اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۲۳۸ مطلب با موضوع «داستان های واقعی عرفانی خالقی اسفاد» ثبت شده است

عکس هاپو و چهره در تصویر

سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۴، ۱۰:۰۳ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

بوسه ی درخت ،درخت تنها، درخت عاشق ، درخت دانا

دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۱۱ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۱ نظر

دلی که ترک داشت

يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

تو مسیر میومدم 

تنظیم باد سیار دیدم 

با اینکه تازه میزونش کرده بودم ماشینو

گفتم یه تنظیم باد  بزنم 

 

داشت تنظیم می کرد دیدم هر چهار تا لاستیک رو یه فیس باد زد 

یعنی هر لاستیک ۵ تومن 

گفتم دادا خوبی با خنده  / اگه میزونه اضافه نزن باز تو جاده پتک می زنه 

با سر اشاره کرد باشه 

می گم یه چیزی بگم ناراحت نشی ها  / گفت بگو 

گفتم اگه یه لقمه نان واسه زن و بچه ات می بری حلال ببر فیس اضافه نزن 

پتک بزنه از جاده می زنه بیرون خطرناکه ها

چقدر شد گفت ۲۰تومن گفتم بفرمائید 

گفت چون راضی باشی ده تومن رو بهت برمی گردونم 

گفت برام مهم نیست ولی ازت می گیرم که یادت بمونه باید دقت کنی / بعد این صندوق صدقه رو ببین جلوت می ندازم داخل صندوق / رفتم سمت صندوق یادم از مدیر عامل صندوق اومد که ۵۰ درصدشو می گرفت 

گقتم اشتباه شد تو صندوق نمی ندازم می دم به کسی که نیاز داشته باشه / پول کف دستم عرق کرد رفتم تو مغازه یه چسب قطره ای بخرم گفتم چقدر شد گفت ده هزار گفتم تو شهر ما ۳ تومنه / گفت می خندی 

گفتم بده داداش 

 یه  چند تا دل ترک خورده دارم باید چسب بزنم 

فقط سریع بده / من برم 

 

ته عشق

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۲۷ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۱ نظر

خاطرات همیشه جا می مونه آدما جاشون خالی

جمعه, ۹ فروردين ۱۴۰۴، ۰۶:۱۷ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۱ نظر

درخت

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

 

درخت نیاز به صورت قبر مجلل  ندارد

نه گنبد و نه ارامگاه

چون قبلا دفن شده است

 

 

 

ماهی ها گریه می کنن

پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۱۸ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۱ نظر

شب بلند شدم از خواب که اب بخورم تا برقو روشن کردم دیدم ماهی قرمز  تو تنگ داره بال بال می زنه و از دهنش حباب میاد بیرون 

مثل ادما که غرق می شن 

فکر کردم اونم غرق شده / داره می میره 

رفتم نزدیک دیدم نه بابا داره نفس می کشه 

گفتم چی شده داری گریه می کنی 

اشکات داره میاد رو آب 

 

گفت نه 

می خوام رو دست نیوتن بزنم 

 

گفتم چی می گی !!!

گفت هیچی نگو  عدم جذب جاذبه  رو اختراع کردم 

چجوری / گفت حباب ها رو ببین میرن سمت بالا 

خلاف سیب که از درخت افتاد 

دمت گرم من قبلا گفته بودم  ثابت می شه 

گفت  دیدیدیری دیدیری (اهنگ سال نو )

سال نو مبارک 

گفت چه سال چه نویی 

منو گذاشتی تو یک تنگ یه وجبی 

می گی انفرادی قزل حصاره اینجا 

تو اصلا گریه هامو دیدی 

نه جدا دیدی 

رفتم تو خودم 

مگه ماهی هام گریه می کنن

با حیوانات مهربان باشیم 

اگه رفتین مسافرت غذا هوا یادت نره 

 

 

 

مستند خانه سیاه است

پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۵۶ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۱ نظر

دیگه نه از پیام تسلیت خوشم میاد / مرده پرستی 

و نه از پیام تبریک /  

سال هم هیچ موقع نو نیست  مگه اینکه در بدترین شرایط خودت بسازیش

بهار زیباست چون از آن خداست 

نه تغییری تو شب می بینم و نه روز 

 نه تو آسمون و نه تو زمین 

مردم فقط بر اساس اصولی پایبند  دل خوشن وگرنه هیچ خبری نیست 

مگه این دوازده ماه خبری بود که از این به بعد باشه

همین دوروز هم تموم می شه می ره 

بعد چی می شه برگردیم دنبال اجاره خانه ها غم و غصه 

یارو رو دیدم کنار خیابون پاش پیچ خورد افتاد  گفتم کجا می ری چی شده 

گفت اون سطل آشغال تپول نگاه کن می رم اونجا  

گفتم عیده ها  گفت عید مال کله گنده هاست / دزدا / اختلاس گرا 

ما عید نداریم  دو روز سر کار نرم اجارمو چیکار کنم برم پناهنده لبنان شم 

هر موقع آزادی اومد افکارت مغزت آزاد بود نوروزه  

هر موقع 

فقر / دزدی /افکار پلید / آدمای کثیف 

جمع شدن و دلت خوش بود 

نورزه 

با وجود اینا شو روزه 

مرد گلی

چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

گفت می دونی من کیم 

گفت نه 

گفت من مرد گلی ام 

گفت جدی !!!!! 

گفت آره 

گفت تو می دونی من کیم خخخ گفت نه گفت به قول بنده خدا می گفت من لاتم حالا من هم شاعرم  با هم خندیدیم خخخ

گفتم کلاتو بردار ببینمت 

برداشت حال کردم 

گفتم دمت گرم داداش 

پست تاتو نگاه می کنم 

رفت تو لک سکوت کرد  / چون می خندیدم  فکر کرد اوسکولش می کنم 

چند لحظه ی یخ زد  

گفت داداش کارات عالیه عالی / میزون میزون 

از اون روز میزون رسم شد / بعضی وقت ها باید شنونده خوبی باشی 

گرفت حرفمو 

ما همین قدر رسم دار هستیم 

مثلا یه چیزی از قدیم اگه مد شد 

مثل طعام عزا / بت پرستی و آتیش پرستی /  نوروز 

الان رسمه و دارن اجراش می کنن

مثل دین دار در مذاهب جهان 

البته ۲۵ درصد جمعیت جهان بی دین هستند 

حواسم پرت شد باز رفتم تو یک خط دیگه 

اختاپوس چند تا پا داره من حواسم زود پرت می شه اما مثل فیله 

 

مرد گلی / فوایکو  / کارات عالیه میزون 

 

 

 

غرور

سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۵:۴۶ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

دوران مدرسه یه روز با تیم فندخت مسابقه داشتیم ،( فوتبال )

معلم مون آقای غلامی عزیز بود 

من تو فوتبال همیشه خط حمله رو دوست داشتم سمت راست زمینو 

من نفهمیدم تو ته سالونو دوست داری یا صف اول جماعتو 

تکلیفتو روشن کن خخخخ

 

 

کافی بود توپ بهم برسه ،گل سر شاخ بود 

دوتا گل فندخت بهمون زد 

من خیلی ناراحت شدم 

یارامون ضعیف بودن 

اون زمان اوج غرور و جوانی بود 

دروازبان  نمی دونم کی بود / حسنی یا مصطفایی یا یکی دیگه  یادم نمیاد

 

 

نمی تونی بگیری توپو یکی دیگه واسته 

از این حرفا دعواش کردم 

پنالتی شد 

گفتم برو کنار خودم می خوام واستم 

غرور خیلی بده یادت باشه /  آدمو خورد می کنه 

رفتم تو دروازه شوت کرد تکون نتونستم بخورم،گل شد 

اصلا خشکم زده بود 

این قدر خجالت کشیدم تو خودم  اون روز فندخت سه یک برد 

و درس مهمی داد 

که اگه تو زندگی غرور برداشتت 

نگاه نمی کنه تو کی هستی 

هویدا یا 

الپاچینو / سلمان خان یا ستار خان 

خوردت می کنه 

ما از کائنات به کمال می رسیم

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

 

نقطه عطف 

یعنی رسیدن به رشد و کمال 

رهایی و آزادی 

معلم یعنی تجربه های مهم زندگی

که باعث تغییر از حالتی به حالت دیگر باشد 

هیچ علمی تو را تغییر نخواهد داد 

مگر تجربه شو کسب کنی 

تجربه همیشه یک مرحله جلوتره 

قانون نیوتون گفت سیب افتاد و جاذبه کسب شد 

شاید در ایندگان تجربه ، آمپول عدم جذب جاذبه رو اثبات  کرد 

تفاوت تجربه و علم  

الان یا زمان

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۱۲ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

ساعت مچی فروشی 

وقتی که باید به درد بخورد ،  نه به مرگ 

الان از زمان مهمتره

ارثی که به درد نخورد

به مرگ هرگز نخورد 

داغ زنده نبینی 

مروارید

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۴۹ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

اگر یک صدف از بین هزاران صدف 

به گل نشسته در سواحل دریا 

با ضربه ی پای کودکی بازیگوش به دریا افتاد 

زندگی یعنی در جریان است 

و باد بر امواج می وزد 

طوفان خار و خاشاک را خواهد برد 

و ریشه ها با درختان  

جوانه می زنن تا مرغ شب پر آواز بخواند 

و ماه اهنگ بتابد 

هیچ کس تایتانیک را نمی پندار که غرق شود 

اما اندکی برای زیستن زنده ماندند 

نقد از برای اشپیلمن در پیانیست 

اگر کرنا ی راند ۵ بیاد و خیلی ها بمیرند 

خدا نسخه شون رو امضا کرده تا اونا رو ببره پیش خودشون 

در لذت و آرامش 

اگر هم عده ای موندن وقتش هنوز نرسیده باید زندگی کنند  گاهی به ساحل و گاهی به دریا 

 

 

کیهان نجوم

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

 احساسی که از حیوانات نسبت به مورچه داری 

همون احساسو از نجوم و ستارگان

 به خودت داشته باش 

ما در یک سیاره سنگی از کیهان بین هزاران سیاره و ستاره گمیم

انسان در برابر کائنات هیچی نیست 

 

دندون طلا

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۱:۵۲ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۱ نظر

 

در حال حاظر دقیق ترین پینوکیوی حال / پیشگو ، راست گو که دماغش بزرگ نمی شه  هواشناسیه.  !!!!

بقیه ، همه دروغ می گن ، نقاشی ها جغرافیا ،اجتماعی ،مجلسی ها و تاریخ  

اصلا من اگه کارشناس هواشناسی  بودم

شاید از خود هواشناسی از خود ذرات / از خود باران / برف هم دقیق تر بودم 

هر موقع حدث زدم به واقعیت پیوست 

مثل ::::

مرگ انفیه/ خون بهای توت / بادبادک و خورشید /باران و چوب مرده /دندون طلا 

یه جا یه متنی نوشته بودم 

که .... می خوام دو دندون طلا بکارم اما...جای نگرانی داشتم که  / که نماز برای مردی که طلا همراهش باشد باطل است و / و دندون طلای ادم بی نماز در لانه ی کلاغ از برکت میوه می کاهد 

از این دو موضوع سخت در حزین ام   حالا به هر علت که سهل‌انگاری  یا دندونم را گم کنم یا  کلاغ  دزد به غارت ببرد 

 

دندون جلوم خورد شده بود و بعد مدتی شکست و جاش خالیه 

بعد ۳ سال قرنیه اش هم داره خورد می شه 

با خودم می گم یا خدا بیخیال /  دیگه جان ما 

دندون ۲۰ میلییون  دو تا ۴۰ میلییون از کجا با این وضعیت دلار بیارم / جان ما بیخیال شو دیگه 

مگه من کتاب ریاضی ام منو می خوای تیتر روزنامه کنی 

خرگوش و لاک‌پشت دانا/  کدوم زودتر به مقصد می رسه / داستان ازوپ

ای بابا .... دقیقا شدم مثل خرگوش 

باز می گم ولش شاید می خواد  پول دستم بیاد دیدی دو دندون طلا کاشتم 

اصلا خالیش هم قشنگه مث خرگوش 

جاااااااااااااااااااااااان

 خیره داداش خیره / باشه چشم 

 

الان معلق موندم  دو تا حباب نگران قرینه تو هوا یکی هر آن شاید بترکه یکی هم شاید آرزو هامو برآورده کنه 

باز یه حسی درونم می گه 

اگه زیادی حرف بزنی زبونتو قرینه می کنم هااااااااا حواستو جمع کن 

 

جااااااااااان.  زبون قرینه 

ای نه شوخی کردم باشه چشم بستم /  خفه  

ای بابا  دهنتو ببند دیگه 

 

 

می گم که خدا انسانها رو اتفاقی سر راه کسی قرار نمی ده 

ما از برای هم  به نقطه ی کمال می رسیم 

از یه جک 

از یه حباب نگران 

کلاغ دزد وخر دانشمند 

خرگوش پیاده و لاک‌پشت دانا 

از برای زیادی حرف زدنو و سکوت از برای شنفتن 

چوب مرده و کوه زنده 

از برای اینو یاد گرفتم که نخندم  بعد اینکه فاز گرفتم با یه جک 

یا چوپانی که خوش بود با  دروغ گفتن  گرگ آمد/  گرگ آمد 

راست می گفت هواشناسی چرا که باغ همسایه را سرما برد 

و دندان طلا برکت باغو 

دیگر گنجشک آواز نمی خواند 

و دیگر سرو معلول نمی توانست برقصد 

سنجاب به سرو گفت در کنار آواز پرندگان لذت می بری 

گفت  تازه داشتم از خورشید لذت می بردم 

که دهقان فداکار منو با تبر زد  

خلاصه زندگی بالا پایین داره 

چه اون سوسکش و چه اون خوک و خرس قطبی ش 

بله سید جان حواست به انفیه باشه 

درد گاهی به مرگ می زند

 

تمام موجودات زنده درد و زخم دارند نه تنها انسان 

حتی مار حتی  مور حتی شیر و  حتی خر و زنبور  

 

 

بنی

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۵۳ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

سگی که بعد یک سال صاحبش رو شناخت 


با دیدنم سگها شروع به سر و صدا کردن 

حیوان طبق واکنش سگهای دیگر واق واق می کرد 

همین که اسمشو صدا زدم بعد بو کردن به دست و پام پیچید

و احساس آرامش کرد 

سگها با وفا ترین حیوان ها هستند 

مغزی که معده اش گرسنه بود

سه شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۵۴ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

یارو تو خیابون توجه همه رو  به خودش جلب کرده بود 

چی شده برادر یه شلوار فروشی دارم 

کجاست / دیدم با دلهره و تشویش از زیرکاپشنش در آورد

گفتم چند برادر /  گفت یه چیزی بده کارم راه بیفته

کاریه ؟؟؟؟

گفت نه / می گم راستشو بگو ازت می خرم 

می گه که نه 

من مال که شک توش باشه نمی خرم شاید هم مشکلی نداشته باشد 

باشه حالا بیا این صد تومن رو بگیر برو اینجا وا نستا 

ملت گرسنه دین و ایمان نمی شناسه 

 حالا تو از دین و تاریخ و جغرافیا بگو 

 

تو دلم گفتم 

این که اختلاس نیست این نیازه 

پس چرا این رو خدا سر راه من گذاشت 

باز گفتم حتما می دونسته که من ازش می خرم 

نیازه برادر /  نیاز 

 

فکر کنم 

اختلاس چیز دیگه است 

حالا تو از دین و مذهب  بگو برای  مغزی که معده اش گرسنه است 

چند قدم تا خدا 

راوی / مرد مهربان 


 

بسم الله الرحمان الرحیم

سه شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۳۳ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

وقتی می رم حموم 

می خوام خودمو ب شورم / وقتی می رم باشگاه این قدر که تحرک دارم از بوی بدنم بدم میاد / گاهی هم حال می کنم با بوی بدنم  فکر می کنم تموم سم بدنم /انرژی منفی از بدنم خارج می شه و انرژی مثبت می گیرم 

یکی بود حال می کرد با خودش با بوی بدنش 

می دونی به کجا فکر می کنم و چی می خوام بگم 

یک بازی بود  دو نقطه می ذاشتیم رو برگه بعد خط وصل می کردیم از یه نقطه تا نقطه بعدی / بعد خط ها نباید به هم می خورد (خط و نقطه )

این قدر پیچیده و سخت می شد / بعد اگه به هم می خورد می سوختی و برد مال رفیقت بود 

 

وقتی به دوش اب نگاه می کنم تصور می کنم الان این آب به کدوم کوه و کدوم قسمت زمین وصل شده تا به اینجا رسیده تصورش یکم عجیبه 

چقدر پیچ در پیچ و چند فیلترینگ شده تا به اینجا رسیده / سخت  مثل خط و نقطه

از دل کوه یا زیر زمین 

یکم فکر کن 

شاید صلوات رو ترجیح ندم چون خدا بزرگتر از صلواته پس از خود خدا تشکر می کنم چرا از بنده اش بخوام  / بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

اگه  هجوم مگس‌ها و پشه ها از جمعیت انسانها زیادتر بود 

خیلی زیاد تر /  بیشتر تر / آیا می شد زندگی کرد 

جدا" می شد / هر روز باید به خودت سیلی می زدی یا خودتو و مگس ها و آفریده شو فحش می دادی 

پس به نظم کائنات باید باور داشت 

همه چیز از روی اصول ه برادر 

یک عقاب تنها توی آسمون به امید روزنه ای باریک برای زیستن

یک سوسک مادر با شکم ۱۵ قلو در فاضلاب به فکر غذا

و یک تمساح در باتلاق مرده در انتظار آهویی تیز پا برای شکار 

و عنکبوتی وارونه  در سقف باید امید داشت تا زندگی پایدار بماند 

اکوسیستم باید بچرخه 

ما از یه زنبور به چرخه حیات برای بقا می رسیم 

اگه نیشت زد نکش برادر یا بگذر و تحمل کن ببین کجای کارت مشکل داشت

شاید زخم یه زنبور پادزهر زخم های نگفته ات باشه 

ما باید به درد بخوریم  نه به مرگ 

 

 

پرین / کوزت / هویدا / به هم نمی خوره

دوشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۲۸ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

عمو  گفت با هویدا نهار خوردم 

گفتم جدی ؟؟؟

گفت آره با فردین هم عکس گرفتم 

گفتم می دونم تردید نیست 

 

بهش گفتم  هر موقع صبحانه تو با کوزت 

جشن تولدتو با طبقه پایین تایتانیک 

و درد دلتو با بی خانمان کردی 

 

 

بگو برات اهنگ پرین رو با دو تار بزنم 

هر کی نامبروان شد با گوله زدنش 

صدا شو در نیار 

خندید

شاد باش 😂😂😂😂😂

 

قفل ریشه دار کلید زخمی

دوشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۳، ۰۴:۵۴ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

یه قفل کتابی بود کلیدش رو گم کرده بودم 

کلید ساز رو دیدم آشنا بود

گفتم برادر اینو برام باز کن رو کار / یعنی این که این قدر کلید امتحان کن تا یکی بهش بخوره بعد از روش برام دو تا بزن 

رفت با یه جعبه کلید اومد گفت خودت امتحان کن اگه پیدا شد ،بعدا کلیدارو برام بیار 

گفتم ممنون برادر از اعتمادت 

همه کلید ها رو امتحان کردم  شاید نزدیک ۵۰ کلید بیشتر بود  / نامید شدم 

یه کلید همش دستم میومد زخمی و کج و کوله می انداختم دور نه دسته داشت نه قیافه / بیشتر  کلید های سالم و نو رو تست می زدم 

تا کلید زخمی رو انداختم باز شد. 

اولا اینکه وقتی اصل و نصب دار باشی  حتی تو جهنم هم ریشه ات نمی سوزه 

هر کلیدی بهت نمی خوره 

دوم اینکه هیچ موقع گول ظاهر و کراوات رو نخور 

اونی که زخم بیشتری رو متحمل شده درک بیشتری داره و همون رفیق واقعی  تویه 

تا این  که شعور و فهم ادمکا رو ترجیح به ساعت مچی و کت و شلوار توسی بدیم

کلید فرسوده گاهی همزاد قفل ریشه دار است 

 

مادر مهربان میراباد زنگ می زند

شنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۳۸ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

داشتم کتاب سپیده ی دانایی رو ورق می زدم 

به متنی رسیدم که نوشته بود . 

میگن اگه چوپان نباشه گوسفند ها تلف می شن یا گم می شن یا گرگ بهشون حمله می کنه یا از گرسنگی می میرند چون مغز ندارند / هر کی مغز نداره به چوپان احتیاج داره یه چوپان دلسوز /چوپان حکم پدر  یا مادر گوسفند ها رو داره 

یه دفعه دیدم مادری زنگ زد که سیوش کرده بودم 

مادر مهربان میراباد 

بهش گفتم حواست بهم هست که گم نشم کی پاشم و کی بشینم / کی بمیرم 

تو مث مادر منی 

گفت نمفهموم چی می گی 

گفتم مفهموم چی می گی 

همین که به یادم هستی ممنونم ازت 

کم لطفی بی معرفتی از من بی مغزه  که باید بهت زنگ می زدم 

گفت اشکال نداره مادر جان اگه عید آمدی حتما یک سر بزن بهم /اینجا خیلی دلگیره / از قلعه دورم / خونه تو شهرک بهم نمی دن / تنهام 

 گفتم چشم مادر جان وظیفه است 

ببین خیلی از انسانها منفعتی نداری براشون ولی به یادتن 

اینا انسانهای واقعی هستند اگه از این جور انسانها دوست رفیق داری قدر شون رو بدون و احترامشون رو نگه دار 

انسانیت حتی بعد مرگ تو همین چیزا خلاصه می شه 

عکس سلفی شو دارم و همین طور فیلم چهار بیتی شو 

اما مطمئن از رضایت بودنش نیستم 

 

 

 

خدمت و خاطره ها

سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۲۳ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۲ نظر

دوستان معمولا برای تفریح مرخصی  ساعتی می گرفتن / مرخصی ساعتی از ساعت ۶ تا ۸ عصر بود و ده دقیقه به نه خاموشی 

 

همیشه اسرار داشتند که باهاشون برم ولی من 

ترجیح می دادم باند فرودگاه رو انتخاب کنم تا این که در این زمانه ی بی های هوی لال پرست شهر پرجمعیت قیل وقال پرست را انتخاب کنم . 

باند فرودگاه و سیگار بیستون گاهی  به درازای خاموشی پادگان  می کشید .

دلگیر و خسته / عابر شبها 

تابستان خسته ی خدمت با تمام غربتش  دلچسب و دلپذیر بود 

گاهی در سکوی باند فرودگاه  دراز می کشیدم / ستاره‌ها رو می شمردم و گاهی با ستاره ها مثلث می کشیدم یا انها را از سقف آویزون می کردم  

یه روز به اسرار دوستم اکبر فلاح با هم مرخصی ساعتی گرفتیم

داخل شهر قرار ملاقات داشتیم  با یکی از گروهبان های کادر به نام گروهبان انجیدنی 

 

آن روز موفق به دیدن گروهبان نشدیم که در هنگام برگشت به یکی از سربازهای همشهری بر خوردیم .

مهدوی ادم نرمالی نبود می دونستم که یه چیزی با خودش میاره داخل پادگان 

چون هر موقع مرخصی ساعتی می گرفت به هوای خلاف می گرفت 

 

گفت محمد / جون هر کی دوست داری خواستی وارد پادگان بشی واستا با هم بریم .

چون می دونست که به من کاری نداشتن و به هوای من می خواست....بله  وارد کنه

 

گفتم جون هر کی دوست داری منو بیخیال ، با لهجه شیرین نیشابوری گفت جان ما ....

باهاش خداحافظی کردم  اومدم پادگان دیدم قبل من جلو در واستاده که با من بره داخل 

بهش گفتم چی داری با خودت گفت فقط یه باکس  سیگار / گفتم خوب  دیگه چی داری ؟؟؟؟

 

گفت فقط تو همینو ببر اوکه داداش 

گفتم باشه پس از من فاصله بگیر خخخ

خطرناک بود 

باکس سیگارو ازش گرفتم اومدم داخل یه ۲۰۰ قدمی که انتظاماتو رد کردم 

چنان صدای سیلی به گوشم خورد که مرغ های آسمون هم فکر کنم غصه شون گرفت خخ

از دورگفتم / چی شده گفت پدر سوخته فلان فلان  شده .....فکر کرده من خرم 

گفتم ولش کن یه تشویقی پیش من داری / دستم باز بود 

جریان دستم باز بود مفصله نمی شه توضیح داد  

یه حرکت هایی با خودکار و کاغذ می کردیم مثل غول چراغ جادو میومد می گفت اضافه خدمت می زنم  برات زیادی حرف بزنی  //شوخی خخخ

۲۰برگ استنسیل  مث نمره ی ۲۰و قاشق سحر امیز بود 

می گم انشام خوب هست 

یاد انشا افتادم / انشام از همون کودکی خوب بود / آره/  دقیقا یادمه 

 

خلاصه ......

باکس سیگار  تو پادگان حاکمیت داشت مث کپن قند چای حاج حسن 

مث گوش به بدنت می چسبید 

یادم از سیگار اصفهانی افتاد  خسیس یک نخ سیگارو سه بار می کشید

نمی خواستم این خاطره رو تعریف کنم اما ....

آخه می شه این خاطره ی به این قشنگی رو تعریف نکنی لذت نبرن  نخندن

که مثلا من سیگار می کشیدم / نگی  خیته 

برو به همه بگو / حال کردین  

😂😂😂😂😂😂

 

در این تصویر چه می بینید

دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۱۵ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

 

سلام وقت بخیر 

این تصویر حاوی چند تصویر متفاوت است 

 

......گوشی خود را بر عکس کنید 

۳۰ ثانیه با دقت به تصویر نگاه کنید 

 

 

 

 

در این تصویر چه می بینید

 

.....

....

.....

.....

.....

.....

 

شوخی بود خخ

 

 

 

 

 

من تصورم اینه که .....

یادی کنیم 

از مرحوم ملا عباس عبدی 

که در زیر این شاخه سار چه دوکی می ریسید و چه لذتی داشت خانه های قدیمی 

روحش شاد 

یک خانه سقف چوبی و گلی از حاج محمد عظیمی بود نمی دونم یا از ملا عباس عبدی

بعد زلزله مخروبه بود سقفش باز بود 

و گنجشکها بد جور جولان می دادن 

سقف خانه سوراخ بزرگی داشت که با پلاستیک می پوشیدم و گنجشکها رو زندانی م کردم  بعد می رفتم  داخل خانه گنجشکها رو با پلخمون می زدم 

شاید یه پنج کیلویی  گنجشک یه روز زدم / خورشت خوشمزه ای داشت 

البته یه بار بیشتر خورشتشو نخوردم / ولی شکار جز برنامه کودکانه همیشه بود 

الان که یادش می یفتم غصه ام می گیره 

ودلم نمیاد هیچ موجود زنده ای رو شکار کنم  یا بکشم 

 

 

مرحوم ملا عباس شکسته بند ماهری بود 

یه روز تو مسجد زیر مخابرات  ژیمناستیک زدم شست پام در رفت 

اومدم بنده خدا یک ساعت ماساژ داد یدفعه کشید دردش هنوز تو جونمه ولی خوب شد 

یادش گرامی روحش شاد