت بودند برای همیشه از بند زندان فقر و بدبختی رهایی یابیم تنها چیزی که برایمان مهم است فرزندانمان هستند همین
من که در مرحله ی پایانی آن زوج میانسال را بعلت تاخیر یک ثانیه زمان از رقیبانشان در لیست مسابقات در حال حذف دیدم خیلی ناراحت شدم و اشک در چشمانم حلقه زد
و انجاست که باید گفت گاهی یک ثانیه زمان شاید زندگی انسان را تغییر دهد یا مهمترین شانس زندگی زمان است
نگارش خالقی عرفان
علاوه بر مشکلاتی چون کمبود آب آشامیدنی،عدم لوله کشی منازل، عدم دسترسی بهینه به شبکه های تلوزیونی و اینترنت و ...در حالی که اکثر مردم ایران از نعمت بهترین حمام در منازل خود بهره مندن هستند اما مردم روستای گمنج زیرکوه هنوز باروش سنتی و در یکی از قدیمی ترین حمام های موجود، استحمام می کنند.
حمام روستای گمنج که بر روی قنات روستا ساخته شده است، سالهاست مورد استفاده اهالی قرار می گیرد و مردم صبور این روستا با گرم کردن آب بوسیله آتش ، در یک اتاقک گلی که کف آن با سیمان پوشانده شده است، استحمام می کنند.
1) طایفه ای قبل از دین مبین اسلام حدود هزار سال پیش زندگی میکردند بنام طایفه گبرها (آتش پرست ) که قبرستانهای آنها هماکنون موجودمیباشند. و خاطرات و داستانهای مشهوری دارند و اینکه آنها عقیده داشتند اشیاء قیمتی خود را با مردهها دفن میکردند.آثار حدود هفت قلعه بزرگ در اطراف روستاهای بمرود فعلی موجود است که به مرور زمان و به دلایل گوناگون جابجایی اهالی برای سکونت صورت میپذیرفته است. متأسفانه به دلیل بیتوجهی مسؤلان ذیربط، افرادی غیر مسئول و غیر حرفهای دست به اکتشافاتی زده و اشیائی را هم کشف کرده و هماکنون این آثار فرهنگی در حال تخریب واز بین رفتن است.2) شاهراه ترانزیتی : به دلیل اینکه این مسیر یکی از راههای اصلی جاده ابریشم بودهاست این سرزمین مورد توجه پادشاهان وحاکمان بودهاست. و حاکمان از دوران حکومت صفویان و افشاریان افرادی را به این منطقه اعزام نمودهاند که آثار و نوشتههایی موجود است. مثلا آب انباری هست که سنگ نوشته ای بر سردر آن وجود داشته که مربوط به دوران شاه سلطان حسین بایقرا بودهاست . چون روستای بمرود بزرگترین روستای منطقه بودهاست. و دارای آب فراوان و محصول استراتژی گندم , در طول زمان مورد توجه ملوک و پادشاهان و حتی راهزنان و لشکرکشیها نیز واقع میشدهاست. افرادی از طرف حاکمان گماشته میشدند. که پستها و مقامهایی را در اختیار داشتهاند. هم به جمعآوری خراج و مالیات وهم دفاع سرزمینی مشغول بودهاند. گروهی از این مهاجران دارای علم و و دانش وافری بوده و بعضاً جزء شعرا ء وادباء بزرگ محسوب میشدند. که اشعار آنان از مدیحه سرایی و مرثیه سرایی هماکنون موجود میباشد . 3) قلعههای مسکونی: محلهای مسکونی که از غارنشینی در کوه آغاز شده را میتوان به شرح زیر نامبرد. الف : اولین قلعه در دامنه کوه پهدر (سینه در) محل فعلی چاه شهید عباسی بودهاست ومسیر رود خانه فصلی هم از همانجا عبور میکردهاست.ب : دومین قلعه در محل معروفی بنام خاک سلطانی حومه چاه کشاورزی شهید غلامی واقع میباشد .ج : سومین قلعه به محلی جدید سمت مشرق روستای قدیم بمرود حدوده 2 کیلو متری بودهاست.د : چهارمین قلعه به محل روستای قدیم معروف بمرودکه هماکنون بطور کامل موجود است منتقل شدهاست که آثار فراوانی از این قلعه هماکنون موجود میباشد و متأسفانه در حال تخریب کشاورزان و دیگر عوامل است . در این محل از سالیان متمادی یعنی از سنه 500 هجری تا سال 1314 هجری شمسی مر دم در آنجا زندگی متمدنی داشتهاند. در این روستا آثار فرهنگی و نظامی زیادی موجود است حصار دیوار قلعه، آبانبارهای شمال و وسط روستا که بین روستا و ارتفاع کوه واقع شدهاست، سه تا قبرستان یکی در شرق و یکی در غرب روستا ویکی در شمال روستا، خانههای بزرگان و والیان حکومتی، مسجد جامع در مرکز ده 4- تونل ونقب زیر زمینی در عمق بیست متری و به طول سه کیلومتر که هنگام حملات راهزنان ودشمنان از داخل به کوهستان راه داشته و اهالی پناه میبردند و.... در دوجای دیگر هم آثار قلعههایی موجود است که معروف است به قلعه میرزای زرین قلم و یکی معروف به قلعه عبدالرزاق مشهور به( ستک حیل فتحعلی )5- غارها : در کوههای متعلق به بمرود آثارهایی موجود است. از قبیل غارها و لونها و صومعهها که عبارتند از : خانه حسن بای خان در دره کاهی—غار کفتار در پوجه کوه – لونهای قدیم در پسکوه وغار ووک و غیره ..6- آسیابهای آبی : در مسیر روستای بمرود و در مجاورت نهرآب روستا چون مسیر نهر آب روستا بسیار طولانی است. (حدود بیش از سی کیلومتر) آثار آسیابهای آبی وجود دارد که به وسیلهٔ نیروی آب و چرخاندن سنگهای آن مردم گندمهای خود را جهت تهیه نان آرد می نمودهاند که عبارتند از : آسیاب حاجی – آسیاب تلو - میرزا آقایی – برج سلطان – عبدالرزاق – میرزا – نوگیرای و...7- آب انبارها : به دلیل اینکه کاروانهای تجاری از این محل به سرزمینهای هند و چین مرتب در رفت و آمد بودهاند حاکمان برای تأمین آب آشامیدنی آنها، آب انبارهایی را چه در روستاهای قدیم و چه در روستای فعلی ویا در اطراف و اکناف تهیه میکردند تا در هنگام بارندگی و هدایت آب باران ذخیره شده و سپس خود و رهگذران بهرهبرداری نمایند که عبارتند از : حوضهای شیرین در شمال قلعه بمرود قدیم که قدمت آن به زمان شاه سلطان حسین بایقرا در سنه 700 هجری که در آن زمان در شهر هرات حکومت داشتهاست برمی گردد. حوض حصه - حوض سرپشت - حوض انبار وسط قلعه - حوض بخته پزی - حوض قلندر - حوز پوزه کوه بمرود ( چقوکی)
امروز سه شنبه 16/11/97 درگذشت مادری مهربان و مومن
مرحومه حاجیه فاطمه عطایی(قاسمی)" را خدمت خانواده محترمشان و سایر بستگان ازصمیم قلب تسلیت عرض نموده ،خداوند متعال روح پاکش را با سرورش فاطمه زهراء محشور نماید و به بازماندگان صبر جزیل عنایت فرماید.
تشییع پیکر مرحومه چهارشنبه 97/11/17 ساعت 8/30 صبح از درب منزل ایشان واقع در خیابان هنگام کوچه 5غربی پلاک120به سمت بهشت زهرا (س).
وسیله ایاب و ذهاب مهیاست.
خراسانجنوبی با طبیعتی گرم و نعمتهای فراوان و خاص خود و با مردمی مهربان و صمیمی همراه با عطر جانبخش گلهای زعفران در شرقیترین نقطه میهن عزیزمان قرار گرفته است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه خراسانجنوبی، خراسانجنوبی با طبیعتی گرم و نعمتهای فراوان و خاص خود و با مردمی مهربان و صمیمی همراه با عطر جانبخش گلهای زعفران در شرقیترین نقطه میهن عزیزمان قرار گرفته است. خاک گرم این دیار بستری مناسب برای شکوفایی این گل زیباست و دامن پر مهرش همچون مادری مهربان پرورش دهنده علما، فضلا و عرفای بسیار گرانمایه است. خراسان جنوبی از پیشینه تاریخی بلندی برخوردار است بطوریکه بیش از 640 اثر تاریخی آن تاکنون در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است.
استان خراسانجنوبی به مرکزیت شهر بیرجند دارای مساحتی بالغ بر 95388 کیلومتر مربع بین مدار جغرافیایی 30 درجه و 32 دقیقه تا 34 درجه و 50 دقیقه عرض شمالی از خط استوا و 57 درجه و 57 دقیقه تا 60 درجه و 57 دقیقه طول شرقی از نصفالنهار گرینویچ قرار گرفته است.
ارتفاعات خراسانجنوبی امتداد شرقی جنوبی دارد بلندترین نقطه استان قله باقران در ارتفاع 3615 متری و پستترین نقاط استان در دشت کویر با ارتفاع 650 متر از سطح دریا واقع شده و آب و هوای استان از نوع نیمهصحرایی ملایم تا آب و هوای گرم صحرایی است.
سرزمین خراسانجنوبی در طول تاریخ هزاران ساله خود بستر افتخارات فراوانی بوده که آن هم به علت قابلیتهای بینظیر این خطه است.
فرهنگ عامه
براساس اسناد کهن این منطقه زیستگاه یکی از اقوام آریایینژاد به نام ساگارت بوده است و به دلیل وضعیت آب و هوایی و اقلیمی خاص خود چندان مورد توجه و تاخت و تاز افراد بیگانه قرار نگرفته است و زبان و نژاد مردم این خطه کمتر دچار آمیختگی واختلاط است. لذا از آنجا که قومیت غالب منطقه فارس میباشد زبان رسمی واصلی مردم استان، فارسی است.
این زبان در هر نقطه شهری وروستایی با لهجه خاص و منسوب به همان محل بیان میشود. همچنین غالب اقوام عرب ساکن در منطقه نیز هنوز به زبان خود سخن می گویند.
از جمله خصوصیات فرهنگی استان میتوان به مراسم جشن کاکل و شکرگزاری درامر کشاورزی، جشن قوچ گذاری وکوچ در امر دامداری، جشن عید نوروز وسفره بستن ودیدوبازدید، خصوصاً مراسم برات و مراسم ماه محرم از قبیل نخل برداری، تعزیه خوانی، علم بندان وعلم گردانی، بیل زنی، مشعل گردانی، هفت منبر، سنگ زنی، کفچلزی و همچنین مراسم عروسی چنشت اشاره کرد.
از بازیهای متداول که در این منطقه طرفداران خاص خود را دارد ومورد توجه قرار می گیرند می توان گله بازی، تشله(تیله)بازی، بجول بازی، چوب بازی، هفت سنگ، کوتش خرابه و.. را نام برد.
پوششی را که مردم به عنوان لباس و پوشاک مورد استفاده قرار میدهند عبارتند از:کلاه نمدی، شب کلاه، مندیل، کلاه دورهدار، کلاه پهلوی یا شیپوری، عرقچین، کلاه ترمه، گردن پیچ یا لنگته، جلیقه، پیراهن، قمیس، لباده، نیم تنه، شلوار(تنبان)، قارت(جقه)، سینه بند، مچ پیچ وگیوه که برای آقایان مورد استفاده قرار می گیرند واز پوشاک خانم ها می توان به چارقد، دستمال، روبند، کلوته، کوسه، عرقچین، پیراهن یا پهره، دالاق، شلیته، شلواریل، چادر، کفش تبلکدار، گرجی، گالش، کفش سوز و.. اشاره داشت که البته از میان آنها پوشاک چنشت ویژگیهای خاص و منحصر به فردی دارد که با تغییرات اندکی هنوز استفاده میشود.
غذاهای محلی استان که اغلب از مواد در دسترس و متناسب با شرایط آب و هوایی درست میشوند عبارتند از: اشکنه عدس، اشکنه آلو، اشکنه گوجه فرنگی، کشک زردوخورشت قوارمه، گوشت داغ(قورمه)، قروت، بنه، سابری، خرما برشته، آش رشته، آش جوش پره، توگی و انواع شیرینی: نان زنجبیلی، نان رو ورکرده، نان چرخی، نان کلمبه، نان لولهای، نان برنجی و.. انواع نانهای محلی: نان دو آتشه، نان سمنو، نان قلفی، روغن جوش، پتیر، نان کلمبه، نان گاورس، نان جو، نان جوش، سرپیازی، کنجدی و ... است.
موسیقی سنتی در خراسانجنوبی از سابقه طولانی برخوردار است و ویژگی موسیقی محلی در حرکات ریتمیک و نمایشی است و چوب بازی یکی از هنرهای وابسته به رقص است که ویژگی خاص خود را دارد.
خراسانجنوبی دارای زیباترین و لطیفترین ترانهها، آوازها و حماسیترین رقصها و آهنگهای سازی آوازی است که کم نظیر است. رقمهای پنج ضربی وسه تایی متداول در منطقه ویژگی خودش را دارد که در دیگر نقاط استان مرسوم نیست. از جمله سازهای محلی که مورد استفاده قرار میگیرند عبارتند از: دهل، سرنا، دایره ونی که معمولا توسط خود نوازندگان ساخته میشود. برخی قطعات موسیقی ویژه رقصهای محلی در این منطقه عبارتند از: اصیل، ناره ناره، چنشتی، چپ وراست، شیرجه، احوال، سه ضرب
خداوندا , چرا این گونه را زیستن
چرا این گونه را خفتن
به زیر اب چه فریادی
در این عصر زمان گر چه عصا از کور می دزدند . ولی ناگه نمی دانند
. خداوندا تو را شکرت
به راه کوچه بمست اگر پرسان شوی گاهی
صراط المستیقیم گویند . به راه کوچه بمبست چه راه مستقیمی هست
نمی دانم وحیرانم از این پرسان
در این جویای بی حاصل نمی دانم
جوابی نیست
. خداوندا تو می دانی تورا تا کی شکیبایی
به دریا می رسند قطره فراموش
به گوهر می رسند خود را فراموش
چو سیرن یادی از انها نمی دانند
چه سختی ها , مشقتها کجاست
الله فراموش
چه اغازی در این دنیا چه پایانی چه امروزی چه فردایی
یکی بالا یکی پایین
چرا این گونه می خواهی
تو می دانی , تو دانایی , تو بالایی
بگو ایا معماست
مفهوم متن فوق , کسانی رو می رساند که شکمی سیر ومیراثی عظیم دارند وغرق در نعمتهای خداوندند . واز ایتام وکودکان بی سرپرست وفقرا ونیازمندان فراموش کرده اند . وهنوز با تمام دارایی شان حریص ترند وخبری از ان مادری که محتاج یک لقمه نانه ویا اون فرزندی که بوی پدر ومادر را احساس نکرده ودر فقر واوارگی به سر می برد ندارند
انها که در لذت خود به سر میبرند وناگه از پروردگاری که تموم هستی از ان اوست .وفردایی که به یک چشم به هم زدن دنیای خود را خاموش می بینند وانجاست که با دستی خالی با یک کفن در گورستان خود برای ابدیت خفته اند
فقرا , اوارگان ,ایتام , زلزله زدگان , را از یاد نبریم . اندکی اندیشه وخدا را شکر کنیم که آنچه هست همه از آن اوست .
نویسنده ,محمد علی خالقی
امشب پنجشنبه 11/11/97
یادی کنیم از تازه در گذشتگان با ذکر فاتحه ای بر محمد و ال محمد
مرحوم حاج محمد رضا یعقوبی
مرحوم خورشید سلیمانی
مرحوم عفت غفاری
مرحوم خواجه محمد شفیع حسنی
مرحوم لیلا حیدر پور
مرحوم میرزا نقی شفیعی
مرحوم فاطمه عبدی
مرحوم زهرا حسنی
روح همگی شاد و یادشان گرامی
یک روز برای همیشه وداع می کنم
وداع خاموش
وداع یاران
وداع رنگی
و چه تلخ است پایان راهی که
برای همیشه رنگ سیاهی است.
چشمهایم را می بندم
شاید خوابی آرام و جاوید در راه باشد
سلامی بر گل زیبای اسفاد گروه ناب وخوش آوای اسفاد
دلم در پیش خورشید است بنگر سر شاسکوه، در بالای اسفاد
سفر کردم به شهرهای زیادی نبوده هیچ یک، همتای اسفاد
به یاد روستا دل تازه دارم دل من عاشق و شیدای اسفاد
صفا و خوبی مردم فراوان نباشد مردمی همتای اسفاد
ببین گلدسته های مسجدش را اذان دل کش آقای اسفاد
ندارد طرقبه حسن و جمالی به پیش منظر زیبای اسفاد
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
و سپاس اهل عالم و آسمانها و زمین مخصوص اوست و شما نیز در تاریکی شب و نیمه روز به ستایش او مشغول شوید . زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورد و زمین را پس از فصل خزان و مرگ گیاهان باز زنده گرداند و همین گونه شما را هم از خاک بیرون آورد و یکی از قدرتهای خدا این است که شما ادمیان را از خاک خلق کرده و سپس که بشری شدید در همه روی زمین منتشر گشتید و باز از ایات لطف الهی انست که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که با ارامش یافته و با هم انس گیرید
با سلام و احترام
این همه شلوغی و جنب و جوش که در صف نفت اسفاد بود در عسلویه و بریتیش پترولیوم نبود.
بچه های قدیم هم در رفع مشکلات خانواده بسیار موثر بودند و مثل امروز بی تفاوت نبودند.
وقتی از مدرسه تعطیل می شدیم و تانکر های نفت را می دیدیم سریع به پدر مادر ها خبر می دادیم که نفت آمده است.
روز بعد ، صبح زود و قبل از طلوع خورشید صف طولانی گرفتن نفت تشکیل می شد.
ظرف های کوچک و بزرگ با سر و بدون سر . بشکه . گلندهای پلاستیکی و ظروف حلبی با درب های گرد و محکم ، داخل فرغون و یا روی زمین.
اونقدر سر و صدا بود که همه متوجه بودند که نفت آمده است.
هم زن ها مشارکت داشتند و هم مرد ها.
هر خانواده چند ظرف را با طناب و نخ به هم بسته بودند و ظروفی که نخ بسته نبود گاهی اوقات با ظروف نفر جلویی ،جلوتر می رفت.
بعلت اینکه پمپ نفت دستی بود و این کار توسط یک نفر آن هم آقای مرحوم حسن صادقی انجام می شد کار به کندی پیش می رفت و توزیع نفت گاهی اوقات دو روز طول می کشید.
البته گاهی اوقات افراد نیز در کشیدن نفت کمک می کردند تا روند کار تسریع شود و یا حداقل اون ظرف ۱۸ لیتری که سنگین بود را داخل ظروف می ریختند.
ظروف نفت به کندی و زره زره جلو می رفت و افراد در کنار ظروف می نشستند و به گپ و گفت می پرداختند . گاهی اوقات بعضی افراد می رفتند و ظهر می آمدند و جلو کشیدن ظروف را به دیگران می سپردند.
بعضی افراد نیز با سرو صدا و یا مغلطه و پارتی ،بی نوبتی می کردند.
صف نفت اسفاد با همه مشکلاتی که داشت شیرین بود .
اولین بار صف ایستادن مردم ایران در زمان رزم آرا بوجود آمد و امروزه نوبت گیری ها کامپیوتری شده است و یا حداقل اسامی یاداشت می شود.
به هر حال توزیع نفت در آن محیط کوچک نفتی کار سختی بود و مشکلات خاص خودش را داشت .
بوی نفت . پخش شدن نفت به لباس و سر و صورت نمونه ای از مشکلات بود.
امروز نفت جای خود را به گاز طبیعی، این انرژی راحت و پاک داده است.
امید است قدر این سرمایه های ملی و طبیعی که سایر کشورها از آن بی بهره اند را بدانیم.
برای مرحوم آقای حسن صادقی آرزوی رحمت و رضوان الهی داریم و برای فرزندان خونگرمش نیز آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
و برای آقایان رضا اسحاقی و مهدی نظرجانی و حسن مددی نیز که در توزیع نفت زحمات فراوانی کشیدند آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
پایدار و سربلند باشید.
کریمی آوای اسفاد
بافندگی در اسفاد
از قدیم الایام صنعت بافت در اسفاد رونق خوبی داشته است که میتوان به موارد ذیل اشاره نمود💐🌟
بافت پارچه های کرباس👕
بافت پارچه های ابریشمی👚
بافت گلیم وپلاس
بافت توبره وخورجین وروکش پالون الاغ🦓
بافت جوراب و دستکش🧦🧤
بافت جوال و خاک کش
که با توجه به پیشرفت زندگی مردم و دادوستد ادامه آن به بافت قالیچه رسید این هنر ارزشمند مخصوص خانمهای اسفاد بود و برای دختران دم بخت هم یک هنر محسوب میشد🧕
بطوریکه در ایام خواستگاری خانواده عروس دست بافته های دختر خانم رو به نمایش میگذاشتندوعروس خانم ها هم تعدادی از این قالیچه های دسترنج خود رو همراه جهیزیه به خانه داماد میبردند🤵
در زمان بافت قالیچه دختران باهم همکاری می کردن (همبافت)👩❤️👩
زمان تنیدن تون(نخ تار) از یک نفر سبک پا استفاده یشد تا بافت قالیچه زود تمام شود🏃♂
هنگام شروع بافت قالیچه شکلات به حاضرین میدادند 🍬
زمان پایان بافت قالیچه شیرینی توزیع میکردند🍛واگرخانم بارداری پا بر فرش تازه بافته می گذاشت پیش بینی جنسیت جنین را میکردند⛄️
خلاصه سرگرمی بسیار شیرین و هنر بسیار زیبا و دیدنی از خانمها در اسفاد قدیم بودودر اقتصاد خانواده بسیار تاثیر گذار بود 💰در کیفیت بافت قالیچه بعضی از افراد معروف بودند و خرید و فروش قالیچه هم شغل پر درآمد محسوب میشد 💵 در اینجا به بعضی از ابزار و اصطلاحات بافندگی اشاره میکنم _مقراز_دستوک_پکی_کارد_گوره_گله_ پیدمه_دم_ساده بافی_کوک✂️🔪
نام چند نقشه بافت
گل ابری_ گل طاووس _گل ترکمنی_ گل مرغی_ گل خشتی🌻 کاش این هنر ها با تغییر زندگی امروزی فراموش نشود و به عنوان میراثی ماندگار دست به دست بچرخد(سربلند باد اسفاد واسفادی در جای جای میهن اسلامی قنبری دیماه ۹۷)
در روزگارانی دخترکی خواب آشفته او را آزرده خاطر می داشت
و حکایتی از خوابش که سرشتی شوم از اعمال پدرش که در آتش جهنم در عذاب بود امانش را بریده بود
پدرش در روزگاران حیات خود ملکی را در تصرف بود که با مالک در اختلاف بودند
مالک سالها در ان ملک زحمات فراوانی کشیده بود که از خرابه به زراعت در اورده بود
بعلت حجم زیاد ملک و کار و تلاش کشاورز ،چشم طمع خیانت مرد متصرف را آشفته می کند و بر شورا و بزرگان ده به شکایت مالک می پردازد
که مالک به شورا و بزرگان فحاشی کرده
این فتنه شورا و بزرگان را به جنون میندازد
در حالی که سالها مرد کشاورز در آن زحمت کشیده و عرق ریخته بود
هر چند که درآن زمان املاک پایین ده هیچ ارزشی نداشت و همه بیابان بود
این ماجرا بر مالک و مرد متصرف به اختلاف افتاد و مرد زحمتکش دیگر در کل دوران حیات از آن مرد دلخور و بی اعتنا بود
تا اینکه مرد متصرف فوت می شود و دخترش ان را در خوابی آشفته و عذاب اور در جهنم می بیند که رضایت من را از مرد مالک بگیرین
دخترک بعدی چندی به همراه شوهر و رجال بزرگ به نزد مرد مالک و زحمتکش می گریزند و تقاضای رضایت مرد معذب را دارند
و اقرار دارند هر چه قدر هزینه ملک و زحمات مرد کشاورز شده را بپردازند
هرچند ملک بعدی چندی سال ارزش پیدا کرده ولی مرد کشاورز با سخاوت تقاضای مقداری اندک همان دوران را تقاضا دارد که در آن هزینه کرده و بخشش آن را می پذیرد و آن مرد از اتش در امان می ماند
خالقی اسفاد
شکمی از فرط سیری امانش را بریده
شکمی از کثرت گرسنگی خوابش را
هویت کلاغ در حیا ناشناخته است
تعجیل و غرور در اتفاق فاجعه است
بهترین شکار گربه مادر ، بچه شه
خوابم پریده رو به ابم
کبک زندانی با نگاهش قفل زندان را می شکند
طلایه گفتنی ها ::خالقی اسفاد
یاد پیرمرد درویشی افتادم که صدای گامهای خسته راه در کلوخ های نمناک زراعی و آوازی دل نشین از گلویی گرم اما تشنه در عجین می شد
هنوز صدای عصای چوبی و کشکول برنجی اش که با زنجیری بر گریبانش اونگ بود در خاطرم زنگ می زند
صدای غزلی از دور دست ها نزدیک ونزدیک تر می شد همین که قدم بر زراعت پدران و مادران زحمتکش دهکده شیرین می نهاد با شروع غزل و نام خدا فاتحه ای را قرائت می کرد گاهی هم چنان که شعرش را می خواند دستی هم بر کشاورزان و زحمتکشان خسته می رساند و همیشه در فصل برداشت زعفران در اتفاق بود
کار آنها بر سر مزارع مردم جمع اوری زعفران بود و بر سر مزارع و زمین ها قدم می زدند معمولا در هر ایستگاه یک مشت گل زعفران به هر متقاضی داده می شد
هنوز شاتی از گام های سنگین و خسته ی انها در افکارم مرور می شود گامهایی که شاید دنبال لقمه نانی حلال برای کودکانی مسکین و نیازمند بود
گفتنی یست چقدر با سخاوت بودند نگاه مردمی که مصداق صداقت راستی و صافی و پاکی در اتفاق آن عصر و زمان ودر مقیاس کاملا متفاوت امروز بله امروز
هر سال این آهنگ صدای تجدید و مروری بود که روح و روان انسان را از خستگی بر می داشت هر چند که بخشیدنی بود ولی با طمعی دل پاک
ما فرزند همان اجدادیم ولی با تغییری نوین
که راه خود آراستی را گم کرده ایم
ولی آیا غیر این است که سرنوشت هر قوم به دست خودش تقدیر می شود
یاد باد ان روزگاران یاد باد
خالقی اسفاد
فرآیند این موضوع بر این است که نوعی سیاهی به تلفظ عامیانه ی بختک گاهی به صورت ازرائیل بر انسان احاطه می شود شاید هم دوستانه مثل یک دوست و رفیق
تحقیق در این نگاشت مرا به برداشتی از خلاصه تفکرم به ذکر بیان می پندارد سیاهی معمولا در خواب رخداد می انجامد فرقی نمی کند در چه مرحله ای از خواب باشیم یا چه نوع خوابی باشد کوتاه بلند عمیق و یا کثیف نگاری به تحقیقات نشان داده این عمل در اشخاص بخصوصی در اتفاق است شاید کسانی باشند که حتی نامش را هم نشنیده یا تفکر این موضوع را از تجزیه و تحلیل نمی دانند و هیچ وقت این سیاهی بر آنها وارد نمی شود سرچشمه این موضوع مقتضی بر این است که نوعی سیاهی در انسان اعمال می شود بصورت رخدادی بد و خوب که سیاهی گرفته هیچ نوع حرکت و عملی نسبت به خود و دفاعیت از خود ندارد .
در رخ داد بد او می خواهد از هر طرف برای خود دفاع و کمک در خواست کند ولی نمی تواند و این سیاهی چنان دست و پای ادم را می بندد که هر چه فریاد و کمک در خواست می کند نمی تواند کاری را انجام دهد یا با صدایی بلند و رعب و وحشت فریاد می کشد ولی در واقع هیچ نوع حرکتی نمی تواند انجام دهد شاید زمزمه ای این وحشت به اطرافیان در شنود باشد ولی خود فرد هیچ دفاعی نمی تواند از خود بکند گاهی هم بصورت دوستانه در عمل است و ماجراهایی را به دنبال دارد که انسان در واقعیت برایش جای تفکری عمیق است و در زندگی روزمره تاثیراتی مثبت یا منفی دارد و پیشینه ای از اعمال و حرکات انسانیت در حیات یا تفکری معقولانه از نگرش خود ارایی شاید باشد
نگارش خالقی اسفاد
ای نام تو شکوه و سربلند وطن
ای پیروز مند ای سرفراز
ایستاده ایم کنار تو با قلبهای مملو از عشق
ای آسمان آبی
ای مردمان شیر و پاک و باصفا
ای مادران بهتر از گل
تو را دوست می دارم که زاد خاک منی
بگذار گریه کنم
بگذار اشکهای بارانی خودم را نثار کنم چرا که ذره ذره وجودم از تو تعمیق گرفته
و خاطراتم مملو از عاطفه توست
تو را دوست می دارم ای شکیبا نیرومند و ای شکیبا شکوهمند
هنوز یاد کلوخ های نمناک و عطر آگین تو در مشامم احساس می شود
هنوز بوی دگدانها و دودکشها ی در فراز بامهای صمیم و محبت و عاطفه ، اهش به دل حکایت می کند.
دوستت دارم اسفاد وطن عزیز وطن بی نوا وطن
خالقی اسفاد
گوش در روزنه فکر و خیالم
ماهها می نگرد سقف اتاقم
کودکم می پرسد
چیست این می خزرد از زیرو و زبالم
چقدر نازه
خنده ای زیر لبانم
آن یک نوع خزنده است
نکشی بلکه گناه است
ماه هاست روزنه ای سقف اتاقم ، خونه کرده
اون در ان روزنه چند تا جوجه کرده
هر شبی را که در اندوه ملالم
او هم آید به کنارم
یک خزنده خیز شب در اوج او هم دارد این حال و هوایم
او هم از یک سفره پر درد سر اندوهی از چرخ حیات می خزد در چرخ و تاب
لقمه نانی دارد از چرخ حیات در زیر خاک
خر خاکی ناز هم یک راز دارد
در اندیشه شب ::خالقی (عرفان)
esfadvatanam.blog.ir
شاخه برگی به فراز اسفاد وطنم
ابر در اوج لطافت مصداق یخ کوه
دانه ای روز و شب از جرعه ابی به هوای نفس است
زاد خاک بشر الموت بخاک
مرگ حق است به گمانم
نام مرغی به تنهایی شب در آواز
شاعری در به تکاپوی لغت درنگرش
نام عشقی به تنم خال زدم د ز ملالم
کودکی در خوابش می پرد از فکر و خیال
ماه از ذائقه ابر سیه در نگران
خالقی (عرفان)
esfadvatanam.blog.ir
حلزونی چو به زیر و بر برگهای خزان می خیزد
لقمه نانی در آن برکه پیر زیر انگشت چروکیده ی پیرزنی در خیس است
پر پروانه به اوج پرواز دل چسب است
فکر شاعر به تکلم زیبا ، واژه نگاهش سخن است
ماه من می خندد
حرف هم می ماند
طفلکی گوشه پنهان خیال در فکر است
ماهی قرمز تنهایی من دم نفسی روی اب می غلتد
کودکی گریه او در زاد است
مادرم بر سر سجاده خود زمزمه ای در سخن است
گوشه دشت گون هم زیباست
نام سروی به سرافرازی شهرت تبر است
گفت عرفان چو به جستار نظام در حکمت
محمد علی خالقی (عرفان)
کلیدو و کُلُن دَر
در عهد قدیم اسفاد که امکانات پیشرفته امروزی نبود درب ورودی قلعه ،منازل،خانه ها،باغها واسطبل ها چوبی بود و خبری از دربهای مدرن با انواع قفلهای آویز،کتابی، مغزی دو زبانه،ضدسرقت ،ریموتی و کنترلی نبود وپیشرفته ترین قفل که هر کسی هم به لحاظ هزینه یا کمبود به آن دسترسی نداشت قفل " مَه شوله ای " بود که کلیدی میله مانند و مارپیچ داشت و هر کسی حتی با کلید خودش هم نمی توانست آنرا باز کند . لذا نجّاران آن زمان با ابتکار طرحی، از چوب قفل ایمنی ساختند که کلیدش هم از جنس همان چوب بود بدین شرح که چوبی به شکل مکعب مستطیل و به طول چهل و عرض بیست سانتیمتر برش داده و روی آن شکافی طولی برای حرکت کلید و از یک سر، وسط آنرا مربعی به ضلع هفت سانت تا عمق سی سانتیمتر خالی کرده یک زبانه به همان شکل ولی در ابعادی به طول بیست و پنج و عرض هفت سانتیمتر در آن نسب کردند که بصورت ریلی در دل آن بوسیله ی یک کلید به شکل ال با دنده ها و شیارهای خاص به جلو و عقب حرکت می کرد. وقتی زبانه به جلو میرفت پشت درب قرار می گرفت و به اصطلاح قفل میشد و نمی گفتند درب قفل است
بلکه می گفتند (دَر دِ کُلُندر ه ) با حرکت آن به سمت عقب درب باز می شد. این قفل در دل دیوار طوری نسب می شد که از بیرون و روی قفل دریچه ای به ابعاد ۲۰در۲۰ به شکل ال قرار داشت که از اینجا کلید ال مانند زبانه را در حالت قفل و باز بودن قرار می داد. این دریچه ی ال مانند به کلیدو (کلیددان) معروف بود و جای امنی برای قایم شدن گربه ها بود وضرب المثل اسفادی " خیز گربه تا کلیدو "
از اینجا تعریف شده است .
Ahmad Azimi ۱۳۹۷/۱۰/۱۷
با توجه به این نگرش آخرین صور از این بیان( کلید دو کلن در) یادی از خاطراتش زنده شد در باغ پی قلعه جنب حوض دربی چوبی با طراحی این قفل در انجام بود یادش بخیر سوراخی به قطر تقریبی بیست س بصورت ال بود که دست از ان رد می شد و چوب کشویی به سمت جلو و عقب هدایت می شد. این قفل برای افراد ناشناس سخت در اندیشه بود و کسی به راحتی توان باز وبست آن را نداشت گاهی حتی برای صاحبان آن هم به مشکل می خورد چون قالب طراحی شده ریلی نیاز به طراحی دقیق و استاندارد از سازنده اش بود در غیر این صورت گیر می کرد و نیاز به روغن و گریس داشت تا روان شود و یک صدای خاصی داشت در باز و بستن مثل صدای تق چون با یک انگشت گاهی به سرعت جلو و عقب می رفت
اکثر خانه های خشتی و گلی از این قفل برخورد بودند
ناگفته نماند قدیمی ها از چوب درختان استعدادهای نوینی را طراحی می کردند
که امروز جز آثار کهن می باشد مثل دروازه چیگ ، داس ، اسباب ، سنگ کیلو که در خانه بسیاری از ما موجود است
درود بر شما عالی بود
منتظر قلم زیبایتان در اتی هستیم
یکی از چهره های اسفاد
حاج محمدرضایعقوبی
ایشان فردی خونگرم،مردمی ،باایمان،شوخ طبع
ضمنا ایشان از حافظه خیلی خوب برخوردار بوده به نحوی که خاطرات خود را بطور دقیق و بدون کم وکاست بیان می نمودند.در خصوص حفظ داستانهای قدیمی و شعر های نسیم شمال دقیق بودند و در زمستانها هر شب قسمتی از ان را برای بچه ها تعریف می نمودند.
ایشان در ایام جوانی در مشهدکوچه عیدگاه همراه خانواده زندگی میکرده اند وشغل ایشان معماری دربازار رضاع بوده که به گفته خود ایشان ودوستانی که حدود۲۵ نفر از اسفادبا ایشان مشغول به کار بوده اندکارمیخ کوبی این بازار را انجام داده اند.از اسفادیهای عزیزی که با ایشان مشغول به کار بوده اندمیتوان از حاج سید احمداسماعیلی،کربلایی رضا حسنی،و...یاد کرد.
همچنین در زدن طاق ضربی خشتی ایوانهای خانه های قدیم اسفاد تبحر خاصی داشته اند.
در زمان سابق وتا همین سالهای اخیر که دراسفاد بودند.هر مهمانی که از شهر های دیگر در اسفاد غریب بودایشان از او پذیرائی میکردند وبه نوعی یکی از اتاقهای منزل ایشان مسافرخانه اسفاد بود،البته در راه رضای خداوند.
یکی دیگر از اقدامات ایشان اختصاص دو اتاق از منزل قدیم خود به مدرسه وکلاس درس برای بچه های آن زمان بود
که به علت نداشتن مدرسه در مسجد درس میخواند که باعث بوجود آمدن مشکلاتی شده بود.معلم آنها آقای سردارخوانی بوده اند.(همین دوستانی که امروزدارن کم کم بازنشست میشن دانش آموزان آن دوره بوده اند)
همچنین همیشه یکی از اتاق های منزل ایشان مخصوص اسکان معلم های آن زمان که در اسفاد مشغول به تدریس بوده اند،بوده
بعضی از این معلم هاآقایان کمیلی،روانا،کوره گر وخانم بی بی عصمت حسینی که بعدابا معلم عزیزجناب آقای سبحانی ازدواج نموده اندوخانم شریفی....
در ایام دفاع مقدس هم مدتی درجبهه حق علیه باطل در غرب کشور(ایلام) مشغول به خدمت بوده اند
همچنین ایشان در سال۱۳۶۵ به حج واجب مشرف شده اند.
ایشان از زمان جوانی مشغول به کشاورزی وگاهی دادوستدبوده اند.اخرین روزهای حیات خود را به علت از کار افتادگی درشهرمشهد مقدس که از زمان بچگی علاقه به زندگی در این شهر داشته انددر کنار فرزندان خویش مشغول زندگی بودند و سرانجام در مورخه 5 دی ماه 97 دار فانی را وداع و به دیار ملکوتی پیوستند روحشان شاد یادشان گرامی
دفترم باز امشب
باز شد حرف و سخن از دل من
همه شب هم امشب
که همه غرق به خواب و کپلند
باز من می مانم
تک و تنها بیدار
خواب من هم در شب
شده چون یک هشیار
من و شمعی روشن
که به تسکین غم و یار من است
همه شب کار من است
باز من می مانم تا سحر گه بیدار
ماه من هم چون من
می درخشد چون یار
من و ماه و غم شبهای دگر
همه شب هم امشب
می نشینیم بیدار
همه شب کار من است
تا سحر شد بیدار
من و شب :::: خالقی عرفان
15 دی ماه 97 4:18
زمان همچنان برق در گذر است
عمر کوتاه انسان ارزویی مجال است
تا دیر نشده فکر سفر کن
این غافل هر چند گران است
مبحث زمان در حیات برای تمامی مخلوقات مشخص است و از گذشته تا به امروز متغییر
تمامی جانداران عمری مشخص شده در رابطه با آنچه از الهامیت الهی خلقت یافته اند دارند که روزی بر ختم زمان شان قائله می بندد و فوت می شوند
خلقت انسان هم در تعیین زمان معین شده که سن هشتاد سالگی برای انسانیت در ظاهر یک عمری طولانی است
هر چند بسیار زود گذر و بی ارزش است
اگر مبحثی در رابطه با تعیین زمان برای انسان مشخص و تایین شده باشد چه تفکری خواهیم داشت و اگر برای هر رابطه در زندگی می بایست زمان پرداخت کنیم چی
مثلا برای دریافت پول از بانک یک روز زمان یا خرید نان چند ساعت زمان یا بلیط اتوبوس یک ساعت زمان یا خوابیدن و نوشیدن وووووو
و این بهای پرداختی از عمرمان کثر می شد.و همین طور خریداری
اگر برای زنده ماندن هر انسان به پنج روز زمان لازم بود چه می کردیم آیا راضی بودیم یک روز زمان به فردی که در ثانیهای آخر عمرش بود پرداخت کنیم چنانچه پرداخت نکنیم فرد می میرد و این شاید برای خودمان هم صورت گیرد
و هر فرد جهت بقای حیات می بایست زمان خریداری کند یا از کسی قرض بگیرد
چه کسایی که در هر گوشه و خیابان به مرگ خواهند غلتید بالخصوص قشر ضعیف و مستضعف و چه کسایی که غرق قرنها زمان اند (قشر ثروتمند )
آن موقع است که جهت هر عملی باید تعجیل کرد یا از خیلی چیزها گذشت.
عصر حال مستضعف و ثروتمند خیلی در مقیاس متفاوت مقرر اند
من بر این باورم تا شری در انسانیت حاکم نشود هیچ گاه خدایت را نخواهی شناخت و خیلی از قشر درجه اول (ثروتمند)شاید 80 درصدشان غرق ثروتند و هیچ گاه درد تشنگی را نچشیده اند و نخواهند شناخت بحران فقر را شاید هم خدایشان را
هشتاد سال حیات برای انسانیت اگر چه چشم گیر است ولی در واقع چهل سال است چرا که نیمی از عمر انسان در خواب است
و بیست سال را دوران نوجوانی و جاهلیت که تفکر در شناخت عرفانی اکثرا در اواخر سی سال عمر معقولیت می پذیرد و ان موقع است که بیداری عقل صورت می گیرد و انسان به نداشته ها و اعمال خود حسرت می خورد که زود دیر می شود
اگر زمان در حیات در انسانیت کوتاه بود شناخت ها زودتر در عرفان اعمال می یافت و مفهوم ارزش زمان را درک بودیم
لیکن حال در تعیین زمان عمر انسانیت بسیار ارزشمند است و چهل سال عمر انسان در ذخایر اعمال آخرت بسیار اندک است
زمان همچنان برق در گذر است و عمر کوتاه انسان آرزویی مجال است
تا دیر نشده فکر سفر کن این غافل هر چند گران است
وقتی دیر می شود که فهم یک لحظه زمان جهت پرداخت هزینه یک عمر خواب و یک روز حیات را مفهوم باشیم
زمان قلم در حیات :::خالقی اسفاد
میرزا غلامرضا زرّین قلم بمرودی از نیاکان برجسته و مهم و اجداد گذشته
از خوش نویسان، سیاست مداران و شعرای دانشمند سده یازده و اوائل سده 12هجری قمری می باشد.در شهر هرات شاغل در یکی از مناصب سیاسی مهم بود، پس از مدتی که گویا بعد از مرگ شاه عباس دوم صفوی و به خاطر اختلافی که در جانشینی شاه ایران پیش آمده بود، احتمالاً راهی اصفهان و مقیم این شهر گردید. پسرش محمداکبر منشی در اصفهان در دوران سلطنت شاه سلیمان صفوی به دنیا آمد.درمورد لقبش«زرّین قلم» داستان های زیادی نقل شده است:برخی گفته اند به این علّت که خط را با زیبایی تمام می نوشت به این نام معروف شده و برخی گفته اند شعر بسیار زیبایی در مدح یکی از شاهان صفوی سروده بود، شاه آن قدر به او طلا و جواهرات بخشید که قلمش درون آن ها فرو رفت.پسرش منشی در هیچ جا از دیوانش نامی از او نیاورده است. او اشعار زیادی در رثای سالار شهیدان و مدح بزرگان دربار صفوی و موضوعات مختلف سروده که از بین رفته است، آیتی یک بیت از اشعارش را آورده است:
گر چه بودیم ولی در پی نابود خودیم
در هراتیم ولی ساکن بمرود خودیم
از این نگار به مراتب تکمیلی در آتی خواهیم پرداخت
درخت جوز در اسفاد قدیم قانونش در حکم یک سفارتخانه بود. یعنی حریم یک درخت جوز در حکم ملک شخصی محسوب فرد می شد .
درخت جوز درختی بسیار بزرگ و پر برکت و پر درآمد بود که جلوه ای بسیار زیبا به باغها و معابر و کوچه باغها داده بود.
جوز یا گردو دوست و شبیه ترین ماده به مغز انسان است و ماده ای بسیار مغزی و سرشار از آهن و کلسیم و فسفر و پتاسیم است.
در اسفاد قدیم تقریبا همه اسفادیها درخت گردو داشتند و توجه و عنایت خاصی به این درخت داشتند.
خوابیدن در زیر این درخت بعلت شاخه های پربار و فراگیر و داشتن دی اکسید کربن زیاد مکروه بود و برگ آن نیز دارای بویی خاص و ضد پشه است و از پوست گردو و تنه درخت و همچنین برگ درخت برای رنگ در رنگرزی استفاده می کردند . گلبرگ درخت که شبیه خوشه انگور است نیز گربه جوز نام داشت.
فصل برداشت گردو اواخر تابستان بود و چون معمولا اکثر درختان مالکیت مشترک داشتند. چیدن گردو و یا جوز ته کنی از آداب و مراسم و هماهنگی خاصی برخوردار بود.
جوز ته کنی از کارهای سخت و پرخطر بود چرا که درخت های جوز کنار جوب های سنگ فرش و همچنین کنار دیوار باغ که پوشیده از سه ور و که دیسک و خار و خاشاک بود ، روئیده بود و از درختان بسیار مرتفع و شاخه سار بلند بود.
آنقدر شاخه های بلند داشت که چیدن گردو با دست و یا بالا رفتن از درخت غیر ممکن بود و چیدن جوز با چوبی صاف و بسیار بلند به نام جوز روئه انجام می گرفت .
هدایت جوز روئه و انداختن گردو ها کار افراد خاصی بود و قدرت بدنی خاصی را می طلبید و کاری دشوار و خسته کننده بود.
بعد از چیدن گردو ها کار شمارش و تقسیم گردوها به تعداد مالکین بر اساس درصد شراکت انجام می شد .
گاهی اوقات همه شرکاء حضور نداشتند و یا از سهمی اندک برخوردار بودند که همین هم برایشان ارسال می شد.
دنبال کردن گردو ها . جمع کردن . پرت شدن گردو ها به سر و کله افراد ، پشت بام ، کوچه ، لای بوته ها ، شاخه ها و در نهایت په سه کردن و انداختن جوز های باقیمانده در بالای شاخه سارها سهم و غنیمت کودکان بود.
و آخرین برنامه مراسم، کندن پوست گردو یا کچل و یا کل کردن آن بود که دست و انگشتان ما رو پیر می کرد و تا چندین روز رنگ و بوی گردو خوراک جان دستان ما می شد.
گردوی کاغذی و اس که لوک اسفاد ، هم منبع غذایی خوبی بود و هم منبع درآمد و همه خانواده ها از آن برخوردار بودند.
در دهه شصت بعلت طرح سیمان کردن جوب ها و قطع ارتباط ریشه درختان با منابع آب ، تمامی درختان زیبای جوز خشک شد و در آن زمان کاش خروجی هایی کوچک، برای آبیاری درختان از جوبهای سیمانی ایجاد می شد تا این اتفاق بسیار تلخ بوجود نیاید.
هر درخت گردو 5 تا 100 هزار گردو داشت که منبع درآمد خوبی برای خانواده ها بود.
امروزه نیز با توجه به وجود باغها و مراتع اسفاد در کوهپایه و کاهش آب قنات ، تنها راه استفاده مفید از آب قنات ، احیاء باغها با احداث حوض و آب انبار و انجام آبیاری قطره ای است و کاشت درختان گردو با روش آبیاری قطره ای در این منطقه بازدهی خوبی خواهد داشت و کمک به اقتصاد خانواده و ترویج اقتصاد مقاومتی خواهد بود.
کریمی آوای اسفاد
دنیای رنگارنگ نیرنگ
دلم می خواد حرفی درست و حسابی غلیظ نثار دنیا کنم
به این دنیای نامرد فریاد بزنم دنیا دنیا خیلی نامردی
و ماشینم را سوار بشم و اهنگی از آواز پریها را انقدر زیاد کنم که صدایش به ارش اسمان دراید و در لابلای پیچ و تاب دنیا خارج شم در دشتی پر از گلهای یاس و اقاقی در کنار درختی که شاخه هایش سالهاست در انزوای آسمان صدای زخمی زخم زمانه ی عالم را آهنگ مشهود است ماشینم را پارک کنم و دور از دنیای کینه و ریا در تنهایی آرام و سکوت مناظر دنیای رنگی را به تماشا بنشینم
و با خودم به تامل بنشینم بگم دنبال چه می گردی به کجا چنین شتابان کجا داریم می ریم .
دور از ازدحامات شهری دور از انسانهای دو رنگ دور از رفاقت های زخمی دور از نفرت دور از کینه دور از همه همه همه تنهای تنها در کنار درختی که سالهاست تنهاست و ساعتها در خلوتی سکوت تنهایی خودم را با یگانه خودم با الهام کائنات در تفکر باشم
و اندیشه ام را پاک کنم از این همه خسته گی و دورنگی دشنه و دشنام
که چه می شد زندگی دنده عقب داشت دور از شهر دور از همهمه دور از نیرنگ
همان روستای صمیمی همان مردان صاف و پاک همان کلبه خاکی همان خاک و همان نان و همان بوی گندم
آرام آرام آرام خالقی اسفاد
از جمله خاطرات من با این ماشین های اصلاح اینه که، یک روز که معلم سال سوم دبستانمون اقای شاهبیکی اسفدن گفته بودن موهاتونو کوتاه کنید و فردا با موی کوتاه بیاید مدرسه، من شب یادم رفته بود بگم که بریم ارایشگاه صبح که بیدار شدم یادم افتاد به بابا گفتم که معلم گفته باید موی کوتاه بیاید وگرنه دعوا میکنه و این حرفا
اقا چشمتون روز بد نبینه😢
ما کله صبحی چون ماشین موزر قرمزه هم خراب بود بابامون سرمونو با همین ماشین اصلاح ها زدن
باور کنید از بس مو رو میکشید اشک ادمو در میاورد و اشکمو در اورد😭
با هر تلاش و سختی ای بود کچل کردیم و راهی مدرسه شدیم.
موفق و پیروز و سربلند باشید
من الله توفیق
سجاد نوروزی
وبشرالصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبته
قالو انالله و انا الیه راجعون
با قلبی مملو از غم و اندوه، درگذشت مرحوم حاج محمدرضا یعقوبی
پدری دلسوز و مهربان را به اطلاع دوستان ، آشنایان و اسفادیهای بزرگوار میرساند..
این مصیبت را خدمت خانواده های محترم یعقوبی ، انصاری و عبدی ودیگر فامیل وابسته آن مرحوم تسلیت و تعزیت عرض نموده،
از خداوند سبحان برای آن تازه درگذشته، طلب رحمت، مغفرت و رضوان الهی
و برای بازماندگان گرامی اجر جزیل و صبر جمیل مسألت داریم.
آنچه تحت عنوان باورهای عامیانه بیان می شود باورهایی است که در بین مردم رواج دارد و خیلی ها بدان اعتقـاد دارنـد هـدف از این نوشته تایید یا رد این باورهـا نمی باشـد بلکه توصیفی است از آنچه هست و در بین مردم معمول است و صرفا جنبه آشنایی دارد .ضمنا امروزه اعتقاد به خیلی از این باورها کمرنگ گردیده است و خیلی ها آنرا خرافات می دانند
باورهای عامیانه مربوط به مهمان و مهمانی
اگر بچه کوچکی جارو را بردارد و خانه را جارو کند، اگر کسی قالیچه یا لحاف خواب ببیند،اگر آبی که روی زمین می ریزیم از آن صـدای بلندی برخیزد، اگـر چشـم راسـت کسـی بپرد، اگر چند استکان ردیف شود، اگر قنـد داخل استکـان چای بیفتد، اگر کلیجدک(نوعی پرنده شبیه کلاغ)جلو خانه کسی آواز بخواند، اگر کسی مرده ای خواب ببیند، اگر کفشهای اعضای خانواده ردیف شوند، اگـر تفاله چـای روی استکان چـای باشد، اگــر دو نفر با هم و بدون هماهنگی جایی را جارو کنند، اگـر قاصدکی را را اطراف خود معلـق ببینیم، اگـر پای راست کسی نشان کند( تیک داشته باشد) همه این موارد نشانه آن است که مهمان یا مسافری بر ما وارد خواهد شد.
یکی از بزرگان ونیاکان سفر کرده
خواجه حاج میرزا حسن حسنی
بزرگ خاندان حسنی
انسانی بزرگ ونیک سرشت که جز گروه بزرگان دهه پنجاه شصت و هفتاد بودند که انجام مراسم بدون
إذن ایشان انجام نمیشد، از کارهای انجام شده توسط ایشان حنا کردن دست و پای داماد, پوشاندن لباس دامادی , تقسیم کردن شیرینی در مراسم عروسی وعزا و رسیدگی به امور روستا بوده در دوران قدیم نون گندم منبع اصلی خانواده بود یک روز کارگری برابر یک وعده غذایی برابری داشت که این بزرگوار با اسیاب ی که در بالای خانه حاجی ناظر جهت سهولت کار اهالی ده راه انداخته بودن نان دهی روستا رو انجام می دادن
از یاران دیرین ایشان سید علی واعض دوست و یاور دوران کودکی وحیات بود اکثر مواقع باهم مذاکرات رادیویی وخانواده ای ویا مشکلات روستایی ده را دنبال میکردند. سایه مخابرات اطراق خوبی برای این دو بزرگوار بود
شایان ذکر است چهره بشاش و خاطرها وجکهای نشاطی ایشان ادم رو به وجد می اورد . از حل وفسخ مشکلات خانوادگی , جنگ ودعوا , مزارع ومشورت با این بزرگوار انجام می شد
واقعا ستاره بی نظیر بودن چرا که با لسان شیرین خود انسان رو به سوی خودشان جذب می کردن
ثمره زندگی ایشان هفت دختروشش پسر میباشد که اکنون بزرگ این خانواده خواجه علی حسنی می باشند که خود دارای سابقه نیک میباشند ،از مرحوم حاجی اقای حسنی دو فرزند بسیار بسیارنیک به رحمت خدا رفته اند که مرحوم خواجه ابراهیم خود ازنیکان روزگار بودند
خالقی غفاری
امشب چه طولانی، ولی عاشقانه و پرنور است. شب روشن پر امیدی است که باید در ازدحام نگاه های مهربان بنشینیم و لبخند را به خوبی بدانیم. بنشینیم نفس هامان را با هم یک دل کنیم و خاطرات سرشار را از میان سینه هامان بیرون بریزیم تا خانه ها روشن شود. شمع ها را امشب کنار شب نشینی سرور، با شعله نوازش دل برافروزیم. سفره ها را از مائده دعای خیر پر کنیم و در جیب های یکدیگر نقل و نبات مهر بریزیم. سر بلند کنیم به سمت ستاره ها. بوسه برای آسمان برکت خیز زندگی بفرستیم و آواز زمستانه ای برای آغاز فصل تازه بخوانیم؛ آوازی به رنگ و رونق حیات راستین. لبخند بزنیم. شب همچنان ادامه دارد.
خورشیدِ فردا کمی در تأخیر است؛ که امشب را در طولانی ترین لحظات باهم بودن پر از رمز و راز عاشقانه حیات کنیم؛ پر از نیایش خویشاوندی و همدلی. یاد کنیم از پرواز های گذشته، از سفرهای تعالی، معجزات مکرر عمر. یاد کنیم از روزگار همیشه در شتاب، زندگانی پر رمز و راز. یکدیگر را فراخوانیم به سمت یک رنگی، به سمت عشق؛ که عمر نمی ایستد؛ که لحظه، گریزان است و با هم بودن غنیمتی است فرار.
از یلدا بپرس راز شب زنده داری عاشقان را. از یلدا بپرس که چگونه ستارگان بلندبخت، از آغاز زمین بی وقفه در شب ها سوسو زده و چراغ راه زندگی بوده اند. بپرس که امید به دیدار صبح و ظفر چه اصالتی دارد؛ پیروزی نور بر تاریکی را چه حکمتی است؛ چیرگی امید بر نومیدی و ظلمت چه حقیقتی است؟ یلدا می داند که انهدام سلطه تاریکی چگونه است. شاهد همیشگی زمستان است یلدا؛ که مژده دوباره رسیدن بهار را در طویل ترین و چراغانی ترین شب زمین ندا می دهد.
فرصت بخواهیم از عشق، از هستی، از خالق. فرصت بخواهیم که در تک تک آینه های زمین، تجربه های عزیز را ببینیم؛ که تک تک شب های عمر را در لباس خوش بختی به صبح برسانیم؛ که کوکب های اشاره گر شب های جهان را قدر بدانیم و هر آنچه طلوع سپیده را تقدیس کنیم.
فرصتی بخواهیم که باشیم و صلح در ما باشد. خورشید بی وقفه در ما باشد و تبرک نصیب دست های ما باشد. شب هنوز ادامه دارد. بیدار بمانیم که تا رسیدن نور تمام تاریکیهای خود را از پنجره بیرون اندازیم. به استقبال سپیده فردا نام های یکدیگر را در شب نشینی شعف با مهر صدا بزنیم
وقتی باید بدون تو سر کرد چه سود یک دقیقه بیشتر؟!
تنها دقیقه ای شبی را به بلندترین شب سال مبدل میسازد یا به تعبیری دیگر دقیقه ای به شبی منزلت یلدا شدن بخشید
اینست معمای هستی
اینست راز برتر شدن تنها به قدر دقیقه ای قدی قدمی و یاقدرو منزلتی حتی پنهانی.
شب یلدا شبیست که به قدر دقیقه ای بیشتر بودنش منزلت خاص بودن به خود گرفت و میتوان با کنار هم بودن شاد بودن احساس نهفته شب را لمس کرد و دقیقه ها را بوسید اما دل گرفت...
میان سطرهای شادی باید پرانتزی باز کرد و نوشت افسوس که در این شب تو دل خیلیا غم بیدارتر از هر شب دیگریست و این دلها یک دقیقه بیشتر باید باغم سرکنن
پازل زندگی خیلیا جاهای خالی زیادی داره...
مثل نبود عزیزان مثل نبود خیلی از بودن ها...که جای خالیش شده جا واسه حسرتها و عقده ها و غم ها و گله ها و خورده های دل شکسته بچه ها.
مختصر بگم تو اوج شادی یاد غم دیگران باشیم و برای شادی دلشون از ته قلب خدارو صدا کنیم تا دلشون شاد بشه حتی اندازه همون یک دقیقه که به شبی اینگونه منزلت داد.
شب یلداتون مبارک.
طارق از ماده "طرق" (بر وزن برق) به معناى کوبیدن است، و راه را از این جهت "طریق" گویند که با پاى رهروان کوبیده مىشود، و "مطرقه" به معناى پتک و چکش است که براى کوبیدن فلزات و مانند آن به کار مىرود.
از آن جا که درهاى خانهها را به هنگام شب مىبندند، و کسى شب وارد مىشود ناچار است در را بکوبد، به اشخاصى که در شب وارد مىشوند "طارق" می گویند.
قرآن خود در این جا "طارق" را تفسیر کرده، مىگوید: "این مسافر شبانه، همان ستاره درخشانى است که بر آسمان ظاهر مىشود و به قدرى بلند است که گویى مىخواهد سقف آسمان را سوراخ کند، و نورش به قدرى خیره کننده است که تاریکی ها را مىشکافد و به درون چشم آدمى نفوذ مىکند. (توجه داشته باشید که "ثاقب" از ماده "ثقب" به معناى سوراخ کردن است).
در این که آیا منظور ستاره معینى است مانند "ستاره ثریا" (از نظر بلندى و دورى در آسمان)، یا ستاره زحل، یا زهره یا شُهب (از نظر روشنایى خیره کننده)، یا اشاره به همه ستارگان آسمان است؟ تفسیرهاى متعددى در این جا گفته شده، ولى با توجه به این که در آیات بعد آن را به "نجم ثاقب" (ستاره نفوذ کننده) تفسیر کرده است، معلوم مىشود منظور هر ستارهاى نیست، بلکه ستارگان درخشانى است که نور آنها پردههاى ظلمت را مىشکافد و در چشم آدمى نفوذ مىکند. در بعضى از روایات "النَّجْمُ الثَّاقِبُ" به ستاره "زحل" تفسیر شده است که از سیارات منظومه شمسى و بسیار پرفروغ و نورانى است.
گاهی از یادم شعری فقط باقی است
گاهی از شعرم نامی فقط یادی است
گاهی از حرفم عشقی به دل مانده
گاهی از عشقی حرفش به دل مانده
از خاک شهر من مهرش به جا مانده
از لوح خاک من نامی به سنگ مانده
گاهی بر باغی گل هم نیست باقی
گاهی هم از گل جا مانده دل باقی
گاهی گذر هم از این شهر گر کردی
یادی بود لوحم یا که گذر کردی
از دل نخواهد رفت آن یاد ان یاران
هر چند گر بودیم دل سنگ ای یاران
حق است بر این مرگ یادی فقط نامی
مرگ است از دردی نامی به بد نامی
شعر خالقی اسفاد
یکی از محصولات در آمد زایی مناطق زیرکوه قائنات و اسفاد قدیم کشت خشخاش بود آخرین سالهای این محصول برمی گردد به سال 1335 شمسی
که طبق نظرات مراکز دولتی کشت این محصول قدغن شد و قاچاق بود
این کالا یکی از تجارت های مهم صادراتی از زمان صفویه تا انقلاب بوده است
که کالاهای دیگری هم مثل پشم،کرک،ابریشم،هم از نوع دیگر این کالاها بود
کشت خشخاش زیر نظر دولت بود که در اسفاد و قائنات و سراسر ایران اصفهان کرمان و خراسان بعلت مرغوبیت کالا به ان زعفرانی می گفتند معمولا اکثر مردم از این کالا جهت منبع درآمد استفاده می کردند که توسط دولت خریداری و به مراکز دارویی جهت تهیه دارو فرستاده می شد.
کشت خشخاش برمی گردد به سالهای 1226هجری قمری که توسط میرزا تقی خان امیر کبیر در سراسر اراضی تهران مورد کاشت قرار گرفت
زمان برداشت این محصول در خرداد ماه اتفاق می افتاد که قسمت گرزی این محصول یا همان قوزه را زخمی (خراش) می کردند تا شیره قهوه ای رنگ خارج شود و پس از ان با قاشق های مخصوص ماده تراوش داده را در ظروف مسی می ریختند
در اسفاد قدیم کشت این محصول در مزارع نزدیک به قلعه و باغ ها و کوه بصورت تخم کشت می شد.
اختیار خرید خشخاش زیر نظر دولت بود که پس از خریداری آن ها را در دیگهای سربسته و مهر و موم به مراکز دارویی تحویل می دادند
این محصول بعلت مرفین بالا جهت تمامی دردها علاج می باشد و امروزه اکثر داروهای مسکن درصد بالایی از این محصول را دارند و جهت انواع سکته ها ،امراض مورد استفاده قرار می گیرد.
نگارش خالقی اسفاد
مرحوم میرزا عباس قلی قاسمی
فرزند میرزا قاسم علی
ایشان مردی سیاست مدار ،خلاق و با سخاوت بودند که در سالهای حدودی 1160 شمسی متولد شده است یعنی چیزی حدود 240 سال قبل
ایشان در راستای شعر و ادب هم فعالیت داشتند که به فرزندان ایشان کربلایی غلام حسن هم سرایت کرده بود
اولین کارخانه ذوب آهن در اسفاد به مدیریت این بزرگ مرد راه اندازی شد خانه ایشان جنب باغ خواجه اسحاق در قلعه قدیم بود که اخرین اثار ان برمی گرد به قبل از زلزله 76 که فرزند ایشان میرزا غلام عباس در زلزله در همان مکان به رحمت خدا رفتند
برادران قاسمی میرزا غلام علی و میرزا ابراهیم بهترین خاطرات خود را در این باغ هیچ گاه از یاد نخواند برد
یکی از متملکین و ثروت مداران آن عصر و زمان بوده که در روستاهای اسفدن بمرود و اسفاد از کار افرینان نمونه بودند به روایتی دارای یک جوال بز مونی اندوخته پول داشتند که خود نشان از یک کار آفرین نمونه بود با سخاوتی که داشتند هر کس تقاضای نقدی می کرد بهش می دادند
ایشان دارای دو همسر بودند که فرزندان واجداد ایشان به ذکر بیان است
1-میرزا محمد رحیم 2- میرزا غلام حسن (حاجی کوسه )نام داشت 3- میرزا غلام حسین 4- میرزا غلام عباس
1- فرزندان میرزا محمد رحیم که ایشان هم دارای دو همسر بوده از همسر اول حاج غلام حیدر قاسمی و از زن دوم
حاج ابراهیم (اسماعیل )صدا می کردم
حاج محمد علی قاسمی و حاجی فاطمه که ایشان فامیل خود را از قاسمی به عطایی تغییر دادن
2- فرزندان میرزا غلام عباس
میرزا ابراهیم قاسمی ، میرزا غلام علی حاج محمد رضا و طاهره خانم
3- فرزندان حاج غلام حسن
حاج عباس قلی قاسمی ،کربلایی حسین علی قاسمی ،حاج سرور وصدیقه
4-حاج غلام حسین قاسمی که فرزندی نداشتند
تاملی از گذشته و یاد و نام این بزرگ مردان مرا به نگارشی به ذکر بیان از عمری کوتاه و بی ارزش، اهی بر دل، اندیشه ای در خیال، ارزویی در مجال وا داشت که چیزی بیش نیست
ما هم روزی نه دیر بر چنین صفحه ای از قلم همچنان نگاشت خواهیم شد و تنها یادمان لوحی بر سنگ که رویش خواهند نوشت روحت شاد خواهد بود
روح همگی شاد یادشان گرامی
با تشکر از جعفر آقای قاسمی پسر عموی گرامی و دایی عزیزم میرزا عباس قلی که بر این نگاشت ما را همراهی کردند
محمد علی خالقی اسفاد
هیچ گاه یک فرشته یا وحی از آسمان نازل نخواهد شد خداوند رئوف و مهربان است که در ان شکی نیست
همواره در تمام امور ناظر و حاکم است و لحظه به لحظه انسان قابل ضبط و فهم است
همیشه در زندگی انسان پیشامدهایی در اتفاق است که عوامل و رابطه ها الگویی جهت فهم و درک انسان قرار می گیرد
چه جنبه های منفی زندگی و چه مثبت
خوابهایی که در واقع برای هر فرد اتفاق می افتد می تواند نشانهایی از اتفاقات خوب و بد زندگی باشد که پیشینه ای از عواقب رفتارهای اجتماعی هر فرد از آینده حال یا گذشته است
شاید 80 درصد اتفاقات در خواب نتیجه ای کارکردهای مثبت و منفی ما باشد که نشان از خود ارایی اشتباهات یا اعمال خوب ما است یعنی اگر دیروز اعمال نیک انجام داده ایم شاید در خواب ما نشانه گذشت و فداکاری باشد و نتیجه ای جهت شکر و سپاس از خودمان که خوشایند است
واگر کار بدی انجام داده ایم شاید در خواب نشانه ای از نتیجه یابی در خود ارایی باشد و همین طور می تواند دست به دست در انسان بچرخد یا از طریق کسی به ما اعمال شود اینگونه که امروز هدیه به امر خیر تقدیم شخصی کرده ایم شاید در آینده اینا این اتفاق برایمان منعکس باشد که فهم و درک ان برایمان مفهوم است
این نشانهایی از طرف خداوند به بندگانش است که از طریق بندگانش اتفاق می افتد
اگر امروز روز خوبی برایمان نبوده و همش بد شانسی می آوریم شاید پیشینه ای از همان روز یا گذشته از اعمال خودمان در منفی یا اشتباهات از خودمان در پیش بوده که خودمان هم به اشتباهات خودمان در تامل هستیم
هیچ گاه فرشته ای نازل نخواهد شد بلکه نیرویی از طرف انسانها به همدیگر در گردش و الحاق است که نشانه هایی جهت اعمال خوب و بد ما می باشد یا می تواند بعنوان یک راهنما یا اشتباه اعمال شود
گاهی نتیجه این اعمال آزمایش هایی است که به ما الهام می شود و فرجه ای است جهت تفکر و تعقل در خود ارایی
نتیجه ای از برداشت اعمال خوب و بد و اتفاقات خوابهای که برای هر کس می تواند بیفتد
نگارش محمد علی خالقی
دانستنیهای جالب درباره کره زمین
- خورشید را 9 سیاره احاطه کردهاند که در بین آنها کره زمین از نظر فاصله با خورشید، سومین کره است و از چهار سیاره داخلی بزرگتر است.از پنج سیاره بیرونی، چهار تای آنها از کره زمین بزرگتر هستند. زمین در مداری گردش میکند که هیچ وقت از 5/91 میلیون مایل به خورشید نزدیکتر نمیشود و از 5/94 میلیون مایل دورتر نمیشود.
جالبتر اینجا است که این مدار تقریباً دایره مانند است و اگر غیر از این بود زندگی روی کره زمین غیر ممکن میشد زیرا حیوانات و گیاهان در زمستان از سرما یخ میزنند و در تابستان از گرما کباب میشدند.
-زمین در مقایسه با کائنات یک کره جوان و جدید است با این حال زمین حدود 5/4 هزار میلیون سال عمر دارد. کشف این موضوع از بررسیهای انجام شده توسط رادیواکتیو که در تعیین عمر سنگها از آن استفاده میشود، به دست آمده است.تمامی عناصر رادیواکتیو همانند اورانیوم که برای عکس العمل تعیین شده به کار میرود، به عناصر مختلف در میزان ثابتی، تغییر شکل میدهند.
به وسیله اندازه گرفتن این دو، یعنی مقدار عنصر رادیواکتیو اصلی و عنصر رادیواکتیو تغییر شکل یافته، میتوان عمر تشکیل سنگ را حساب کرد. قدیمیترین سنگهایی که تا کنون به دست آمدهاند حدود 3 هزار میلیون سال عمر داشتهاند ولی به طور یقین زمین سالهای طولانی قبل از این که سطح سنگها شروع به تشکیل یافتن کنند، وجود داشته است.
- داگر چه ستاره شناسان و سیاره شناسان چندین تئوری درباره چگونگی بوجود آمدن زمین و بقیه سیارات منظومه شمسی ارائه دادهاند ولی هنوز شک و تردید فراوانی در رابطه با مبدأ تشکیل زمین وجود دارد.
هر کدام از این تئوری ها باید شامل این واقعیت باشد که تمامی سیارههای بزرگتر در مدار دایره مانندی در اطراف خورشید گردش میکنند و این مدارها تقریباً در یک سطح نزدیک هم قرار میگیرند. حقیقت دیگری که باید توضیح داده شود این است که تمامی کرات در یک جهت به دور خورشید میچرخند و آن در جهتی است که خورشید به تناوب دور میزند.
- حتی عجیبتر این که فاصله کرات مختلف از خورشید از نظر ریاضی به وسیله یک معادله ساده با هم نسبت دارند و به نام قانون «باد» نامیده میشود. البته ممکن است این فقط یک تصادف و اتفاق باشد یا احتمال دارد رابطه با مبدأ اصلی منظومه شمسی داشته باشد.
-در اینجا دو تئوری اصلی به وجود میآید یکی این که یک رشته طولانی از بخار داغ به وسیله نیروی جاذبه سیاره دیگری که از نزدیکی خورشید میگذشته از خورشید جدا شده و پایین افتاده است سپس به تدریج بخار داغ، خنک و منقبض شده و تبدیل به گلولههای جامدی شده است که همان کرات هستند.
تئوری دیگر که احتمال بیشتری دارد عبارت است از این که در اصل یک توده بخار و غبار وجود داشته که در حال چرخش دایره مانند بوده است.چرخشها و گردبادهای این توده تکامل حاصل کرده و هستههای مرکزی کرات ایجاد شده است. هر کدام از این هستهها به تدریج بزرگتر شدند زیرا نیروی جاذبه آنها هر زمان بیشتر و بیشتر اجسامی را که در فضای لایتناهی اطرافشان پراکنده بودند به طرف خود جذب میکردند.خورشید در مرکز این دایرهای که بخار و غبار به صورت ابر تیره در آمده واقع شده بود، زمین یکی از گرد بادها بوده است.
- کره زمین با سرعت 5/18 مایل در ثانیه به دور خورشید در حال حرکت است. همانند تمامی اجسام دیگری که در مدارهای هیأت، حرکت و راهشان از قوه میل به مرکز پیروی میکنند درست همانند پوست حلزون بسیار بزرگی که روی یک نخ نامریی قرار داشته باشد.همان طور که کره دور میشود نیروی میل به مرکز به وسیله کشش نیروی جاذبه زمین بین خورشید و کره زمین ایجاد میشود. اگر کره زمین از دور زدن باز بایستد روی خورشید سقوط خواهد کرد.
خوشبختانه در فضا بخار آن قدر وجود ندارد که گردش زمین را آهسته کند و فقط از اندازه مدار زمین به طور بسیار ملایمی کاسته میشود.
- زمین در فضا به شکل مارپیچ در حال حرکت است به علاوه این که کره زمین از مغرب به مشرق روی محور خودش هر بیست و چهار ساعت یک بار میچرخد. اندازه گیریهای جدید صورت گرفته نشان میدهند که محور شمالی جنوبی کره زمین جنبش نسبتاً مختصر و نامنظمی دارد. همچنین ساعتهای بسیار دقیق نشان میدهند که طول روزها به طور بسیار ملایمی تغییر میکند.
البته به عقیده بسیاری از صاحب نظران این طولانی شدن ملایم روزها به دلیل زیاد شدن جزر و مدهای انرژی محرک گردش زمین است. البته اساس جزر و مدهای دریا به واسطه کشش نیروی جاذبه ماه است.خوشبختی بشری که روی زمین زندگی میکند در این است که زمین تندتر نمیچرخد وگرنه وقتی که نیروی گریز از مرکز از نیروی جاذبه بیشتر میشد زمین و تمامی متعلقاتش در فضا پخش میشدند.
- یک نکته جالب در مورد زمین این است کسی که روی خط استوا زندگی میکند در واقع از کسی که در هر یک از قطبهای زمین است تندتر حرکت میکند.
عقل از تکرار بیزار است ولی احساس همیشه تکرار را دوست می دارد همان طور که طبیعت تکرار را دوست دارد
زمین و طبیعت دارای شگفتیهایی عجیبی ایست که فلسفه ای اعجاز انگیز فراتر از تفکر بشر از خلقت الهی است
از تکرار چهار فصل زیبا و قشنگ از اقیانوسهای بی کران روی زمین اعماق زمینی که در مواد مذاب و پوسته هایی که هنوز انسان نتوانسته بیشتر از 12262متر در زمین حفر کند که آن هم 14 سال به طول انجامیده است
منابع ذخیره زیر زمینی، طلاهای موجود در اعماق زمین که تحقیقات نشان داده ان قدر طلا در اعماق زمین وجود دارد که دور کره زمین را می توان لایه ای از طلا گرفت و در ظهور اقایمان مهدی عج الله این قدر طلا از قعر زمین بیرون ریزد که چشم هیچ کس بر ان نباشد جز حیران و تعجب انسان که هر کس پی اعمال خوب و بد خود باشد
زمین در تکرار چرخش در خود و همان طور چرخش در دور خورشید
آسمان در تکرار شب و روز و پنهان و روشن شدن ستاره های قشنگ و بی کران
خورشید در تکرار غروب و طلوع و هزاران حرف دیگر از شگفت های طبیعت که برای گفتن بسیار است
گویا طبیعت از تکرار جان گرفته و قرنهای دراز است که در تکرار خود هر سال در تجدید و تغییر است
آیا خلقت زمین در پایداری جاودانه خواهد بود یا این جاودانه پایانی خواهد داشت چگونه به وجود امده در مقیاس با ماه و خورشید و ستارگان در چه حجم قرار دارد خورشید از چه نوع روشنایی برخوردار است که پایانی ندارد و این روشنایی در مبدا چگونه بوجود آمده که در مقیاس با زمین و ماه در یک فاصله ای قرار گرفته که در اتفاق شب و روز است
اگر با یک بالن از زمین فاصله بگیریم گویا زمین به شکل توپی ایست که در هوا معلق است که هنوز بسیاری از این وسعت کشف نشده چگونه این وسعت به این عظمت در مبدا و معلق به وجود امده و تمام اجسام جذب زمین اند و هیچ گاه در حالی که معلق است از زمین فاصله نمی گیرند
و این شگفتی و عجایب بر چه فلسفه ای به دور خورشید می چرخد که شب و روز بوجود می آید
تمامی ما حتما روزی با ماشین شخصی خود مسافرت کرده ایم مثلا در مسیر تهران مشهد که یک مسیر یک روزه است آیا تا به حال به وسعت زمین و کوههای اطراف که چپ و راست ما را فرا گرفته و در سرعت 100 کیلومتر می پیماییم تامل کرده اید حتی باز هم اگر یکی از قسمت ها (چپ و راست ) را انتخاب کنیم و به راه خود ادامه دهیم باز به کوه هایی برخورد خواهیم کرد که در چپ و راست ما قرار دارد و همین طور بی کران ادامه دارد و شاید هنوز خلقت انسان بر تمامی این وسعت دست نیافتنی است
که انسان ها و تمام مخلوقات الهی با تمام این واقعیت و شگفتی های فوق در بستر زمین در رفاهی کامل و آرامش در حال زندگی هستند در حالی که تمامی انسانها به عنوان مسافرین زمین با سرعت 107182 کیلومتر در ساعت در حال چرخش است
هوا یکی از موهبت هایی است که در زمین وجود دارد که در هیچ منظومه شمسی جوی پر از هوا نیست تنها توصیف فوق در رابطه با زمین و شگفتی های ان بود اگر ما در یک منظومه دیگر بودیم و در آنجا زندگی ممکن بود آیا آسمان مان چه رنگی و کجا بود و شش منظومه دیگر در چه موقعیتی واقع بود
چشمهایمان را ببندیم و اندکی این گفته را تجسم کنیم و خود را در آسمان منظومه ی دیگر بیابیم تا عظمت این تامل را درک کنیم
اگر جای تردید نیست حکمت این قدرت در چیست
در زیر به چند مورد شگفتیها پرداخته می شود
زمین از اقیانوس هایی پر از اب پوشیده شده
اگر شما 68 کیلو گرم وزن داشته باشید روی ماه 11 کیلو و روی خورشید 19 کیلو خواهید بود
زمین در 50 بیلییون سال آینده می تواند روزی 1000 ساعتی داشته باشد
چرا که گردش زمین به دور خود در حال افزایش است
90 درصد زمین لرزه ها در امتداد حلقه ی آتش در اقیانوس آرام می افتد
ذخیره آبی به میزان سه برابر حجم تمام اقیانوس ها در اعماق زمین وجود دارد
رنگین کمان ها معمولا دایره ای شکل اند که افق زمین قسمت پایینی آن را مسدود می کند
20 درصد اکسیژن زمین از درختان و جنگلهای آمازون تولید می شود
اگر ماه نبود تنها روزهای ما 6 ساعت بطول می انجامید
هسته زمین به اندازه خورشید داغ است
زمین تنها جایی در منظومه شمسی ایست که اب بصورت جامد مایع گاز است
هر روز از 24 ساعت تشکیل نشده است بلکه از 23 ساعت 56 دقیقه 4 ثانیه است
حدود 22 هزار شی دست ساز بشر دور کره زمین معلق می چرخند
یک ایده شاید روزی بیاید که این قدر که ماشین و وسیله در زمین موجود است همان قدر هم در اسمانمان در پرواز باشد
اسمانتان آبی خالقی اسفاد
با سلام و احترام
اسفادیهای قدیم چون از رژیم غذایی سالم ، طبیعی و ارگانیک برخودار بودند از دندانهای بسیار محکم و سالم برخوردار بودند اما بعلت عدم مراقبت از دندانها گاهی اوقات گرفتار دندان درد بودند.
بعلت نبود امکانات امروزی درد دندان واقعا دردآور و سخت بود و عفونت دندان موجب ورم قسمت های مختلف صورت می شد.
برای مقابله با درد دندان و تسکین درد اسفادیهای قدیم از مسکن های فراوانی استفاده می نمودند استفاده از جک زردآلو . دود دادن دندان . پیه بز . بز انجیر . صمغ درخت کاج و غیره .
اما اگر این مسکن ها کارساز نبود مجبور بودند دندان را بکشند و این کار بدون داروی بی حسی و با انبر دست انجام می شد که واقعا رنج آور بود.
یکی دیگر از روشهای درد های دندان روشی به نام کخ کولوو و یا کشتن کرم های دندان بود.
اسفادیهای قدیم معتقد بودند مینای دندان توسط کرم ها خورده می شود که باعث درد می شود و باید این کرم ها از مینای دندان خارج شوند و این کار توسط مردان و زنان متبحر انجام می شد بدینصورت که ظرفی آب جلو دهان طرف روی زمین می گذاشتند و با دود گردن گیاه اسپخ انگور ، این دود را به فضای دهان می رساندند و با رسیدن این دود به اطراف دندانها کرمها از دندان خارج می شدند.
اسفادیها در قدیم بجای مسواک های امروزی از چوب مسواک که در اسفاد نیز وجود دارد و چوب صندل برای مسواک زدن استفاده می نمودند و بجای خمیر دندان بسیار مضر امروزی از ترکیب زغال و نمک برای ضد عفونی و شستن و سفید کردن دندان ها استفاده می نموده اند.
امروزه نیز استفاده از همین ترکیب برای مسواک زدن توصیه می شود چرا که شیرینی موجود در خمیر دندان موجب خرابی دندان می شود و مضرات آن از منافع آن بیشتر است.
پایدار باشید
کریمی آوای اسفاد
امروز یاد یک خاطره ای افتادم از دوران دبستان فکر کنم کلاس چهارم بودم با هم کلاس هام بازی میکردم خوردم زمین ودستم شکست .هر جور بود درد رو تا آخر اون روز تحمل کردم و رفتم خونه از ترس مادرم پنهان میکردم که درد دارم و چون دو دفعه دیگه هم دستم شکسته بود از به جای آوردن ملا عباس عبدی بیشتر میترسیدم .خلاصه متوجه شدند و منوسوار آمبولانس (الاغ) کردند بردن خونه ملاعباس کنار درخت سرو.از ترس پاهام رمق نداشت که وارد بشم گفتند چی شده خالو، نشستم رو بروشون دقیقا یادمه زیر یک درخت انار قرمز مادر غلام واسه مرغ ها انار های پوده رو دون میکردند بعد یه کم ماساژ با آب گرم پاشون روگذاشتند روی قلبم و چنان دستم رو کشیدن که دستم اندازه پای ملاعباس شد نمیدونم قلنج پای خودشون بود یا دست من یک تق کرد گفتند جا افتاد بعد از همون تخته هایی که غلام دودر درست میکرد بستن دور و بر دستم وبرگشتیم.پنج شنبه ها که میشه دلم واسه آدم های که الان نیستن تنگ میشه با خوندن یک فاتحه روحشون رو شاد کنیم
محمد حسینی
با سلام
چند نمونه از آثار نیاکان ما در اسفاد ، که بعضی از آنها هنوز موجود است و بعضی از بین رفته اند جهت یادآوری و ثبت در اذهان ما ونسلهای آینده البته به نظم و با نام واصطلاحات محلی گردآوری شده است.
اسفاد باستان
روزگاری از برای خود دیاری داشتیم
کدخدا و برج و باغ و گلعزاری داشتیم
از قناتش تا گلِ هوم و جهاتِ دیگرش
سیلابی غَرغَر کنان در جویباری داشتیم
از کجایش بهر تفریح و صفا گویم رفیق
باغ عرب، باغِ صلاح،باغِ کُناری داشتیم
هم تگای مَودره،هم زوزخ و درّه ی تهی
بهر حاجت ارغوان و خوش مزاری داشتیم
بازه ی خاکِ تنور و لشگر وآوازِ کبک
پای آبشارِ چراغون سایه ساری داشتیم
وحشیان وبسترِ سبزِ نباتاتش قشنگ
آن فراتر ما زِ مَج یک دیمه زاری داشتیم
آسیابِ آبی و درخ (درخت) چِلو یادت نره
هم درخ(درخت) شاتوت و هم پایِ چناری داشتیم
کوچه ی سالاری اسفاد هم یادش بخیر
پاسبان سروی کهن ،خوب یادگاری داشتیم
سر تخ (تخت)آقا میر آن میدانی باز و وسیع
گه نشست با میرتا و هر آبیاری داشتیم
کوچه ی قلعه زِ بعدِ حوض ،روی جوی آب
یک بنا سقّابه و هم دیگ و ناری داشتیم
داخل و اطرافِ اسفاد تا وضو سازند و نوش
چند دَه حوضی زِ بذلِ نکوکاری داشتیم
موقع پیک نیک کجا ماشین درِ هر خانه بود
جای ماشین، خر و خورجین پای باری داشتیم
سر حدِ روستا ، کلاته ی روغنی، یک چشمه داشت
ما عظیمی ها به آنجا مرغزاری داشتیم
احمد عظیمی ۵ /۲ /۱۳۹۷
محمد صادق اسفادی
ملا محمد صادق اسفادی قاینی استاد مسلّم علوم معقول، ریاضیدان، فیلسوف، فقیه و دانشمندی کامل و فاضلی زاهد و از بزرگان دانش در ابتدای سده سیزدهم قمری است.زادگاه او روستای اسفاد از توابع زیرکوه است ولی از وطن خود به اصفهان رفته و دوران اقامت خویش در حوزه علمیه شهر اصفهان را به تدریس و تحقیق علوم اسلامی، به خصوص معقولات و حکمت و فلسفه گذراند.وی در معقولات شاگرد علامه متبحر، عالم کامل و متشرع، مرحوم ملاعلی بن جمشید نوری، متوفای 1246 بوده، در منقولات(فقه و اصول) از محضر مرجع عالی قدر شیعه، میرزا ابوالقاسم گیلانی مشهور به محقق قمی نویسنده قوانین الاصول بهره گرفت.شاگردان مکتب آن استاد والامقام چون دیگر فضلای این دیار ناشناخته مانده و تنها فرد شناخته شده از خیل تربیت یافتگان وی، مرحوم آقا سید ابوطالب قاینی را می توان نام برد.محمد صادق اسفادی در سال 1264 هجری قمری بدرود حیات گفت و در قبرستان تخت فولاد اصفهان در جوار بقعه فاضل اصفهانی به خاک سپرده شد.معرفی کامل این عالم بزرگوار اسفادی در کتاب بزرگان قاین، گلزار فضیلت و ... آمده است.
روحش شاد
مراکز تجاری و فعالان اقتصادی اسفاد درسالهای 60تا70 «قلعه »
ازپایین قلعه
#پخش فرآورده های نفتی اسفاد مرحوم صادقی
#بقالی اقا رجب قلیزاده
#بقالی مهدی اقا شهریاری
#شرکت تعاونی مصرف اسفاد
#خواروبار فروشی ولوازم قالیچه محمد آقا کاظمی
#خرید و فروش دام سنگین حاجی عطایی و حاجی صادقی
#خواروبار فروشی اقای غلام نبی شهریاری
#لوازم خانگی آقای ظاهری
#کارگاه جوشکاری اقای محمد کلوخ اسداللهی
#میوه فروشی وبقالی اقا ابوذر
#مکز خرید و فروش زعفران .گل .قالیچه. حاجی عطایی
#لوازم التحریر وخرازی اقای یاری
#آسیاب دیزل حاجی حسنی
#خشکباروحبوبات حاج میرزا محمد غفاری
#خشکبار و حبوبات عظیمی واسماعیلی
#عطاری و خواروبار فروشی کربلایی سیدمحمد تقی موسوی
#لوازم خانگی برادران اسداللهی و غلامعلی زاده
#پلاستیک جات ولوازم خانگی اقای محمد حسینی
#تولیدی نبات . آبنبات. قند انقلاب دکتر صادق اکبری
#کارگاه قالی بافی حاج محمد کلوخ قنبری با حداقل ۵نفر بافنده
#همچنین مرکز فرهنگی و کتابخانه شهید صدوقی به مدیریت اقای فردوسی وعبدی
#######################کاسبان سیار.
#حاجی محمد رحیم محمدی
#کربلایی سید معصوم .« متخصص محاسبه متراژ اراضی درخرید و فروش»
#حاج غلامحسین واحدی امور دام
#ملا عباسعبدی تولید دستکش .جوراب. کلاه وشکسته بند
#حاجی عباس عابدینی «بززازی»
#حاج عبدلعلی کریمی خرید و فروش موتور سیکلت « مزدا دو کابین 2000یاش بخیر»
#حاج علی اکبر واحدی «ابزار آلات کشاورزی»
@@@@@@@@@@@@@@@@نگارش داود قنبری ۹۶
وقتی زندگی در گرو سلب است
و تباهی قدرت بزرگ اندیشه ها
و شیطان مرز وجود قدرت
که خیلی زود دیر می شود
و نیمی از عمرمان سلب اندیشه های شیطانی سوخته است
فقر خود شیفتگی نادانی
عامل اصلی این اتفاق است
و مهمترین راه شستشوی خود آرایی
گریز از خودشیفتگی و شناخت خلقت عرفانی ایست
بعضی وقت ها منم و خودشیفتگی پیشامدهایی در اتفاق دارد که عامل تمام عواقب پیشین است جهالت در اموری گر چه در ظاهر نشان نمی دهد ولی در باطن همه منفی ایست و به ضرر انسان است که انسان را در اندیشه های شیطانی غرق می کند و دور از حکمت های الهی قرار می دهد این منم بیشتر در دوران جوانی و جاهلیت اتفاق می افتد که تفکر انسان خام و نپخته است و عامل اصلی آن همان فقر و خود شیفته گی یا نادانی ایست
البته در سنین مختلف می تواند ره گشا باشد که من نامش را شیطان نامحسوس می گذارم
برای هر کسی می تواند اتفاق بیفتد من شما و همه من نمونه ای کوچک را عنوان می کنم
شاید امروز گوشی تلفنم زنگ خورد و مخاطب پشت تلفن از من خواست تا شماره کارتی به ان بدهم وان مبلغ کلانی به کارتم واریز کند در عوض از من (که هر کس سمت شغلی اش را ایجاب می کند) خواست تا پرونده فلان متهم که به اتهام جابجایی چند تن مواد مخدر شده است را رفع سو (تبرئه ) کنم من هم در عوض ان پول را دریافت می کنم
این نمونه از اتفاقاتی است که در ظاهر نشان نمی دهد
این نمی تواند گزینه ای در عمل باشد یعنی حتما چیزی بدهیم یا بگیریم غیبت تهمت جستجو در کار و تخریب مردم ووووو حتی افکار منحرف در نگاه یک فرد می تواند
عواملی در ایجاد این بیان باشد
متاسفانه امروز در کشور ما دو عامل مهم نمونه ای ای از این موضوع است که بدون توجه در مقامات بالا مورد اعمال قرار می گیرد
ثروت پارتی
گر چه هر روز در زندگی پیشامدهایی در اتفاق است که خودمان هم متوجه نیستیم
چرا که نامش شیطان نامحسوس است
مواظب رفتارها گفتارها اعمال کردار و این شیطان نامحسوس که تخریبی خانمان سوز نقش بزرگی در زندگی دارد باشیم
نگار :: خالقی
از بهترین صفات انسان خوش قلبی ایست
که آرامش را برای خویش القا می کند
آدما به چهره نیستند به قد نیستند به سمت نیستند به لباس نیستند گاهی بعضی از انسانها محبوب ترین قلبها را دارند
همان هایی که در زندگی بدترین شرایط و گریز انسانی را در ظاهر دارند
باید قلبی رئوف داشته باشیم
تا قلبهایمان را در انسانیت هویدا کنیم
عرفان
اگر تمام فصل های سال را در فایلی فشرده سازی کنیم (مثلا یک روز )
و در واقعیت عمل ، همان واقعیتی که در دوازده ماه سال صورت می گیرد
چه حرکت و تاملی خواهیم داشت
در اولین نگاه از خودمان خواهیم پرسید که چگونه اتفاق افتاد این حقیقت است یا انکار
بهار قشنگ وزیبا که در امتداد تابستان گرم و سوزان همراه است و بعد چند ساعت در پاییز زیبا و خزان که ان هم بعد از چند ساعت در زمستان سرد و بوران مبدل می شود
آیا واقعیت است
شاید تعجبی اعجاز انگیز ما را در اندیشه ای حیران فرو برد
ولی ایا هیچ گاه از خودمان پرسیده ایم که این عجایب فصول در دوازده ماه چگونه در اتفاق است و بر چه مدار و چرخشی در حرکت است
آری همان مدار و چرخشی که تمام جهان ان را بر عظمت و خلقت پروردگار می دانند ولی با تفاوت ادیان مختلف و عمل هایی که مربوط به ریشه و ذات آنها دارد
هر انسان به صورت ذاتی و افریدگی ریشه در خلقت خود دارد
که تمام جهانیان بر اداره این عظمت و شگفتی قدرتی را باور دارند ولی با تفاوت انجام اعمال هایی که در مذهب دین و اجداد دارند که در آن آفرید شده اند
این یک گوشه کوچک از اعجاز پروردگار در قالب گفتار و بیان بود
که به صورت فصلی در خلقت است
اگر این اتفاق در یک ماه و یا یک سال هم اعمال می شد باز هم جای تعجب نبود و اگر شب و روز هم فصلی بود باز هم جای تعجب نبود چون پیشینه ای در خلقت بوجود آمده بودیم فقط فهم و درک است که جای این معمای پر معنا و رمز و راز را می تواند مفهوم باشد و این حکمت و عظمت را در خلقت آفریدگار بپذیرد .
نگارش خالقی اسفاد
یکی دیگر از بزرگان.
خواجه حاج حسینعلی غفاری
فرزند حاج محمد رضا.
از خصوصیات اخلاقی ایشان ،رک گویی در ذاتشون بود،مهربان خوش اخلاق رفیق داروانسانی سفره دار بودند.
وی تک پسر بود و دارای دو خواهر بودند که به همین دلیل خواهران وی ایشان را بیش از حد دوست میداشتند ،ایشان نیز مانند دیگر بزرگان شغل خواصی نداشتند و با ارثیه پدری که به ایشان رسیده بود امرار معاش می کردند .ایشان دارای اب وزمین در روستای اسفدن و در زیر روستای میراباد چشمه ای به نام فیرزاباد داشتند که این چشمه باعث شده بود که میراباد دیگر مرتع نداشته باشد و مرتع اسفاد از ابیز تا فندوخت می شد .
واز زمانی که ایشان فیرزاباد را به اهالی میراباد فروختند ان روستا ادعای مرتع کردو همکنون چاهی در بیابان به نام فیرزاباد حفر گردیده و استفاده میشود،ایشان دارای اب از قنات میراباد نیز می باشند که اکنون خشک شده، ودر اسفاد طاقه اول یا همان سر رم از ایشان خاطرات بسیاری رادر سینه خود جای داده .ایشان در دهه شصت به دامداری نیز پرداخته بودند،خانه وی در کوچه در قلعه به سمت حوض ملا حاجی در جوار خانه اقای حسنی واسماعیلی را بیاد دارید ثمره عمر با برکت ایشان چهار دختر وچهار پسر به نام های خواجه امین الله ،خواجه محمود ،خواجه بوذرجمهر وخواجه حاج اباذر که پسر بزرگ ایشان وزنده دار نام پدر میباشندبرای سلامتی خانواده شون امرزش امواتشون صلوات
نویسنده :محمد علی غفاری
*فقدان جانگداز درگذشت مادر مهربان خورشید سلیمانی راد ( همسر مرحوم خواجه محمد ابراهیم ) را به خانواده محترمشان تسلیت عرض می نماییم
برای خانواده ان مرحوم صبر و شکیبایی
و برای آن عزیز در گذشته غفران و رحمت واسعه الهی را خواستاریم
متولد 1319 که همزمان با فرار سربازان از پادگانها در وقایع قبل از انقلاب اسلامی از فراریان از خدمت در دوره پهلوی می باشند همچنین از محدود کاسبان سابق می باشند که وارد کننده مستقیم لوازم التحریر و داروهای پزشکی از تهران به اسفاد بودند.
حجره ایشان در بازار اصلی اسفاد قدیم و بین مغازه آقای یاری و آقای غفاری(حاجی میرزا محمد) واقع بود. خرید محصولات کشاورزی و دامپروری و مبادله پایاپای در اسفاد از ابتکارات ایشان بود.
از پیشگامان استفاده از موتورهای ایژ روسی می باشند که مصدومیت دایم از ناحیه پا از تبعات این کار بود.
چند سال سابقه سکونت در تهران و سابقه کار در دانشگاه علامه که بعلت وفات مادر به اسفاد برگشته و در جنب منزل پدری ساکن می شوند.
در سالهای اخیر دو بار به عمره مشرف شده اند که از ماندگارترین خاطرات زندگی ایشان می باشد.
ایشان بسیار متبحر در امر باغداری و صیفی جات و دامداری هستند و هم اکنون نیز با وجود کهولت سن و مصدومیت پا، همچنان به کار طاقت فرسای کشاورزی مشغول هستند و طاقه 7 رم از ایشان خاطرات فراوانی را در خاطر دارد.(از جمله حمله شبانه اشرار در سال 1375)
ایشان بسیار شوخ طبع و تعارفی و از ادبیات و شوخی های خاص و با مزه برخوردارند
برای ایشان و خانواده محترمشان بویژه آقای محمد رضا اسماعیلی که بیشتر اوقاتش را در فضای مجازی وقف امورات اسفاد نموده است و همچنین دوست عزیزم آقای هادی اسماعیلی اندیشمند و تاریخ دان ، آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
فرزند مرحوم حاج میرزا حسن .
از خصوصیات اخلاقی ایشان میتوان به مهربانی ،لوتی بودن ،رفیق دار ی درحد اعلا ، اعتماد به نفس بالا و خوش مرامی وهزاران صفت انسانی دیگر اشاره نمود.
ایشان کار کشاورزی را بسیار دوست می داشت ودر زمان زندگانی خویش. در محل خانه قدیم پدریشان باغ بسیار زیبا درست کردن که چشم هر بیننده را به خود جلب می کرد ،چند مدتی به خرید وفروش زعفران مشغول بودند وگاه گاهی با ماشین شخصی خود مشغول مسافر کشی بودند ،ایشان دارای روابط عمومی بالایی بودند که به همین خاطر در هر جا که فکر کنی دوست ورفیق داشتند،نه هر رفیقی ،رفیقهایی که بعد مرگ وی هنوز در هجران این مرد بزرگ به سوگ نشسته اند.ایشان جهت دید وبازدید از اقوام وخوشاوندان به تهران میروند که در راه برگشت به علت خواب الودگی تصادف میکنند ودار فانی را وداع گفته وهمسر وی به شدت اسیب میبینند ،ثمره عمر این مرد بزرگ دو دختر ودو پسر به نامهای خواجه محمد رضا وخواجه حجت که پسر بزرگ ایشان بوده واکنون در شهر تهران مشغول کار میباشد ،برای سلامتی خانواده شون امرزش امواتشون صلوات
نویسنده :محمد علی غفاری
در راز شب چون زوزه گرگان
بوی شبیه خون
در اعتماد گرگ می آید
فرسنگ ها در بستر یک دشت
دشت نبرد خون در میدان
جنگ نبرد میش با گرگ است
میش از زمین خشک می نالد
گرگ از فراق میش در فکر است
در شام شب چون رازها پیداست
خالقی (عرفان )
با سلام و ادب و احترام.
یکی دیگر از چهره های منحصر به فرد اسفاد
خواجه محمد شفی موسایی،فرزند خواجه سادات قلی...
از خصوصیات اخلاقی ایشان میتوان به مهمان نوازی، رک گویی، خوش اخلاقی وشاد زیستن اشاره کرد..
اقای موسایی کارمند اموزش وپرورش میباشند وهمکنون در بازنشستگی واستراحت به سر میبرند.
ایشان در ایام قدیم دستی در کار خرید وفروش گل زعفران داشتند واز روستای اسفاد وروستاهای همجوار گل خریداری کرده ودر قاین به فروش میرساندند ودر بعضی موارد گلها راپر کرده وزعفران را میفروختن..
ایشان دارای روابط عمومی بالایی هستند وبا هر فرد با روش ومنش خودش برخورد میکنند و از اخلاق ورفتار خوبی برخوردار هستند.همچنین طبق سنت قدیم لنکته فاج بر سر میبندند که به ایشان ابهت خاصی میبخشد.
اقای موسایی کل زندگیشان را با خوشی سپری نموده اند ومدتی قبل از ناحیه قلب احساس ناراحتی مینمودند که به لطف خدا برطرف شده که در همین جا برای ایشان سلامتی روز افزون از درگاه خداوند خواستاریم.
دارای سه فرزند پسر میباشند که یکی از یکی بهتر وخوش اخلاق تر که از ایشان همین هم انتظار میرود.
اقا یاسر پسر بزرگ ایشان میباشند که در تمام خصوصیات اخلاقی همانند پدر خوش برخورد و مهربان هستند
ودر پایان برای این خانواده محترم ارزوی بهترینها را داریم با ذکر صلواتی بر محمد وال محمد...
محمدعلی غفاری
حیات در مسیر تغییر در اسفاد
خوشا بهترین لحظه ها روزها و ایام که در خاطرات رویایی گذشته هنوز در اذهان یاد اوار و روح بخش لحظهای خوش زندگی ایست
بهترین خاطرات کودکانه و خوش در گذشت سی سال قبل اسفاد هیچ وقت تکرار نخواهد شد
بازیهای کودکانه مثل
الک دولک خاک و گل قائم موشک گرگ میش قطار بازی ریگ بازی
تغذیه سالم محصول دست رنج پدران و مادران عزیز که آخرین روزهایش را می گذراند
عدسی خوراک لوبیا اشکنه بنه اشکنه تخم مرغ نان جو قروتی انواع لبنیات محلی ماست شیر کره گوسفندی و گاوی و .....
هیچ چیز بهتر از مواد گیاهی و خوراکی حاصل دست رنج خویش برای انسان جذاب نیست
سیب زمینی محلی گورجه انواع سبزیجات زبون چغوک تره جعفری ریحان کاشت پنبه کاکتی آویشن کوهی بوی مادران
و استفاده از بهترین گوشت ها و میوه های محلی انجیر انار هلو انگور و خشک بار بادام و گردو اناب و کشت نخود لوبیا یادش بخیر
اسفاد با وجود شهرت اب قنات ی که به خود اختصاص داده تمامی محصولات مندرج بالا را در مزارع و کشت فراهم بود و هست
امروزه به علت مهاجرت اکثر خانواده های جوان و باقی قلیل پیر و کهن دیگر توانایی انجام محصولات و فراوری فوق را نداشته و آخرین روزهای حیات در مسیر تغییر را تجربه می کند
خالقی اسفاد
میان دیدن و عرفان چه فاصله ایست
که مبهم سکوت در کلام محبت است
در صبح گه نور شفق در عشق
ز بلبلان غزل خوان که عاشق تر است
من از پنجره نگاه می کنم
میان فاصله من غزل خوش تر است
در فکر کلاغ های منفرد در انزوا
چه عاشقانه که این سکوت ستایش است
خالقی
معرفی بزرگان منطقه زیرکوه.

(آیت الله حاج شیخ محسن فقیه بمرود)
آیت الله شیخ محسن فقیه در سال 1309هجری شمسی در روستای بمرود به دنیا آمدند. آیت الله فقیه اولین امام جمعه منصوب شده از سوی حضرت امام خمینی(ره) در خراسان بودند و مدت 28سال امام جمعه منطقه زیرکوه قاینات بودند. از ایشان چند اثر به نثر در حوزه علوم دینی از جمله کتاب حقوق متقابل در اسلام و تعدای قطعه شعر که عموماً در رثای خاندان رسول اکرم(ص) است بر جای مانده. ایشان روز 20تیرماه سال 1386 دار فانی را وداع گفتند و در صحن جمهوری اسلامی حرم مطهر امام رضا(ع) به خاک سپرده شدند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
شب را برای گفتنی هایم
در انتظار شام مهتابی
هر لحظه در رسیدن با او
با خود برای بودن مبهم
در تار تار تار تنهایی
هر شب شب باران دعا کردم
خالقی (عرفان )
مرحوم حاجی میرزا حسن اسداللهی
با سلام یکی دیگر از بزرگان
خواجه حاج میرزا حسن اسداللهی بودند
خصوصیات اخلاقی وی،مردی به معنای تمام با ایمان ،خوش اخلاق زحمتکش وخوش رو بودند،
ایشان یکی دیگر از کسانی بودند که در قدیم کارخانه اهن ریزی داشتند که به نقل قول قدیمیها از کوهای اطراف تا مرز فندخت جهت جمع اوری هیزم میرفتن وبا زحمت زیادی که داشت باز در طلب روزی حلال دست از کار نمی کشیدند در کارخانه های اهن ریزی ان زمان کلیه لوازم وادوات کشاورزی ان زمان ساخته میشد و به استفاده عموم می رسید وگاهی این لوازم به نقاط دیگر نیز برده میشد ،
این مرد در مراسم اهل بیت حضور ماثری داشتن ،در ده هفتاد وهشتاد
هر کس مرحوم میشد این مرد وی را تلقین میدادند وبه همین خاطر به گردن خیلی ها حق دارند ،خانه وی در پی قلعه در کنار خانه حاجی اقای قنبری وبرادر ایشان بود که دارای باغ ویلا وحیاطی مشترک با برادرشان که خود نشان از صمیمیت ان زمان بود که در انخانه نشاط وخوشحالی به چشم میخورد ، وبعد از زلزله سال هفتاد وشش به شهرک جدید نقل مکان نمودند که بعد چند سالی دقیق یادم میاید که میگفتند وی از ابیاری برگشتند ونماز خود را خوانده روی سجاده خود جان به جان افرین تسلیم گفت ،ثمره عمر ایشان سه دختر وسه پسر به نامهای خاجه اسد الله و خواجه میرزا محمد وخواجه غلام حیدر که پسر بزرگ ایشان و بزرگ خاندان ایشان میباشند برای سلامتی خانوادشون امرزش امواتشون صلوات
محمد علی غفاری